- حالا بیا ... بلیز نوبت توئه !!! بپر وسط ...
- آخه من بلد نیستم ...
دستی از ناکجا بلیز رو به سمت وسط دایره ای از مرگخواران میکشه .
در سمت دیگه ای ایگور به لرد خیره شده و از اینکه بعد از سالها لبخند ارباب رو میبینه در حال ذوق مرگ شدنه .
رودلف : آقا من خسته شدم ... بلا حالا نوبت توئه ...
بلا : ای مرتیکه بوقی بی ناموس !! غیرتت کجا رفته تو ؟؟
رودلف :
بلا با سرعت تمام از بقیه مرگخواران جدا میشه و به دنبال رودلف به سمت طبقه بالا حرکت میکنه .
ارباب لبخندی شبیه لبخند ژان والژان میزنه و تو دلش میگه :
- فکر کردن اربابشون بوقیه ؟! فکر کردید من نفهمیدم واسه چی رفتید بالا؟
ایگور که تازه متوجه دعوای صوری بلا و رودلف برای جدا شدن از جمعیت شده بود به هوش و ذکاوت ارباب خودش درود میفرسته و به جمعیت ملحق میشه .
خانه ریدل پر از شور و شوق مرگخوارانی شده بود که بعد از اتمام جنگ مدرسه هاگوارتز و تصاحب بز طلائی ارباب در حال جشن گرفتن بودند .
مرگخواران در حالی که دست در گردن همدیگه داشتند به نوبت به وسط دایره ای که تشکیل داده بودند میرفتند و با به دست گرفتن بـــز ارباب بندری میزدند.
- بچه ها .... بچه ها ... یه لحظه !!
لرد لیوانی که در دست داشت رو بالا گرفت و از میزی که در کنارش قرار داشت بالا رفت .
- هوريس صدای اون ضبط بوقی رو کم کن یه لحظه !
بوووووووووووومب ...
- احمق بهت گفتم کمش کن نه بترکونش
هوریوس : ارباب از مضرات زور زیاده دیگه
ارباب دستش رو به سمت مانداگاس که اخرین نفری بود که رقصیده بود و بز طلائی در دستانش بود دراز کرد .
مانداگاس بز رو به لرد تحویل میده و به آهستگی زیر گوش ارباب زمزمه ای میکنه :
- ارباب من داغ کردم برم بیرون یه هوایی بخورم خنک شم .
لرد چشمکی به مانداگاس میزنه و با انجام این حرکت به یاد آخرین چشمکی که در زندگیش زده بود میوفته ... خانه متروکه ای همراه لیلی اوانز حدود بیست سال قبل و حال پس از سالها خوشحالی در وجودش نقش گرفته بود .
- - خوب من به شما افتخار میکنم که موفق شدید در یک جنگ پیروزمندانه این بز طلائی که نشان ارزشمند خانواده های اصیل هست و قدرت جادویی فوق العاده زیادی رو داره به من تقدیم کنید .
مرگخواران : هوووووووورا ... به افتخار ارباب !!
- اجازه بدید ... اجازه بدید ... من به افتخار این پیروزی شکوه مندانه میخوام به همه شما یه نمونه از این بز طلائی رو تقدیم کنم ! تنها مدل باقی مونده از این آرم در دستان ماست .
پرسی :
- ولی ... ولی متاسفانه فقط یه نفر میتونه این رو بسازه که اون فرد رو ما باید ظرف یک هفته اینده پیدا ...
صحبتهای لرد با صدایی که از بیرون شنیده شد ناتموم میمونه .
مانداگاس با کله در رو باز میکنه و وارد میشه .
- ارباب اونجا رو ببینید ... اون جا !!
لرد با یک رفلکس بدنی بسیار زیبا در حالی که به اندازه رونالدو چاقی از سرو صورتش میباره زودتر از مرگخوارای پیزوری خودش از در خارج میشه .
حدود بیست متر دور تر روی شاخه درختی سایه ای به چشم میخورد که به سرعت از درخت پایین پـرید و به سمت جنگلهای اطراف فرار کرد .
مرگخواران همگی به سمت جنگل یورش بردند .
- کجا ؟؟؟ لازم نیست اون فرار کرد ! فقط گراپ و آراگوگ برن دنبالش که قدرت خاصی تو جنگل دارند . بقیتون برگردید خونه ... دوست ندارم به خاطر یه جاسوس جشنمون بهم بخوره .
ایگور : پس روشن کن اون ضبطو !!
ایوان : آنی مونی بپر وسط نوبت توئه