تقریبا یک ماه قبل...به سختی به کتاب معجون های همه کاره دست یافته بودم.در بخش ممنوعه روی کتاب خم شده و با نور ضعیف و سوسو زن فانوس یادداشت برداری میکردم.
فردا صبح که آن را مطالعه میکردم شاخ هایم از یک مانتیکور هم بزرگتر بود.
پوست باسیلیسک، مدفوع اسکروت مقعد اتشین ، پر ققنوس ، ژل موی بهترین شاگرد معجون سازی کانون پروفسوران شریف...کی؟پروفسوران شریف...کجا؟پروفسوران شریف...و چیزهای وحشناک تری که اسمشان را نمی برم نگران خواب های آرام شما هستم.
اینچنین در یک ماه همه را تهیه و معجون را آماده کردم:
به روش رون ویزلی خدابیامرز در تالار اسرار را گشودم و تکه ای از پوست باسیلیسک به شهادت رسیده را درحالی که برایش فاتحه میخواندم کندم و الفراررررر...
به کارگاه چوبدستی سازی الیواندر دست برد زدم و مقداری پر ققنوس و چند چیز وحشتناک دیگر را که نیاز داشتم ماهرانه ربودم .
و بعد با گشتن بسیار کانون پروفسوران شریف (..."کی؟"...خفه شو مرتیکه
...)را پیدا کردم و بعد از کلی گشتن بهترین شاگردان ،آن نام وحشتناک را دیدم... چشمانتان روز بد نبیند..."سوروس اسنیپ" ...
موهای گردنم سیخ شد و در حالی که سعی میکردم زمین زرد شده را تمیز کنم جیغ و داد میکردم.
به سر کوچه کانون رفته و از فروشنده مهربان یک عدد روغن موی مشکین تاژ که رویش نوشته بود"اگه موهاتو دوست داری نزن به سرتتت :vay:
!!"دلی برای اسنیپ و موهایش سوزاندم و راه افتادم.
بقیه مواد را در حالی که به روش هرمیون حواس پروفسور گرنجر را پرت میکردم از آن سیاهچال حراس انگیزش...کش رفتم
.
فردا صبح که مدیر مدرسه را دیدم از ترس پا به فرار گذاشتم.
- آهای دامبل ! فکر کردی جد آلبوس دامبلی میزارم همینطوری بدون سلام از کنارم رد بشییی؟
-آه ...آقا شمایین یه دقه فکر کردم جنی چیزی هستین؟
- خودتو مسخره کن بچه پر رو! ده امتیاز از گروهت کم میشه ...
با خودم گفتم"اها که اینطور اسنیپ خان وقتی اون معجون رو خوردم نشونت میدم.
امروز سر کلاس معجون ها... پرفسور گرنجر"خب بچه ها امروز میخوام معجون، معجون ساز کننده رو نشونتون بدم..."
من هم از یک ماه پیش از این چیز خبر داشتم زیرا پشت در اتاق ناگهانی صدای اسنیپ و گرنجر را که راجب درس یک ماه بعد صحبت میکردند گوش داده بودم،البته کاملا اتفاقی.
گرنجر:"خب بچه ها کسی تا حالا طرز کار یا خود این معجون رو دیده؟"
دست من مثل هرمیون بالا رفت
."من اونو درست کردم پروفسور!!!"
- چییییییی؟؟؟؟
واقعاااا؟؟؟
-نه.
-مسخرههههههه، منو دست انداختیییی؟
-نه آقا بخدا درست کردیم...
-خب خودت بخورششششش...
من:
بچه ها:
هکتور گرنجر:
به سمت میز هکتور رفتم تا معجون را نشان همه بده هم و در اخر خودم آن را بخورم .
ولی ناگهان پسر پسر پسر پسر...دراکو مالفوی پایش را جلوی پایم گذاشت و دیگ به هوا رفته و من با پوز زمین را ماچ کردم.
دیگ ناگهان توی صورت و دهن باز رگولوس خالی شد.
ناگهان به خو پیچید، و بعد از کلی وول خوردن با موهای سیاه روغنی و دماغ عقابی و چین های وحشتناک صورتش با صدایی که کابوس همه بچه ها بود گفت"یه دیگ برام بیارین..."