یه جایی:دو نوزاد کنار هم خوابیده بودن ، مردی با هویتی نامعلوم بالای سرشون واستاده بود .
مرد : هییییییییییی...رابستن و کالین عزیز !من باید برم ، واقعا شرمنده...

سپس از جیبش دو تا آمپول خفن در آورد ، ده بیست سی چهل کرد و بعد ، یکی از آمپول ها رو زد به نوزادی که کالین نام داشت، یکیش رو هم به نوزاد رابستن نام ، بعد از اون دو تا نوزاد رو با پست الکترونیکی به نقاطی از جهان فرستاد و رفت .
20 سال بعد ، خونه رابستنرابستن روی مبل نشسته و داره با موبایل صحبت میکنه ، در و دیوار اتاق شده مثل در و دیوار اتاق سیریوس تو کتاب 7!
رابستن : سلام هانی خوبی ؟ چرا هق هق میکنی عزیزم ؟...هوم ؟ خب من که بهت گفتم اون خواستگارتو رد کن...چی ؟ بابات گیر داده ؟ گور باباش ! اهم... یعنی چیزه...امشب میای بریم بیرون باهم ؟...برای چی ؟ خب روحیه ت عوض میشه دیگه...تو هم بقیه دوست پسراتو بپیچون بیا...بای .
رابستن روی مبل دراز میکشه و میگه : آخ جون ، مخ این یکی رو هم زدم ، خیلی خسته شدم خدا وکیلی ، باید یه چرت بزنم خیلی کار طاقت فرسایی بودش!!
اندرون خواب رابستنمردی داره گریه میکنه .
رابستن جلو میره و میپرسه : هو یارو...کینی ؟ تو خواب من چه غلطی من میکنی ؟
مرد : من پدر تو هستم رابستن...چقدر عوض شدی !
رابستن: پدر من ؟ من بابام پارسال خدابیامرزش کردم پولاشم بالا کشیدم صفا ! تو چی میگی دیگه ؟ نکنه مامانم دو تا شوور داشته ؟

بابای رابستن : نه رابستن داری اشتباه میکنی ...من پدر تو هستم ! من تو رو ول کردم ، جدی راست میگم !
رابستن : چقدر بوی پیاز میاد .

بابای رابستن : تکذیب میکنم ! رای ما آبرفورث دامبلدور نماینده جوان و مردمی !
رابستن : برو حاجی ! خدا روزیتو جای دیگه بده تو بابای من نیستی.
مرد : زهر مار ! مگه باهات شوخی دارم ؟ میگم من بابای واقعیتم دیگه بوقی !
بابای رابستن بعد از گفتن این جملات کمربندشو درمیاره تا رابستن رو کتک بزنه ، ولی به علت درآوردن کمربند شلوارش میفته پایین .
رابستن :

بابای رابستن :

من بابای واقعیتم !
رابستن : قبول آقا .

بابای رابستن : ببین پسرم ، شما دو نفر بودین . تو و کالین ، من یه آپول بهت زدم واسه همین این طوری شدی پسرم !
رابستن : مگه من الان چه طوریم ؟

بابای رابستن : مفسد اجتماعی !
رابستن :

ــ در عوض به برادرت کالین یه آمپول دیگه ای زدم ...
ــ این کالین همون کالین آفتابه ایه س ؟
ــ ها خودشه ، شما داداش همدیگه این ولی درست متضاد هم ، کالین اون طوری و تو این طوری ، فقط به خاطر اون آمپولایی که من بهتون زدم ، شما باید پشت هم باشین .
ــ ها ؟ چرا بابا ؟ چرا منو تنها گذاشتی و رفتی ؟ چرا اون آمپوله رو به من زدی ؟ چرا اون آمپول خوبه رو به من نزدی تا آدم خوب و جیگری بشم ؟
ــ ده بیست سی چهل کردم پسرم ! بعدشم من مجبور بودم که تنهات بذارم ، شرمنده ، اون آمپول رو هم مجبور بودم بهت بزنم . همینا دیگه .
ــ خخ...تف !
همون موقع ، خونه کالینکالین گوشه خونه نشسته و زانوی غم عزلت گرفته و اینا .
کالین : لا اله الا الله...بنگر همی بیرون را یا کالین ...جامعه به چه روزی افتاده است ؟

باید بخوابم...شاید آن گه که از خواب برخیزیدم جامعه نیکو شده باشد .
( کالین هم همون خواب رابستن رو دید.

)
فردای آن روز ، یه جاییرابستن جلوی کالین واستاده .
رابستن :به داش کالین گلم !

کالین :گویا شما برادر منی همی .
ــ ها درسته ، اون سند تو آله برای تو هم اومد ؟
ــ آری .
ــ بیا بغلم .

ــ نه نه .
ــ راستی نفهمیدی اسم بابامون چیه ؟ خودشو به من معرفی نکرد .
ــ همی خودشو به من معرفی کرد ، اسم پدر بزرگوار ما کوئیرل بود !
ــ

کوئیرل بابامون بوده ؟
ــ آری ولیکن خیلی آدم نامردی بود همی ! چرا ما را در آن دوران کودکی که زمان رشد عقل است رها کرد ؟
ــ میگم که ، شبونه بریم خونش بکشیمش !
ــ هر چند دخول بدون اجازه به خانه مردم و کشتن در آسلام به هیچ وجه جایز نیست ولی...آسلام آستثناهایی هم دارد... من کوئیرل را میکشم !

ــ
کوچه کوئیرل اینا ، ساعت دو نصفه شبکالین و رابستن در حالی که لباس سیاهی پوشیدن و جورابی هم روی سرشون کشیدن دارن تو کوچه راه میرن .
کالین : میگم که برادر رابستن... این جورابه چقدر بو میده همی .
رابستن : به ریش مرلین فقط یه روز تو پام بود...گفتی پلاک خونش چنده ؟
کالین : 666 .
و بعد کالین به خونه مخفوفی اشاره کرد .
رابستن : بیا حاجی ...قلاب بیگیر ما از دیوار بریم بالا .
کالین : نه برادر لازم نیست قلاب بگیریم ، همه چیز با در بازکن های الیاس حل میشه همی !!(

)
داخل خونه کوئیرل کوئیرل روی مبل نشسته و داره تلویزیون نگاه میکنه .
کوئیرل : آها برو...د برو لامصب...دهنت سرویس ! پاس میدادی دیگه !
بومکیوس !( افکت از جا کنده شدن در )
کوئیرل از جا میپره و پلاستیک تخمه روی زمین پخش میشه .
دو فرد ارزشی جوراب به سر وارد کادر دوربین میشن و همزمان فریاد میزنن : جریوس !
کوئیرل عمامه شو باز میکنه و در برابر طلسم قرار میده و باعث میشه که طلسم جریوس کمونه کنه و بخوره به تلویزیون .
کوئیرل : ای نامردا ! تلویزیونم اومد پایین ، بوق تو همتون...بوقی ها تو خونه من چی کار میکنین ؟

رابستن و کالین جورابا رو از سرشون ورمیدارن .
کوئیرل :
رابستن : بوقی ! خودت توضیح بده چی کار کردی با ما !
کوئیرل : دو شقه ایوس !
رابستن از وسط به دو نیم تقسیم میشه .
کوئیرل :

کالین : ها کوئیرل ؟ پاسخ ده ! چرا ما دو برادر را در طول این همه سال ز هم جدا نمودی ؟ چرا ما را رها نمودی ؟ ماجرای آن آمپول ها چه بود یا کوئیرل ؟...آسلامیوس!
فضا از نور سیفیدی پر میشه و در آن مکان هر چیز بی ناموسی وغیر آسلامیوسی که وجود داره نیست و نابود میشه اما...
کوئیرل پشت مبل پناه گرفته و پیازی را جلویش گرفته بود .
رابستن : ببین کوئی جون !مث بچه آدم بگو واسه چی ؟
کوئیرل از پشت مبل بلند میشه و میگه : پیازیوس !
از در و دیوار پیاز بر سر رابستن و کالین نازل میشه .
رابستن : اه اه پیف پیف !

کالین : یا کوئیرل ! همانا مرا مجبور نمودی ! حداقل پاسخ ده که همی چگونه بر خواب ما آمدی ؟ آیا تو پدر ما هستی واقعنی ؟
کوئیرل : برو بوقی ! آره من باباتم ! که چی ؟... قزوینیوس !
رابستن و کالین به شدت احساس خطر کرده و شدیدا خود را از جلوی طلسم خفن کوئیرل کنار کشیدند!!
کالین : ای برادر! این گونه نمی شود با این بشر مقابله نمود ، من از سمت چپ میروم و تو از سمت راست حمله کن ، این گونه شکست خواهد خورد .

رابستن و کالین حمله استراتژی خویش را آغاز میکنن .
کوئیرل : ای بابا ! مادر نزاییده کسی با ما در بیفته ! به من میگن کوئیرل آسلامی !
سپس از جا بلند میشه ، با عمامه ش میزنه تو کله رابستن و یه پیاز هم میکنه تو حلق کالین .
کالین : ای بوقی ! به من بگو چگونه به خواب من آمدی ؟ من هر چه کردم نتوانستم به خواب ملت دخول کنم .
کوئیرل : یوهاهاهاهاهاها !
ناگهان طنابی از پوست پیاز پدیدار میشه و رابستن و کالین رو به هم میبنده .
کوئیرل : ها ...من پدرتون بیدم ! من به خوابتون وارد شدم ! من شما رو تو بچگی ول کردم چون ننه تون مرد منم حوصله بچه داری نداشتم و شما رو شوت کردم ، اسم ننه تون هم ****** بودش ! بعد از اون من اون آمپولا رو به شما زدم چون عقده ای بودم و اینا .

رابستن : حالا چرا آمپول آسلامی رو به من نزدی ؟ چرا آمپول فساد اخلاقی زدی به من.
کوئیرل :

هممم...دیگه بای بای فرزندان من !
در همین لحظه طناب فشرده و فشرده تر میشه و خخه...
کالین و ربستن به سوی سقف پرواز کردند !!