با سلام
به نظر من ايوان چمبرز لايقه
با اين که يه مدت به علت خرابي کامپيوترم نبودم و الانم فکر نکنم بتونم فعال باشم اما با ديدن فعاليت هاش بهش راي مي دم
ویرایش شده توسط گتافيكس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۶ ۱۷:۳۱:۰۷
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
اقا ايم عكس صحنه داره قسمتي از پاي سمت چپ هرميون پيداست دز ضمن مگه نميدونيد كه در آُسلام نبايد موي دخترها پيدا باشد اين قوانينو خوده برادر حميد وضع كرده
--------------------------------------------------
هرمي در حال نامه نوشتن به ران بود در دلش قند اب ميشد قرار بود كه ران براي جشن تولد او هديه ي غير منتظهره اي بگيرد شالا با اين هديه متوانست روي تانكس را كم كند
هر روز براي ران نامه مينوشت و از او ميخواست كه راز هديه اش زا فاش كند اما ران دهنش قرص بود قرصه قرص فقط كمي توضيح در مورد ظاهر و اسمه هديه و قيمتش كمي به هرمي گفت
در روزي كه انها وارد پناهگام ميشدند تولد تانكس بود و هرمايي اسرار داشت كه ان گردنبد زيبا در انجا به او هديه شود
روز موعود فرا رسيد
هرمايي ذوق زده و منتظر باز شدن هديه بود چشمان تانك از حسادت از حدقه داشت بيرون مامد قيمت روي گردنبند 1000000000000000 گاليون را نشان ميداد هرمي ان را به گردنش انداخت كه ناگهان ان به گردنش تنگ شد هرمي به حالت خفگي افتاد و ران ميخنديد اين يكي از لوازم شوخي ويزلي ها بود كه پيش از چند چوق نميارزيد
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
طرخ جديد اينجا بيان معماهاي پليسي كه نمونه اولشو اينجا ميزنم
____________________
بال تلاش بسيار داشتم اين پرونده قديمي را از لاي پرونده هاي ديگه بيرون ميكشيدم و وقتي از محتواي اون با خبر شدم فهميدم اين ميتونه سوژه خوبي برا كارم باشه
اول ميخوام اسمي خانواده و خويشاوندانو بگم
نفر اول اميلي انگل تورپ و همسرش الفرد اينگل تورپ
نفر دوم جان كاونديش به همراه همسرش مري كاونديش
نفر سوم لورنس كاونديش
نفر چهارم سينتيا برداك
نفر پنجم ايليون هاوارد
توضيحي كوتاه در مورد شخصيتها
اميلي كاونديش(اينگل تورپ)همان نامادري لورنس و جان است كه انها او را چون از بچه گي باهايش بودند خيلي دوست دارند اما شايد رفتارشان چيز ديگري نشان دهد
اينگل تورپ(الفرد)اعضاي خانواده از او دل خوشي ندارند
وبه نظرشان به خاطر پول مادرشان با وي ازدواج كرده
ايولين هاوارد خدمتكار وفادار خانه
-----------------------------------------------
اين داستان از نقلهايه سروان هستينگز است
----------------------------------------------------
اما داستان
:
همه چيز از انجا شروع شد كه من از جنگ زخمي و خسته به سمت انگليس برگشته بودم به دعوت جحان كه اشنايي ديرينه اي با او داشتم به استايلز در حومه شهر لندن كه البته جزيي از شهر است رفتم
جان وقتي خبر ازدواج مادرش را به من رساند خيلي تعجب كردم خالي اميلي حداقل 70 سال داشت و با اين سن ازدواج او بعيد بود
البته به حخاطر پولش شايد بتوان گفت كه زياد هم امكان ناپذير نبود
خاله اميلي در خيلي موسسات كار ميكرد و ادارهي انها را بر عهده داشت نام يكي از اين موسسات كمك به فقيذران جنگ زده بوئد البته نام دقيقش يادم نيست
جان به من پيشنهاد كرد كه به داروخانه نزد دختر خاله اش سينتيا برداك برويم و او را از امجا به خانه متقل كنيم
من قبول كردم و هر دو با هم راه افتاديم
پس از ديدن سينتيا ما با او به خانه رفتيم استايلز تقريبا اري از هر نوع جادويي بود و همين به من ارامش ميداد
جادو همهاش دعوا و جنگ را به ياد من مياورد
ان شب به خوبي گذشت و در ان ميان زن زيبا و جذاب جان مرا خيلي به خود مجذوب كرد
امكا فردا ان صبح اين طور نبود الفرد اينگلب تورپ كه گويي بله قربان گويه همسرش بود با او دعواي سختي كرد
كه خبر ان در همه جايه خانه پخش شد
اما عجيب گفتگويه خاله اميلي و مري كاونديش بود كه من ناخودگاه به كلماتي از ان گوش دادم در طي اين گفتگو اميلي اسرار به ديدن چيزي داشت اما خاله اميلي ان را به او نشان نميداد
در عصر همان روز درگيري سختي بين خانم هاوارد خدمتكار وفادار خانه و خاله اميلي در گرفت ايليون هاوارد خانه را ترك و به مقصد نامعلومي هجرت كرد
در ان شب الفرد با اوردن بهانه اي از خانه دور شده
و اتفاقا در همان شب خانم اميلي مسموم ميشود و از بين ميرود
اين گفته هاي اوليه هستينگز به بازرس معروف كشور هركول پوارو بود
-------------------------------------------------------------------
اگر شما با همين دانسته هاي كم قاتل را به ما معرفي كرديد مدال هوش سال را ميگيرد وگر نه
ما با دادن دلايل بيشتر و سرنخ هايه بيشمار باز هم نظر شما را جويا ميشويم فرصت را از دست نديهيد
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
نام:گتافيكس
2-نام گروه در هاگوارتز:هافل پيف پاف
3- سابقه كار با جادوي سياه(از طفوليت تا بزرگسالي))..توضيح دهيد(داستاني كوتاه):
نميدونم كي فهميدم جادوگرم اما قبل از اون هميشه از وسايل ماگلي براي كشتن استقاده ميكردم و به قول اونا يه تبهكار بودم اما تا وارد دنياي جادگري شدم اولين طلسمي كه اجرا كردم طلسم مرگ و روي يكي از دانش اموزا بود فقط برا اينكه بفمم اين طلسم چجوريه...
4-طلسمهاي نابخشودني را بلد هستيد؟يا كه خير((اگه بلد هم نباشيد شخصا به همتون ياد خواهم داد پس نگران جواب به اين سئوال نباشيد))
بله بلدم اما فقط كروشيو و اوادكداروا را كه البته مورور زمان ذهنه منو كهنه كرده و اسما را درست به ياد نيارم يه ياد اوري حتما لازمه
5-دامبلدور را در يك جمله تعريف كنيد!
يه ريشو پرو كه برا مطرح شدن امده ميگه حريف لرده
6-عشق چيست؟و چه كاربردي دارد!
عضق مرض فلج مغزه و تا بياد سراغت مغزت فلج ميشه
7-به چه كساني بي اعتماد هستيد:
من به همه به جز لرد حتي خودم
8-گندزاده ها را چگونه مبينيد؟
كساني كه لايق زندگي نيستند و با اجنه خانگي فرقي ندارند
9-اگر ارباب لرد ولدمورت دستوري دهد كه به ضرر شخص شما باشد..اجابت ميكنيد؟حتي اگه در اين دستور ممكن باشد از بين برويد؟
من كه قبولش ميكنم چون اگه نكنمم ميميرم در ضمن اين قدر علاقه به لردم دارم كه برا به قدرت رسيدنش البته هميشه در قدرتند ايشون همه كاري ميكنم
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
پيتر پيتگرو
بهترين گزينه مورد تاييد لرد هم كه هستش پس فبها همينو ميتونم بگم پستاش واقعا عاليه
من كه خيلي جذب پستاش ميشم همين
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
اينم كه تابلو بليز زلبيني هستش به خاطر دلايل قانع كننده اش معروفه همينو بس بايد بگم بيليز بهترينه در اين كار و همون طور كه اوندفعم اين عنوانو گرفت اين دفعم ميگيره و خواهد گرفت
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
خوب من لرد بلرويچ رو براي فعاليت زيادش منتخب ميدونم همين و پستهايي كه ميزنه واقعا خوبن
همين.........لرد بلرويچ نظر من خواهد بود
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
خوب من يه تاپيك يا بهتر بگم ايده لرد در طرح امپراطور تاريكي راي ميدم چون در عرض دو سوت امپراطور تاريكي را فعال كرد
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
خوب گزينه هاي من پيتر و كوييرل هستن اما از اونجا كه ميخوام به پيتر جاهايه ديگه راي بدم اينجا ميگم كوييرل عزيز به خاطر نظم در كارهاش فقط اين راميشه گفت مگه يادتون رفته چه قدر قشنگ هاگوارتز رو اداره كرد
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق
هر نفسي كه به بيرون راه ميافت به همراه بوي گند خون به داخل شش راهنمايي ميشد و شش را پر از هواي مسموم اطراف ميكرد شايد ارجينوس از اين اول مجزا بود شايد براي اولين بار احساس مرگ همه را در بر گرته احساس اينكه ممكن است هر لحظه ماده ي قرمز درون وجودشان انها را شام شب خون اشامان كند تا رسيدن به قدرت مگر چه قدر فاصله بود
ارجينوس لب به سخن گشود:
از اين موشه بعيد بود بتونه درست راهنماييت كنه اسنيپ
... ا زحالت تدافعي ما خوشت اومد حتي باكتري هم از اينجا راحت رد نميشه
در همين ميان صداي فرياد زني به گوش رسيد قرباني امده بود صداي دريدن گلوي او هر چند در فضاي ارام شب صداي خفيفي داشت اما شايد از لحاظ انسانها از هر صدايي خوف انگيز تر بود رنگ پريده سورس از قبل هم سفيد تر شد
البته پيتر نبايد نگران ميبود چون از رنگ بدنش ميتوان حدس زد كه در طي اين سال ها كه در نقاب موش بوده همهي خون بدنش را صرف كرده شايد تنها چيزي كه او را كمي مهم ميساخت دست طلايي رنگش بود ارجينوس بلند شد
در هنگام راه رفتن با نگاه هاي سريعي چهذره ي پيتر و اسنيپ را از ديدرس گذراند سپس به صورتي بسيار زيبا كه اميد را در دل همه زندگي ميكرد سخن اغزين لرد را بيان كرد
بلاخره سختي ها تمام ميشود و باشد كه لرد ولد مورت دوباره قدرت گيرد و سلطه بر جهان را اغاز كند نبود بي دليلي كه شما به اينجا پاي گذاشتيد من ارجينوس منظر شمكا بودم همهي اين راه را براي بردن چيزي يا شنيدن ان امده ايد كه شايد خود نيز از دانستن ان مطمئن نيستيد
شماها پي چه چيزي امده ايد؟بايد سرورتان به شما گفته باشد كه من ادم خود رايي هستم شايد با يك اشاره من خون كثيف بدنهايتان متعلق به موجود ديگري شود .....راه بستست به بيراهه اومديد
شايد سورس با شنيدن اين كلمات كنترل حواسش را از دست داد چيزي كه بايد اخر مطرح ميكرد را در زمان او گفت
لرد پيشنهاده خوبي دارد فقط بايد قبول كن كه اون
در اين هنگام چشمانه ارگنوس به بنفشي گراييد دهان باز كرد صدايي اشنا كه معمولا از دهان خوناشامان خارج ميشد در فضا طنين انداخت طعمه جديد ورم تيل و اسنيپ بودند.
این متن به دلایلی که گفته شده پیش تر نقد نا پذیره!
فقط چند نکته رو اضافه کنم:
یه پست غریبن که هم سوژه رو شهید کرد و هم ضعیف بود!
این متن ها رو قبل از میخ کردم دست کم یه بار وارسی کنید! این همه اشباه آیی ننگارشی و غلط تایپی حیرت آوره!
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۹ ۲۰:۰۱:۳۵
هافلپاف هرم نبض زندگي ماست در شرجي عشق و اشتياق