هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: جاذبه های یادگاران مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷
#1
جذاب ترین مرگ : مرگ سوروس اسنیپ
جذاب ترین شخصیت : سوروس اسنیپ ، به قول دوستان یه شخصیت خاکستری و دوست داشتنی
جذاب ترین ایده :نشون دادن اینکه اسنیپ عاشق لیلی بوده
جذاب ترین مورد احساسی:عشق اسنیپ به لیلی و پایداریش روی عشقش
جذابترین پیروزی :پیروزی مالی مقابل بلاتریکس که یه چیز عجیب بود
جذاب ترین فصل :خاطرات شاهزاده
جذابترین جمله :اینجا دابی آرمیده است...جنی آزاد!


ویرایش شده توسط آيلين پرنس در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱۴:۱۵:۱۱
ویرایش شده توسط آيلين پرنس در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱۵:۵۶:۵۸

به نفعته با من کل نزاری!


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷
#2
سلام
با عرض پوزش میخواستم ازتون خواهش کنم که گروه من رو از هافلپاف به ریونکلاو تغییر بدید...
ممنون میشم
نام : آیلین پرنس
نام همسر : توبیاس اسنیپ
جنسیت : زن
گروه : ریونکلاو
رنگ مو : مشکی
رنگ چشم : آبی و نافذ
توانمندی ها : تیله پرت کردن و دوئل کردن
مشخصات ظاهری : لاغر اندام با صورتی رنگ پریده و زرد رنگ - موهای مشکی و بلندی دارد که تا کمرش میرسد - چشمانش آبی و بی روح است همانند چشمان پسرش !
توضیحاتی در مورد آیلین پرنس : او مادر سوروس اسنیپ و همسر مشنگی به نام توبیاس اسنیپ است . اسنیپ شباهت زیادی به مادرش داشته و استعداد جادوگری و نیز هوش سرشارش را از مادرش به ارث برده. آیلین در هاگوارتز تحصیل میکرده . و در هنگام تحصیلش در هاگوارتز ، کاپیتان تیم تیله پرت کردن هم بوده ! و یکی از شاگردان ممتاز گروهش به حساب می آمده . او با پسر و همسرش در خیابان اسپینر زندگی میکرده است . بعد از اینکه همسرش متوجه ساحره بودن او شد او را ترک کرد و او با پسرش سوروس تا آخر عمر در همانجا زندگی کرد .

موقع انتخاب گروه حواست رو بیشتر جمع کن که کار ما زیاد نشه. موفق باشی


ویرایش شده توسط آيلين پرنس در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۱۶:۴۸:۲۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۱۷:۴۳:۰۲


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷
#3
نام : آیلین پرنس
نام همسر : توبیاس اسنیپ
جنسیت : زن
گروه : هافلپاف
رنگ مو : مشکی
رنگ چشم : مشکی و نافذ
توانمندی ها : تیله پرت کردن و دوئل کردن
مشخصات ظاهری : لاغر اندام با صورتی رنگ پریده و زرد رنگ - موهای مشکی و بلندی دارد که تا کمرش میرسد - چشمانش مشکی و بی روح است همانند چشمان پسرش !
توضیحاتی در مورد آیلین پرنس : او مادر سوروس اسنیپ و همسر مشنگی به نام توبیاس اسنیپ است . اسنیپ شباهت زیادی به مادرش داشته و استعداد جادوگری و نیز هوش سرشارش را از مادرش به ارث برده. آیلین در گروه اسلیترین تحصیل میکرده . و در هنگام تحصیلش در هاگوارتز ، کاپیتان تیم تیله پرت کردن هم بوده ! و یکی از شاگردان ممتاز گروهش به حساب می آمده . او با پسر و همسرش در خیابان اسپینر زندگی میکرده است . بعد از اینکه همسرش متوجه ساحره بودن او شد او را ترک کرد و او با پسرش سوروس تا آخر عمر در همانجا زندگی کرد .


تایید شد!


ویرایش شده توسط Shanypotter در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۳ ۱۵:۰۱:۲۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۳ ۱۷:۳۹:۰۶


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
#4
نام : بلاتریکس
نام خانوادگی : لسترنج
رنگ چشم : مشکی
رنگ مو : مشکی
سال تولد : 1951
نام پدر : کیگانوس بلک
نام مادر : درولا رویسر
نام همسر : رودولفوس لسترنج
گروه : اسلیترین
مشخصات ظاهری : موهایش نرم ، سیاه رنگ و براق است . چشمانش تیره و نافذ است . لبهایش باریک و نازکند . قدی نسبتا بلند دارد و دارای اندامی زیباست . دارای صورتی رنگ پریده و بی روح است .
در مورد بلاتریکس لسترنج : نام خانوادگی اصلی او بلک است و دختر عموی سیریوس بلک محسوب میشود . نام خانوادگی او پس از ازدواج با رودولف ، به لسترنج تغییر کرد .
او دو خواهر به نام های آندرومیدا و نارسیسا دارد که آندرومیدا به خاطر ازدواج با مشنگی به نام تانکس از خاندان بلک طرد شد و نارسیسا نیز با اصیل زاده ای به نام مالفوی که یکی از مرگخواران ولدمورت بود ازدواج کرد . بنابر این بلاتریکس خاله دراکو ملفوی و نیمفرادو تانکس محسوب میشود.
بلاتریکس لسترنج جادوگری با خون خالص است و از این بابت به خود میبالد .
او و همسرش به گروه خادمان لرد سیاه پیوستند و به همین خاطر سالیان درازی را در آزکابان گذراندند . او و همسرش در به قدرت رسیدن ولدمورت نقش به سزایی داشتند.او قاتل پسر عموی خود ، سیریوس بلک است و سرانجام نیز توسط مالی ویزلی در هاگوارتز به قتل رسید !

________________
یکی از دوستانم بهم خبر داد که این شخصیت ، خالی شده جدیدا
با تشکر

این شخصیت، شخصیت سنگینیه و بهتره خود لرد این شخصیت رو به یکی از اعضا بده. پیشنهاد میکنم فعلا یه شخصیت ساده انتخاب کنید و بعد اگه خواستید و لردم موافق بود این شخصیت رو به شما بدیم. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۱۷:۵۹:۱۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۱۲ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
#5
صدای چک چک آب ، دویدن و گریه کردن کسی در راهرو های تنگ و تاریک هاگوارتز انعکاس میافت.
دراکو مالفوی با عجله وارد یکی از دستشویی های متروکه شد و در را با شدت بست. دستانش میلرزید و صورت باریک و کشیده اش رنگ پریده تر از همیشه بود. به نزدیک ترین دیوار تکیه داد و خود را با ناراحتی بر روی زمین خیس ول کرد.
احساس تنهایی و سرمای عجیبی او را فرا گرفته بود . صورتش را با دستان لرزانش پوشاند و هق هق گریه را از سر گرفت و با خود زمزمه کرد : دیگه نمیتونم....نمیتونم این وضع رو تحمل کنم....مالفوی ها دارند نابود میشند...من ....من...دراکو مالفوی...تنها پسر خانواده مالفوی ها....هیچ...هیچ کاری نمیتونم انجام بدم....مادرم....مادرم دیگه حرف نمیزنه....و پدرم....
ناگهان صدای ضعیفی از یکی از توالت ها شنیده شد . دراکو با اینکه انتظار این صدا را داشت اما کمی به خود لرزید.

_ اوه...مالفوی...بازم تو اومدی و آرامش من رو بهم زدی؟...یه چیزایی شنیدم...پدر و مادرت...ها ها ها ... تو هم مثل من شدی دراکو...
میرتل در حالیکه سرش را به گوش مالفوی نزدیک میکرد ، ادامه داد : تو هم مثل من بدبختی...آره...آره...همه ما زندگی بدی داریم...بعد از مرگ من...هیچ کس....هیچ کس سراغی از من نگرفت...هیچ کس...از همون اول اهمیتی به من نمیداد...منم مثله تو زندگی بدی دارم...ما هر دو بدبختیم....

و او نیز مانند مالفوی شروع به گریه کرد.
مالفوی با عصبانیت از جایش برخواست.سعی کرد جلوی سرازیر شدن اشک هایش را بگیرد. انگشت اشاره اش را با حالتی تهدید آمیز به سمت میرتل گرفت و گفت : بسه! ساکت شو ! من اینجا نیومدم تا حرفهای تکراری تو رو بشنوم...برای من اهمیتی نداره که تو مردی و یا اینکه هیچ کس اهمیتی بهت نمیداده....بهتره ساکت شی و برگردی به همونجایی که لیاقتش رو داری...برگرد توی دستشوییت!

میرتل با چشمانی مملو ء از اشک به مالفوی نگاه کرد.کمی به او نزدیک تر شد و سعی کرد تا او را نوازش کند.

_ اوه...دراکو...تو الآن خیلی ناراحتی...من از حرفهای تو ناراحت نمیشم...چون درکت میکنم...اتفاق بدی برای پدرت افتاده؟
چشمان دراکو بار دیگر از اشک پر شد . اشک هایش به پهنای صورت رنگ پریده اش ، سرآزیر میشد.
_ پدرم...رو دستگیر کردند...ولی اون فرار کرد...هیچ خبری ازش نیست...هیچی...ولدمورت به شدت عصبانیه و مادرم رو تحت فشار قرار داده...و من ...من نمیتونم هیچ کاری انجام بدم...من خیلی ضعیفم!
_دراکو....آروم باش...تو به هیچ وجه ضعیف نیستی ....
_همش تقصیره پاتر بود...اون پسره عوضی...
_ اوووه! راجع به هری اینجوری صحبت نکن...اون پسر خوبیه!

دراکو با خشانت به میرتل نگاه کرد. به سمت در خروجی رفت ، در حالیکه اشک از چشمانش جاری بود گفت : تو هم یه آشغالی!

در را با عصبانیت باز کرد و پا به بیرون گذاشت. و بار دیگر صدای چک چک آب ، دویدن و گریه کردن کسی در راهروهای تنگ و تاریک هاگوارتز انعکاس یافت.

__________________________________
چند وقت پیش توی بازی با کلمات پست زدم و اونجا تایید شدم قبلا!
مرسی...



تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۱۱:۳۰:۱۵


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷
#6
هری داشت می لرزید دیگه طاقتش را نداشت هیاهوی اسلیترینی ها از یک طرف ودرد زخمش از طرف دیگر رنجش می داد اونا داشتند بازی رو می باختند چشمان اندوهگین گریفیندوری ها تنها به اون بود مالفوی رااز آن دور میدید که با نیمبوس 2008 خود جلوی ستون اسلیترین خودنمایی می کرد نه او نباید خود را می باخت کمی خود را جمع وجور کرد وسعی کرد وضعیت را عادی نشان دهد ناگهان آن را دید بله خودش بود آن گوی زرین با نور درخشان وخیره کننده ی همیشگی مثل اینکه مالفوی هم باخبر شده بود وبا سرعتی باورنکردنی که هری لذت آن را در عمرش نچشیده بود خود را به آن طرف محوطه رساند اما هری امکان بیشتری برای لمس این پیروزی داشت مالفوی واقعا" عصبانی شده بود بلند داد زد وگفت پاتر شنیدم پدرت هم مثل خودت یه پر افاده ی تو خالی بوده یه کله خر مغرور خشم تمام وجود هری را فرا گرفت دیگر هیچ چیز نمی فهمید و این همان قصد مالفوی بود دستان خود را مشت کرد وتصمیم به کاری کرد که همیشه آرزویش را داش مشت اول را زد مشت دوم اما هنگام زدن سومی گرمای آن را بار دیگر حس کرد بله اسنیچ در دستش بود.....


الان كه اين ويرايش رو مي نويسم هنوز در بازي با كلمات تاييد شدن يا نشدن شما مشخص نيست، اما با اين وجود اين از نمايشنامه شما:
اول از همه اين جمله بندي و پاراگراف بندي رو رعايت نكردي، دوم اينكه خيلي شبيه به عكس ننوشتي، چيزي كه در عكس بود با چيزي كه ما نوشتي تفاوت زياد داشت، تك ديالوگ نمايشنامه ات رو هم قاطي فضاسازي هايت كردي، تمام نمايشنامه ات در اصل توصيف و فضاسازي بود، بد نيست اين مورد، اما خيلي با عكس هماهنگ نبود. به نظرم با رعايت نظم و جمله بندي زيبا در نوشته و انتخاب نمايشنامه اي شبيه تر به عكس موفق تر خواهي بود.


تاييد نشد!


ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۶ ۱۷:۳۴:۱۲
ویرایش شده توسط [fa]اینیگو ایماگو[/fa][en]ΙΜДĠΘ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۶ ۱۸:۰۴:۱۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷
#7
دوست - دشمن - دوئل - مرگ - وحشت - هيجان - خاك - دره گودريك - بزرگ - چوب جادو
______________________

هیران و سردرگم در سکوت بیشه زار راه میرفت و بی هدف به دنبال راهی برای رسیدن به دره گودریک
میگشت.
چوب جادویش را در دست به حالت آماده باش نگه داشته بود تا در صورت نیاز راحت از آن استفاده کند.
فکر دوئلی که در پیش داشت یکدم راحتش نمیگذاشت.
ترس و وحشت شکست خوردن از دشمنش و مرگ در تمام راه با او بود!
به راهش ادامه داد تا به یک جاده خاکی رسید.
صدایی را از پشت سرش شنید به سمت صدا باز گشت و او را دید!
هر دو اماده ی نبردی بزرگ! و پس از چند ثانیه جنگ آغاز شد!
صدای به زمین افتادن جسمی در میان نورهای قرمز و سبز به گوش رسید.....!
آری... و او بار دیگر توانسته بود موفقیتی بزرگ را برای خود به ارمغان بیاورد.

تاييد شد!


ویرایش شده توسط Shanypotter در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۵ ۲۱:۱۷:۲۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۷ ۱۴:۳۲:۱۵


Re: كدوم كاراكتر تو فيلم به شخصيت در كتاب بيشتر نرديك بود؟
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
#8
به نظر من تمام انتخاب ها تقریبا" سنجیده و خوب بودند به غیر از دامبلدور دومیه یا همون مایکل گامبون ولی عالی ترین انتخاب الن ریکمن بود که نمونه ی زنده ای از اسنیپه و منو تحت تاثیر گذاشت اون باعث شد دید دیگه ای نسبت به این کاراکتر پیدا کنم


به نفعته با من کل نزاری!


Re: تاثیرگذارترین قسمت کتاب...
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
#9
این کاملا" واضحه لحظه ی مرگ اسنیپ هنگامی که ترجیح میده حتی وقتی داره میمیره چشمان لی لی به اون آرامش بده


به نفعته با من کل نزاری!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.