هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲:۱۳ چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۰
#1
سلام ... داشتم از اينجا رد ميشدم گفتم بيام ازتون تشکر کنم که به پاس زحمات فراوان و جانفشانی های خالصانه ای که برای سایت و به عشق سایت انجام دادم، و از همه مهمتر بخاطر احترام و حرمت زیادی که برای شخصیت وزین من قائل هستید، دسترسی ایفای نقش منو همچنان نگه داشتید....


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۲:۱۱ چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۹
#2
کلا این فرهنگ ویرایش پست اخر بین ناظرین جا نیفتاد که توی پست کسی دست نبرید ، این دوست عزیز که اومده یه سری جمله و محتوای تازه هم به پست من اضافه کرده ، پست در هر وضعیتی که باشه ناظر حق نداره محتواشو عوض کنه ، باهاش مشکل داری نادیده بگیر یا پاک کن.
اشاره میکنم به اخرین پستم در بحث های سر میز غذا.


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹
#3
انتونیون: خو چرا مُیزنی؟! دروغ که نمیگوم ، من خودُم هزار تام .. باورُت نمیشه ؟! بِذا تا برات بوگوم .. من چند وقت پیشا دچار بحران هویتی شُدَم ... آخه تو کتاب کلا به خاندان ما اشاره ای نشدو .. برا همین بود که همچین یه حسی به مو میگفت بی ریشه ام .. همو مسخروم میکردن .. همچی بگی نگی سرخورده شده بودوم ... بعد من برا خودوم مادر شُدُم .. پدر شدُم ... برابر شُدم ... خوار شدُم ... خاله شدُم ... دوست شدُم .. کلا هزار تا شدُم ..

لرد:بـــــــــــــــــــــــنگ ..

آنتونیون: زن من مُشیه ؟! فقط برا خودم همسر نتونستم بُشوم ...

لرد:بـــــــــــــــــــنگ ..

خانه ریدل ها*


نقل قول:
گراوپ و گلگومات: آی لاو لو بلیز!
بلیز: آقا ما خاطرخواه نخوایم باید کیو ببینیم!
گلگومات: اوووه بلیز ... ما دوست تو!
گراوپ: میگه راس ... ما دوست تو!

بلیز: خب حالا گریه نکنید! این لرد هم سر من شیره مالید. گذاشتم اینجا که به شما الفبا یاد بدم و به گل ها آب بدم! الان به گربه آرگوس فیلچ الفبا یاد داده بودم تا حالا یاد گرفته بود! اونوقت لرد و مرگخوارا خودشون رفته ن هند عشق و حال و قالیچه پرنده!

گراوپ: نه نکن گریه!


همان موقع هند

لرد و آنتونیون همچنان درگیرند .
صدای اژیر امبولانسی شنیده میشه ، ممدی از آمبولانس میاد بیرون.

ممد:از کمیته امداد مرلین ، بخش احیای سوژه های نیمه جان مزاحمتون میشم ، سازمان با پیگیری لوکیشن دامبل رو پیدا کرده ..

ممد در گوش لرد یک چیز هایی میگه ...

لرد: نههههههههه ... امکان نداره .. آنتونیون جمع کن بساطو باید راه بیفتیم ..

آنتونیون : ها .. زن من مُشیو ؟!

---
لرد و آنتونیون بدون جارو در آسمان های بمبئی پرواز می کردند و بلاخره روی پشت بام یک مهمانخانه ی قدیمی فرود آمدند. پیش از آنکه لرد حرکت اضافه ای انجام دهد، بازوی خودش و آنتونی به شکل هم زمان سوخت و خبر آمد که:

مرگخواران همگی در آزکابان به سر می برند و بحث های سر میز غذا بار دیگر در خانه 12 گریمولد جان گرفته و لرد و آنتونی به بوی سوختگی دماغ هایشان فکر می کنند.


پایان ارزشی سوژه !
_____

* دوستمون اینقدر قشنگ این قسمت رو نوشته بودند بنده دلم نیومد درش دخل و تصرف ایجاد کنم ..


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۸ ۰:۴۸:۳۴
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۸ ۰:۵۸:۲۲
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۸ ۱:۱۰:۳۲
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۸ ۱:۱۳:۳۷
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۸ ۱:۱۷:۵۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۹:۱۰:۴۴

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۱۸ جمعه ۳ دی ۱۳۸۹
#4
آنتونین: نه من برای مصاحبه جهت گرفتن شخصیت لرد اومدم ...
مرگخوارها:
ایوان: این اعتماد به نفس تو ستودنیه ، فقط بگو انگیزه ات از این حرکت انقلابی چی بود؟
آنتونیون: اینکه بلیز زابینی کلا ادم پوچیه و همش به من حسودی میکنه ، چون که لرد میذاره من با نجینیش بازی کنم اما نمیذاره بلیز دست به نجینیش بزنه ، و چون بلیز به من حسودی میکنه ، پس حتما یه چیزی تو من دیده که حسودی میکنه ، همونطور که لردم یه چیزی تو من دیده بود که نجینیشو میداد دستم ، پس منم دیدم واقعا ادم خاصیم ، حالا که لرد مرده گفتم بیام لرد بشم و از این به بعد نجینی خودمو بدم دست خودم.
مرگخوارا:
ایوان: برو عمو مرلین جای دیگه افتابه تو پر اب کنه ، اینجا از این خبرا نیست ، برو اینجا بچه ها کرم فلوبر هم نمیدن دستت باش بازی کنی .. برو عمو ..
آنتویون:اینایی که گفتم همش نبود ، من یه سری توانایی هایی هم دارم که شما ها ازش بیخبرین.من سلاحی ساختم بس قدرتمند که به مرگخوارها این قدرتو میده که محفل رو نابود کنند و بعد به تمامی جهان سلطه پیدا کنند.
ایوان:مثلا چه سلاحی ؟!

آنتونیون گوشه رداشو عقب میزنه ... برق عظیمی همه جا رو در بر میگیره ...

چند دقیقه بعد

ایوان: یا مرلین کمکمون کن .. چقدر تلفات دادیم ؟!..
فنریر:قربان همگی فلج مغزی شدیم ، زاخاریاسم اوضاعش از همه وخیم تره رودل کرده ...
ایوان: یا مرلین .. آنتونیون رو بیارید پیش من ..
آنتونیون: من اینجام ... قوهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
ایوان:این دیگه چی بود .. به مرلین سوگند که چیز به این قدرتمندی تا الان ندیده بودم ...
آنتونیون:قوهاهاهاهاهاهاها .. اسمشو گذاشتم بمب رنکه ای .. قوهاهاهاهاهاها
ایوان:بمب رنکه ای چه جونوریه ؟!
آنتونیون:من سالها تحقیق و تفحص کردم ، تا یک سلاح کشتار جمعی بسازم ، پروژه خیلی عظیمی بود ، هر چی از دستمال هام در میاوردم مجبور بودم خرجش کنم ، هیچ چیز خوب پیش نمیرفت تا اینکه پارسال یک عنصر بسیار واکنش پذیر به نام رنک بهترین نویسنده کشف کردم ، این عنصر به خودی خودش خطرناک نبود اما اگر با یک عنصر ارزشی مخلوط میشد میتونست مرگبار باشه ، اولین عنصر پیشنهادی من بارتی کراوچ دو مثبت بود ، اما عنصر بارتی کراوچ به قدری واکنش پذیر بود که پایداری نداشت و درجا منفجر میشد ، برای همین تصمیم گرفتم از عنصری که پایدار تره استفاده کنم ، عنصری که کشف کردم آنتونیون دالاهوف دو منفی بود .. و بعد این بمب ساخته شد ، بمبی که به قدری شوک آور و باور ناپذیره که در سریعترین زمان ممکن مغز حریف رو فلج میکنه ، بمبی که میتونیم باهاش کل دنیا رو فتح کنیم .. قوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
ایوان:یعنی الان میخوایم چی کار کنیم ؟!
انتونیون:اولا باید کمکم کنی لرد بشم ، بعد باید نجینیمو بدم دست خودم و بعد دنیا رو فتح کنیم ، قوهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
....


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۳ ۲:۱۹:۳۶
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۳ ۲:۲۴:۵۲

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷
#5
گریفیندور - اسلیترین

(ذخیره جای لیلی اوانز یا همون آمبریج فعلی)

آرام و با وقار در حاشیه جنگل ممنوعه قدم می زد. انتهای شنلش بر روی شاخ و برگ درختان کشیده میشد و صدای خش خشی را به وجود می آورد.

خش خش!

خش خش!

خش خش!

خواننده:
نویسنده:

تدی سرجایش ایستاد. به ساعتش نگاه کرد و سپس دست هایش را در هم گره زد و منتظر ماند. چند لحظه بعد صدای پاق بلندی به گوش رسید و جیمز سیریوس پاتر در حالی که دست جن خانگی را گرفته بود ظاهر شد. چشمکی به جن خانگی زد و به تدی نزدیک شد.
-سلام تد!
-اون کی بود؟

جیمز نیشخندی زد و جواب داد: تاینی! واسه غیب و ظاهر شدن توی هاگ ازش استفاده می کنم! کل جن های خونگی های آشپزخونه زیر دست من هستن!
تدی جیغ کوتاهی کشید و گفت: واااااای جیمز تو یک نابغه ای!
جیمز:
تدی: خب دیگه حالا! اینقدر خودت رو نگیر! چیکارم داشتی؟ نمیشد این حرفارو توی تالار گریف بهم بزنی؟!

جیمز به اطرافش نگاه کرد و با حالت مرموزی گفت: نه نمیشد! اون برگشته تدی! فردا واسه اسلی بازی می کنه! دامبلدور هم هست! بهترین فرصته!

تدی با دهانی باز به جیمز خیره شده بود.

زمین بازی کوییدیچ!

-یک...دو...سه...گریفیندور!
فریادهای تماشاگران تیم گریفیندور کل زمین را در بر گرفته بود ولی این گزارشگر بازی بود که با بلندگوی جادویی که داشت بوقید به تماشاگرای گریف و کاری کرد که جایگاه تماشاگران به صفحه سفید تبدیل بشه که با صد تا کنترل اف پنج هم باز نشه!

-لیلی اوانز با سرعتی باور نکردنی به سمت دروازه آمیکوس کرو حرکت می کنه. در چشماش برق خاصی دیده میشه که آدم رو بی اختیار به یاد آمبریج میندازه. سرخگون رو پرتاب می کنه و...گل! ده صفر به نفع گریفیندور! واقعا چنین بازی و مهارتی شایسته لیلی اوانز هست! بنده خودم شاهد بودم که از کله سحر تا بوق سگ تمرین میکرد!

تماشاگرا با این حرف گزارشگر بازی هو کشیدند و فریاد زدند: لارتن حیا کن! شناست رو رها کن!
و لارتن که کلا آدم جوگیری هست زودی تحت تاثیر حرف های ملت قرار میگیره و میره شناسش رو با گیلدروی لاکهارت عوض می کنه!
تماشاگرا: گیلدی بی دست و پا! همینه همینه!

گیلدی از خجالت آب میشه میره تو زمین و کلا از رول خارج میشه! در سمت دیگر زمین تدی و جیمز...
تماشاگرا:

تدی و جیمز...

تماشاگرا:
نویسنده: بزارید من جمله رو تموم کنم بعد تعجب کنید! به بوق کشیدید پست رو!
تماشاگرا:

در سمت دیگر زمین تد و جیمز کنار دروازه بان تیمشون ایستادن و به آرومی باهاش صحبت می کنن.

جیمز به نقطه ای اشاره کرد و گفت: اون مردَه رو می بینی؟
آلبوس دامبلدور: من پیر شدم چشمم به جز بچه های سفید مفید چیز دیگه ای نمی بینه!
جیمز با تاکید گفت: اونجا! دقیقا پشت مورگان آلکتو! اون پسره!
آلبوس دستی به چانه اش کشید و گفت: اونجا که چیزی نیست! فکر کنم توهم زده شدی جیمز. امشب یه سر بیا کلاس خصوصی تا خودم ارشادت کنم!

تدی: اون پسره! گلرت! گلرت گریندوالده!

نگاه آلبوس ثابت ماند...

فلش بک!

در یک خونه با شدت باز میشه و پسرهای کوچولو موچولو و سفیدی بیرون میان. به شدت ترسیده به نظر میرسن و با بیشترین سرعت ممکن از خونه دور میشن. به دنبال اونا گلرت و آلبوس در حالی که با تمام وجود فریاد میکشن از خونه خارج میشن!

گلرت: نوبت من بود آلبوس! تو حق منو خوردی!
آلبوس: تو هم شرط دیشب رو باختی! قرار شد سفید ترین پسر به من برسه!
گلرت: ولی اون من رو انتخاب کرد!
آلبوس: این انتخاب های ماست که حقیقت باطنی ما رو نشون میده نه توانایی های ما!
گلرت: اگر حرف آخرت اینه...
آلبوس: اشتباه نکن گلرت! من همیشه دوستت داشتم! همیشه!

گریندوالد پوزخند تمسخر آمیزی میزنه و آپارات می کنه.

پایان فلش بک!

آلبوس دامبلدور: گلرت!

تدی و جیمز به تعجب با دامبل نگاه می کنن. جیمز به تدی اشاره می کنه که ساکت باشه و سپس رو به دامبل میگه: آلبوس! اون دوران دیگه تموم شده! الان دیگه همه تو رو به عنوان یک جادوگر خوب و بزرگ میشناسن! گریندوالد ابرچوبدستی رو داره! اونو باید ازش بگیری!

دامبلدور آهی میکشه و میگه: ولی اون گلرته!
تدی فریاد میزنه: تو هم آلبوس دامبلدوری! بنیانگذار محفل ققنوس! گروهی که با شر مبارزه می کنه و سیاهان رو نابود می کنه!

و اینجاست که فانتزی با حماسی پیوند می خوره و دامبلدور تحت تاثیر جمله تدی قرار میگیره. چوبدستیش رو بیرون میاره و با عصبانیت به سمت گریندوالد حرکت می کنه!
-گلرررررت!

چند دقیقه بعد!

لاشه گریندوالد به گوشه ای افتاده و دامبلدور دو زانو روی جاروش نشسته و در حالی که ابرچوبدستی رو توی دستش گرفته لبخند مونالیزا و امضا تحویل ملت میده!

در همون لحظه فریاد بارتی کرواچ توجه همه رو به خودش جلب می کنه!
-گوی زرین! گوی زرین رو گرفتم! تصویر کوچک شده
تماشاگرا:
داور مسابقه با صدای بلندی میگه: آلبوس دامبلدور ابرچوبدستی رو گرفت! گریفیندور برندست!
بارتی: چی میگه؟!

دامبلدور ذوق می کنه و با سرعت بیشتری به تماشگرا امضا میده. در همان حال صدای ضعیف گریندوالد که روی زمین افتاده و داره جون میده به گوشش میرسه: آلبوس! به یاد تمام روزهای خوبی که با هم داشتیم و کمک هایی که در گذشته بهت کردم نزار من اینجا بمونم تا وزارتی ها بیان ببرنم! منو بفرست زندان خودم! منو بفرست نورمنگارد! دامبلدور!

صحنه شدیدا احساسی میشه! قطره اشکی از چشمای آلبوس سرازیر میشه و جواب میده: همین کارو می کنم!

سپس ابرچوبدستی رو به سمت گریندوالد میگیره و به آرومی میگه: هیچوقت فراموشت نمی کنم گلرت!
گریندوالد: منم همینطور آلبوس!

دامبلدور: شوتیوس نورمنگارد!

و گریندوالد دیگر نبود...


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۰:۲۰ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷
#6
======

راوي شماره 1:ها ؟! چي شد ؟! آسپ كه از اين كارا بلد نبود !! چطور يهو تكواندو ياد گرفت .
راوي شماره 2:ندانم!
راوي شماره 3:اقا اينا همش اثرات ژانگولره ، سخت نگريد!!
راوي شماره 1:آها ژانگولر پس بزن بريم !!

======

آسپ گرد و خاكي كه بر اثر درگيري روي پيراهنش نشسته بود رو با تكون دادن دست پاك كرد.

_راجر اون كلاه منو بده .. بعدم بيا بشين دو كلوم صحبت كنيم.

راجر مات و مبهوت كلاه رو از روي زمين بر ميداره و خاكشو ميتكونه و به اسپ ميده و در تمام اين مدت اصلا به اين مسئله توجه نداره كه يك عدد منوي مديريت در دستشه و ميتونه به راحتي اسپ رو بوق كنه .

اسپ كلاه رو روي سرش ميذاره..

........
در ذهن اسپ

_اي ول عجب فكر گولاخي كردي كه به ژانگولر متوصل بشيم.
_ها بايد از اماندا تشكر كني.
_اماندا ديگه كيه؟!
_جدي نگير همينجوري اسمشو اوردم تو رول كه يه كم حال كنه

اسپ از ذهنش خارج ميشه.

........

_ببين راجر از اونجا كه من خيلي گولاخم ميخوام كه يه چهره ي بين المملي شم و از اين حرفا ... در همين رابطه ميخواستم كه تو چون انگليسي خيلي خوب حرف ميزني و از اين صحبتا بشي رييس اين سازمان راوابط بين الممدي و يه گفتگوي گولاخم با هم داشته باشيم .. حالا با اين اوصاف قبول ميكني يا نه؟! .. تو كلا دو تا گزينه داري يا با زبون خوش قبول ميكني يا به زور مجبورت ميكنم قبول كني .. حالا كدومش؟!
راجر:قبول ميكنم اقا حرفي نيست.

چند ساعت بعد - دفتر وزير

خوشحالي اسپ براي راضي كردن راجر براي فعاليت در سازمان بين المللي به همان سرعتي كه اومده بود ناپديد شد .. چرا كه وقتي وارد دفترش شد ، ديد هنوز از طرح گينسش استقبالي نشده و هيچ كس درخواست ثبت ركورد نداده.

اسپ:اي خدا مثلا ميخواستم اين ايده ام .. رنك بگيره براي ترين ها .. اما ملت در حد بوقم بهش اهميت ندادن .. هعععي ... اون دامبل نامردو بگو كه ورداشتم ركوردشو به عنوان مثال توي گينس اوردم اما حاضر نميشه يه تك پا بياد وزارت درخواست بده من ثبتش كنم.
كلاه:خوب بوقي معلومه خودش نمياد كه .. برو به زور ريششو بگير ورش دار بيار درخواست بده.
اسپ:اين كارم كردم...

فلش بك

وزير ريش دامبل رو گرفته و به شدت داره ميكشه....

_دامبل جون مادرت بيا درخواست بده توي اين گينس من ضايع نشم.
_ولم كن بابا .. من اصلا وزارتو تحريم كردم پامم اونجا نميذارم.
_جون هر چي پسر سفيت مفيته بيا درخواست بده.
_ببين اخرين بارت باشه پاي نواميس ما رو وسط ميكشيا .. گفتم نميام يعني نميام.

پايان فلش بك

_ديدي اين روشم جواب نميده!!!
_خب اصلا نميخواد صبر كني كسي بياد درخواست بده .. همينجور عشقي برا خودت ركورد ثبت كن ... مثلا تعداد وعده هاي غذايي اني موني يا پشماي گلگومات رو به عنوان ركورد ثبت كن .. بعضا زير بغل كاربرام چند تا هندونه قرار بده اينجوري برا خودتم طرفدار كسب ميكني
_اي ول عجب فكر گولاخي .. من تو رو نداشتم چي كار ميكردم.

.
.
.

چندين هتفه بعد - دفتر وزير

اسپ عينك دودي خفني به چشم زده و داره به مراجعين و ارباب رجوع ها رسيدگي ميكنه ، از اونجا كه با راهنمايي هاي كلاه همه چي درست پيش ميره تبديل به يك چهره مردمي شده.

منشي:قربان ريتا اسكيتر برا مصاحبه اومدن.

اسپ سريع چند تا تف ميندازه كف دستش موهاشو درست ميكنه.

_بفرستش تو !!

چند دقيقه بعد

چليك !! چليك !!

ريتا اسكيتر به همراه يك عكاس وارد دفتر شدن و همينجروي چليك چليك دارن عكس ميندازن.

ريتا:جناب وزير .. شايعه شده كه شما به ظاهر خودتون توجهي نداريد و بعضي اعتقاد دارن كه شما ساحره گريزي داريد ايا اين حقيقت داره؟!
_نه باو .. من اتفاقا ساحره ها رو خيلي هم دوست دارم .. چي باعث شده شما اينجوري فكر كنيد؟!
_اخه شما معمولا يه كلاه كهنه قديمي بوقي ميذاريد سر تون .. به شخصه معتقدم اگه يه كلاه نو بذارين قشنگ تر ميشين.
_ راستش خودم هم همين نظرو دارم و به نظرم ديگه وقتشه كه اين كلاه كهنه رو دور بندازم ...

اسپ دستشو گره ميكنه دور كلاه و ميره كه از پنجره شوتش كنه بيرون.

كلاه:نامرد چي كار ميكني .. يادت نره كي به اينجا رسوندت .. منو بذار زمين!!!
اسپ:بوقي من با هوش و درايت خودم به اينجا رسيدم تو فقط يه كم مشاوره دادي
كلاه:خيلي بي چشم رو...

اما حرف كلاه نيمه تموم ميمونه چون اسپ اونو از پنجره به پايين شوت ميكنه و در راه سقوط تنها فكر انتقام از اسپه كه در ذهن كلاه جولان ميده.

كلاه روي زمين جلوي پاي يه كاربر ميفته .. كاربر با احتياط اونو از روي زمين برميداره و نگاه نافذي بهش ميندازه و كلاهم با چشماي تو خاليش بهش دقيق ميشه و سريع اون چهره ي اشنا رو به خاطر مياره .. اون فرد كسي نيست جز ....


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱ ۱:۰۲:۲۴
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱ ۱:۱۲:۴۲

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: دفتر مخوف داوران کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲:۲۱ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۷
#7
من نميدونم كجاي دنيا وقتي نيم فصله جام حذفي برگذار ميشه كه شما اين كارو كرديد ، شايد ما ميخواستيم يكي از بازيكناي جديدمون در جام حذفيب شركت كنه.


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
#8
كلاه كهنه و پاره پوره كه به طرز عجيبي به نگاه البوس سورس اشنا ميومد تكوني خورد و با گودالهاي تو خالي كه مثلا چشماش بود نگاه نافذي به آسپ انداخت.

كلاه:آلبوس سورس پاتر ...

آلبوس سورس سريع سيب زميني گنديده رو تو حلق كلاه فرو ميكنه و با ترس به عقب نگاهي ميندازه كه نكنه گدا اسمشو شنيده باشه و مثل ارباب رجوع ها بخواد بوقش كنه .

وقتي خيالش راحت ميشه دوباره نگاهي به كلاه ، كه حالا ديگه به هويتش پي برده ، ميندازه و به ياد سال اول هاگوارتز ميفته و كمكي كه كلاه گروه بندي بهش كرده .

بلافاصله اشك تو چشماي 11 ساله اش جمع ميشه و به فكر فرو ميره.

فلش بك

البوس سورس روي صندلي مخصوص گروه بندي نشسته و مك گونگال كلاه رو رو سرش قرار داده .

اسپ نگاهي به ميز اسليترين ميندازه و اونجاست كه با بليز مواجه ميشه كه داره برق دندوناشو بهش ميده ، سريع خوف ميكنه ميره سراغ ميز گريفندور و پرسي رو ميبينه كه با نگاه " بيا بغل جيگر .. چقدر سفيتي تو" براش دست تكون ميده ، هفت بند بدنش ميلرزه ميره سراغ ميز ريونكلاو و يه سري جونور از وزغ گرفته تا غورباقه و غول رو از نظر ميگذره و دست اخر به ميز هافل نگاهي ميندازه كه دارن با حالت لاو بهش نگاه ميكنن.

_اهم اهم .. قدرت طلبي خاصي توي وجودت ميبينم ، اصيل زاده هم هستي اما شجاعت كافي نداري با اين حال ممكنه به درد اسليترين بخوري.
اسپ ياد بليز ميفته:نه جون مادرت منو توي گريف و اسلي ننداز هر جا ديگه ميخواي بنداز ، اما گريف و اسلي نه ، اصلا چطوره برم راونكاو من خيلي باهوشما.
_با اين فندقي كه دراي ميخواي بري روانكلاو؟ خنده ام ننداز.
_يعني ديگه من از گراوپ و تره ور هم ضريب هوشيم پايين تره؟
_هوووم . اگه بهم قول بدي سخت كوش باشي ، ميفرستمت هافلپاف.
_من قول ميدم سختكوش باشم.
كلاه گروه بندي بلند داد ميزنه:هافلپاف

و يه سري صداي كف و سوت و جيغ شنيده ميشه.

پايان فلش بك

البوس سورس اشكي كه تو چشماش جمع شده رو به كناري شوت ميكنه و سيب زميني گنديده رو از دهن كلاه در مياره.

_هعي ، نبايد اسم منو ديگه بياري من اوضاعم خيطيه در وضعيت بدي گير كردم .. كمكم ميكني؟!
_فعلا منو از توي اين اشغال دوني در ار تا كمكت كنم ..

آسپ كلاهو از توي سطح اشغال در مياره و ميذاره رو سرش.

كلاه:هي هي هي .. خي خي خي ...(افكت خنديدن)
آسپ:چته؟!
كلاه:تو وزير شدي ؟!!! خي خي خي .. هي هي هي .
آسپ:
كلاه: شديدا افتادي تو هچل اما چون از اون سطل نجاتم دادي كمكت ميكنم .. فعلا باس استراحت كني فردا همه چي رو درست ميكنم.

آسپ در حالي كه دوباره گوشه چشمش اشك جمع شده ميره كنار گدا ميخوابه.


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۳ ۱۸:۱۶:۵۲
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۳ ۱۸:۲۸:۱۱

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
#9
جمعيت زيادي پشت در وزارت جمع شدند و با مشت و لگد به در اصلي ميكوبند و شعار هاي ضد وزارتي ميدن و خواستار اعدام وزير هستند.

چند جارو سوار در اسمان ديده ميشن و چندين مامور خفن عينك دودي به چشم از اونها پايين ميريزن و البوس سورس رو در حالي كه دستبند به دست داره به سمت در اصلي وزارت جلو ميبرند.

ملت ميريزن دور نگهابنا و شروع به شلوغ بازي ميكنند و چندين گوجه به سمت البوس سورس پرتاب ميكنن.

چند دقيقه بعد - دادگاه شمار 10

قاضي : داد گاه رسميست ، لطفا سكوت رو رعايت كنيد.

ملت كه ميبينن قاضي با اين قيافه جلف ، مشغول كوباندن چكش روي ميزه جو گير ميشن و با ريتم چكش شروع به بندري زدن ميكنن.

قاضي: همگي ساكت...
ملت خوف كرده و جملگي ساكت ميشن.
قاضي:متهم رديف اول به جايگاه شهود .

چند سكيوريتي گارد البوس سورس رو كشون كشون به سمت جايگاه شهود ميبرن ، البوس سورس هم خوف ميكنه و در نتيجه ميزنه زير گريه.

قاضي:به ريش مرلين قسم بخور كه چيزي جز حقيقت در اين دادگاه نخواهي گفت.
البوس سورس در ميان سيلاب اشك ها:به ريش مرلين قسم كه راست ميگم ، هر چي ميگم.
قاضي:همونطور كه خودت هم در كتاب گينست ثبت كردي ما ميخوايم بدونيم چطور شد كه به اين سرعت زدي مملكت جادويي ما رو منحدم كردي.
البوس سورس:اقاي قاضي به جون پاپا عله من نميدونم چي شد من پسر يازده ساله اي بيش نيستم من نميدونم اصلا چه اتفاقي افتاده چيزي يادم نمياد به مرلين راست ميگم.
قاضي:از اولش تعريف كن.
البوس سورس برگه اي از جيبش در مياره و شروع ميكنه به خوندن:من پسر يازده ساله اي بيش نبودم و در مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگواتز به تحصيلات ميپرداختم كه ناگهان روزي ناگهاني نامه اي از دست البوس دامبلدور به سويم رسيد.من شب هنگام سر ساعت به دفتر كار دامبلدور رجوع كردم اما متوجه عدم اون در دفتر شدم و به فكر فرو رفتم ، ناگهان ديدم كه قدح انديشه اش بي حفاظ گوشه اي نگهداري ميشود و از اونجايي كه از پاپا عله شنيده بودم دامبلدور در قدحش چيزاي باحالي داره به سمت قدح عقب نشيني كردم كه ناگهان صداي كلاه گروه بندي رو از روي گنجه شنيدم كه ميگفت اگه مثل پاپا عله وسواس دارم برم يه بار ديگه اون رو رو سرم بذارم ، منم از همه جا بي خبر اونو روي سرم گذاشتم و بعد از اون ديگه چيزي يادم نمياد . تا اينكه از اينجا سر در اوردم ، راستي اقاي قاضي من روي اين متن خيلي كار كردم ، سعي كردم واضح و رسا باشه و تموم ارايه هاي ادبي اي كه يه بچه 11 ساله ازش اگاهي داره رو سعي كردم در اين نوشته ازش استفاده كنم اميدوارم نگارششم خوب بوده باشه .

قاضي:متهم رديف دوم رو به جاي گاه شهود بيارين.

چند باديگارد كلاه گروه بندي رو ور ميدارن و به جايگاه شهود راهنماييش ميكنن.

قاضي:به ريش مرلين قسم بخور جز حقيقت چيزي نميگي.
كلاه گروه بندي:به افتابه مرلين قسم جز حقيقت چيزي نخواهم گفت.
قاضي:من گفتم بگو ريش مرلين.
كلاه گروه بندي:برو بابا چه فرقي داره ، مهم اينه دو تاش مال مرلينه.
قاضي:خب ، اينا كه البوس سورس پاتر ميگه رو تاييد ميكني ؟ همه اين جنگ و دعواها زير سر توئه؟
كلاه:من نميتونم بگم كه بايد خودت امتحان كني.
قاضي:يعني چي كه خودم امتحان كنم؟!
كلا:يعني يه سري بايد منو بذاري روي سرت تا زاواياي مخفي اين پرونده برات اگاه شه.

چند سكويريتي گارد ديگه وارد ميشن و كلاه رو روي سر قاضي ميذارن.

چند دقيقه بعد

قاضي(در حالي كه هنوز كلاه گروه بندي روي سرشه): .. سكوت رو رعايت كنيد .. زواياي مخفي پرونده بر من روشن شد و متوجه شدم كه همه تقصيرا زير سر البوس سورسه و اون رو من به بيست سال زندان محكوم ميكنم و اين كلاه هم بي گناه اعلام ميكنم و ميتونه بره براي خودش خوش باشه و يه مبلغ پولي هم بهش ميديم تا اين سو تفاهم رو از دلش در بياريم.

پايان

پ.ن:سوژه اين پست از پست كلاه گروه بندي در خورندگان معجون راستي گرفته شده.


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: عضویت در کوییدیچ و مشكلات بازيكنان
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
#10
ورود رون ويزلي و تد ريموس لوپين تاييد ميشه !!

__

صاف و ساده نوشتم شووخ طبعي توي اين سايت خشك شد!!


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.