صحنه عجیبی بود. تام ریش دامبل رو گرفته و می کشید و اونم در مقابل مشت و لگد بود که توی هوا نثار تام می کرد. مرگخواران و محفلی ها دورشون حلقه زده بودند و می چرخیدند. مرگخوارها مصرع! اول عمو زنجیر باف رو می خوندند و محفلی ها هم می گفتند بعله! جو مفرحی برای اولین بار در این محله همیشه ساکت و زیادی پاستوریزه بر قرار بود. هری هم وسط میدون ایستاده بود و کشمکش دامبل و وولدی رو قضاوت می کرد:
- بزن تو چشش پروفسور! آخ! تام با اون دست آزادت دماغش رو بپیچون! ایول! ایول!
درست در وسط میدان مبارزه! صدای شترق بلندی بلند شد و گرد و خاک به هوا رفت:
- ترکید؟! آلبوس ترکید؟
- نه بابا وولدی بود... شایدم هر دو بودن...!
- هری چی شد؟! اونم مرد؟!
- فکر نکنم! هری باید وقتی با وولدی دوئل می کنه بمیره نه توی این رول پلیینگ بوقی!
در میان گرد و خاک حاصل از بحث بسیار جالب رموس و مالفوی و البته اندک گرد و خاکی که از اون شترق بلند شده بود سایه 4 نفر دیده می شد. ظاهراً اون همه سر و صدا همه از آپارات یک شخصیت مهم ایجاد شده بود!
صدایی از میان جمعیت: در برین! از وزارتخونه اومدن!
ملت هر یک به سمتی شروع به فرار کردن ولی صدای آشنایی اونا رو سر جاشون میخکوب کرد.
اسنیپ : نرین بابا! وایسین! منم! زرزروس..منظورم سوروسه!
- آه سوروس چه خوب شد اومدی!
ولدی و دامبل این رو همزمان گفتند و به سمت اسنیپ رفتن.
- اسنیپ مال من بیده!
- نخیر! من دلایل خوبی دارم که ثابت می کنه اسنیپ سفیده! :angel:
اسنیپ که حسابی گیر افتاده بود و می دونست لحظه حساس داستان برای لو رفتنش نزدیکه تصمیم داد جو رو تغییر بده!
- هووی! پاتر! شمشیر گریفیندور دست تو چیکار میکنی! 100 امتیاز از گریف کم میشه! یک هفته هم مجازات!
هری : من چکاره بیدم!
اما دامبل و تام بی خیال قضیه نشدن. هر کدوم از یک طرف دست سوروس رو گرفته بودن و می کشیدن.
- ولم کنیم بابا! همیشه می دونستم این آپاراتهای اشتباهم یه روز کار دستم میده!
دامبل با چهره ای متفکر که اصلاً برازنده اش نبود از تام پرسید:
- مگه تو احضارش نکردی؟
- من؟ نه بابا! ولی بد نشدا ! اسنیپ زودتر این محفلی ها رو نفله کن! فقط یادت باشه پاتر مال منه!
- سوروس! خواهش می کنم...!
- اه آلبوس! گندشو در نیار! چند بار آواداکداورا روی یک نفر بفرستم؟
بلا با لبخندی شیطانی گفت:
- اسنیپ وفاداریت رو به لرد سیاه ثابت کن!
- من به سوروس اعتماد کامل دارم!
- پیری خرفت! اون ترو کشته!
- اون جاسوس منه! اون توبه کرده بود!
هری پرید وسط حرفشون:
- دامبل تو قبلا"هم چوب اشتباهاتت رو خوردی!
دامبلدور:
جمع های کوچک دو یا سه نفره تشکیل شده بود و داشتن در مورد وفاداری اسنیپ بحث می کردند. هر از گاهی هم این جمله شنیده میشد که
من کتاب 7 رو افشا نمی کنم! عاقبت لرد خیلی خیلی سیاه با یک جیغ بنفش توجه همه رو جلب کرد.
- اصلاً میشه کاری کرد اسنیپ به هر دو مون برسه! نصف مال من....نصف مال تو!
- تو نابغه ای تام! توی مدرسه هم از همه سر بودی! همین کار رو می کنیم!
اسنیپ :
[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست