لرد اولین باری که نامه را خواند؛ آن را درک نکرد. سومین باری که قسمت "تقویت قدرت رویش مو" را خواند؛ سرش را به شدت تکان داد و به نامه که آن را رها کرده بود؛ کروشیو و تمامی طلسم های ممنوعه را زد. نامه قبل از افتادن به زمین آتش گرفته بود. لرد به آرامی به طرف در اتاق رفت و فریاد زد:
- آشپزم رو بیارین!
ایوان که قشنگ معلوم بود تازه از خواب بیدار شده؛ با سرعت به پیش لرد آپارات کرد و با حالتی متعب گفت:
- ارباب! اون رفته مامور های شما رو با لی از مهد کودک بیاره. ام... ارباب، شما...
ایوان توجهش به سر لرد که سیاه و پوشیده از مو بود؛ جلب شد و حرف خود را ادامه نداد. لرد با عصبانیت اخم کرد و گفت:
- مامور های من؟ هیچ کدوم از مرخوار های ارباب مهد کودک نمی رن.
ایوان می خواست به لرد بگوید که منظورش سوسک های لی بوده است که لینی که داد و فریاد های لرد و بوی بد آشپزخانه او را بیدار کرده بود؛ پیششان آمد و گفت:
- سلام، ارباب! شما کجا، این جا کجا ارباب! این همه داد وفریاد واسه چیه ارباب؟ اتفاقی افتاده، ارباب؟ وای، ارباب، شما مو دارین ارباب! مو، ارباب.
لرد سیاه که فکر می کرد کالری هایی که در گفتن "کوفت و ارباب." صرف می شوند؛ نمی ارزد؛ تصمیم گرفت لینی را بیهوش کند و داد زد:
- اکسپلیارموس!
چند لحظه بعد که ایوان و لینی با تعجب به لرد نگاه می کردند؛ لرد توضیح داد:
- بدی گشتن با هری پاتر همینه دیگه. حالا، استیوپفای!
لرد رو به ایوان کرد و زمان پایان مهد کودک سوکسا، سوسکی، سوکسو (یا هر چی دیگه.) رو پرسید. صدای زنگ در که به احتمال زیاد لی و اما و سوسک ها پشت آن بودند؛ باعث شد تا ایوان جوابی به لرد ندهد. لرد در حالی که ورد هایش را مرور می کرد تا به اما بزند؛ به در رسید و آن را بدون توجه به درخواست های بلاتریکس که اصرار داشت این کار به سلامتیش لطمه می زند؛ باز کرد.
لرد، لی را در حالی که یک چکش گنده را به زمین می کوبید و با نیش باز به سوسک هایش که روی شانه هاش بودندغ نگاه می کرد؛ دید و از او پرسید:
- اما کو؟
لی با دیدن موهای لرد گفت:
-عجب تیپی زدین ارباب. البته روز عروسی دخترتون حتما باید تیپ خاصی بزنین.
لرد با خشم در را روی لی بست. اما غیب شده بود و گشتن به دنبال او بی فایده بود. بالاخره او را می کشت. اما الان باید فکری برای موهایش می کرد.
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟