هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
#1
تصویر کوچک شده

كمپاني HcO تقديم ميكند!

كلنگ!!!...!!! "قسمت دوم"


كارگردان: دنيس
فيلم نامه نويس: دابي
تداركات: جمعي از محفليان
بازيگران:
مالدبر.........................درنقش..........پرسي ويزلي
مهناز افشار.................درنقش.........ايگور كاركاروف
نيما نكيسا..….............درنقش.........مرلين مك كينن
براد پيت......................درنقش.........دنيس
مايكل جكسون............درنقش.........دابي
هرميون گرنجر.............در نقش........آرگوس فيلچ
استرجس پادمور.........در نقش........جوان متصدي و ناكام
سرژ تانكيان...............درنقش..........نامه سخنگو
پرسي ويزلي............درنقش..........پسر بچه بامزه هافلپافي
سيريوس بلك............درنقش..........دوربين


اخطار!:
«تماشاي اين فيلم به افراد زير ششصد و نود نه سال توصيه نميشود!»



سكانس يازدهم

پرسي با لبخند زشتي كه دندوناي زرد و كرم خوردشو نشون ميده جلوي مرلين وايساده:
- تو با اين كودك معصوم چي كار داشتي؟!

و به دختر بسيار زشتي كه كنارش ايستاده و يكي از چشماش به طرز ناجوري بيرون زده و از دهنش به شكل زشتي كرم بيرون ميريزه و كاملا كچله اشاره ميكنه.

- اخراج ... اخراج... اخراج!


مرلين با فرياد بلندي از خواب ميپره و در حالي كه زير چشماش خيلي ناجور گود رفته نگاهي بي روح به سقف اتاقش ميندازه.

- بازم كابوس ... امشب وقتشه!

دوربين از پنجره ي اتاق مرلين خارج ميشه و اينقدر با سرعت حركت ميكنه كه رنگ هاي دنيا به هم قاطي ميشه و پس از چند ثانيه وارد قلعه هاگوارتز ميشه و بعد، از پنجره يكي از اتاق ها خودشو داخل ميكنه.
صداي خر و پف ناخوشايندي تمام فضا رو در بر گرفته. دوربين پرسي رو نشون ميده كه در خواب عميقي فرو رفته و آب دهنش به شكل مشمئز كننده اي از گوشه لبش اويزون شده.

از پنجره ي اتاق مرد سياه پوشي كه از طريق درياچه داره به حياط هاگوارتز نزديك ميشه كاملا پيداست و دوربين جوري قرار گرفته كه نظر تماشاگر به اون سمت جلب و به طور همزمان آهنگ ترسناكي پخش ميشه!

دوربين از پنجره خارج ميشه و مثل آبشار از گوشه ديوار به پايين سرازير ميشه.
مرد آهسته و مطمئن قدم بر ميداره و علفهاي سر سبز حياط رو زير پاهاش له ميكنه دوربين صورت مرلين مك كنين كه در چشماش جنوني وحشيانه موج ميزنه رو به تصوير ميكشه.

مرلين به اطراف نگاهي ميكنه و به ارامي مشغول حرف زدن با خودش ميشه:
- درود بر هاگوارتز! ما باز هم همديگه رو ديديم ... اما بايد خيلي مواظب باشم؛ حفاظت عجيبي از اين مكان ميشه... البته مشكلي نخواهم داشت. چون خودم امسال در تمديد نفرين ها به ايگور كمك كردم. تنها مشكلم وارد شدن به قلعست!

و بعد دوباره در حالي كه با احتياط گام بر ميداشت، به طرف در سنگي هاگوارتز نزديك شد و طي يه عمليات ژانگولري لگد محكمي به در زد كه بر اثر ضربه مولوكلهاي در موج گرفتند و صداي خفه اي كه تا چند متر بيشتر توان باقي ماندن نداشت ايجاد شد.

صداي قدم هاي ارگوس فيلچ كه پشت در با غرولند نزديك ميشد كاملا واضح بود.
- مردم آزاراي احمق... اخه اين وقت شب كدوم گوسفندي ميتونه باشه؟!

مرلين به طور ناخودآگاه صداي "به به" گوسپند در مياره و همزمان صداي باز شدن قفلهاي در ورودي همچون يك سمفوني زيبا روح مرلين را جلا ميده.

در باز شد و ارگوس با قامت مرلين مواجه شد.
آرگوس:
- مردك بوقي ضايع، به اون ساعت بي صاحابت نگاه... چي تــــــو؟!

اما قبل از اينكه بتونه حرفشو تموم كنه مرلين چوبدستيشو در اورد و با تمام قوا توي حلق آرگوس فرو كرد و بعد با مشت ضربه محكمي حواله صورتش كرد كه در نتيجه جفت چشماي آرگوس از دماغش زد بيرون و با حالت خفه اي، در حالي كه ضربه مغزي شده بود روي زمين افتاد.
مرلين پاشو روي كله ارگوس سفت كرد و وحشيانه چوبدستي رو به همراه مقاديري از دل و روده آرگوس بيرون كشيد و به سمت مقصدي نا معلوم رهسپار شد.


سكانس دوازدهم

دوربين راهرويي خالي رو نشون ميده و به سرعت زير نويس حك ميشه:
فردا ساعت 10 صبح

ايگور از اون سمت راهرو غرولند كنان به سمت دفتر پرسي نزديك ميشه.
- مردك بيناموس تا صبح با اين بچه هاي بيگناه كلاس خصوصي ميذاره بعدشم تا لنگ ظهر ميگيره ميخوابه.

ايگور وحشيانه شروع به كوبوندن در اتاق پرسي كرد و در حالي كه حلقومشو اندازه هيكل يك اسب بالغ باز كرده بود، فرياد زد:
- اهوي مردك بوقي بيناموس... ساعت ده صبحه؛ خبر مرگت نميخواي بلند شي؟!
كمي مكث ميكنه و آب دهنشو قورت ميده:
- خير مثل اينكه تو نميخواي بلند شي. الان ميام تو حالتو جا ميارم... "قفليوس بازيوس!".

قفل در باز ميشه و ايگور به صورت وحشيانه اي به داخل هجوم مياره و چوبدستيشو جلوش ميگيره كه ناگهان با تخت خالي پرسي و مقاديري خون كه اطراف پاشيده مواجه ميشه.

ايگور: جــــــــــــــــــــــيغ!!!


سكانس سيزدهم

تصوير روي در چوبي فيكس شده:
دفتركاراگاهان وزارت سحر و جادو
و سپس آهسته دوربين از سوراخ در وارد اتاق ميشه.

دنيس در حالي كه داره موزي رو با ولع ميخوره روي صندليش لم داده و داره روزنامه هاي امروزو مطالعه ميكنه. وقتي از خوردن موز فارق ميشه تصميم ميگيره با يه هدف گيري فوق العاده پوسته موزو تو سطل اشغال بندازه و حاصل اين ضربه پرتاب شدن پوست به هزاران كيلومتر اون طرف تر و قاطي اشغال هاي ديگست.

"تق تق... تق تق"

- كدوم بوقيه؟ بيا تو در بازه!!
پسرك جوان ِ بوقي اي وارد اتاق ميشه و در همون لحظه ي اول پاش روي پوست موز ميره و با كله به سمت پنجره اتاق هجوم ميبره و پرونده اي كه در دست داشته رو همون وسطا رها ميكنه...

"جرينگ" (افكت شكستن پنجره)

جوان ناكام از ارتفاع شونصد متري به پايين پرت ميشه و صداش هم در نمياد. جهت شادي روح آن جوان تازه از دست رفته از شما سروران گرامي تقاضا منديم فردا صبح ساعت 9 جهت تشيع جنازه ان مرحوم در مكان بهشت المرلين حضور به هم رسانيد با تشكر ستاد حمايت از مرگهاي يهويي.
دنيس بي توجه به اين قضيه خيلي ريلكس ميره پرونده رو بر ميداره و وا ميكنه و بعد از كشيدن جيغ كوتاهي فرياد ميزنه:
- چي؟!!! پرسي گم شده!!!!!!!!!!!!!


سكانس چهاردهم

صحنه سياه شده و رفته رفته كلبه تاريك و مخروبه اي به تصوير كشيده ميشه. پرسي در حالي كه زنجير هاي خوفي از چهار طرف به دست و پاش وصل شده وسط زمين و هوا معلقه،كم كم پلك ميزنه و چشماشو باز ميكنه و با ديدن فضاي دورو برش شروع ميكنه به فرياد زدن.
لاي در روبرويي بازه؛ يه نامه ي سخنگو قدم زنان وارد ميشه و جلوي پرسي شروع به صحبت ميكنه.

- سلام پرسي ويزلي، تو در زندگيت گناهاي بسياري رو مرتكب شدي و حرمت هاي زيادي رو شكستي. هيچ كدوم از كاربرا از دست تو راضي نيستن و مديرا ميخوان سربه تنت نباشه. تو خيلي بددهني، وحشي اي، ديوانه اي... اوممم! تو بايد تاوان اين كاراتو پس بدي، توي اين ساختمون يك بمب كار گذاشته شده كه در كمتر از دو ساعت منفجر خواهد شد و تو بايد تا قبل از اون موقع از چنگ تله ها در بري، دستگاهي كه به تو وصل شده يكي از محبوب ترين ساخته هاي منه، تو فقط 10 ثانيه وقت داري تا به تمام گناهات اعتراف كني و بگي اشتباه كردم، بوق خوردم! وگرنه اين دستگاه اين قدر تو رو ميكشه كه دست و پات از بدنت جدا بشن.

پرسي: نه اين نامرديه، من از همتون تو تماس با ما شكايت ميكنم. من سرم خيلي شلوغه وقت اين كارا رو ندارم. اين ديگه چه بازي مسخره ايه؟ مسخره!

زمان سنج بالاي سر پرسي روشن ميشه:
10
پرسي: نه نه نامرديه!

9
- خيلي سخته من نميتونم.

8
- :yworid:

7
-!!!!!!

پرسي شروع به تقلا كردن ميكنه و چند ثانيه همينجوري تلف ميشه.

3
-؟؟؟؟؟

2
-نـــــــــــــــــــــــــــه! مـــــــــــــــامـــــــــــــــان...

1
- باشه باشه .. من اشتبــــــــــــــــــــاه كردم.

دستگاه باز ميشه و پرسي با سر روي زمين سقوط ميكنه و فحشهاي ركيكي رو زير لب نثار رباينده ميكنه.


سكانس پانزدهم

دوربين اتاق مديريت مدرسه و دنيس رو نشون ميده كه در كنار كاركاروف وايساده.

دنيس: ببينم اخيرا با كسي دشمني پيدا نكرده بود؟!
ايگور: والله تا جايي كه من ميدونم همه با اون دشمن بودن، خيلي سخته از بين اين همه گزينه بخوام فرد خاصي رو معرفي كنم.
دنيس: مشكوكيوس...
يك نفر از پشت: هو يارو، ارگوس فيلچ به هوش اومده.
دنيس: ايول، بهتره بريم سراغش و ازش بازجويي بكنيم.


سكانس شانزدهم

دريك اتاق كوچك و نيمه تاريك.
دنيس: ديشب چه اتفاقي برات افتاد؟ حرف بزن لامصب. چرا لال موني گرفتي؟ حرف ميزني يا بزنم تو دهنت دندون هاي نداشتت بريزه تو حلق نداشتت؟
ارگوس با دهني سرويس شده: يه لحظه وايسا! مـ... مرلين مك كنين بود. من حاضرم قسمت بخورم پشت همه قضايا اونه! اون مرلين بود، اون منو زد.
دنيس: تو مطمئني؟
ارگوس: كاملا!

دنيس نگاه معني داري به دوربين ميكنه و تصوير دوباره سياه ميشه.


سكانس هفدهم

پرسي توي يه راهروي تنگ وايساده و روبروش فقط يك در وجود داره. درو با ترس و لرز باز ميكنه. باز هم يه صدا شروع به صحبت كردن ميكنه:
- خوشحالم كه تونستي مرحله اول را با موفقيت پشت سر بذاري، چون اينجوري بيشتر زجر ميكشي و دل بي صاحاب من خنك ميشه. وقت زيادي تا منفجر شدن بمب نمونده، يه در مقابل تو قرار داره كه تا 10 دقيقه ديگه براي هميشه قفل ميشه واگه، اگه تا اون موقع بهش نرسي اين كلبه آرامگاه ابدي تو خواهد بود، اما براي اينكه به در برسي يك راه بيشتر نداري و اونم عبور از استخريه كه وسط اتاق قرار داره. البته محتويات استخرو آب تشكيل نداده، بلكه نوعي اسيد با دُز پايين. موفق باشي دوست عزيز. قوهاهاهاها...

پرسي: من به شخصه بوق خوردم. عله بيا منو بلاك كن بگذر از من. اين ديگه چه جور سايتيه؟
پرسي نگاهي به ثانيه شمار ِ در ميندازه كه داره با سرعت خودشو به عدد صفر نزديك ميكنه. پس دلو به دريا ميزنه و وارد استخر ميشه.

پرسي: آآآآآِِِِِِِِِِِِِِِِِييييييييييييييييييي...
فيششششش فيشششش

پرسي: ايييييييييييييي اييييييييي...
فيش فيشششششش

دوربين با حالت آزار دهنده اي حركت ميكنه و هيجان رو به حالت دوبرابر درمياره.
طول استخر زياد نيست اما در هر لحظه بدن پرسي داره توي اسيد حل ميشه!

پرسي: نههههههه، ايييييييييي، مرلين كمكم كن.

دوربين داخل اسيد ميره و پوست بدن پرسي رو نشون ميده كه به طرز فجيعي حل شده و داره ازش خون بيرون ميزنه.

پرسي: يا مرلييييييييييييين كمكككككككك...

بلاخره به اون طرف اتاق ميرسه و از استخر بالا مياد و ناگهان بينندگان با يه صحنه بيناموسي و مشمئز كننده مواجه ميشند، چرا كه لباس پرسي در آب حل شده و اون الان لخت لخته! و پوست تنش هم تكه تكست و كاملآ در اسيد سوخته و بدنش غرق خونه! اما از انجايي كه آسلاميوس هميشه بيدار است، يه دست لباس براي پرسي اونجا گذاشته شد بود و پرسي لباسا رو ميپوشه و در حالي كه سه ثانيه تا بسته شدن در مونده غلتزنان خودشو به در ميرسونه.


سكانس هجدهم

دنيس و كاراگاهانش در آپارتمان مرلين در حال بازرسي هستن.
دنيس: اثري ازش نيست، يعني كدوم گوري رفته؟
يكي از كاراگاهان: مرتيكه بوقي ببينيد اينجا چي پيدا كردم.
و يه سري نقاشي رو تحويل دنيس ميده. نقاشي هاي مختلفي كه با پاستيل كشيده شده بود و به سختي ميشد فهميد كه اونا نوعي دستگاه شكنجه ان!

دنيس: بايد هر چه سريعتر پيداش كنيم. وگر نه كار پرسي تمومه.
در همين هنگام دنيس چيزي به ذهنش ميرسه.
در افكار دنيس، كه منظور همون تيكه ابر بالا سرشه، يك كلبه كوچيك در يك علفزار زيبا شكل ميگيره. جايي كه مرلين خيلي دوست داشت و معمولا وقتي ميخواست تنها باشه اونجا ميرفت.

دنيس: بچه ها پيدا كردم. جمع كنيد بريم فقط بايد سريع عمل كنيم.


سكانس نوزدهم

پرسي در حالي كه قيافش تغيير كرده و يكم چاقتر شده داره از درد به خودش ميپيچه. در اين قسمت از فيلم بيننده اين سوال براش پيش مياد كه پرسي چرا اينجوري شده. كه ناگهان صحنه آهسته ميشه و يه يارويي شروع به صحبت ميكنه:
« بينندگان گرامي، با عرض پوزش از همه شما عزيزان، به دليل اينكه مالدبر زير شكنجه هاي سخت سقط شد، از اين پس بارتي كروچ به نقش آفريني پرسي ويزلي ميپردازد. با سپاس از همكاري شما!»

پرسي همونطور زجر كشان به ميزي بر ميخوره كه روش بيش از 500 تا جعبه كوچيك قرار داره، صدا دوباره به حرف مياد.

- اوه! دوست عزيز تو خيلي سگ جوني، جيگرتو بخورم فكر نميكردم تا اينجا برسي، توي اين مرحله در خروجي در روبروي تو قرار داره. البته بايد كليدش رو پيدا كني، حدود 500 تا جعبه روبروي تو قرار داره. كليد توي يكي از ايناست دقت كن كه زياد وقت نداري. موفق باشي. قوهاهاهاها...

پرسي نگاهي به زمان سنج بمب اصلي انداخت كه 29 دقيقه و 56 ثانيه رو نشون ميداد و با عجله با دستهايي كه انگار جويده شده، مشغول كار شد.


سكانس بيستم

پشت در كلبه ي مرلين كاراگاهان توقف كردن.
دنيس با اشاره سر اجازه ي شكستن در رو ميده. شونصد تا كاراگاه شونه هاي همديگه رو ميگيرن و با پاي راستشون به در ضربه ميزنن. در از جاش تكون نميخوره و پاي هر شونصد نفرشون ميشكنه. دنيس پرتشون ميكنه اونور و با خوردن يه قوطي اسفناج درو دو شقه اش ميكنه!
در شكسته ميشه و مرلين در حالي كه بسيار شوكه شده با كاراگاهان جنازه و دنيس مواجه ميشه.

دنيس: بهتره تسليم بشي مرلين...
مرلين: دنيس تو متوجه نيستي من اين كارو فقط به خاطر هافل كردم.
دنيس: بگو پرسي كجاست...
مرلين: هرگز!
دنيس: زبونتو برا من درمياري؟ بسيار خب، خودت خواستي...
و با حالت تحديد آميزي به سمت مرلين نزديك شد.


سكانس بيست و يكم

پرسي همچنان داره دنبال كليد ميگرده و 57 ثانيه هم بيشتر وقت نداره. با نا اميدي در جعبه ها رو باز ميكنه تا اينكه بلاخره توي يكيش كليد رو پيدا ميكنه.
- مرلين شكرت، مرلين شكر!
با عجله به سمت در ميره. در حالي كه چهار ثانيه بيشتر وقت نداشت، كارآگاهان جارو سوار به همراه دنيس و مرلين خودشونو به اونجا ميرسونن. صورت مرلين له و لورده شده و مشخص ميشه كه اونا چطور اينجا رو پيدا كردن. اما به محض اينكه پرسي در رو باز ميكنه بمب منفجر ميشه و جسد پرسي به هزاران تكه تقسيم ميشه. از موج حاصل از انفجار كاراگاهان نظمشون به هم ميخوره و مرلين طي يه عمليات انتحاري فرار ميكنه. دنيس بر اثر انفجار بمب روي زمين ميفته و چوبدستيش ميشكنه اما به محض اينكه فرار مرلينو ميبينه ميره تا تعقيبش كنه.
در حين دويدن صداي دنيس از درون ذهنش پخش ميشه:
- ديوونه اون دوستته! اون ناظر هافل بود. احمق، بزار فرار كنه. حالا مگه پرسي چه تحفه اي بود؟ بهتر كه سقط شد. بي خيال!
دنيس در حالي كه داره همچنان ميدوه و چند ميلي متر با مرلين فاصله داره، اخم ميكنه و با يه دستش يقه مرلينو ميگيره و با دست ديگه اش ميزنه تو سر خودش!

مرلين ميفته زمين و دنيس هم از ضربه خودش گيج ميزنه. هر دو سريع بلند ميشن. هيچ كدوم چوبدستي ندارن. تصوير بسته ي صورت هر دو نشون داده ميشه. صحنه به حالت اسلوموشن در مياد. مرلين به دنيس نزديك ميشه و مشتي حواله چونش ميكنه. دنيس مشت مرلينو دفع ميكنه و با دست چپ آنچان ضربه اي به سر مرلين ميزنه كه مرلين مغزش رو توي حلقش احساس ميكنه.
دنيس پي در پي توي دلو و روده ي مرلين ضربه ميزنه و اين باعث ميشه مرلين روده كوچك و بزرگ و دل و روده و قلب و عروق و آپانديس و .... رو يه جا بالا بياره.
دنيس كه انگار كوكش كردن، تند تند مشت ميزنه و اشك ريزان فرياد ميزنه: من نميخواستم مرلين، منو ببخش. خودت باعث شدي!

مرلين در حالي كه دهنش غرق خونه روي زمين ميفته:
- پـــــق! (افكت بالا اوردن خون) فقط .. پق .. خوشحالم كه .. پق .. پرسي... مـ...رد. اينو... پق... فراموش... نكن... كه... من هم... زماني... پق... دوستش... ب...و...د...م.پـــــــــــــــــــــــــــــــق!(با اين پق آخر قلب مرلين از تو دهنش مياد بيرون)
دنيس: خفه بابا! هر چه سريعتر اينو به سنت مانگو ببريد و مداواهاي لازمو روش انجام بديد، بعدم يه راست به آزكابان منتقلش كنيد.
دنيس نگاه تحقير اميزي به مرلين ميندازه و ازش دور ميشه.


سكانس بيست و دوم

دوربين از روي ديوارهاي سرسراي بزرگ عبور ميكنه و پارچه هاي سياه با طرح پرسي به نمايش گذاشته ميشن. دانش اموزان توي سرسراي اصلي هاگوارتز نشستن و منتظر اعلام قهرمان هاگوارتزن!

ايگور: بوهو بوهو.. پرسي واقعا يك اسطوره بود. واقعا در اين شب عزيز جاش بين ما خاليه .. بوهو بوهو .. اما بيخيال اين مسائل. بهتره سريعتر بريم سر اصل مطلب. قهرمان هاگوارتز... گريفندور.

دانش اموزاي گريف جيغ و ويغ ميكنن و ميرن كه جام رو از ايگور تحويل بگيرن. اما در همين لحظه دابي نگاهي به بروبچز هافل ميندازه و فرياد ميزنه:
- صبر كنيد.

ملت متعجب به اون نگاه ميكنن. دابي ميپره روي ميز و مشغول انجام حركات موزون ميشه... موسيقي مخوفي هم پخش ميشه و دابي شروع به خوندن ميكنه:

دو، سه ثانيه ايه كه گريف جامو گرفته ||| هافلپافي جماعت زانوي غم بغل گرفته
هر چند دارن جام كوئيديچو در دست ||| اما فكر ميكنن بانامردي اين قهرماني رو دادن از دست
همه فكر ميكنن گريف خورده نون بازو ||| اما رفيق، من فكر ميكنم كه گرفته اونو با زور
سه ماهو تو هاگوارتز كار كرديم سخت ||| اگه ميدونستيم رفيق بازيه نميداديم وقتو از دست
پرسي بيست چهار ساعته نشسته پشت پي سي ||| تا كم كنه امتيازو، هافلو بندازه به پي سي
گير ميداد اون به هافلياي بد بخت ||| اما تريپ استاد نمونه ميداد به گريفيا امتياز سخت


استرجس: من هنوز سر حرفم هستم، سكوت زيباي هافلي ها در برابر گريفيندور!
هافليا نگاه تحقيرآميزي به گريفيا ميندازن و سرسرا رو ترك ميكنن. پسر بچه ي كوچيكي كه آخرين نفره، برميگرده و با شيطنت ميگه: جواب ابلهان خاموشيست!
دوربين روي صورت شيطون پسرك زوم ميكنه و كات ميشه.

صحنه براي باري ديگر سياه ميشه...
دوربين لحظه اي صورت مرلين رو نشون ميده كه پشت ميله هاي زندان آزكابانه كه يه ديوانه ساز از جلوي دوربين رد ميشه و فرياد مرلين همه جا رو ميلرزونه و تصوير براي هميشه سياه ميشه...


A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: قبرستان
پیام زده شده در: ۰:۲۶ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
#2
سوسك بزرگ و چندش اوري روي سنگ قبر رژه ميرفت و رد پاي تهوع اور خود را بروي گرد و خاكي كه تمام سطح قبر را پوشش داده بود بر جاي ميگذاشت.

زانوان تام روي خاك نرم قبرستان فرود امد ، تجمع اشك ديد چشمانش را تار كرده بود . با دست گرد و خاك روي قبر را به كناري هل داد .

صداي فريادهاي سام در گوشش شروع به زوزه كشيدن كرد ، و قدرت را از بازوانش ربود ؛ به عنوان تكيه گاه دستش را روي سنگ قبر كناري گذاشت ، اجازه داد اشك از چشمانش سرازير شود و به قبر كهنه برادرش جلا ببخشد.

خاك يا به عبارت بهتر سنگ قبري كه تام به ان تكيه داد بود بي اندازه نرم بود و با ولع دست او را ميبلعيد.ابتدا بي توجه به اين قضيه مشغول سوگواري براي برادرش بود اما وقتي تا مچ دستش در سنگ فرو رفت فهميد كه بايد با اين مسئله جدي برخورد كند.

تلاشهاي او براي خارج كردن دستش بيهوده بود نيرويي ماورا ي قدرت او دستش را به اعماق هدايت ميكرد ، مضطرب و وحشيانه با تكان هاي سريع سعي در نجات خود داشت اما هر چه بيشتر دست و پا ميزد دستش بيشتر در سنگ نرم فرو ميرفت.

ناگهان فرو رفتن دست در خاك متوقف شد ، تام در حالي كه اشك و عرق صورتش را خيس كرده بود لحظه اي از تلاش دست برداشت و به دستش كه حالا تا ارنج در خاك فرو رفته بود خيره ماند.

سوزشي عميق و دردي وحشتناك عصب پيام رسان دستش را تحريك كرد ، وحشت از درون به او رخنه كرده بود و تام چاره اي جز فرياد زدن برا طلب كمك نداشت.

سوزش وحشتناك همچنان ادامه داشت ، صداي باز شدن دري را در پشت سرش شنيد ، درد متوقف شد و سنگ دست او را به بيرون تف كرد با ديدن دست غرق در خونش فرياد ديگري كشيد دو نگهبان به بالينش امدند و در حالي كه وحشيانه فرياد ميزد او را از زمين بلند كردند.

چند دقيقه بعد

صداي شر شر اب روحش را به ارامش دعوت ميكرد دو نگهبان او را براي پاك كردن خوني كه دستش را در اغوش گرفته بود به توالت راهنمايي كرده بودند.

اب بيرنگ پس از برخورد با دست تام به خود رنگ قرمز ميزد ، رنگ خون.

تقريبا اماده خارج شدن بود كه ناگهان متوجه شد زخم هاي روي دستش كه باعث خونريزي شده بودند مانند كلماتي با معني به نظر ميرسيدند كه مضمون انها چنين بود:

برادرت باز خوهد گشت ، اگر قاتل من به سزاي عملش برسد.



ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱:۰۴:۴۲
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱:۰۹:۲۲
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱:۱۷:۱۴
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱:۲۰:۳۲

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: دفتر رسیدگی به مشکلات بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
#3
سلام بر پرسي دورود بر ويزلي

اين طور كه از شواهد بر مياد گويا بنده مشتري اول و اخر اين تاپيك هستم و اين نشون ميده كه من كلا با همه مشكل دارم ، سوالي پس مخوف و مهم براي بنده به پيش امده است و ان اين است كه در يك تيم ايا قدرت كاپيتان بيشتر ميباشد يا قدرت بنيان گذار ، چنديست اين سوال ذهن مرا مغشوش كرده و اميدوارم شما جواب مناسب به بنده بدهيد ذهن مرا ازاد سازيد.


A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
#4
پيام زير مورد تاييد قرار ميگيره !!!


تائید شد !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۹ ۱۸:۱۵:۵۷

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۷
#5
جالب اينجاست ما الان دو تا هري پاتر توي ايفاي نقش داريم.

يكي بارني ويزلي ، كه همون هري پاتر است كه در كتاب هفتم براي اينكه شناسايي نشود تغيير چهره داده بود.

دومي هري پاتر ، وبمستر و صاحب امتياز سايت.


A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
#6
بليز ، ايگور و پشمالو با قاشق و چنگال به جون ديوار افتادن ، پرسي ، سالازار و ماندي هم گوشه اي نشستن و اين تلاش بي وقفه رو نظارت ميكنن.

همان زمان بند ساحران

دامبل در حالي كه صورتش به شدت تركيده و خون از همه جاش ريخته بيرون گوشه ديوار نشسته .

در افكار دامبل:اي بابا از پشت اين ديوار چه بوهاي خوبي مياد از صبح تا حالا همينجوري داره شديد تر ميشه ..نه نه نه..امكان نداره اشتباه كنم بعد شونصد سال كلاس خصوصي خوب بوي يه پسر سفيد مفيد رو تشخيص ميدم من كه ديگه نميتونم تحمل كنم هر چي هست پشت اين ديواره

دامبل بلند ميشه يه پيچ و تابي به دستش ميده و شـــــــآرق !! يه مشت حواله ديوار ميكنه.
ساحره ها:
ديوار تركهاي خيلي مخوفي بر ميداره و ....

همان زمان بند جادوگران

پشمالو با عصبانيت چنگالو پرت ميكنه :فايده نداره ما به هيچ جا نميرسيم.
ناگهان تركهاي بسيار مخوفي روي ديوار ظاهر ميشه.

بليز:يا مرلين اينا ديگه چيه؟!
ايگور:

گرومپ!!( افكت رويزش ديوار )

ايگور و بليز و پشمالو زير آوار له ميشن.
دامبلدور :اخ جون اخ جون پرسي اخ جون ، ماندي اخ جون ، سالي اخ جون

پرسي ماندي سالي:

دامبلدور با سرعت به سمت اونا شيرجه ميزنه و اون سه بخت برگشته هم براي حفظ سلامتي نشيمن گاه شروع به دويدن ميكنن.

زير آوار

پشمالو:ببينم اين ديوار بند ساحران بود كه ريخت؟
بليز:آره فكر ميكنم همون بود.
پشمالو :لان تخمين ميزنيد چند تن سنگ روي ما باشه!!
ايگور:احتمالا يه تن!!
پشمالو:ببينم شما اطمينان كامل دارين اونور ساحرست.
ايگور و بليز:بـــــــعــــــــلـــــــــه

چند ثانيه بعد طي يك عمليات فوق ژانگولري ، سه زنداني پاميشن و همه ي سنگهايي كه روشون بوده به هوا بلند ميشه.

سه زنداني:اوه يس!!!

اما از بخت بد بليز تمام سنگ بعد از برخورد با سقف زندان روي سرش سقوط ميكنن ، پشمالو و ايگور كه هم كه ساحره به چشمشون ورده بيخيال بليز شده و يه شيرجه اساسي به سمت ساحره ها ميزنن.

صحنه به حالت اسلو موشن در مياد اب از لب و لوچ هر سه سر پشمالو به پايين ميريزه ، ايگور ديگه در پوست خودش نميگنجه اما ناگهان ساحره ها جا خالي ميدن و پشمالو و ايگور محكم به ديوار مقابل برخورد ميكنن ، ديوار منحدم شده و اين دو به بيرون ترتاب ميشن.

شلپ!!! (افكت افتادن پشمالو در آب) بنگ !!! (افكت سقوط ايگور روي قسمت ساحلي صخره ايه جزيزه)

مغز ايگور از حلقش ميزنه بيرون و در مقابل چشمان متعجب پشمالو توي اب ميفته ، يك سنگ صخره اي تيز هم از وسط شكم ايگور رد شده و قلبش رو به سيخ كشيده ف چشماشم در زاويه هاي خيلي خيلي ناجوري بيرون زده و ...

پشمالو:اخي ، اخرش فداي ساحره شد ...

_به به ...
پشمالو با نگاه متعجبي به عقب برميگرده و با نهنگي دو تني كه قاشق چنگال به دست اماده خوردن اونه مواجه ميشه.
پشمالو:

بند ساحران

بليز چشماشو باز ميكنه و با يه مشت ساحره كه دورش حلقه زدن و به حالت مخوفي نگاهش ميكنن مواجه ميشه.

بليز:

____

سرنوشت ماندي ، پرسي و سالازار چه ميشود؟! ايا از دست دامبل فرار ميكنند؟!

پشمالو چطور ؟! ايا زنده ميماند؟!

بليز چه اينده اي را در پيش رو دارد ؟! براي اگاهي از اين مطالب پست بعدي رو بخوانيد.


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۱۳:۴۱:۲۷

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۹:۰۰ شنبه ۳ فروردین ۱۳۸۷
#7
عاعوووووووووووووووووووووو(افكت زوزه هاي خوف)

_نه!! منو كجا ميبريد من بيگناهم خواهش ميكنم.

دو تا ديوانه ساز موجود كوچيكي رو به سمت زندان راهنمايي ميكنن در همين هنگام ديوانه سازها از جلوي تابلوي بند موجودات خطرناك عبور ميكنن و چشم زنداني به تابلو ميفته.

_ماااااااااااااا

تاپ تاپ ، تاپ تاپ(افكت صداي قلب)

_ . يا حضرت فيل ، بابا جون مادرتون كوتاه بيايد ، منو چه به موجودات خطرناك بابا من يه جن خونگي مفلوكم خواهشا اين كارو با من نكنيد ببريدم بند جدوگران قول بهتون ميدم همه جا رو تميز كنم.

ديوانه سازها:

تليق كليك (افكت باز شدن در)

شوتينگ(افكت پرتاب شدن زنداني به داخل)

بــــــنگ(افكت بخورد دابي با ديوار مقابل)

شپلـــــــــــخ(افكت پاشيده شدن دل و روده ي دابي)

چند دقيقه بعد

دابي در حال جمع كردن دل و رودشه و زير چشمي به بقيه هم بندي هاش نگاه ميكنه.

گرگينه مخوفي اون گوشه بسته شده كه حالتي قزويني مشغول ديد زدن اونه فرد سه كله اي كه از لب و لوچش اب در حال تراوش كردنه و پشم زيادي اطرافشو در بر گرفته وموجود غول پيكر گراوپ نامي كه يه گوشه نشسته و عكس دختر كوچولويي رو در دستش گرفته و داره گريه ميكنه.

فرد سه كله با اشاره انگشتش يه بيل و كلنگ رو جلوي دابي پرت ميكنه.

دابي:من با اينا بايد چي كار كنم
فرد سه كله:يه راه پيدا كن ما از اينجا فرار كنيم .
دابي:اخه اينجا كه همه ي اطرافش ابه
فرد سه كله:خوب احمق بايد تا زير نزديك ترين جزيره راه بكني ديگه
دابي:

....


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳ ۹:۳۶:۱۹

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ جمعه ۲ فروردین ۱۳۸۷
#8
نام تيم : هليوپس(Heliopath)

تركيب تيم:
دروازه بان:دابي (كاپيتان) قيمت 1000 گاليون

مهاجمان:
هرميون گرنجر (1000 گاليون) ، سورس اسنيپ (مجازي) ، ويولت بولدر (مجازي)


مدافعان:
هاگريد (مجازي) ، فروغ (مجازي)

جستجوگر:
آْلبوس سورس پاتر (قيمت 1000 گاليون معاون)

_

پول توبياس فراموش نشه



خسته نباشی ، فقط یه بازیکن وارد کردی ؟

به نظر من بهتر بود تا آخر لیگ صبر میکردی تا شاید بازیکن های دیگه هم بگیری .

در هر صورت تائید میشه و آخر فصل محاسبه میشه هزینه ها


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳ ۸:۴۹:۳۷
ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳ ۱۱:۵۲:۱۱

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: دفتر رسیدگی به مشکلات بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ جمعه ۲ فروردین ۱۳۸۷
#9
السلام عليكم يا پرسي.

ما در وال فصل با بازيكني به نام توبياس اسنيپ قرار داد بستيم اما متاسفانه ايشون همون بازي اول افتابه مرلين رفت توي چشمش و مجروح شد و ديگه نتونست براي ما بازي كنه و رفت جزاير هاوايي براي خودش خوش بگذرونه.

خلاصه حالا من حكم اخراجشو دادم دستش ميخوام ببينم بيمه بهم تعلق ميگيره يا نه.؟


A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .


Re: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷
#10
ما با حضور بازيكن زير موافقت ميكنيم و توبياس را نيز از تيم اخراج مينماييم.

ببينم شرايطي هست پول بيمه بگيريم براي توبياس؟



مورد تائید است ! اگر کس دیگه ای نمیخوای وارد کنی توی عقد و ثبت برای محاسبه هزینه پست بزن ! سوالت هم مربوط به دفتر مشکلاته !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱ ۱۵:۳۴:۲۷

A man is talking to God.

The man: "God, how long is a million years?"
God: "To me, it's about a minute."
The man: "God, how much is a million dollars?"
God: "To me it's a penny."
The man: "God, may I have a penny?"
God: "Wait a minute." .






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.