مشكل خانواده ي ويزلي
هري با هدويگ در كوچه ي دياگون ايستاده بود..منتظر رون و برادرانش و البته جيني بود كه براي امسال وسايل مورد نيازشون رو بخرند.
بعضي از بچه هارو وقتي كه منتظر بود ديده بود :نويل و سيموس و البته مالفوي.اونكه رداي جديدش رو به رخ همه مي كشيد آذرخش جديدش رو در دست گرفته بود.
هري خيلي تلاش كرد تا مالفوي او را نبيند چون حوصله ي دعوا با او را نداشت ولي باز هم موفق نشد و مالفوي او را ديد.
مالفوي با يه پوزخند به هري گفته بود:چيه؟منتظر اون دورگه ها هستي؟
هري هم در جوابش گفته بود:مالفوي بهتره بري.و مالفوي با ادامه ي پوزخندش از جلوي هري گذشت.هري در دل گفت واي خداي من چرا خانواده ي ويزلي نميرسند؟هري با هاگريد آمده بود و هاگريد دنبال خانواده ي ويزلي رفته بود.هدويگ تكاني خورد و هيكل بزرگ هاگريد از دور نمايان شد.
هري پرسيد:پس خانواده ي ويزلي كجا هستند؟
هاگريد گفت:مثل اينكه مشكلي براي جيني پيش آمده .فردا خريد ميكنيم.آنها از من خواسته اند تو را به مسافر خانه اي كه اقامت كرده اند ببرم.هدويگ رو به من بده خسته شدي.
هري گفت:نفهميدي چي شده بود؟
هاگريد گفت:نه .الان ميفهميم.بدو هري.و آن ها در افق محو شدند.
با تشكر تاليا
خوب نوشته بودی.
استعدادش رو داری.
یه سری نکات ظاهری رو خوب رعایت کرده بودی ولی چیزایی هست مثل اینکه وقتی میخوای دیالوگ بگی، دو نقطه رو بذاری، یه اینتر بزنی و توی خط بعد، اول یه خط تیره بذاری و بعد دیالوگ رو بنویسی.
یا این که نباید هی پشت سر هم از یه اسم خاص استفاده کنی. یه جای پستت از هر 10 تا کلمه، 5 تاش مالفوی بود.
برای این که این اتفاق نیفته، یه بارش رو بگو مالفوی، دفعه ی بعدی بنویس دراکو، دفعه ی بعدی یه لقب بهش بده. مثلاً دشمن قسم خورده ی هری، یا هر چی دیگه.
یه نکته ی دیگه این بود که فراز و فرودی نداشت داستانت.
چیز خاصی برای داستان شدن نداشت، اتفاق جالبی نمی افتاد.
مثلاً یه درگیری لفظی یا فیزیکی حتی بین هری و مالفوی می تونست خیلی جالب تر کنه داستان رو.
یا این که مشکل جینی شرح داده بشه و یه کاری باید بکنن تا اون مشکل حل بشه.
در کل خوب بود نسبت به خودت.
تأیید شد.
وقتي برگ ها را زير پاهاي خود له ميكني به ياد آور روزي به تو نفس هديه كرده اند.