گلگومات در راه بازگشت مسیرش را کج کرد تا درختی بزرگ برای خوردن پیدا کند. به یک درخت بسیار بلند و تنومندی رسید و بلافاصله با یک حرکت نرم درخت را از ریشه درآورد. گلگو دهانش را بازگشت و ریشه ی درخت را یلعید اما بلافاصله آن را تف کرد چون از طعم تلخ گل اصلا خوشش نیامد. این بار یکی از شاخه های بالایی را کند مثل خیار آن را خورد. طعمش بد نبود اما هرگز به اندازه ی گوشت انسان خوش طعم و لذیذ نبود.
بالاخره گلگو پس از خوردن 5 درخت تنومند و بلند دهکده به ست دندانپزشکی راه افتاد و از در پشتی داخل شد.
منشی با ناراحتی به گلگومات گفت : چه قدر دیر کردی، نصف مریضا رفتن.
- گلگو گشنه بود. گلگو داشت درخت می خورد.
- خیلی خوب الان یه مریض می فرستم تو.
چند لحظه بعد بیماری وارد اتاق شد و روی صندلی بیما نشست.
- مشکل شما چیه آقا؟
- میخوام دندونمو بکشم.
- الان گلگو براتون این کارو کرد آقا
گلگومات که می دانست چگونه باید دندان را بکشد دندان مرد را کشید و مرد راضی از کار او بلند شد و پولی به گلگومات داد رفت.
مریض بعدی وارد شد. او هم میخواست دندانش را بکشد.
30 دقیقه بعدگلگومات دندان 5 مریض باقی مانده که همه میخواستند دندانشان را بکشند را هم کشید و مطب را تعطیل کرد. آن گاه با خوش حالی زد زیر آواز :
گلگو پولدار گلگو دکتر گلگو درخت خوووور- آقای گلگومات؟
گلگو به مرد تازه وارد و همراهانش نگاه کرد و گفت : بله. شما کاری داشت؟
- ما از اداره ی حفظ محیط زیست اومدیم. شما به جرم آسیب زدن به محیط زیست بازداشت هستید.
- نهههههه
گلگو خوب، شما نتونست گلگو دسگیر کرد...
من رفتم.
خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.