گریفیندور - اسلیترین(ذخیره جای لیلی اوانز یا همون آمبریج فعلی)
آرام و با وقار در حاشیه جنگل ممنوعه قدم می زد. انتهای شنلش بر روی شاخ و برگ درختان کشیده میشد و صدای خش خشی را به وجود می آورد.
خش خش!
خش
خش!خش
خش!خواننده:
نویسنده:
تدی سرجایش ایستاد. به ساعتش نگاه کرد و سپس دست هایش را در هم گره زد و منتظر ماند. چند لحظه بعد صدای پاق بلندی به گوش رسید و جیمز سیریوس پاتر در حالی که دست جن خانگی را گرفته بود ظاهر شد. چشمکی به جن خانگی زد و به تدی نزدیک شد.
-سلام تد!
-اون کی بود؟
جیمز نیشخندی زد و جواب داد: تاینی! واسه غیب و ظاهر شدن توی هاگ ازش استفاده می کنم! کل جن های خونگی های آشپزخونه زیر دست من هستن!
تدی جیغ کوتاهی کشید و گفت: واااااای جیمز تو یک نابغه ای!
جیمز:
تدی: خب دیگه حالا! اینقدر خودت رو نگیر!
چیکارم داشتی؟ نمیشد این حرفارو توی تالار گریف بهم بزنی؟!
جیمز به اطرافش نگاه کرد و با حالت مرموزی گفت: نه نمیشد! اون برگشته تدی! فردا واسه اسلی بازی می کنه! دامبلدور هم هست! بهترین فرصته!
تدی با دهانی باز به جیمز خیره شده بود.
زمین بازی کوییدیچ!-یک...دو...سه...
گریفیندور!فریادهای تماشاگران تیم گریفیندور کل زمین را در بر گرفته بود ولی این گزارشگر بازی بود که با بلندگوی جادویی که داشت بوقید به تماشاگرای گریف و کاری کرد که جایگاه تماشاگران به صفحه سفید تبدیل بشه که با صد تا کنترل اف پنج هم باز نشه!
-لیلی اوانز با سرعتی باور نکردنی به سمت دروازه آمیکوس کرو حرکت می کنه. در چشماش برق خاصی دیده میشه که آدم رو بی اختیار به یاد آمبریج میندازه. سرخگون رو پرتاب می کنه و...گل! ده صفر به نفع گریفیندور! واقعا چنین بازی و مهارتی شایسته لیلی اوانز هست! بنده خودم شاهد بودم که از کله سحر تا بوق سگ تمرین میکرد!تماشاگرا با این حرف گزارشگر بازی هو کشیدند و فریاد زدند: لارتن حیا کن! شناست رو رها کن!
و لارتن که کلا آدم جوگیری هست زودی تحت تاثیر حرف های ملت قرار میگیره و میره شناسش رو با گیلدروی لاکهارت عوض می کنه!
تماشاگرا: گیلدی بی دست و پا! همینه همینه!
گیلدی از خجالت آب میشه میره تو زمین و کلا از رول خارج میشه! در سمت دیگر زمین تدی و جیمز...
تماشاگرا:
تدی و جیمز...
تماشاگرا:
نویسنده: بزارید من جمله رو تموم کنم بعد تعجب کنید! به بوق کشیدید پست رو!
تماشاگرا:
در سمت دیگر زمین تد و جیمز کنار دروازه بان تیمشون ایستادن و به آرومی باهاش صحبت می کنن.
جیمز به نقطه ای اشاره کرد و گفت: اون مردَه رو می بینی؟
آلبوس دامبلدور: من پیر شدم چشمم به جز بچه های سفید مفید چیز دیگه ای نمی بینه!
جیمز با تاکید گفت: اونجا! دقیقا پشت مورگان آلکتو! اون پسره!
آلبوس دستی به چانه اش کشید و گفت: اونجا که چیزی نیست! فکر کنم توهم زده شدی جیمز. امشب یه سر بیا کلاس خصوصی تا خودم ارشادت کنم!
تدی: اون پسره! گلرت! گلرت گریندوالده!
نگاه آلبوس ثابت ماند...
فلش بک!در یک خونه با شدت باز میشه و پسرهای کوچولو موچولو و سفیدی بیرون میان. به شدت ترسیده به نظر میرسن و با بیشترین سرعت ممکن از خونه دور میشن. به دنبال اونا گلرت و آلبوس در حالی که با تمام وجود فریاد میکشن از خونه خارج میشن!
گلرت: نوبت من بود آلبوس! تو حق منو خوردی!
آلبوس: تو هم شرط دیشب رو باختی! قرار شد سفید ترین پسر به من برسه!
گلرت: ولی اون من رو انتخاب کرد!
آلبوس: این انتخاب های ماست که حقیقت باطنی ما رو نشون میده نه توانایی های ما!
گلرت: اگر حرف آخرت اینه...
آلبوس: اشتباه نکن گلرت! من همیشه دوستت داشتم! همیشه!
گریندوالد پوزخند تمسخر آمیزی میزنه و آپارات می کنه.
پایان فلش بک!آلبوس دامبلدور: گلرت!
تدی و جیمز به تعجب با دامبل نگاه می کنن. جیمز به تدی اشاره می کنه که ساکت باشه و سپس رو به دامبل میگه: آلبوس! اون دوران دیگه تموم شده! الان دیگه همه تو رو به عنوان یک جادوگر خوب و بزرگ میشناسن! گریندوالد ابرچوبدستی رو داره! اونو باید ازش بگیری!
دامبلدور آهی میکشه و میگه: ولی اون گلرته!
تدی فریاد میزنه: تو هم آلبوس دامبلدوری! بنیانگذار محفل ققنوس! گروهی که با شر مبارزه می کنه و سیاهان رو نابود می کنه!
و اینجاست که فانتزی با حماسی پیوند می خوره و دامبلدور تحت تاثیر جمله تدی قرار میگیره. چوبدستیش رو بیرون میاره و با عصبانیت به سمت گریندوالد حرکت می کنه!
-گلرررررت!
چند دقیقه بعد!لاشه گریندوالد به گوشه ای افتاده و دامبلدور دو زانو روی جاروش نشسته و در حالی که ابرچوبدستی رو توی دستش گرفته لبخند مونالیزا و امضا تحویل ملت میده!
در همون لحظه فریاد بارتی کرواچ توجه همه رو به خودش جلب می کنه!
-گوی زرین! گوی زرین رو گرفتم!
تماشاگرا:
داور مسابقه با صدای بلندی میگه: آلبوس دامبلدور ابرچوبدستی رو گرفت! گریفیندور برندست!
بارتی: چی میگه؟!
دامبلدور ذوق می کنه و با سرعت بیشتری به تماشگرا امضا میده. در همان حال صدای ضعیف گریندوالد که روی زمین افتاده و داره جون میده به گوشش میرسه: آلبوس! به یاد تمام روزهای خوبی که با هم داشتیم و کمک هایی که در گذشته بهت کردم نزار من اینجا بمونم تا وزارتی ها بیان ببرنم! منو بفرست زندان خودم! منو بفرست نورمنگارد! دامبلدور!
صحنه شدیدا احساسی میشه! قطره اشکی از چشمای آلبوس سرازیر میشه و جواب میده: همین کارو می کنم!
سپس ابرچوبدستی رو به سمت گریندوالد میگیره و به آرومی میگه: هیچوقت فراموشت نمی کنم گلرت!
گریندوالد: منم همینطور آلبوس!
دامبلدور: شوتیوس نورمنگارد!
و گریندوالد دیگر نبود...