بازرس ها وارد تالار شدند و به در و دیوار تالار زل زدند.
هر کس جلوی ترک بزرگی از دیوار ایستاده بود تا ترک دیده نشود و دابی هم به حمام رفته بود تا آن جا را تمیز کند.
ملت هافلی:
در همین هنگام پیوز جلو رفت و تعظیم کنان به بازرس ها گفت: به تالار هافلپاف خوش اومدید! من و ایشون ( پیوز به مری اشاره کرد ) ناظرین این تالار هستیم. اگر کاری دارید عرض بفرمایید.
بازرسی که مطمئن بود هاگوارتز تخته خواهد شد از بالای عینک دودی اش به پیوز نگاه کرد و گفت: میشه بگید اینا چرا سوت میزنن؟
- رسم این تالاره! یه جور خوشامد گویی.
- شما ناظرید؟ شما که یه روحید! چه جوری میتونید امور تالارو سر و سامون بدبد؟
- امور؟! ای آقا! این جا که کاری نیست. همه با هم خوبن و مشکلی ندارن، تالارم که همیشه تمیزه و همه چیزم نو و سالم. منو گذاشتن ناظر که یه چیزی باشم. حالا شما کاری داشتید؟
بازرس دیگری گفت: دیدی گفتم خبری نیست؟ حالا بیا بریم نتیجه ی گزارشمون به مدیر این جا بگیم و بریم.
- صبر کن. من مطمئنم این جا خبری هست. مگه حرف مدیر رو نشنیدی؟
- ببخشید این جا تالار هافلپافه.
- کارتون این بود؟ من که گفتم! بعله تالار هافلپافه.
- دیدی؟ اشتباه شنیدی!
- خودتونم شنیدین. من مطمئنم هاگوارتز استاندارد نیست!
- بیا بریم. ببخشید آقایون ... و خانوم ها. ما رفتیم.
بازرس ها فرد عینک دودی زده را با خود کشاندند و رفتند. در تالار را باز کردند و دم در آنتونیون دالاهوف که در این مدت معلوم نبود را دیدند.
- سلام. شما؟
- ما بازرس اماکن جادویی بینالمللی هستیم و از سازمان ملل جادوگری متحد(سمجم) اومدیم.
- خوب؟
- اومده بودیم وضع هاگوارتزو بررسی کنیم که دیدیم خیلی خوبه. الانم داریم میریم.
- مطمئنید خوبه؟
- بله.
- با کسی مصابحه کردید؟
- راستش نه چون ناظر گفت همه چیز رو به راهه و ما میخوایم بریم.
- البته اگه راستشو گفته باشه!
بازرس عینکی این را گفت و به آنتونیون خیره شد.
- بله ممکنه راست نگفته باشه. نمیخواین با همه ی اعضای تالار مصاحبه کنید یا از نزدیم همه جارو بازرسی کنید؟
- موافقم
