هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۸
#1
پسر یتیم وارد ایستگاه شد.
هفته ها بود که در پرورشگاه انتظار این ساعات را میکشید و آنقدر ساعت ها روی تختش نشسته بود و درباره ی این روز و اتفاقاتی که قرار بود برایش بیفتد اندیشیده بود و درباره ی آن خیالبافی کرده بود که از آزار دیگران هم غافل شده بود و همه از شر او در امان بودند.

در این روز ها آنقدر بلیط جادوییش را بررسی کرده بود که تمام آن را حفظ شده بود، با این حال آن را در آورد تا شماره ی سکو را ببیند: نه و سه چهارم.

به سمت سکوی مورد نظر حرکت کرد.
سکوی 5 ... 6 ... 7 ... 8 ... 9 ... 10
سکوی نه و سه چهارم درکار نبود!

یعنی تمام این ها حقه ای بود که او دزدی نکند و وسایل دیگران را پس بدهد؟ یعنی آن مرد ریشو که کمدش را آتش زده بود یک شعبده باز بود؟ پس کوچه ی دیاگون و آن همه وسایل جادوگری و جادوگر های دیگر چه بودند؟ تازه او میدانست که با همه فرق دارد. او با مار ها حرف میزد و میتوانست باعث آزار دیگران بشود. حتما باید با جادو سکو را ظاهر میکرد یا شاید یک جور حقه ی دیگر در میان بود. بله حتما همین بود.

چمدان کوچک و مختصرش را با خود کشید و به نرده ای تکیه داد تا فکر کند اما ناگهان اتفاق عجیبی افتاد که حتی در خیال هایش هم تصور نمی کرد: او از نرده سخت و جامد عبور کرد و وارد سکوی نه و سه چهارم شد.
قطار قرمز رنگی در سکو بود و صد ها پسر و دختر جادوگر و پدر و مادرشان نیز آنجا در تکاپو بودند. بله، تام ریدل به آنجا تعلق داشت؛ به دنیای جادویی.

تام کسی نداشت که با او خداحافظی کند، بنابراین بدون معطلی به داخل قطار رفت و از تمام کوپه های پر و خالی گذشت و در آخرین کوپه نشست.
بر خلاف بچه های پرورشگاه او از بچه های این جا خوشش می آمد زیرا همنوع خودش بودند و دوست داشت با آن ها رابطه برقرار کند، مخصوصا کسانی که در خانواده ی جادوگر بزرگ شده بودند اما از شانس او در طول راه فقط دختری خجالتی از خانواده ای مشنگ به نام میرتل در کوپه ی او نشست.
در راه تام و میرتل با هم صحبتی نکردند جز این که تام نام او را پرسید و این که آیا پدر و مادرش جادوگرند یا نه.
تام پول زیادی نداشت برای همین از چرخ دستی فقط برتی بات با طعم همه چیز خرید جون به نظرش از همه ی خوراکی های چرخدستی زن جادویی تر بود.تام در راه فقط چند تا از طلسم هایی را که یاد گرفته بود را تمرین کرد و انتظار هاگوارتز را کشید.وقتی قطار سرعتش را کم کرد تام به سرعت شنلش را پوشید و آماده ی پیاده شدن شد. هوا تاریک شده بود و تام احساس گرسنگی میکرد.

تام از قطار پیاده شد و به دورنما ی قلعه نگاه کرد و به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. مرد جوانی با صدای بلند میگفت: کلاس اولی ها از این طرف

تام به دنبال بچه های اولی به دنبال او رفت و سوار قایق ها شد.
در هر قطار 4 نفر می نشستند اما او در کنار یکی از بچه ها نشست که آنقدر درشت هیکل بود، فقط خودشان دو نفر در قایق جا شدند. نامش هاگرید بود و پدرش جادوگر بود. او با تام مشغول صحبت درباره ی گروه ها شدند. هاگرید فکر میکرد در گریفیندور بیفتد اما تام میگفت شاید در راونکلا بیفتد، البته خودش دوست داشت به اسلیترین برود اما نمیدانست این طور میشود یا نه.

بالاخره رسیدند و تام پیاده شد. او فقط به قلعه نگاه میکرد.
وارد سرسرای ورودی شدند و مرد جوان رفت و به جای او همان مرد ریشویی بود که به سراغ تام آمده بود آمد.
دامبلدور لبخندی زد و به بچه ها گفت : سلام. به هاگوارتز خوش اومدین. تا چند دقیقه ی دیگه شما گروهبندی میشین و به یکی از گروه های چهارگانه ی گریفیندور، هافلپاف، ریونکلا و اسلیترین میرید. فعالیت های شما در طول سال باعث کسب امتیاز برای گروهتون میشه و تخلف هم موجب کسر امتیاز. امیدوارم از هیچ کدوم از شما امتیازی کم نشه دوستان. با من بیاید و رو به میز بزرگ بایستید. موفق باشید.

دامبلدور دری را باز کرد و بچه ها با شور شوق به داخل سرسرای اصلی شدند. حال بزرگی بود که در آن چهار میز به موازات هم و یک میز هم بالای آن قرار داشت و شمع های روشنی بالای تمام میز ها معلق بودند.

بچه ها سر میز گروه خود نشسته بودند و منتظر سال اولی ها بودند و معلم ها هم دور میز بالایی نشسته بودند.
ناگهان نگاه تام به سقف باشکوه سرسرا افتاد. همانطور که در کتاب تاریخ هاگوارتز خوانده بود سقف آسمان صاف و پر ستاره ی آن شب را نشان میداد.

دامبلدور کلاه کهنه ای را بر سر دانش آموزان میگذاشت تا گروهشان را اعلام کند.
تام منتظر بود تا نوبت خودش شود.
پس از این که هاگرید به گریفیندور رفت و میرتل به ریونکلا و خیلی دیگر از بچه ها هم گروه بندی شدند، فقط پنج نفر باقی ماندند و نام تام خوانده شد. تام که دلش شور میزد کنار دامبلدور روی یک صندلی نشست و کلاه را بر سر گذاشت.

کلاه در گوش او نجوا کرد : اوه چه هوش سرشاری!
تام با خود اندیشید درست حدس زده و به ریونکلا خواهد رفت اما کلاه ادامه داد:
اما نجابت، وقار و اصالتت بر اون غلبه میکنه! پس بهتره بری به : اسلیترین!

تام با خیال آسوده کلاه را برداشت و سر میز اسلیترین رفت و با چند نفری دست داد.
آنقدر گرسنه بود که از حرف های مدیر چیزی نشنید.
وقتی ظرف ها پر شدند تام به شدت خوشحال شد زیرا غذاهای هاگوارتز بی نهایت لذیذ تر و بهتر از پرورشگاه بود. تام مفصل از هر غذا خورد و سپس به تخت خوابش رفت.

او با خود اندیشید که آن روز بهترین روز عمرش بوده است و روز های بی نظیری را در هاگوارتز پیش رو دارد.


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۸
#2
میثبتنامیم


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۸۸
#3
بهترین آواتار : مری فریز باود

بهترین امضا : ایوان روزیه

بهترین جمله : ...

بهترین نویسنده : لرد ولدمورت

بهترین سوژه : سوژه ی کینگزلی شکلبولت در قصر خانواده مالفوی

بهترین عضو : کینگزلی شکلبولت

بهترین ناظر : استرجس پادمور

بهترین مدیر : پرفسور کوییرل

بهترین تاپیک : دندان پزشکی دکتر گلگومات

بهترین پست : ...

بهترین محل زندگی : آبرفورث دامبلدور


ویرایش شده توسط فرانك لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۱ ۱۹:۴۲:۴۶


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۸۸
#4
سلام به لرد کچل!
من کینگزلی شکلبلت رو به دوئل دعوت میکنم.
لطفا اگر میشه زمان نداشته باشه.

کچلی عالی مستدام.


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۰:۰۷ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۸
#5
گلگومات در راه بازگشت مسیرش را کج کرد تا درختی بزرگ برای خوردن پیدا کند. به یک درخت بسیار بلند و تنومندی رسید و بلافاصله با یک حرکت نرم درخت را از ریشه درآورد. گلگو دهانش را بازگشت و ریشه ی درخت را یلعید اما بلافاصله آن را تف کرد چون از طعم تلخ گل اصلا خوشش نیامد. این بار یکی از شاخه های بالایی را کند مثل خیار آن را خورد. طعمش بد نبود اما هرگز به اندازه ی گوشت انسان خوش طعم و لذیذ نبود.

بالاخره گلگو پس از خوردن 5 درخت تنومند و بلند دهکده به ست دندانپزشکی راه افتاد و از در پشتی داخل شد.
منشی با ناراحتی به گلگومات گفت : چه قدر دیر کردی، نصف مریضا رفتن.
- گلگو گشنه بود. گلگو داشت درخت می خورد.
- خیلی خوب الان یه مریض می فرستم تو.

چند لحظه بعد بیماری وارد اتاق شد و روی صندلی بیما نشست.
- مشکل شما چیه آقا؟
- میخوام دندونمو بکشم.
- الان گلگو براتون این کارو کرد آقا

گلگومات که می دانست چگونه باید دندان را بکشد دندان مرد را کشید و مرد راضی از کار او بلند شد و پولی به گلگومات داد رفت.

مریض بعدی وارد شد. او هم میخواست دندانش را بکشد.

30 دقیقه بعد

گلگومات دندان 5 مریض باقی مانده که همه میخواستند دندانشان را بکشند را هم کشید و مطب را تعطیل کرد. آن گاه با خوش حالی زد زیر آواز : گلگو پولدار گلگو دکتر گلگو درخت خوووور

- آقای گلگومات؟
گلگو به مرد تازه وارد و همراهانش نگاه کرد و گفت : بله. شما کاری داشت؟
- ما از اداره ی حفظ محیط زیست اومدیم. شما به جرم آسیب زدن به محیط زیست بازداشت هستید.
- نهههههه گلگو خوب، شما نتونست گلگو دسگیر کرد...


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
#6
جیمز سیریوس که تازه از جارو افتاده بود با تعجب به ماهی هایی که داشتند روی زمین راه میرفتند نگاه کرد و گفت : سلام، اینا چرا تو آب نیستن، تو آوردیشون مورگانا؟

قبل از این که مورگانا پاسخ دهد یکی از ماهی ها پیشدستی کرد و گفت : نه خیر اون این کارو نکرده. مگه نمیدونی؟ این جا آوالانه و ما هر کاری بخوایم میتونیم بکونیم.

- این جا میشه هر کاری کرد؟ ایول پس من یه خورده این ماهی ها و گربه ها رو کروشیو کنم. کروشیو ... کروشیو ... چرا نمیشه کروشیو بازی کرد؟
- منم نتونستم چند تا آوادا کداورا بزنم جیگرم حال بیاد.
- شما اومدین کمک من یا این که میخواین وضع رو بد تر از این بکنید؟
- ببخشید مورگانا حواسم نبود.
- خیلی خوب. به همه تون خوش آمد میگم. لطفا دنبال من بیاید که بریم تو قصر.

همه به دنبال مورگانا به سمت قصر راه افتادند و موجودات عجیب و غریب و سخنگوی جزیره را تنها گذاشتند. در راه همه به طبیعت ناملموس و در عین حال زیبای آوالان نگاه می کردند.

بالاخره همه وارد قصر زیبا و باشکوه ملکه ی آوالان شدند. تقریبا 40-50 نفر میشدند.
مورگانا سر جایش نشست و گفت : خوشحالم که به این جا اومدید دوستان. ما این جا جمع شدیم تا این جزیره رو آباد کنیم.

- این جا که آباده ملکه
- آره این جا که خیلی توپه ما میخوایم چی کار کنیم؟
- بنده هم با نظر دوستان موافقم، این جا مشکلش چیست؟


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: جاذبه های یادگاران مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
#7
جذاب ترین مرگ : مرگ دابی

جذاب ترین بخش : داستان شاهزاده

جذاب ترین مورد احساسی : تنها شدن هری و جینی در روز تولد هری

جذاب ترین شخصیت : پرسی ویزلی

جذاب ترین نکته : عشث اسنیپ به لی لی

جذاب ترین ترفند : فرار با هفت پاتر از خانه ی دورسلی ها

جذاب ترین جمله : میدونی کی بهت میپیوندم ولدمورت؟ وقت گل نی نویل لانگباتم


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۰:۱۸ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
#8
ببخشید منظور از این اسم انگلیسی که برای کارنامه میخواید چیه؟ میشه مثال بزنید؟


ویرایش شده توسط فرانك لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۶ ۰:۴۹:۳۱
ویرایش شده توسط فرانك لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۶ ۰:۵۰:۳۳

من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: بهترین عضو تازه وارد در یک سال گذشته
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷
#9
من به بتی برسوییت رای میدم که از بدو ورودش به ایفای نقش به سرعت پیشرفت کرد و الان زیباترین رول ها رو مینویسه و مهارتت نوشتنش خیلی بالاست.


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷
#10
آلبوس سیوروس پاتر، کسی که ناظر هر بوده به بهترین نحو اون جا رو نظارت کرده و بالا کشیده و الان هم شهر لندن رو نظارت میکنه که میشه گفت بهترین و فعالترین انجمنه.


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.