صبح زود آرسینوس جیگر قهوهاش رو سر کشید، پیام امروزش رو از روی میز برداشت و وارد مرلینگاه شد. چند دقیقهای به حالت نشسته در صندلی مرلینگاه، مشغول خوندن آخرین نتایج مسابقات جام آتش در روزنامه شد. وقتی دید دل و رودهاش هنوز خوابن و اتفاقی نمیفته، به تابلوی روبروش روی دیوار مرلینگاه خیره شد. تابلو منظرهی یک فانوس دریایی و یک کشتی کوچک با پنجرههای گرد سفید و قرمز را نشان میداد. آرسینوس جیگر با با دقت فزاینده به تابلو تمرکز کرد و زور زد درست در همون لحظه که احساس کرد قهوه بلاخره داره کار خودش رو میکنه، کلهی از عصبانیت سرخ شدهی سر کادوگان با فشار زیاد از یکی از پنجرههای کشتی بیرون زد:
- خیار دریایی!
شغال صحرایی!
بییییی نااااااموووووس!
حتی آرسینوس هم توی این موقعیت نمیتونست پوکر فیسش رو رعایت کنه.
- مرد حسابی ناسلامتی مرلینگاهه اینجا!
- که اینطور! بنده فکر کردم جنابعالی قضاوت جام آتش رو با مرلینگاه اشتباه گرفتی!
- بدبخت غربتی اینهمه قشقرق واسه نمرهی جام آتشته؟ خوب باختی دیگه جنبه داشته باش بیجنبه!
- آخه این نمره حق من بود؟ خیر سر کچلت هم تیمی هستیم، باید از من حمایت میکردی! یو لِت دِ هول تیم داون!
بیغیرت رذل!
ننگ گریف!
آرسینوس جیگر که از اون موقع تا حالا دستمال مرلینگاه رو گرفته بود جلو خودش گفت:
- خیله خوب بابا برو بیرون بذار شلوارم رو بکشم بالا الان میام باهات حرف میزنم.
- خیله خوب باشه کارت رو بکن من بیرون منتظرم.
- اینجور که تو داد زدی کلهم بند اومد.
اما سرکادوگان که از شدت عصبانیت مثل اسفند رو آتیش بالا و پایین میپرید، منتظر آرسینوس نموند تا یک مشت بهونهی خزعبل تحویلش بده. خودش باید دست به کار میشد. این بود که به سراغ نقشهی شماره دو رفت.
دادگاه نظامی ارتش طوفان سرخالستور مودی پشت میز یکی از دادگاهها نشسته بود و تعدادی از پروندههای قدیمی رو زیر و رو میکرد. مودی یه چشم باباقوری داشت که میتونست آدمهایی که به سمتش میان رو از پشت هر دیواری ببینه. چشم باباقوری حتی میتونست پشت دیوار مرلینگاه رو هم ببینه، اما متاسفانه نمیتونست افرادی که از تابلوهای دیگه قصد اومدن به سمتش رو دارن ببینه. اینه که وقتی سر کادوگان شتاب زده توی قاب تابلویی بر دیوار دادگاه که پیرمرد زپرتیای رو در کنار یک تانک بزرگ نشون میداد پرید، مودی به طبق غریزهی "هشیاری مداوم"ش عصاش رو محکم به زمین کوبید و سوراخ بزرگی روی تابلو ایجاد کرد. پیرمرد فلک زده که تقریباً نصفه جون شده بود به تابلوی دادگاه بغلی فرار کرد.
-راسوی بزدل! کجا میری برگرد به تابلوت و از ناموست دفاع کن!
خواهشاً به ما نگویید که این خاک بار سار یه زمانی فرماندهی ارتش بوده قربان!
- کادوگان، صد دفعه بهت گفتم وقتی میخوای بیای توی جایی اول یه اهمی اوهومی بکن بعد بیا، مرلینگاه که نیست! این هفته این سومین تابلوییه روونهی چاه مرلینگاه کردی!
کادوگان آشکاراً داشت با خودش مقابله میکرد که به مودی یادآوری نکنه که کسی که وسط تابلو ها غار علیصدر واز کرده در حقیقت خود مودیه و کادوگان فقط وسیله است. ولی یادش اومد که برای چه کاری پیش مودی اومده، پس نیشش رو تا بناگوشش باز کرد:
- چشم فرمانده مودی، قربان! ای استراتیگوس! ای شفتالو! ای ببر تیز چنگال وعقاب تیزبین و پلنگه چشم قشنگهی گریف...
- چی میخوای کادوگان؟
- قربان به خدمت رسیدم تا برای یک مدت کوتاه این نشان صندلی مرلینگاه مادر سیریوس که گذاشتین تو امضای ادوارد دست قیچی رو ازتون قرض بگیرم.
- لا ویزاردو الا المرلین، نشان صندلی مرلینگاه رو میخوای چیکار؟
-میخوام بذارم تو امضای چند نفر از اعضای سایت که به من جفا کردن قربان.
حق این پیرمرد بیپناه رو خوردن قربان!
جام آتش در مشتم بود، از من دریغ کردن، قربان.
-راه نداره. هر اعتراضی برای جام آتش داری از طریق قانونی با مسئولش در میون بذار.
دفتر پرفسور دامبلدور-پروفسور دامبلدور، قربان!
به فریادم برسید قربان!
-چیه چی شده؟ دوباره فرد و جرج یکی از صندلیهای مرلینگاه رو منفجر کردن؟
- خیر قربان! خیر!
عرضم شخصیه البته به عزت و شان عمومی تالار هم نا مرتبط نیست.
آرسینوس جیگر که عِرق گریفی نداره قربان، پرفسور مودی همه چیز رو خیلی خشن میبینه قربان! دوست داشتم بدونم خود شما به عنوان ریش سفید این تالار که همچنین مدیریت محفل ققنوس و وظیفهی خطیر برگزاری مسابقات جام آتش رو به عهده دارید، نسبت به نفر آخر شدن تنها نمایندهی تالار گریفندور و تنها نمایندهی محفل ققنوس و تنها نمایندهی ارتش طوفان سرخ توی این مرحله از بازیها و بازی شدن با عزّت و آبروی مجمعهای مذکور در انظار عمومی چه احساسی دارید؟
- هیچ احساسی ندارم.
کادوگان که نقشهی شماره دوش هم به مرلینگاه واصل شده بود، تصمیم گرفت تا دیگه سعی در قانع کردن افراد نکنه و خودش دست به عمل شه تا حقش رو پس بگیره.
تالار خصوصی گریفندور، ساعت پنج عصرآرسینوس جیگر مطابق روال هر روز دیگهای، راس ساعت پنج کارش رو توی وزارتخونه تموم کرد و به سمت تالار خصوصی راه افتاد. به محض ورود به تالار چشمش به رز زلر، نارسیسا مالفوی و ادوارد بونز افتاد.
-شماها اینجا چیکار میکنین؟
-مگه خودت از وزارتخونه جغد نداده بودی راس ساعت ده دقیقه به پنج توی تالار خصوصیتون منتظرت باشیم؟
آرسینوس که بعد ازبلاهای متنوعی که هربار سرش اومده بود، چشمش حسابی ترسیده بود و هیپوگریف بارون خورده شده بود، ظرف دو ثانیه فهمید داستان از چه قراره:
- این یه تله است!
اما همون دو ثانیه کافی بود که شخص پهن کنندهی تله، در تالار رو قفل کنه. صدایی از پشت دیوار به گوش رسید.
نقل قول:
متهمان دوشیزه رز زلر، مادام نارسیسا مالفوی، آقایان ادوارد بونز و آرسینوس جیگر، شما متهمید که در داوری مرحلهی نهایی جام آخر، نهایت نامردی و قصاوت رو در حق سرکادوگان روا داشتید. نمرات شما به این شرح بود:
رز زلر ۵.۲۵ مزخرف ترین پستی بود که خونده بودم، به درد چاه مرلینگاه هم نمیخورد!
ادوارد بونز : تک! این شرکت کنندهها چیه راه میدین! اه اه حالم بهم خورد.
نارسیسا مالفوی : صفر. سرطان مغز گرفتم!
آرسینوس جیگر : منفی بیست. من به عنوان یک گریفی شرمسارم!
متهمان، در دفاع از خود چه دارید که بگویید؟!
هر چهار داور هاج و واج به همدیگه نگاه میکردن. آرسینوس گفت:
- کادوگان، پالپ هر قضیهای رو در نیار! در رو باز کن.
- تو از کجا میدونی که من سر کادوگانم؟
- تابلوتراز تو توی سایت نداریم آخه. باز کن عیبه جلو گروههای دیگه!
در اینجا سرکادوگان در حالی که به صورت خودش ماسک سفیدی با دماغ عقابی و گونههای قرمز زده بود، وارد تابلوی بالای شومینه شد.
-شما برای خروج از اینجا نیاز دارید تا یک جغد به پروفسور دامبلدور بنویسید و توش نمرههای من رو عوض کنید!
داورها:
-یه راه دیگه هم که دارید اینه که روی اون میز اون گوشه چهارتا ظرف شیشهای خالی هست. زیر این ظرفها یه اهرمه که در رو باز میکنه. اگر شما نفری دو لیتر از خون خودتون رو توی این ظرفها بریزید، سنگین میشن و اهرم رو فشار میدن و در باز میشه. ولی باز از دست دادن دو لیتر خون به سختی میتونید تا سنت مانگو دووم بیارید.
داورا:
آرسینوس:
-ای بابا صد دفعه من به تو نگفتم از این فیلمهای آشغال هالیودی رو نشین ببین! در رو باز کن تا بیشتر از این آبرومون رو نبردی!
- راست میگه کادوگان در رو باز کن، من و نارسیسا خانومیم، شاید خواستیم بریم مرلینگاه!
- تو یکی که اصلاً با من حرف نزن! من یه زمانی فکر میکردم تو رفیق صمیمیمی! کلی با همکاری داشتیم تو گروه ترجمه!
- خب الانم رفیقیم، قبول کن پستت رو بد نوشته بودی دیگه!
ولی سر کادوگان که حرف حساب تو کلهاش نمیرفت، سری تکون داد و گفت:
- خب دیگه، قلم و کاغذ روی اون میزه. هر وقت نامهی تغییر امتیازها رو نوشتید صدام بزنید بخونمش، اگه راضی بودم میفرستیمش برای پروفسور دامبلدور و آزادتون میکنم.
بعد هم از قاب تابلو خارج شد.
- بابا آرسینوس این هم تیمیت روانیه!
- بیخود نبندینش به من، اگه هم تیمی منه، هم جبههای شما دوتاست!
- خوب من چی؟ با من که هیچ صنمی نداره، تازه تیم من هم اصلاً تو مسابقه شرکت نکرده! من بیچاره رو چیکار داره؟ من که برام مهم نیست، گور بابای اسبش، نمرهاش رو میدم.
صدای اعتراض رز زلر و ادوارد بونز بلند شد. آرسینوس که اما به شدت موزیانه تو فکر رفته بود ساکتشون کرد:
- یه دقیقه گوش بگیرین من یه ایدهای دارم.
کادوگان که حسابی رو حال بود و با دمش گردو میشکست، در حالی که زیر لب سرود ملی شاه آرتور رو میخوند وارد تابلوی بالای شومینه شد. بلافاصله نیشخند روی لبهاش خشکید و رو به منظرهی رو بروش ماتش برد.از پشت سرش اسب کوتولهاش قهقههی تحقیر آمیزی رو سر داد:
تالار خصوصی گریفندور خالی بود. گوشهی تالار ظاهراً پسرهای گروه ظرفهای شیشهای رو به عنوان مرلینگاه استفاده کرده بودن، به اندازهی وزن دو لیتر خون، توی هر ظرف دو لیتر ضایعات انسانی دیده میشد و در تالار هم چهارطاق باز بود...