نيمه شب بود و كل قلعه در سكوت و آرامش فرو رفته بود. راهروهاي پرجنب و جوش هاگوارتز خالي بودند و تنها رهگذر فليچ سريدار بي مغز مدرسه بود كه فانوس در دست پيش روي خانم نوريس حركت مي كرد.
دوربين به سرعت از كنار فليچ كه يك شخصيت حاشيه اي هست عبور مي كنه و به راهروهاي ديگه سرك مي كشه تا بلكه شخصيتي كه در عكس بود رو يك گوشه اي پيدا كند.! تصاوير با سرعتي سرسام آور از جلوي دوربين عبور مي كنن
در نقطه اي دورتر از فليچ صداهاي زيادي از درون يك دستشويي مي آيد.( بر اذهان منحرف
)
- اوهووو ...اوهووو ..اوهووو
پسري با موهاي بور و چانه و فك ضايع با لحن كشداري زار مي زد و مشتي خزعبل هم در ميان هق هق بي پايانش مي گفت. شير آب را باز كرده بود تا بلكه بتواند هر بيننده و شنونده اي را گمراه كند اما...
- مي دوني وقتي داري مسواك مي زني شير آب رو باز بذاري چقدر آب هدر مي ره؟
روح زشتي از يك دختر با عينكي به اندازه ي بشقاب و موهايي به فرم جودي آبوت در حالي كه روي طاقچه نشسته بود و پسر رو نگاه مي كرد اين حرف ها را زد و با اخم به دراك خيره شد.
- اوهوو... اوهووو ... اوهوو
در اين حين شبح بزرگ گريف سر نيكلاس دو ميني پور پينگتون در حالي كه سوار بر هواپيماي دو نفره ي ايرانسل ( با آموزش و مجوز پرواز
) هست از در مياد تو و از ديوار رو به رو ميره بيرون اما در اثر اين سرعت زياد سرش از تنش به طور كامل جدا مي شه و تلپز ميوفته توي يك حلقه چاه توالت
. به اين ترتيب نيك تقريبا بي سر به آرزوش مي رسه و كاملا بي سر مي شه.
- مگه با تو نيستم بوقي مي گم مسواك مي زني آب رو ببند...
- اوهووو ... اوهووو ... اصلا به تو چه ربطي داره تو بابا برقي اي يا آقاي ايمني؟
در اين لحظه سر مبارك نيك بي سر از اعماق لوله هاي فاضلاب به سطح مياد و در حالي كه كاملا پاك و تميز (خب روحه ديگه ..!) در توالت فرنگي شناوره ميگه:
- اون هم ننه برقي هم ننه ايمني ..
ضربه اي به مخ نيك بي سر وارد ميشه و نيك دوباره به اعماق فاضلاب هاگوارتز سفر مي كنه...
- من ننه برقي نيستم قطره ام..
- تو كجات شبيه قطرست؟
- من ...
در ذهن منحرف دراك: بوووووق..! ( توسط ناظر بوقيده شد!)- ااصلا بي خيال من ننه برقي ام ولي تو اون آبو ببند..
- اصلا آب چه ربطي به برق داره؟
يك عدد روزنامه از مسافتي دور به مقصد كله ي دراك شليك مي شه و شپلخت بر فرق سرش فرود مياد.
- اين ديگه چيه؟
- همشهري..
بخون ببين آب به برق ربط داره يا نه!
- برو بابا... اوهووو ..اوهوو... پنسي!.. اوهوو
- حالا چرا گريه مي كني؟
در اين لحظه براي بار دوم سر نيكلاس از اعماق فاضلاب بيرون مياد و پيام بازرگاني مي ده:
- تا حالا نشنيدي كه مي گن ..اگر ديدي جواني بر درختي تكيه كرده بدان عاشق شده و گريه كرده؟
- من كه به درخت تكيه نكردم به سيفون تكيه كردم ...!
- پس عاشق شدي؟ .. من فكر كردم دامبل دنبالت كرده ..!!!
-
نيك به سبك روح بزرگ بينز به ريش دراك مي خنده و دراك گريه مي كنه ..ميرتل هم در كل شخصيت اضافيه ولي براي اينكه با شخصيتش جور در بياد اون هم گريه مي كنه. شير آب همچنان بازه و آب همچنان هدر مي ره و هزينه ي هنگفتي رو بر وزارت سحر و جادو تحميل مي كنه. نيك همچنان مي خنده ميرتل گريان گريه مي كنه و دراك هم با غم عشقش آب هدر مي ده و اينا...
--------------------------
جايي گفته نشده بود كه طنز ننويسيد!
اينيگو نمي تونستي يك ساعت دير تر اين عكس جديد رو بفرستي من يه ساعت نشستم اينو نوشتم آخه باب... هيععيي!:sad:
عيب نداره اگه قبول نكردي يكي ديگه مي نويسم.
تایید شد!
[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p