DREAM BOOGH
تقدیم می کند.
چپ دست!
بازیگران:
ادی ماکای در نقش پسره ی چپ دست
مک بون پشمالو در نقش دختره که نشسته بود تو کشک
هدویگ در نقش مادر ادی پسره ی چپ دست
بیگانه در نقش عمه ی دختره که نشسته بود تو کشک
ولدی در نقش مادر عمه ی دختره که نشسته بود تو کشک
کوین در نقش پالیکار چهار پای ادی پسره ی چپ دست
.
.
.
نویسنده و کارگردان: کوین ویتبای
نکته: من هر گونه کپی از روی کتاب با خانمان، بی خانمان، خانمان دار و غیره و ذلک رو تکذیب می کنم.
برای گروه سنی الف!
***
در زمان های خیلی خیلی دور ... که نه جاروی پرنده ای بود نه جاروی پرنده ای ... جوانی برای رهایی از طوفان و رگبار تگرگ به کافی شاپ سر کوچه رفت ...ادی وارد کافی شاپ کامی شد ناگهان چشمش به میزی در گوشه ی تاریک کشک(=کافی شاپ کامی) افتاد ... در میان آن تاریکی و دود و دم چهره ی دختری را دید... در کمتر از 5 ثانیه ادی یک دل نه صد دل عاشق شد ... این اول ماجرا بود ...
ادی به سرعت از کشک خارج میشه پا به پای خرش پالیکار به سمت کلبه ی درویشیشون می ره ... آفتاب مستقیم به سرش می خوره! و مجال فکر کردن بهش نمیده ... بالاخره به خونه شون می رسه ...
- مامی ... مامی ... زود بیا بریم کشک... چیز ... یعنی زود بیا برم کافی شاپ کامی ... من یه دختر دیدم عاشقش شدم حالا می خوام برام بری خواستگاری!
مادر ادی از مطبخ خارج میشه ، در حالی که از عصبانیت ملاقه ای رو محکم به دستش می کوبه با اشتیاق تمام می پرسه : خب چی شد که عاشقش شدی ؟ چه جوریه ؟
ادی در حالی که از شدت بی قراری نمی تونه یه جا بشینه میشینه و می گه : من نمی دونم مامان ... نه قیافه ی قشنگی داره ... نه اخلاق خوبی داره ... نه خوشتیپه ... نه...
مامان : خب ؟
ادی: اینا که مهم نیست ... مهم تفاهمه که... اونم نداریم! ولی من این چیزا حالیم نیست .. باید بریم خواستگاریش!
مامان : نه من موندم تو عاشق چی این دختره شدی ؟
ادی: تو اصلا منو درک نمی کنی ... اصلا من می رم بیرون ...
مامان : به درک!
در بیرون کلبه باد بیداد می کرد و رگبار تندی در گرفته بود. در همین دم گردباد شدیدی برخاست که ستون های دواری از خاک و خاشاک به هوا بلند می کرد! ادی پا به پای پالیکار به سمت کشک می ره شاید دوباره اون دختر رو ببینه ... در راه عمه ی دختره رو می بینه ...
عمه :
ببین پسر جون تو و سکینه وصله ی تن هم نیستین ... این ماجرا رو به کلی فراموش کن ... اون مثل دخترای عادی نیست ...
ادی: سکینه ؟ ببخشید شما ؟
عمه: باب سکینه ... همون دختره که تو کشک عاشقش شدی ... من عمه شم!
ادی : آهان ... یادم باشه برا مامانم اسپند دود کنم
... رکورد قبلیش رو شکوند ... هر چند اینا مهم نیست ... آره من می دونم که اون مثل دخترای معمولی نیست ... یه چیزی تو وجود اون هست که هیچ کودوم از دخترا ندارن!
عمه : نه از اون نظر ! ببین سکینه زن اول مسابقات رالی بود ... به شوماخر معروف بود! تصادف کرد ... حافظه ی کوتاه مدتش 24 ساعته شد
ادی: چیزی رفته تو چشمت ؟
عمه: نه من همین جوریم
... داشتم می گفتم حافظه ی کوتاه مدتش 24 ساعته شد ... یعنی امشب که بخوابه ... فردا صبحش دیگه تو رو نمیشناسه!
ادی : واقعا ؟ چه خوب!
( و به فکر فرو می ره!!! )
عمه :
ادی : هه
... نه چیزه ... اینا که اصلا مهم نیست ... آخه من دست چپم! یعنی با قلبم تصمیم می گیرم نه با عقلم ...
عمه : ااااا چه خوب ... ببخشید شما از چه رنگی خوشت میاد ؟
ادی : باب مشکی رنگ عشقه!
عمه : جدی؟
اتفاقا منم عاشق رنگ مشکیم ... چه تفاهمی!
ادی: تا حالا کسی بهت گفته که عجب چشمای قشنگی داری جیگر ؟
عمه با هزار ناز و عشوه : جدا ؟ وای مرسی ...
و در کمتر از 5 ثانیه ادی یک دل نه صد دل عاشق میشه ... این اول ماجرا بود ... ادی و عمه سراسر شب را در پیاده رو های شهر راه رفتند و تازه کلی حرف هم زدند. ستارگان تک تک نا پدید می شدند. نور ضعیفی در افق تاریکی شب را می زدود! و هر دم بیشتر می شد. صبح نزدیک بود.
ادی: اوا خاک عالم! مامانم منو می کشه ... باید زود تر برم خونه ...
عمه : بااااای
ادی :
ادی به سرعت پا به پای خرش پالیکار به سمت خونه می ره ... با ترس و لرزش وارد خونه میشه و طوری که مامانش نفهمه داد می زنه :
- سلام مامی! من برگشتم ...
مامان : سلام به روی ماهت ... دم در یکی کارت داره ... برو ببین چی می خواد !
ادی: هووووووم! من که تازه اومدم که!
ادی از خونه خارج میشه و یه خانم بلند قد و سیفید رو میبینه ...
خانومه: سلام ... خوبی؟ ای اس ال می ... ااااا نه چیزه ... ببین من اومدم بهت بگم تو و صغری وصله ی تن هم نیستین ... صغری یه دختر معمولی نیست!
ادی : صغری؟ ببخشید شما؟
خانومه: صغری دیگه ... عمه ی همون دختره که تو کشک دیدی ... من مامانشم ...
ادی: آهان! ببخشید شما ازدواج کردین ؟
خانومه : نه من مجردم!
ادی: تا حالا کسی بهت گفته که چه چشمای قشنگی داری جیگر؟
خانومه : جدا؟ واااای مرسی
واین چنین بود که در کمتر از 5 ثانیه ادی یک دل نه صد دل عاشق میشه ... این اول ماجرا بود!
THE END
با تشکر از:
سازمان میراث فرهنگی
سازمان هواشناسی
سازمان آب و برق
هکتور مالو نویسنده ی باخانمان
کانون پرورش فکر کودکان و نوجوانان
هدویگ، ادی؛ مک بون، ولدی و بیگانه که با بازی خوبشون مارو سرافکنده و سر افراز کردن
خودم که با بازی عالیم تونستم حس یه چارپا رو به بیننده منتقل کنم
کامی که کافی شاپش رو در اختیارمون قرار داد
پالیکار که حاظر شد اسمش تو فیلم نامه بیاد
و کلیه و روده ی کسانی که ما را در تهیه و پخش این فیلم یاری ساختند
زمستان87