هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: بحث در مورد اشکالات و اشتباهات در کتابهای هری پاتر
پیام زده شده در: ۱:۲۰ شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۸
#1
ضایع ترین جاش اونجاییه که توکتاب تالار اسرار وقتی رون وهری تغییر شکل می دن خودشون باید صداشونم تغییر بدن،اما توکتاب هفت وقتی تغییر شکل می دنو وارد وزارت خونه می شن دیگه نیازی به تغییر صدا نیست و صداشونم عوض شده!!!!!


ویرایش شده توسط دملزا رابینز در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۲۶ ۱:۲۲:۰۶

لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: بعد از تمام شدن سری کتابهای هری پاتر چه قدر به اونها سر میزنید؟
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۷
#2
اوه!خیلی زیاد!یه جورایی می شه گفت اصلا برام فرقی نکرده که تموم شدن!چون هنوز خیلی چیزا برا کشف کردن داره! :) ترجمه های مختلفش رو گیر میارم و می خونم و با متن انگلیسی شون مقایسه می کنم......


لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
#3
سپر مدافع من یه تک شاخ طلاییه!رگه های رنگ صورتی هم داره.تک شاخش هم مخلوطی از آبی روشن،صورتی و طلاییه!


لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: یک سوال مطرح کنیدو متناسب باهریک ازگروه های هاگوارتزبه آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
#4
اگه یه سوسک ببینی چیکار میکنی؟
گریف:با شمشیر گودریک نصفش میکنم!
اسلی:طلسم شکنجه گر
هافل:از سر راه بر میدارمش تا آسیب نبینه
ریون:سعی میکنم اجزای بدنش رو نقاشی کنم!بعدا تو درس مراقبت از موجودات جادویی شاید لازمم شد!


لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: جاذبه های یادگاران مرگ
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
#5
جذاب ترین مرگ :اگه منظور همون مرگی که قلب آدمو به درد بیاره،مرگ اسنیپ.
جذاب ترین پیروزی:پیروزی هری
جذاب ترین شکست:مگه شکست هم جذاب میشه؟
جذاب ترین بخش:فرار شاهزاده
جذاب ترین مورد احساسی:اسنیپ و لیلی
جذاب ترین شخصیت:اسنیپ،هری جوووون
جذاب ترین شوخی:شوخی دوقلو ها در مورد گوش کنده شده


لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۰۸ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۷
#6
نام:دملزا رابینز
چوب دستی:17.5 اینچی،موی تک شاخ،چوب درخت راج
گروه:گریفیندور
پست کوییدیچ:مهاجم
توضیحات بیشتر:مهارتی خاص در جا خالی دادن در مقابل کوآفل ها دارد که همین سبب انتخاب شدنش در تیم توسط کاپیتان وقت ،هری پاتر، شد. .دارای موهای قهوه ای تیره و چشمان سبز رنگ است.در خانواده ای اصیل متولد شده است.پدر و مادرش نیز از شاگردان سابق هاگوارتز می باشند.
شکل پاترونوس:اسب تک شاخ


من در هر دو مرحله بازی با کلمات و کارگاه نمایشنامه نویسی تایید شدم.اگه اینجا هم تایید بشم،می تونم عضو ایفای نقش بشم؟

تایید شد!
شما عضو گروه ایفای نقش شدید


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۲ ۱۱:۳۵:۰۸

لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
#7
شب بود و سکوتی ظلمانی بر قلعه حکم فرما بود.چیزی تا ساعت خاموشی نمانده بود و همه ی دانش آموزان در اتاق های عمومی خودشان به انجام تکالیفشان مشغول بودند.تنها صدایی که در یکی از راهرو ها بگوش می رسید صدای گریه پسرکی بود که روبروی آینه دستشویی ایستاده و به قیافه ی فلاکت بار خودش خیره شده بود. مار سبز اسلایترین بر روی سینه ی ردایش به چشم می خورد.اما مثل اینکه تنها نبود.صدای گفتگوی آمیخته با هق هقش به گوش میرسید:
- میرتل! واقعا نمی دونم دیگه باید چیکار کنم! کارها اصلا خوب پیش نمی رن!هم جون خودم در خطره،هم خانوادم !
- چه اتفاقی افتاده پسر بیچاره؟
- نمی تونی درک کنی!چون مردی و هیچ کس دیگه برات اهمیت نداره!البته وقتی زنده هم بودی کسی رو نداشتی تا....
ناگهان میرتل شیونی سر داد و با صدای زیری فریاد کشید:
- لزومی نداره الان هم که مردم عذابم بدی....هر چی می کشم بسمه!
- میرتل!منظورم رنجوندن تو نبود!به حالت غبطه می خورم که کسی رو نداری!....خسته شدم از بس تظاهر کردم از پاتر بدم می یاد.در حالی که واقعا تحسینش میکنم.از همون اول هم ازش خوشم می یومد.سال اول بهش پیشنهاد دوستی دادم،ولی بخاطر زبون نیشدارم دست رد به سینم زد! و از همون موقع ناخواسته شدم دشمن خونیش!-البته در نظر خودش-در حالیکه خدا می دونه من از اولش هم هیچ خصومتی باهاش نداشتم!الان هم این ماموریت لعنتی لُر... واقعا توی بن بست گیر کردم...اما بخاطر پدرم مجبورم از همه چیز بگذرم...جونش در خطره... خودم هم میدونم که اون فقط برای انتقام گرفتن از پدرم من رو انتخاب کرده!اما خاله ی احمقم این رو یک سعات می دونه!
- اوه دراکو!تو که به من نگفتی مشکلت چیه!تا وقتی که مشکلت رو ندونم نمی تونم حتی یه ذره بهت تصلی بدم ! اما ...حد اقل تو این مزیت رو داری که ...که...که اون بیرون حد اقل دو نفر هستن که به وجودت اهمیت میدن...اما من ...اوه دراکو...دست بردار!واقعا احساس با شکوهیه که بخاطر اینکه دونفر دیگه عذاب ببینن تو طعمه قرار بگیری! من که اینقدر مهم نبودم! میشه برام توصیفش کنی؟!
ناگهان صدای هق هق پسر رنگ پریده بلندتر شد :
- واقعا احمقی!...بعضی وقتا... آرزو میکنم مثل پاتر یا مثل خود تو کس و کاری نداشم... تا متحمل این عذاب بشم!برات متاسفم! موجود قابل ترحمی هستی! ...با اینکه یه اسلایترینی هستم اما نمی دونم چطور باید اون وحشی ها رو-مخصوصا گری...- وارد جایی کنم که دوستام با آرامش خوابیدن!...اوه پدر...پدر! برای چی بهشون ملحق شدی؟ مادر بیچارم!
ناگهان میرتل خیزی برداشت و به طرف مالفوی شیرجه رفت.درست در کنار او ایستاد و رویا گونه به به روبرویش خیره شد. آهی از ته دل کشید و گفت:
- دراکو!بس دیگه!اوقات من رو خرب نکن!اوه....من دارم فکر میکنم...
میرتل چرخی به دور دراکو زد،حرفش را مزمزه کرد و ادامه داد:
- که چقدر خوبه بخاطر علاقه دو نفر بهت ،طعمه...
- خفه شو میرتل! من نمی دونم چرا با یه کله پوکی مثل تو دردودل میکنم! حیف که دیگه مردی!و گرنه یه طوری طلسمت میکرم که.... خداحافظ!
- نه دراکو!نرو.....
اما دراکو رفته بود و طنین صدای بهم کوبیده شدن در بین دیوارهای سنگی دستشویی خفه شد.




تاييد شد!


ویرایش شده توسط ملیندا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۲:۴۳:۰۲
ویرایش شده توسط ملیندا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۲:۵۶:۱۵
ویرایش شده توسط ملیندا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۳:۰۸:۰۱
ویرایش شده توسط ملیندا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۹:۵۴:۲۵
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۱۰:۳۴:۳۶

لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: آیا میشه با زمان برگردون مرده ها رو زنده کرد؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷
#8
شاید بشه از مرگش جلوگیری کرد ولی نمی شه زنده اش کرد.اینجا منظور مشخص نیست که چیه؟!مطمونم که می شه از مرگ جلوگیری کرد.


لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷
#9
وزارت-كانديد-حمايت-دولت-بلغارستان-هيجان زده-رای گيري-معروف-رقيب-روز آخر

رای گیری انتخابات وزارت سحر وجادو از صبح همانروز شروع شده بود.نخست وزیر هیجان زده ی ماگل ها در اتاق خود با اضطراب راه میرفت.منتظر نتایج بود. تا یک ساعت دیگر انتخابات پایان می یافت.بر خلاف ماگل ها که حدود یک روز برای اعلام نتایج وقت صرف میشد،جادوگران در کمتر از یک ساعت نتایج را اعلام میکردند.البته بطبع شیوه ی برگزاری انتخابات جادوگران متفاوت از شیوه ی ماگل ها بود.در این بین هری پاتر مشهور هم کاندید بود و مورد حمایت دولت و مردم قرار داشت و رقیب سر سختی برای دیگرکاندید هابشمار میرفت.دربلغارستان و نقاطی از انگلستان خبر از تشکیل گروه اغتشاش گری بنام سیاه پوشان رسیده بود. نخست وزیر از طریق منشی جادوگر خود فهمیده بود که گروه،جادوگرند و نگران اوضاع بود. زیرا همه مثل همیشه او را مقصر میدانستند.می دانست که اگر پاتر انتخاب شود امروز روز آخر نگرانی های او خواهد بود.

تایید شد!


ویرایش شده توسط ملیندا گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۷:۲۴:۴۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۷:۳۳:۲۱

لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: تنها موجود جادويي كه هيچ وقت نميميره؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷
#10
کاملا معلومه که این موجود ققنوس دوست داشتنی.چون دوباره از خاکستر خودش متولد می شه!
-ققنوس زودتر بوجود اومد یا آتیش؟
-یک دایره نقطه ی شروع نداره!


لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.