و حالا اگر ایگور ذره ای برای زندگی اش ارزش قائل بود باید فرار را ببر قرار ترجیح میداد . چون در آن لحظه هر گونه منگل بازی و ادای کودن ها را در آوردن میتونست در مقابل اخم های دامبل - که نشانه ی ناشی گری اش است !!!
- جان سالم به در نبرد !
متاسفانه ایگور فرار نکرد دلیلش هم اینه با از زندگیش سیر شده بود و یا اینکه واقعا خل و چل بوده و ما خبر نداشتیم !!!!
آلبوس : من به تو چی گفتم ایگور ؟!
ایگور دستی به موهاش کشید و سرفه ای در راستای صاف کردن گلوش کرد و بعدش طریقه ی ایستادنش رو مئدب تر کرد . همه ی این کار هار و کرد بعدش جواب داد : اجازه آقا ! شما گفتید که من باید برم دنبال مینروا که دوباره با شما ازدواج کنه و باید دختر مورد علاقه ی ارباب جونم رو از چنگش در بیارم . کسی چه میدنه شاید خودم ازش خوشم اومد ! ... اجازه آقا همین بود دیگه ! درست گفتیم ؟ نمرمون چند میشه ؟!
دامبل که به کلی از سخنان کاملا ارزشمند ایگور بهره جسته بود با یک حرکت سریع چوبدستی اونو از پا در می آره .
در این لحظه صحنه اسلوموشن میگردد .
ایگور به عقب پرت میشود و دیدگانش تار میگردد . در این فکر است که بگوید یانگوم را برایش بیاورند و تاری دیدگانش را تعمیر ..اهم ..ببخشید..ترمیم ..نه ! ..مداوا ! کند . اما طفل (!!!) نگون بخت خبر نداشت که ..بابا امراضش یکی دو تا که نیست ! فکر کردین فقط داره کور میشه ؟! کور خوندید !!!
چرا ؟ چون همون لحظه با کله رو زمین افتاد و وداع کرد .
خون همه جا را فرا گرفته بود ! یا همه جا غرق در خون بود .
خلاصه صحنه اینطوری بود که سینیسیترا وارد میشه و با دیدن صحنه ابتدا بالا میاره ، و سپس خیلی خونسر پاش رو رو شیکمبه ی ایگور گذاشته و از رو جنازش رد میشه !
وقتی به آلبوس نزدیک میشه میپرسه : چی شد چی گفت ؟
دامبل: هیچی گفتش که برم پیش مینروا و از گراپ بدزدمش بعدش بهش وعده بدم که نه تنها به سفر دور دنیا بفرستمش بلکه سفر دور جهان و کهکشان و اینا هم بفرستمش . اون یارویی هم که با ولدی رفیق جون جونی شده جون به جونش میکنم . چطور بود ؟!
سینی سیترا که چشمانش از حدقه بیرون اومده بود قبل از اینکه بیفتن زمین تو هوا قاپیدشون و دوباره تو کاسه چشمش جا انداختشون .
قیافه ی آلبوس در اون لحظه به طرز شگفت انگیزی تغییر پیا میکنه . رنگ رخسارش زرد مایل به سبز لجنی میگردد و میخواهد مرتکب عمل ناشایستی که سینی با ورودش انجام داده بود شود اما دیگه نشد دیگه !!!
آلبوس : این چشای مودی نبود ؟
سینی : ایول عجب iq ای داری ها !!! بابا مخ اون فقط یه دونه از چشاش اینطوریه ! چشای من از فرط تعجب اینطوری شده !!! حالا مطمئنی همه این چیزایی که دو دقیقه پیش گفتی مال ایگوره ؟ ازش بعیده !
لحظه ای بعد سینی و آلبوس حاظر شدند و به سمت در خروجی راه افتادن . تا خواستن پاشون رو از چارچوب در اینور تر بزارن آقایی که به نظر نگهبان می اومد از راه رسید و فریباد زد : کجا میربید ؟ هاهاها ؟ فکر کردید من اینجا چغندرم یا برگش ؟ هاهاها ؟ شایدم فکر کردید که فضله ی موشم هاهاها ؟!!!
آلبوس : ببخشیدا ولی اگه شما برگ چغندر باشی پس ما چییم ؟! حتما دو تا گاو که سرشون رو پایین میندازن و رد میشن آره ؟! بابا دیگه Wc هم حق نداریم بریم ؟ دیگه تحملم تموم شد !
نگهبان : باشه برو .
پس دامبل و سینی راه افتادن که برن اما فریاد دوباره ی نگهبان اونا رو متوقف کرد : اووی خانم شما کجا ؟! چرا مثل همونی که پیرمرده گفت سرتو میندازی پایین و میری ؟ هاهاها ؟! ....
دامبل و سینی که دیدن نمیتونن با وایسادن به نتیجه برسن راشون کشیدن و دویدن و دوین تا به یه راهرو رسیدن .
راهرو راهروی تنگی بود و تاریک و کمی هم ترسناک .
سینی : من میترسم !
دامبل : منم !
سینی : پس زود تغییر قیافه بدیم بریم !
و فوری عینک دودی ای بر چشم گذاشت و شنل سیاهی پوشید و شد عینهو این آدم بدای فیلما . بابا شما هم که اند آی کیو این ! همون جاسوسا دیگه !
*********************************
همون لحظه در اتاق مینروا
مینروا : ببینم گراپ . این سفری که میریم چند روزس ؟ هشتاد روز بیشتره ؟ قول میدی که برای اقامت تو هر شهری منو همه جا ببری ؟
گراپ : اوهو اوهوم !!!
در این لحظه دامبل و سینی با حالات خفن و نینجایی وارد میشن و قبل از اینکه گیر گراپ بیفتن مینروا رو از جا میکنن و الفرار !
دو دقیقه بعد میرسن به یه راهرو . همون راهرو تاریک و خفنه !
اونجا مینروا رو میزارن زمین . سینی به دامبل چشمکی میزنه و میگه حالا برو سراغ نقشه ی ب !
دامبل فوری از جا بلند میشه و میره دو دقیقه بعد با شکل اولیه ی خودش برمیگرده و وقتی مینروا رو در چنگ دشمن (همون سینی !) میبینه :
گمشوت گوفشونگ پوفشونگ بنننننننننننگ !
سینی رو تارو مار میکنه و مینی رو نجات میده .
مینروا نگاهی سرشار از محبت و عشق به دامبل میکنه و در حالی که از صدایش قرار بود عشق بباره بهش گفت : تو منو نجات دادی !
دامبل : پس چی خیال کردی ما اینیم دیگه . تازه اگه اوکی ات رو هم بگیرم میبرمت ذور دنیا بچرخونمت . میبرمت فضا !
قول میدم که تو کره ی مریخ یه هتل پنج ستاره ببرمت . همونی که اونوشه انصاری چند سال پیش اونجا مقیم شد !
مینروا : باورم نمیشه که ...
ولی صدای وحشتناک قدم های گراپ نزاشت ادامه ی حرف مینی شنفته شه !
روی تیکه های پستت بیشتر کار کن. تیکه های خامی بودن. شاید خودت یا عده ی کمی رو به خنده بندازن ولی برا عده ی زیادی می تونن خیلی عادی یا بی مزه به نظر برسن.
موقعی که رول می نویسی، سعی نکن زیاد از قول نویسنده چیزی بنویسی، سعی کن اکثر فضا نمایشنامه باشه. نقل قولای پایینو ببین :
نقل قول:
متاسفانه ایگور فرار نکرد دلیلش هم اینه با از زندگیش سیر شده بود و یا اینکه واقعا خل و چل بوده و ما خبر نداشتیم !!!!
بابا امراضش یکی دو تا که نیست ! فکر کردین فقط داره کور میشه ؟! کور خوندید !!!
و فوری عینک دودی ای بر چشم گذاشت و شنل سیاهی پوشید و شد عینهو این آدم بدای فیلما . بابا شما هم که اند آی کیو این ! همون جاسوسا دیگه !
یه خورده از اینا کم کن!
پستاتو کوتاهتر بنویس تا نفر بعدی بیشتر رغبت کنه بخونه و ادامه بده.
فعلا همینا بسه تا بعد.
2 B