باشد که الف دال پیروز باشد! ... اما نباید جلوی رومیلدا چیزش را لو میداد! بنابراین تصمیم گرفت او را دست به سر کند.
- رومیلدا گروه 1 ! برو زمین کوییدیچ رو بگرد!
- من؟ یک نفره؟ یک گروه؟
- تو خودت صد تا گروهی عزیزم! برو بگرد!
- باشه.
رومیلدا نگاه مشکوکی به زینوف کرد و سپس رفت. بلافاصله زینوف رو به الف دالیون کرد و گفت:همین الان یه چیز به من الهام شد: این یارو رومیلدا نیست، یه آدم بده که رومیلدای واقعی و گودریک رو با کمک همدستاش پنهون کردن و در اتاق ضروریات رو یه راز کردن که رازدارش هم همین رومیلدای الکی و الان داره میره پیش همدستاش. باید سریعا تعقیبش کنیم!
ملت الف دال:
- چرا معطلید؟ سریع تعقیبش کنید دیگه!
الف دالیون سریعا پاورچین پاورچین دنبال رومیلدا رفتند و متوجه شدند که او دور زد و به سمت اتاق ضروریات رفت. سپس رو به مکانی خالی کرد و گفت: این جا اتاق ضروریاته!
بلافاصله الفدالیون که پشت زره ها پنهان شده بودند دیدند که در اتاق ظاهر شد. رومیلدای الکی در را باز کرد و وارد اتاق شد و چند لحظه بعد در خود به خود بسته شد. الف دالی ها به سرعت از پشت زره بیرون آمدند و پشت سر گرابلی به داخل اتاق حجوم بردند. بلافاصله آمبریج از زیر شنل نامرئی بیرون آمد و چشمش به آن ها خورد. آمبریج چوبدستیش را بیرون کشید اما پیش از آن الف دالی ها همه با هم ا. را طلسم کردند. درنتیجه ی طلسم های مخلوط آمبریج خون دماغ شد، بیهوش شد، شاخ درآورد، حلزون بالا آورد و انگشت های پایش یک متر رشد کردند!
الف دالی ها سریعا 3 نفر دیگری را که در اتاق بودند را محاصره کردند: دراکو مالفوی، رومیلدای الکی، رومیلدای واقعی و گودریک!
- بوقی این که 4 تا شد
- مگه من ریاضیدانم؟ این چیزا به سپتیما مربوط میشه!- به نفعتونه تسلیم شین و اعتراف کنید. ما ده برابر شماییم!
- باشه فقط قول بدین از اون شاخ ها برای ما نذارین!
- اعتراف کنید!
- من میلیسنت بالسترودم و ابنم دراکو مالفوی. ما قصد داشتیم مخفیانه پروفسور آمبریج رو به قلعه بیاریم و با کمک اون دوباه جوخه رو راه بندازیم و الف دالو نابود کنیم و دراکو پیشنهاد کرد این جا رو راز کنیم!
در تمام مدتی که میلیسنت-رومیلدا داشت اعتراف میکرد، دراکو عاجزانه به او نگاه میکزد تا خودشان را ندهد اما میلیسنت که همچنان با انزجار به انگشتان آمبریج و شاخ مسخره اش مینگریست توجهی به او نکرد.
- سپتیما و دیدالوس، این دو تا رو پیش پروفسور دامبلدور ببرید.
و به این ترتیب بار دیگر الف دال پیروز گشت!
پایان سوژه
ببخشید که دیر شد ولی خواهشا قبول کنید.