هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۹:۵۱ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۷
#1
من نیز ثبت نام می نمایم!


به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن


Re: دوست دارید چه کسی کارگردان فیلم یادگاران مرگ باشه؟
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
#2
به نظز من کارگردان فیلم یک و دو از همه بهتر بودند چون هر دو مثل کتاب فیلم رو ساخته بودند!


به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
#3
نام:الستور

نام خانوادگی: مودی

گروه: هافلپاف

سن:خودم هم نمی دونم. از بس درگیر دسگیری مرگخواران بودم گذشت زمان رو نفهمیدم!

رنگ مو:جوگندمی با چندین تار مو سفید

قد و هیکل: درشت و قد بلند

سمت در کوییدیچ: دروازه بان هافل

شغل: کارآگاه وزارت

رنگ چشم:یک چشم عادی قهوه ای و یک چشم درشت سحرآمیز
آبی

علامت های به خصوص بر روی بدن: جای قلوه کن شده ای روی بینی - داشتن تعداد بی شماری زخم بر روی صورت - داشتن یک چشم سرامیز که 360 درجه می چرخد و قابل است همه جا و همه چیز را بیند- داشتن یک پای چوبی به جای پای معمولی

علاقه مندی ها: دستگیری مرگ خواران- اجرای طلسم های شوم بر روی دشمنان

عادت ها: نوشیدن نوشیدنی از بطری کتابی مخصوص خود - طلسم کردن هر فردی که قصد حمله به او را داشته باشد.

جارو: نیمبوس 2009

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۹ ۱۷:۴۴:۳۳

به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷
#4
من اون پسره تو عکس رو اسنیپ در نظر گرفتم!

---------------------------------------------------------------------------

نور سبز رنگ علامت شوم از پنجره ی اتاق بر روی چهره ی وحشت زده ی سوروس اسنیپ افتاد. اسنیپ مثل برق به طرف پنجره رفت و به علامت شوم چشم دوخت و با خود گفت: وای نه.......حالا چی کار.......
درهمین هنگام ضربه ی آهسته ی در به گوش رسید و پسر مو زردی با چهره ی رنگ پریده وارد اتاق شد و گفت: پروفسور اسنیپ , پروفسور داملدور گفتن هر چه سرع تر به دفتر من بیاید و همین طور گفتند که جن های آتشین خوراکی مورد علاقه منه! و از اتاق بیرون رفت.
اسنیپ چند لحظه ی دیگر به علامت شوم نگاه کرد و به راه افتاد. از عرض اتاق گذشت و در را به شدّت پشت سر خود به هم کوبید و صدای شکستن چیزی به گوش رسید ولی اسنیپ اهمیتی نداد و به راه خود ادامه داد.
در طول راه با حالت عصبی انگشتان خود را فشار می داد و زیر لب غرغر می کرد: عجب احمقیه........گفته بودم تا من دستور ندادم کاری نکنید.......
سرانجام وقتی به ناودان کله اژدری رسید با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می آمد گفت: جن های آتشین. ناودان کله اژدری جان گرفت و به کناری رفت و پشت سر آن پله هایی که به اتاق دامبلدور می رسید پدیدار شد.
اسنیپ با ترس و لرز آهسته در زد و بلافاصله صدای بی احساسی گفت : بیا تو. اسنیپ وارد اتاق دایره ای شکل دامبلدور شد.
دامبلدور با حالتی که هیچ احساسی را منعکس نمی کرد گفت: سوروس! این یعنی چی؟ و با دست لرزانش به علامت شوم که در پهنه ی آسمان می درخشید اشاره کرد.
اسنیپ با دیدن دست لرزان دامبلدور به تته پته افتاد و گفت: قـ ....قربان...آآآخه...
دامبلدور دستش را به علامت سکوت بالا آورد و سوروس درجا ساکت شد.
دامبلدور گفت: سوروس....من از تو بیشتر توقع داشتم....الان حونش در خطره.....میدونی این یعنی چی؟......فقط یک راه برای من باقی مانده....من واقعا متاسفم....
اسنیپ با شنیدن این حرف ها رنگش پرید و خشکش زده بود. اصلا باورش نمی شد. به همین راحتی....
دامبلدور ادامه داد: بعد از اون همه حرف هایی که زدی این شد آخرش؟.... من به اعتماد داشتم ولی حالا....
اسنیپ که به سرعت جرات پیدا کرده بود گفت: ببین دامبلدور....
- نه تو ببین اسنیپ....این همه چی رو توضیح می ده...پس ....پس...پس یعنی تو هیچ وقت پشیمون نبودی...نه؟پس یعنی تو عمدا اون کارو کردی؟ پسر لی لی رو بهشون فروختی؟
اسنیپ با حرکت سر جواب مثبت داد و دامبلدور صورتش را با دست پوشاند و آه بلندی کشید.
- ببین دامبلدور درسته که نقشه ام درست از آب در نیومد ولی تونستم انتقامم رو از تو پیر خرفت بگیرم.انتقام اون همه بی اعتمادی ات را نسبت به خودم....حالا دیگه تو و اون پسره تو چنگ منین!
-اسنیپ پس ازت یه خواهش دارم. به خواهش یه پیرمرد خرفت در آخرین لحظات عمرش عمل کنی....برام بگو چه طور...چه طور تونستی از من مخفی کنی؟ چه طوری من نفهمیدم؟
-آه...نه....نمی گم ...بگم که اون کله ی واموندتو کار بندازی و دوباره جونش رو نجات بدی!.....نه نه نه....
وشروع به خندیدن کرد و علامت شوم حک شده روی دستش را فشار داد.
در عرض چند ثانیه تعداد بی شماری جادوگر نقاب دار وارد دفتر شدند و از هر طرف دامبلدور را محاصره کردند و با چوب دستی های خود قلب او را نشانه گرفتند.
یکی از مرگخواران که صدای نازکی داشت گفت: ای احمق کله خراب....ببین چه طوری تو دست ما افتادی! تو و اون پسر کله زخمی.
همه شروع به خندیدن کردند و در همین هنگام در باز شد و مردی با چشم های قرمز به همراه پسری که موهای مشکی نامرتبی داشت وارد اتاق شد.
همه ی مرگخوران با خوشحالی فریاد کشیدند. مردی که چشم های قرمز داشت گفت: هری پاتر.....بالاخره تو چنگ لردولدمورت افتادی. می خوام اون طوری که منو زجر دادی زجرت بدم و البته دامبی هم تماشات می کنه ولی نه بهتره زودتر کارتو تموم کنم تا دیگه نتونی فرار کنی! و چوبدستی خود را به طرفش گرفت و فریاد زد: آواداکداورا..
نور سبز خیره کننده ای تابید و جسد پسر به آرامی بر زمین افتادو فریاد مگرخواران صدای ناله ی دامبلدور رو در خودش گم کرد.
همه ی مرگخواران به علامت پیروزی چوبدستی های خودشون را بالا گرفتند و فریادی از خوشحالی زدند : زنده باد لرد ولدمورت ارباب تاریکی ها!




سعي كن ديالوگ هاي جدي و رسمي تر به كار ببري در اين نوع نوشتارهاي جدي. موفق باشي.

تاييد شد!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۹ ۱۱:۳۲:۴۵
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۹ ۱۱:۴۲:۳۶

به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن


Re: آیا میشه با زمان برگردون مرده ها رو زنده کرد؟
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۸۷
#5
به نظر من نه
چون گذشته ی ما آیندمونو می سازه
توی فیلم 3 وقتی اون حلزون ها به سر هری می خوره بعد که زمان رو به عقب بر می گردونه می بینه که خودش این کارو کرده بود واسه همین جور در نمیاد.
چون بازم می گم گذشته ی ما آیندمونو می سازه!


به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن


Re: تاثیرگذارترین قسمت کتاب...
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۸۷
#6
اون قسمت که دادلی از هری تشکر می کنه!


به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن


Re: آیا دامبلدور زبان مارها را بلد است؟
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۸۷
#7
به نظر من نه
چون تو کتاب 6 مارولو به پسرش که یه چیزی گفت دامبلدور به هری گفت: حتما تو فهمیدی اون چی گفت نه؟
برای همین دامبلدور مار زبون نیست


به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۷
#8
وزارت-كانديد-حمايت-دولت-بلغارستان-هيجان زده-رای گيري-معروف-رقيب-روز آخر


روز آخر تبلیغات برای رای گیری از برترین کارگاه بود وزارت سنگ تمام گذاشته بود. از بین کاندیدها بلغارستان و انگلستان از همه بهتر بود. تمامی مردم از معروف گرفته تا گم نام هیجان زده بودند و از کاندیدای منتخب خود حمایت می کردند.رقابت بین دو رقیب انگلستان و بلغارستان حتی روی مردم هم تاثیر گذاشته بود و همه به امید فردا برای پیروزی کاندیدای منتخب خود دعا می کردند.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۶ ۱۷:۴۸:۴۷

به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن


Re: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷
#9
سلام سلام
نام:کیان
فامیلی:مهرآسا
سن:18
تولد:17 آبان((کادو یادتون نره ))
رشته ی تحصیلی:ریاضی
قد:189
ویژگیها:مهربون,یه دنده,شوخ
آی دی:masih_rahenejat


به هیچ مرگ خواری اعتماد نکن






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.