کوییرل بنده خدا کوپالوتوس کرده بود...شون هم که از دریکی(دراکول خودمون) می ترسید عین کوییرل بود...لارا هم جلوتر ازهمه:ناسلامتی مردین ها!!!!!
یک ساعت بعد(دم در کافه)
شیخ آلبی که تازه داشت بیانیه رو تموم می کرد دید یکی در میزنه..
آلبی:پدر سوخته بی نزاکت...مگه بابات بهت یاد نداده نصفه شب جایی در نمی زنن؟؟؟
(درو باز کرد)...
آلبی:به به شون و خانوم بچه ها...کوچولو موچولوتونم که آوردین...(رو به کوییرل) کوچولو از این آب نباتا دوست داری؟؟؟(یه آب نبات سه کله بهش نشون میده)
شون:نه آلبی...ببین...(داشت ناخونشو می جوید)این یارو فک فامیلت رفته؟؟؟
آلبی:آره بابا...لارا چطوری؟؟؟خوش میگذره؟؟
لارا:شیخ آلبرفورث...شما به جرم دزدی از موزه باستان ما بازداشتین...هر حرفت میتونه علیه .....
همه:ماااااااااااااااا....
آلبی:بابا ما یه غلطی کردیم بیخیال...
شون:اعتراف می کنی آلبی؟؟
آلبی:آره بابا...منو باش گفتم جنبه داری...آخه دیگه یه دونه جاروی کثیف 50 ارزش داشت؟؟
همه:مااااااااااااااا....
شون:یعنی الماس دزدی کار تو نبود؟
آلبی:بابا یه چی بگو به گروه خونیم بخوره...ریش خودم...مگه دزدیدن؟
کوییرل:آره بابا...آلبی مطمئنی کار تو نبوده؟
آلبی:بابا حاضرم به جون مادرم هم قسم بخورم...برای اثبات حسن نیت،منم یه پایه و ستون کارآگاهی و پیداکردن دزد...اوکی؟
همه:اوکی...
اونجا هم با آلبرفورث باشین...
ww