هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: جیمز سیریوس پاتر و قدرت معجون سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶
#1
جیمز سیریوس پاتر و قدرت معجون سیاه

(من نویسنده دیگه این فن فیکشنم)
*توجه*
برای خواندن داستان از ابتدا، نوع دید را به "اول قدیمی ها" تغییر دهید.
فصل 2
جادوگری در خانه دورسلی ها💥
✅صفحه 5
=========================
پس از ورودشان به اتاق، وکتور در را بست و پشت در نشست و زانوهایش را بغل گرفت؛ اما جیمز آنقدر شوکه شده بود که متوجه رنگ پریدگی و لرزش بدن وکتور نشد. با نگرانی گفت:" من درست کنار مامانت نشسته بودم و مطمئنم النگوی اون گیر نکرد به لبه رومیزی... منم که دو سه ماهی هست که بلدم نیرو مو کنترل کنم و اونقدرام عصبانی نبودم که بخوام از جادوم استفاده کنم! و..."

رویش را سمت وکتور برگرداند و متوجه حالت او شد و روبرویش نشست؛ با تردید، به وکتور که سرش را میان دستانش گرفته بود، گفت:" وکتور... تو حالت خوبه؟"

وکتور با صدای لرزان گفت:" ببین جیمی! توی تمام دنیا... فقط میتونم به تو و مامانم اعتماد کنم..." دست هایش را روی شانه های جیمز گذاشت و ادامه داد:" اما تو این مورد، تو تنها کسی هستی که میتونی بهم کمک کنی!"

جیمز دستش را روی دستان وکتور – که روی شانه های خودش بود – گذاشت و گفت:" نگران نباش... هرچی میخوای، بگو!"

وکتور نفس عمیقی کشید؛ سپس گوشش را روی در گذاشت تا مطمئن شود کسی به مکالمه آنها گوش نمیدهد، سپس دوباره نفس عمیقی کشید تا آرامشش را کاملا به دست بیاورد و زمزمه کرد:" هروقت عصبانی میشم... هروقت میترسم..." لرزش صدایش برگشته بود و با گفتن هر جمله بیشتر میشد:" هروقت کسی اذیتم میکنه یا عصبی میشم... همون اتفاقی که دیدی... یا یه چیزی مثل اون اتفاق میفته!"

جیمز به چشمان وکتور خیره شد و سعی میکرد آنچه وکتور میخواست بگوید را از چشمانش بفهمد، اما آنچه را می دید، دوست نداشت...

"نه، نه! امکان نداره تو... تو..."

وکتور ناگهانی عقب پرید و بلافاصله، در با صدای نسبتا بلندی باز شد و آنجلا، که طوری خیس عرق بود که انگار با کاسه ای پر از آب، به خودش آب پاشیده، داخل شد. قبل از هر چیز، در را پشت سرش بست و با حالتی تهاجمی به سمت جیمز رفت. جیمز عقب عقب رفت و خودش را به دیوار چسباند، اما آنجلا رهایش نکرد و یقه اش را محکم گرفت؛

بسیار مضطرب بود و از رنگ پریده اش، مشخص بود که بسیار ترسیده است. با صدایی لرزان گفت:" اون مثل توئه؟ یعنی... جا... جاد... جادوگره؟!"
=========================================


ویرایش شده توسط هانا ابوت در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۶ ۱۷:۰۸:۱۵
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۳:۱۰:۲۴

"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶
#2
کلاس مراقبت از موجودات جادویی چهارشنبه 4 تیر

نقل قول:
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)

===================================
هانا درحالیکه در یک دستش، یک کیک پاستیلی و در دست دیگرش، کتاب :"راهنمای موجودات جادویی" را در دست داشت، در کنار دریاچه ای که از کوه های نسبتا کم ارتفاعش نشات میگرفت، قدم میزد.

در حینی که قدم میزد، نگاهی به فهرست کتاب انداخت، گازی از کیک پاستیلی اش زد و با دهان پر گفت:" هوم؟ مرگ پوشه؟"

به صفحه 228 رفت و درحالیکه یک گاز دیگر از کیک پاستیلی اش میزد، با چشمانش کتاب را خواند:" سپر مدافع... پنج ستاره؟ وای!"

به هوا نگاه کرد که رو به تاریکی میرفت. با خودش گفت که فقط 10 دقیقه دیگر مطالعه میکند و سپس به چادر برمیگردد.

========

خانم ابوت، چادر را کنار زد که برود؛ اما به سمت هانا برگشت و زمزمه کرد:" ما تا یک ساعت دیگه برمیگردیم..."

هانا پتو را روی خودش کشید:" باشه، منم یه ساعتی میخوابم."

========

حدود ده دقیقه ای گذشت؛ در این مدت هانا به خواب عمیقی فرو رفته بود. در خواب، دید که مرگ پوشه ای -با تصویری که خودش در ذهنش از آن داشت- وارد شده و سعی در گرفتن گلو و خفه کردن هانا دارد. هانا سعی میکرد با چوبدستی اش آن را دور کند، اما...

ناگهان از خواب پرید. جز نوری که از دهانه چادر داخل میشد، چیزی دیده نمیشد. احساس عجیبی به او دست داد؛ چوبدستی اش را برداشت و تکان داد:" لوموس!"

نوری چادر را روشن کرد و همزمان با آن، هانا خودش را در برابر موجودی عجیب یافت؛ چیزی که به نظر میرسید مرگ پوشه باشد، اما با تصورات هانا، زمین تا آسمان فرق داشت.

مرگ پوشه ابتدا، همانجایی که بود ایستاد اما بعد، به سمت هانا حرکت کرد. هانا از ترس اینکه مبادا خوابش به واقعیت تبدیل شود، چوبدستیش را بی هدف تکان میداد و وردهایی اجرا میکرد:" پتریفیکوس... نه... استیوپه فای!.... نه؟؟ گا..."

ناگهان به یاد کتابی که ساعتی پیش خوانده بود افتاد و درحالیکه موجود نزدیک میشد، چشمانش را بست و خودش را در میان آغوش آملیا و تینا تصور کرد:" اکسپکتو پاترونوم!"

سگی از چوبدستی هانا بیرون پرید و به سمت مرگ پوشه حمله ور شد. مرگ پوشه عقب عقب رفت، اما نتوانست از پاترونوس هانا فار کند و کم کم ناپدید شد.

هانا، سرمست از اینکه توانسته بود موجودی پنج ستاره را شکست داده بود، آن شب تا صبح به خواب نرفت؛ منتظر بعد از ظهر بود تا همه چیز را برای دوستانش تعریف کند.


"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: جیمز سیریوس پاتر و قدرت معجون سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶
#3
جیمز سیریوس پاتر و قدرت معجون سیاه

(من نویسنده دیگه این فن فیکشنم)
*توجه*
برای خواندن داستان از ابتدا، نوع دید را به "اول قدیمی ها" تغییر دهید.
فصل 2
جادوگری در خانه دورسلی ها💥
✅صفحه 4
=====================

صدای آنجلا، مادر وکتور، از طبقه پایین بلند شد:" موقع شامه پسرا! بیاین پایین!"
وکتور با صدای بلند جواب داد:" اومدیم!"

و به جیمز نگاهی کرد و با صدای آرام گفت:" لطفا دنبال دردسر نگرد... هرچیکه گفت تو نمیخواد جواب بدی..."

جیمز سعی کرد خودش را کنترل کند:"اونوقت فکر نمیکنی که بخاطر این بی احترامی بندازتم بیرون؟"

وکتور سری به نشانه تایید تکان داد و گفت:" راست میگی... ببین اصلا تاجایی که میتونم خودم جوابشو میدم... قبوله؟"
چیمز سری تکان داد و با اینکه راضی نبود، چاره دیگری نداشت.

وقتی روی میز نشستند، جیمز همانطور که به وکتور قول داده بود، بدون هیچ حرفی شروع به خوردن کرد. ورنون زیرچشمی نگاهی به جیمز، که بین وکتور و آنجلینا، درست روبه رویش نشسته بود، انداخت و گفت:" پسر، حتما میدونی اوردن چندتا اسم خاص توی این خونه ممنوعه؛ مگه نه؟!"

وکتور به جیمز نگاه کرد اما ترس او پس از اینکه جیمز، فقط سرش را به نشانه تایید تکان داد، برطرف شد. ورنون به او نگاهی کرد و لبخندی تنفر آمیز زد و پرسید:" چه مدرسه ای میری؟"

جیمز با دهان پر، از گوشه چشم نگاهی به وکتور انداخت. با خودش فکر میکرد که شاید ورنون میخواسته مطمئن شود که او فعلا به هاگوارتز نمی رود. وکتور جواب
ورنون را داد:" همکلاسیه... تو مدرسه باهم آشنا شدیم."

و همچنان که قاشق را به دهانش میبرد، متوجه نگاه های ورنون شد و سرش را پایین انداخت. ورنون این بار از در دیگری داخل شد:" اسمت چیه؟"

جیمز سرش را بالا برد و به ورنون نگاه کرد؛ ورنون میخواست به هر نحوی اورا بیرون بیندازد و راهش را هم خوب میدانست. جیمز اسم پدر هری بود و یکی از اسم هایی که هرکس در این خانه میاورد، یا از خانه بیرون رانده میشد یا دست کم دوروز در انباری زندانی میشد. وکتور هم با دهان پر به ورنون نگاه کرد و نمیدانست چکار کند.

ورنون غذای درون دهانش را میجوید و به جیمز نگاه میکرد و لبخند میزد که غذا در گلویش پرید. دادلی بلند شد و با عجله آب برای ورنون برد.

همچنان که ورنون با ولع آب را قورت میداد، وکتور محکم دست جیمز را فشرد؛ دستش بسیار سرد بود و موقعیکه به او نگاه کرد، متوجه شد رنگ صورتش پریده است، اما نمیدانست چرا "وکتور" اینقدر ترسیده.

وقتی ورنون حالش بهتر شد، خنده ای از سر بدجنسی کرد و گفت:" پرسیدم اسمت چیه؟ نکنه از بس گرم غذا خوردن شدی اسمت یادت رفته؟ مثل اینکه بابات با 3 تا بچه و یه فرزند خونده خیلی سرش شلوغه!"

جیمز تمام سعیش را میکرد تا فقط غذایش را بخورد و به او نگاه نکند و بر اثر عصبانیت، بدون اینکه بخواهد، قاشق را محکم دردستش فشار میداد.

ناگهان به طور اسرار آمیزی، رومیزی از زیر غذاها بیرون کشیده شد و غذاها به اطراف پرتاب شدند. همه به همدیگر نگاه میکردند که ورنون بلند شد؛ چشمانش از عصبانیت قرمز بودند. همینکه خواست روی جیمز فریاد بزند، آنجلا درحالیکه لباسش را تمیز میکرد، گفت:"ببخشید فکر کنم باید از این به بعد حواسم باشه النگوم به رومیزی گیر نکنه. واقعا معذرت میخوام یهو دستمو کشیدم اینجوری شد..." و با اشاره، از جیمز و وکتور خواست که به اتاق طبقه بالا بازگردند. وکتور هم فورا دست جیمز را گرفت و اورا به بالای پله ها هدایت کرد.
==================


ویرایش شده توسط هانا ابوت در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۸ ۲۰:۴۰:۲۸
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۳:۱۰:۵۲

"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶
#4
سلام لطفا جایگزین کنید
_________________________

اسم: هانا ابوت

گروه: =هافلپاف=

نژاد: دورگه

چوبدستی: چوب درخت گیلاس با مغز ریسه قلب اژدها، 30 سانتی متر و انعطاف پذیر

پاترونوس: سگ ایرلندی

===============

هانا ابوت، دختر مهربون اما شیطونیه که گاهی وقتا بدش نمیاد سر به سر کسی بذاره...

ارشد گروه هافلپاف هستش و همچنین در سال پنجمش، عضو "ارتش دامبلدور" بوده.

دوستی نزدیکی با "آملیا فیتلوورت" داره و هر دو کمی توی مدرسه خرابی در میارن ، به خصوص سر کلاس معجون سازی.

نمره هاش هم با این وجود خوبه خداروشکر!

درسهای مورد علاقش هم معجون سازی و وردهای جادویی هستن.

راحت دوست پیدا میکنه...


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۸ ۲۲:۲۱:۳۱

"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: اگر هري بخواهد نقشه غارتگر را به يكي از بچه هايش بدهد به كدام یکی از بچه هایش می دهد؟
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
#5
قطعا جیمز بخاطر شیطنت و شخصیت ماجراجویانه ش


"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: دامبلدور قوی تره یا ولدمورت؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴
#6
خوب معلومه دامبلدور... چون واسه زنده موندن نه به هورکراکسس نیاز داشت، نه به نوکر، نه به هرچیز دیگه ای که ولدمورت داشت


"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴
#7
تابستون پارسال دنبال کتابای ترجمه شده هری پاتر میگشتم که توی یه سایت همه رو غیر از پنج رو که قبلا خونده بودم دان کردم که نوشته بود متعلق به سایت جادوگران دات آی آر هست منم رفتم نوشته بود منتقل شده به جادوگران دات او آر جی منم که دیوونه هری پاتر بودم و هستم اومدم اینجا. اولین چیزی که توجهمو جلب کرد کلاه گروهبندی بود که امتحان کردم. گریفندور رو خیلی دوس داشتم و میخواستم عضو اون گروه بشم ولی هافلپاف رو هم دوست داشتم . خوب... فکر میکنم اگه مث شخصیت مورد علاقم هری گریفندوری میشدم لا اقل فعالیت داشتم...


"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: دوست داري جاي كدوم يكي از بازيگر هاي هري پاتر باشي؟
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴
#8
قطعا هری یا جنی


"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: برای ساخت یک سپر مدافع به چه خاطره ای فکر می کنید؟
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴
#9
روزی که توی پاترمور گریفندوری شدم


"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========


پاسخ به: به نظر شما ممکنه ولدمورت از چیزی بترسد؟
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
#10
همونطور که توی کتاب پنج سه تا فصل مونده به آخر اسمش:
"تنها کسی که تا بحال از او ترسیده"
دامبلدور
طبق گفته های دامبلدور:
عشق


"چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعداد هایش نیست، انتخاب هایش است"
جی.کی.رولینگ، خالق هری پاتر
تصویر کوچک شده
==========






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.