هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۲
#16

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۴۴:۰۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 730
آنلاین
تاپیک بدلیل قدیمی بودن موضوع و استقبال نشدن از آن بسته میشه.
علاقه مندان و کسایی که ایده ی جدیدی برای تاپیک دارند، با ناظرین انجمن در میان بگذارند.

مرلین کبیر
ناظر انجمن




Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۸:۴۵ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹
#15

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
آنسوی ماجرا ، ضلع شمالی جزیره

باد سردی که از سمت شرق می ورزید مانند سیلی های محکمی بود که بر صورت خیس او زده می شد .
حس عجیبی داشت ، گویی درون بدنش اتفاقاتی می افتد ولی حوادثی که اینجا رخ داده بود مهمتر از آن بود که به تحولات درونی بدنش بیاندیشد .

پلک هایش را از هم گشود ، نگاهی به اطراف کرد و در چند متری خود بلا را دید که بر خلاف همیشه با حالتی معصومانه افتاده بود .
لرد از جایش بلند شد ، پاهایش خوب یاری نمی دادند ولی هرجوری که بود خود را به بلا رساند .

دستش را روی نبض بلا گذاشت ؛ نبض داشت ولی تنفس نداشت .
لرد نگاهی به اطراف انداخت و وقتی مطمئن شد که کسی نیست به او کمک کند گفت :

- یا سالازار!!! چرا من؟ من ...درسته که الآن مثل این معصومها شده ولی این هیچ ربطی نداره .

لرد راه دیگری نداشت ، اگر می خواست یکی از بهترین مرگخوارهایش را نجات دهد این تنها راه ممکن بود .

یک بالش هواپیما را که در آن نزدیکی بود زیر سر بلا گذاشت ، دهان او را باز کرد و خواست به او تنفس مصنوعی بدهد که ...

- اوه...مای لرد


نیم ساعت بعد

- بهت میگم اون کار ماچ نیست ، تنفس مصنوعی هس .

- هرچی بود مای لرد، به هرحال شما باید اعتراف کنید که منو دوست دارید .

-

در همین زمان لرد که نگاهش را به درختهای جنگل دوخته بود احساس کرد که پیکره ای از جنگل بیرون و به سمت او می آید .

- بلا ساکت شو ، وایسا ببینیم این کیه که داره میاد .
- کی مای لرد؟

- همین یارویی که داره به طرفمون میاد .
- ولی من که کسی رو نمی بینم مای لرد .

پیکره نزدیکتر آمد و در روشنایی ناشی از سوخت لاشه ی جا مانده از هواپیما صورتش مشخص شد .
او سالازار اسلایترین بود که با کت و شلوار فراگ و گل رزی بر سینه رو به روی لرد ایستاده بود .

- شما زنده اید ؟!!

سالازار دستش را دراز کرد تا دستان لرد را بگیرد و به او کمک کند که سرپا ایستد .

- دنبالم بیا نواده ، ولی تنها .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸
#14

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
دامبلدور به آرامی چشمانش را باز کرد و سرش را با دستانش فشرد ، سردرد عجیبی داشت ، سرش را چرخاند وبه اطرافش خیره شد اما چیزی جز یک منظره تار ندید، عینک نیم دایره ایش ترک خورده، در گوشه ایی افتاده بود کورمال کورمال به به دنبالش گشت تا اینکه در نزدیکی دستانش احساسش کرد ، عینک ترک خورده اش را به چشمانش زد وبا دقت به اطراف نگریست و پس از اینکه خود را میان میلیون ها شاخ وبرگ دید به این نتیجه رسید که در یک جزیره گیر افتاده است، سعی کرد از جایش بلند شود اما درد شدیدی را در قوزک پایش احساس کرد .

اه لعنتی، فکر می کنم قوزک پام ترک برداشته باید از اینجا برم باید بچه ها رو پیدا کنم ، آخ لعنتی پام ...

سپس با خود فکر کرد ، بهتر ه داد بزنم و کمک بخوام شاید صدامو شنیدن سپس چوب دستیش را به گلویش نزدیک زد، صدای عجیبی در سراسر جنگل پیچید...

- آرتوررررررررررررر ! مالیییییییییییییییی! کجاییییییییییید...

سپس چند ثانیه ساکت شد تا شاید صدایی را در اطرافش بشنود اما هیچ صدایی جز هیاهوی جغدی در دور دست ها که برای شکار شبانگاهی آماده می شد به گوش نمی رسید....

با خود فکر کرد :

- تنها راه نجاتش این است که در این جنگل انبوه بنشیند تا شاید کسی به یاریش بشتابد...


مایل ها آنطرف تر مالی و آتور در میان شاخ وبرگ های انبوه گیر افتاده بودند، مالی در حالی که به شدت گریه می کرد گفت:


- یا ریش مرلین این چه عذابی بود که بر ما نازل کردی !

کمی آنطرفتر آرتور ویزلی با زانویی که به شدت مجروح شده بود به درختی تکیه داده بود وسعی داشت مالی را آرام کند ،سپس رو به مالی کرد وگفت:

- مالی عزیر ، آروم باش ما نجات پیدا می کنیم من مطمئنم.

- آخه چطوری نجات پیدا میکنیم؟ آلبوس گم شده ، اثری از جیمز وتدی نیست ، ما اینجا میمیریم...



شب فرا رسیده بود ، اما خبری از ناجی نبود ،درد پای دامبلدور به اوج خود رسیده بود در همین لحظه بود که صدای پچ پچی را در نزدیکیش شنید ، گوشهایش را تیز کرد تا صدا را بهتر بشنود...

با خود فکر کرد :

-یا ریش مرلین امکان نداره اونا اینجا باشن...


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۱۰ ۲۲:۲۴:۳۵

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۸
#13

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
سوژه ي جديد


- مسافران محترم پرواز شماره ي 815 جادوهما به مقصد فيجي لطفاً سوار هواپيما شوند .


در سالن هاي شلوغ فرودگاه عده اي با لباس هاي عجيب و غريب به سرعت مي دويدند .
محفلي ها كه هركدام چمدان هاي بزرگي را حمل مي كردند به سرعت به سمت ورودي هواپيما حركت مي كردند .

جلوتر از همه ي محفلي ها پير محفل ما ، دامبلدور ريش سفيد بود كه به زور چمدان خالخال يشمي قهوه اي را دنبال خود مي كشيد و به سمت هواپيما مي رفت .
دامبلدور كه چمدانش كشان ، كشان ، حركت مي داد ، گفت :

- بدوييد ، بدوييد ، بجنبيد تا تمام صندلي ها پر نشده بريم يه جاي خوب هواپيما بشينيم . از همين الآن بگم من كنار پنجره مي شينم.

جيمز كه كوله پشتي جادويي زيبا جادار مطمئنش را روي دوشش گذاشته بود سمت دامبل رفت و گفت :

- صد دفعه گفتم آبروي ما رو نبر ، هواپيما هر صندليش بليت داره و هركسي بر اساس جايي كه روي بليت نوشته مي شينه . در ضمن بلييت منم روش نوشته كنار پنجره

سپس به طرف تدي برگشت و گفت :

- هي تدي گازنگيرش ، جغجغه نيستش كه عزيز ، خانم فروشنده ي عطره .

در آن طرف ، مالي كه كلهوم وسايل اشپزخانه اش رو توي چمدوني ريخته بود با سرعتي نظير لاك پشت حركت مي كرد .

- هي آرتور چرا اينقدر تند راه ميري ؟ اين وسايلا سنگينن بيا كمك ...

- وسايلاي خودم هم سنگينن ، نمي تونم كمك كنم

- مي دونستم ، مي دونستم ، به مرلين قسم فهميده بودم پاي زن ديگه اي درميونه

- زن ديگه كدومه؟



آنسوي ماجرا


- مسافران محترم پرواز شماره ي 815 جادوهما به مقصد فيجي لطفاً سوار هواپيما شوند .

توده ي سياهي از سياه ترين هاي دنياي جادوگري به همراه رهبر كچلشان ميان مردم حركت مي كردند و به سمت هواپيما مي رفتند .


- يا لرد كبير شنيديد ؟ پرواز ما رو گفت. فكر كنم بايد بريم سمت هواپيما


لرد كه با متانت تمام و خونسردي خالص و عند ريلكس بودن كه راه مي رفت جواب پرسي را نداد و رو به بارتي برگشت و گفت :

- بارتي ، چمدونا سنگين نيستن كه ؟!

بارتي كه حدود بيست چمدان بزرگ را حمل مي كرد به زور پاسخ لرد را داد .

- يا لرد....نه ....اصلاً...اهيم ...هم...هه، فقط نمي دونم چرا توي اين سه ساعت كه چمدونا رو حمل مي كنم...... يه ذره كمر...... درد گرفتم .

لرد توجهي نكرد و اينبار سمت بليز برگشت و گفت :

- بليز، به نظرت اگه اين هواپيما رو يه كوركراكس كنم چطوره ؟

بليز كه مدام به ساعت شني مچيش نگاه مي كرد گفت :

- نمي دونم ارباب به نظرم بهتره كه سوار هواپيما بشيم . وقتي نمونده ها .


نيم ساعت بعد


- مسافران محترم سرمهماندار صحبت مي كنه ، ما به يه سري چاله هاي هوايي برخورد كرديم ، لطفاض كمربندهاي خود را بسته و سيگار نكشيد .

شپلخ ( افكت تكان ناگهاني هواپيما )

لرد كه اندي ريلكس بودنتش را از دست داه بود به سمت بلا برگشت و گفت :

- يا كله ي كچل سالازار اين چي بود ؟ نكنه ما كه انتهاي هواپيما نشستيم كروشيو شديم ؟ كي جرات كرده به لرد كروشيو بده بلا؟
- اوه مالي لرد ... چه يا قشنگي ...هيچي نبود ماي لرد يه تكان ناگهاني بود.. كروشيو كدومه ؟!!


صداي خلبان از داخل اسپيكر ها به گوش مي رسيد كه مي گفت :
- خانوما و آقايان ما به يه چاله ي هوايي برخورد كرديم و همينطور ارتباط رادويي امان را از دست داده ايم....


در همين لحظه باله هاي هواپيما اتيش گرفته بود ، هواپيما وارونه پرواز مي كرد. يه نفر از صندليش جدا شد و به سمت دم هواپيما پرت شد .

موتورها آتيش گرفته بودند ، بين بخش هاي مختلف هواپيما سوراخ ايجاد شده بود كه در يك لحظه قسمت انتهايي هواپيما جدا شد و داخل اقيانوس افتاد .
سپس....


----------------------
سوژه تقريباً مشخصه ، محفلي ها و مرگ خواران كه در يك هواپيما به مقصد فيجي بودند از وجود همديگر اطلاعي نداشتند . هواپيما در هوا منفجر شد و قسمت انتهايي كه شامل لرد و بقيه ي دار و دستش مي شد داخل آب افتاد و قسمت كابين خلبان و مابقي مسافران داخل ضلع جنوبي جزيره مي افتد .
مرگ خواران كه پس از سقوط به داخل اقيانوس مي افتند با شنا كردن خود را به سمت ضلع شمالي جزيره مي رسانند . توجه داشته باشيد كه اينجا يه جزيره ي مرموزي است .
سوژه رو خوب پيش ببريد ، ممنون


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸
#12

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
درست در همین لحظه بود که مورگانا فریاد زد :
- اربــــــــــــــــــاب، یه مشکلی داریم اینجا!

لرد سیاه و پرفسور دامبلدور درحالی که سعی می کردند بیشترین فاصلۀ ممکنه را با یکدیگر داشته باشند، دستشان را بالا بردند:
- افراااااااااااااد... ایــــــــــــــــست!

لرد چشم غره ای به دامبل رفت:
- اول من ایست دادم.

- اشتباه می کنی تام! من همیشه در ایست دادن پیشگامم.

- گفتم من ایست دادم پیری!

ایوان با ترس و لرز به روبرو اشاره کرد:
- ارباب! فعلا اونو داشته باشین.

همه به روبرو نگاه کردند که اژدهایی با فراغ بال و خیال راحت، کنار رود بزرگ لم داده بود و با عینک دودی، آفتاب می گرفت. درحالیکه با نوک انگشتانش یکی از بالهایش را نوازش می کرد و پایی هم در آب گذاشته بود و موج های بزرگی را در سطح رود، به وجود می آورد.

لرد سیاه به مورگانا تشر زد:
- چیه همینجوری واسه خودت عین بختک وایسادی. تو مگه خیر سرت ملکه نیستی؟ برو بهش بگو لنگ و پاچه شو جمع کنه ما می خوایم رد شیم.

مورگانا چاره ای نداشت. کمی موهایش را مرتب کرد و جلو رفت:
- به دستور من، هر چه سریعتر اینجا رو ترک کن.

- بعد شوما کی باشین خانوم خانوما؟

- من ملکۀ آوالانم و اینجام آوالانه و من هرکاری بخوام می کنم!

- خوب منم هرکاری بخوام می کنم. مگه فقط واسه تو آوالانه؟

- نه خیرم. واسه همه آوالانه ولی چون من ملکۀ آوالانم واسه من آوالان تره.

- خوب چرا سخت می گیری آبجی؟ عین آدم بگو اینجا آوالانه و تو هم ملکه ای. دعوا نداره که.

اژدها با دلخوری دمش را روی کولش گذاشت و رفت. لرد سیاه و پرفسور دامبلدور با اشاره ای، یارانشان را به حرکت در آوردند و همچنان که از کنار مورگانا می گذشتند، یکی یکی متلک می انداختند:
- خیر سرش ملکه س!
- عرضه نداره یه بار دستور بده و ملت عین آدم اجرا کنن.
- فرت و فرت افاده می کنه: من ملکه م! من ملکه م!
- اگه ما الان اینجا نبودیم اژدهائه قورتش داده بودا.

کمی که جلوتر رفتند، متوجه شدند مورگانا همراهشان نیست. جیمز رویش را برگرداند و مورگانا را دید که با دهان باز و چشمان گشاد شده به آن ها می نگرد:
- چت شده مورگانا؟

مورگانا با صدای جیغ جیمزی به خود آمد. خود را به جلوی افراد رسانید و با هیجان گفت:
- ببینید. شما خیلی به من کمک کردید. باعث شدید من مجبور بشم یاد بگیرم که خودم مشکلاتمو حل کنم. دیدید؟ دیدید همین که به اون اژدهائه تشر زدم، جا زد و رفت؟

مورفین با بی خیالی روی زیراندازی که تا چند دقیقۀ پیش اژدها بر آن قرار گرفته بود، لمید:
- خوف که شی؟

- خوب یعنی اینکه، با جادو یا بدون جادو، من خودم باید بتونم این جزیره رو سر و سامون بدم. هرکدوم از ما می تونیم با یه سری از مردم اینجا مراوده کنیم و باهاشون آشنا شیم. یعنی اینکه...

لرد سیاه مورگانا را کنار زد:
- برو زیادی جوگیر نشو. اون اژدها به حرفت گوش کرد، صرفا چون اینجا آوالانه و هیچی سر جای خودش نیس!

دامبلدور هم سری به تایید تکان داد و رد شد:
- درسته فرزند. نمونش همین تدی و ریموس که هردوشون گرگینه ان و الان ماه کامله و هیچ کدومشون تغییر شکل ندادن.

ایوان روزیه همچنان که رد می شد نیشخندی زد:
- تازه، خودتم هنوز خون... خون... نکردی که ملت جوگیر شن و در برن.

و بلاتریکس با احساساتی که کاملا از او بعید بود، در حالیکه دست رودولف را در دست گرفته بود زیر لب گفت:
- اینجا آدم یه جورایی یاد ماه عسلش می افته. مگه نه عزیزم؟

و رودولف، برعکس همیشه با قیافه ای اخمو و تیریپ سیبیل کلفتی غر زد:
- هه! این قرتی بازیا به ما نمیاد بلا! ما کی رفتیم ماه عسل؟ دیگه اسم این ماه کوفتیو نیاری ها!

مورگانا نمی دانست چه کند. به جای اینکه اوضاع جزیره اش به حالت طبیعی درآید، رفتارها و شخصیت های دوستانش تغییر کرده بود.

----------------

می خواستم خیر سرم سوژه رو تموم کنم! نشد...

این تاپیک اومده اینجا تا همونطور که توی پست اول خودم گفتم، یه دنیای دیگه خارج از محیط هری پاتری بسازیم. بهتره سوژه به خیر و خوشی تموم شه و یه آدم باذوق بیاد و یه داستان اشتراکی جالب درمورد آوالان رو اینجا شروع کنه.

همین دیگه!

--------------

اگه غلط تایپی، املایی، چیزی دیدید شرمنده. حس ویرایش نیست، توی شلوغیای قبل از سفر بهتر از اینم نمیشه.



Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#11

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هو121


خلاصه سوژه :
مورگانا لی فای که بعد از مرگ مادربزرگش به عنوان ملکه جزیره آوالان منسوب شده،وقتی میبینه اوضاع جزیره یه جورایی غیر طبیعی هست،مثلا گربه ها توی آب شنا میکنن،ماهی ها پرواز میکنن،عله تو آسمون میچرخه واسه خودش و پری های دریایی هم میان ساحل آفتاب میگرن و اینا،چند تا جغد به سران جبهه های مختلف میفرسته و ازشون درخواست کمک میکنه.لرد و زیر مجموعه هم به کمک مورگانا شتافتند.در این بین،ملت متوجه میشن که نمیتونن جادو کنن و به همین خاطر،از هری که در آسمنون مشغول پروازه میخوان که بیاد پایین و توضیح بده.عله هم اولش خودشو میزنه به کوچه هری چپ اما...


لرد دستی به سرش کشید و گفت : من نمیدونم چرا این پسره رو نکشتم،آخه این ...
دامبلدور به سرعت دستش رو جلوی بینیش گرفت تا به لرد بفهماند در جهت صیانت از شناسش بهتره که سکوت کنه.لرد با خشم فراوون حرفشو قورت داد و سرش رو پایین انداخت.
هری : خوب،من برم؟کاری ندارین؟
هیچ کس حرفی نزد.
- برم؟میرما!
باز هم سکوت.



هری که به شدت ضایع شده بود،نگاهی به مورگانا کرد و گفت : بله،اوکی،باید برین پشت آبشار جزیره و از اون چشمه ای که هست آب بخورین تا جادوتون وصل بشه.ینگ وزارت خونست برای حفاظت از محیط زیست
مورگانا مشکوکانه به لرد و دامبلدور نگاه کرد و به هردو با چشم(!) گفت : که حرف این بوقیو قبول کنیم آیا؟
لرد و دامبلدور هم با همون رویه گفتن : مجبوریم دیگه کاری نمیشه کرد!



مورگانا : بسیار خوب،همگی راه میفتیم،به سمت پشت آبشار.خوب،از کجا بریم؟
ایوان : ببخشید که شما اینجا ملکه تشریف دارید.
مورگانا : منم تازه اومدم خوب!علـــــــــــــه!
هری بار دیگر از آسمون فرود میاد و میگه : جونم؟
- آبشار راهش از کدوم طرفه؟
- هه،نمیدونی؟همینو مستقیم برین میرسین.
همه ملت مرگخوار و محفلی و غیره به راه افتادن.


30دقیقه بعد

لرد : دامبل!نرسیدیم؟
دامبلدور در حالی که داشت عرقیجات جمع شده در حوالی ریشش و حومه رو پاک میکرد گفت : نییدونم والا،این دختره از قماش توئه!
لرد که بهش برخورده بود که چرا دامبلدور به ارتش سیاه او توهین کرده،آمرانه به مورگانا گفت : اگر تا 5 دقیقه دیگه نرسیم،خودت میدونی مورگانا!
درست در همین لحظه بود که مورگانا فریاد زد : اربــــــــــــــــــاب،یه مشکلی داریم اینجا


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱:۱۶ سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۸
#10

دابیold7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۶:۱۰ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
از تو چه پنهون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
- مورگانا؟
- چیه مای لرد؟
- ما چه جوری باید بدون چوبدستی اژدها ها رو رام کنیم؟ چوبدستی ها این جا کار نمیکنه
- به نکته ی بسیار خوبی اشره کردی کچل، ما چه جوری بدون جادو حافظه ی پری ها رو اصلاح کنیم؟

لرد به زمین خیره شد و به فکر فرو رفت ... شترقق ( افکت سقوط عله بر روی سر دامبل!)
- علّه! چرا سقوط کردی؟
- اولا یه بار دیگه بگی علّه بلاک میشی! دوما من داشتم پرواز میکردن مه ییهو یه نور شدیدی از این جا رفت تو چشمم و باعث شد سقوط کنم!
- کار این کچله! تا سرشو خم کرد نورو بازتاب کرد تو چش تو هری جان!

مورگانا که به فکر فرو رفته بود ناگهان سرش را بلند کرد و گفت : هری، سریع بگو چه طوری پرواز کردی؟
- خوب با جاروم! آذرخش 2009
- میدونم ولی جاروی اینا تا به آوالان رسید افتاد. چوبدستی هامونم از کار افتاد. چه طوری درستشون کنیم؟ هان؟
- نیدونم خوب من که تو آوالان وبمستر نیستم. هستم؟
- اگه نیستی پس چرا فقط تو میتونی حادو کنی؟
- نمیدونم شایستی ...


امضاء: دابی ، جن


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۸
#9

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
خلاصه سوژه :
مورگانا لی فای که بعد از مرگ مادربزرگش به عنوان ملکه جزیره آوالان منسوب شده،وقتی میبینه اوضاع جزیره یه جورایی غیر طبیعی هست،مثلا گربه ها توی آب شنا میکنن،ماهی ها پرواز میکنن،عله تو آسمون میچرخه واسه خودش و پری های دریایی هم میان ساحل آفتاب میگرن و اینا،چند تا جغد به سران جبهه های مختلف میفرسته و ازشون درخواست کمک میکنه.در این بین جیمز و تدی در کنار دریا،متوجه وضعیت غیر طبیعی ماه نیز شدند...






- ئـــه؟به،اون چرا کامله؟
- چی کامله؟
- اون.
- چی؟
- بوقی خودت الان گفتی،ماه دیگه باو.
- آو آو.

هر دو لحظاتی با تعجب فراوووووون به ماه نگریستند تا اینکه تدی گفت : میگم که...!
- بگو که...
- یه شوتی،سوتی چیزی بزن بابات بیاد جریان ماه رو بپرسیم ازش.
- اینجا آوالانه،بابام دیگه وبمستر نیست گویا اینجا در نقش جارچی ظاهر شده هی پرواز میکنه هوار میزنه


با سکوت تدی صحنه عوض میشه...

داخل قصر
- نفهمیدیم این یارو بچه هه کجا رفت.خوب چی کنیم بالاخره لیدی؟
لرد : کسی با شما صحبت کرد؟
دامبل : بله؟
- 4 دست و پات ...

در این لحظه بود که ایوان با یه تریپه خیلی خیلی جنوب شهری ملت و میزنه کنارو میاد دماغشو میچسبونه به دامبل.
ایوان : چـــــــــی دااااوووووووش؟
دامبل به آرامی دستمال آبی گل گلی را از جیبش بیرون آورده و آنرا به سمت دماغش برد...
ایوان بعد از کلی اخم و اینا در صدد ایراد سخنرانی!!!! برآمد که مورگانا مانع از این کار شد و گفت : ما باید یه گروه تشکیل بدیم.یه گروه قوی با برنامه ریزی.

ملت :
- گروه تقسیم میشه به سه تا گروه.
آبرفورث : خوب جونیور از همون اول بگو ما باید سه تا گروه تشکیل بدیم دیگه.
مورگانا : آبر،اینجا آوالانه،منم هرکاری بخوام میکنم،اهوم،هر گروه یه وظیفه داره.

ملت :
- گروه اول : لرد و مرگخوارای غیورشون،وظیفه سر و سامون دادن و طبیعی کردن تعدادی از اژدها هایی که در اون طرف جزیره اعلام استقلال کردن رو دارن،اونجا نه مای لرد ،یه ذره اون ور تر،یه ذره دیگه،آها آها همونجا !
- بله،دامبلدور و محفلیون مسوولیت اصلاح حافظه پری های دریای رو بر عهده دارن.
در این لحظه پرسی ویزلی دندان قروچه ای کرد و گفت : باب،ما از همون اول محفلی بودیم دیگه

- مورگانا نگاه مخوفی به پرسی کرد و با صدای بلند گفت : خوب دیگه میتونید راه بیفتید!نکته ای که لازم میدونم بگم اینه که از خیر مرلین بگذرین،توی آوالان نمیتونه کمکی بهتون بکنه!


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۸
#8

آلتیدا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۰:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
از یه گوشه دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
-عجب...مشکلش چیه؟ مشکلش اینه که همه چی به هم ریخته ست !
فرانک با سردرگمی می پرسه :
-چی اینجا به هم ریخته ست ؟ به نظر من که همه چی سر جاشه . مگه نه ؟
کینگزلی تایید کرد:
من هم همین نظر رو دارم . فکر کنم تو خیلی سخت گیری می کنی مورگانا . هوم؟
مورگانا که میبینه انگار هیچ کس حالیش نیست قضیه چیه ، توضیح میده :
-بابا ، اینجا همه چی برعکسه . کلا هر کی هر کاری بخواد می کنه . ماهیاش که کلا تو خشکی سیر می کنن . گربه ها هم بیست و چهار ساعته تو آبن . پری دریایی ها تو جنگل جولون میدن . بعد شما میگین مشکلش چیه؟!
بلاتریکس نگاه عاقل اندر سفیهی به مورگانا میندازه و میگه :
-خوب مگه اینجا آوالان نیست؟ اینا هم کلا هر کاری بخوان می کنن دیگه !
لرد که تا اون لحظه با نجینی مشغول بوده وقتی حرف به اینجا می رسه بین بحث می پره :
-اگه اینجا آوالانه و هر کی هر کاری بخواد می کنه ، پس من باید بتونم چند تا آواداکداورا بزنم . درسته مورگانا ؟
مورگانا سرش رو پایین می اندازه و زیر لبی میگه :
-ولی ارباب ، من ملکه ی اینجا هستم و نمیخوام به کسی آسیبی برسه . تازه من هنوز نمیتونم جادوی اینجا رو کنترل کنم و فعلا هیچ کس نمیتونه از چوبدستی استفاده کنه .
دامبلدور دستی به ریشش می کشه و میگه :
-با این حرفت کاملا موافقم مورگانا . محفلی ها هم نظر تو رو تایید می کنن . مگه نه جیمز ؟ ....جیمز ؟

کمی آن طرف تر ، بیرون از قصر مورگانا .

تدی و جیمز لب دریا ایستاده بودند و غروب خورشید رو تماشا می کردن . هوا داشت تاریک می شد و ستاره ها کم کم توی آسمون جاشون رو پیدا می کردن . منظره ی زیبایی بود و هر از چند گاهی عله که در حال پرواز در آسمان اون رو خدشه دار می کرد . تدی رو کرد به جیمز و پرسید :
-جیمی؟
-هوم؟
امروز چندمه ؟
-نمی دونم . چطور مگه ؟
-هیچی ....قرص ماه رو که دیدم یادم افتاد .
و به ماه کامل اشاره کرد که بالای سرشان با نور ضعیفی که کم کم جان می گرفت می درخشید !

میخواستم خواهش کنم نقدش کنید . ممکنه ؟


ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۵ ۱۷:۳۱:۳۱

نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
#7

فرانك  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۴۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 79
آفلاین
جیمز سیریوس که تازه از جارو افتاده بود با تعجب به ماهی هایی که داشتند روی زمین راه میرفتند نگاه کرد و گفت : سلام، اینا چرا تو آب نیستن، تو آوردیشون مورگانا؟

قبل از این که مورگانا پاسخ دهد یکی از ماهی ها پیشدستی کرد و گفت : نه خیر اون این کارو نکرده. مگه نمیدونی؟ این جا آوالانه و ما هر کاری بخوایم میتونیم بکونیم.

- این جا میشه هر کاری کرد؟ ایول پس من یه خورده این ماهی ها و گربه ها رو کروشیو کنم. کروشیو ... کروشیو ... چرا نمیشه کروشیو بازی کرد؟
- منم نتونستم چند تا آوادا کداورا بزنم جیگرم حال بیاد.
- شما اومدین کمک من یا این که میخواین وضع رو بد تر از این بکنید؟
- ببخشید مورگانا حواسم نبود.
- خیلی خوب. به همه تون خوش آمد میگم. لطفا دنبال من بیاید که بریم تو قصر.

همه به دنبال مورگانا به سمت قصر راه افتادند و موجودات عجیب و غریب و سخنگوی جزیره را تنها گذاشتند. در راه همه به طبیعت ناملموس و در عین حال زیبای آوالان نگاه می کردند.

بالاخره همه وارد قصر زیبا و باشکوه ملکه ی آوالان شدند. تقریبا 40-50 نفر میشدند.
مورگانا سر جایش نشست و گفت : خوشحالم که به این جا اومدید دوستان. ما این جا جمع شدیم تا این جزیره رو آباد کنیم.

- این جا که آباده ملکه
- آره این جا که خیلی توپه ما میخوایم چی کار کنیم؟
- بنده هم با نظر دوستان موافقم، این جا مشکلش چیست؟


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.