هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۹:۱۳ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۸۷
#72

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
هیچ صدایی از خونه بزرگ به گوش نمیرسه.ناگهان...
صدای کلفت مردانه ای با فریاد: عزیزم!عزیزم! بی زحمت اون رادیو رو روشن کن!
صدای مردانه کلفت دیگر!: چشم عزیزم!دق!
مرد با چوبدستیش ضربه ای به پیچ رادیو زد و رادیو با صدای فوق العاده بلند شروع به هوار زدن کرد!!(مرد اول با صدای کلفت:آلبوس!عزیزم!اونو کمش کن!)
- ننگ بر شما باد! موضوع بحث امروز ما است.همراه با مهمان برنامه آقای چارلی ویزلی.
- با یاد مرلین و ریشش و با تشکر از دست اندرکاران این برنامه می خواستم به همه ی محفلی ها اعلام کنم ننگ بر شما باد! واقعا که!خجالت نمی کشید؟! به کمک شما خیانتی بزرگ در تاریخ محفل اتفاق افتاده! ننگ بر شما باد! حالا می پپرسید چی شده؟ ننگ بر شما باد! در دوئل محفل،دقت داشته باشید دوئل محفل! تا به حال فقط سه تا مرگخوار ثبت نام کردن! ننگ بر شما باد! این جوری پیش بره باید یهو فینال رو بین مرگخوارا برگزار کنیم!چی شد؟ خونتون به جوش نیومد؟! ننگ بر شما باد! من از همتون در خواست می کنم برای آبروی محفل که شده توی این دوئل شرکت کنید،مهلت ثبت نام تا 6 تیرماهه، ننگ بر شما باد!
گزارشگر برنامه:قوورررت! خب ممنون از چارلی عزیز برای این مصاحبه حماسی و شجاعانه!حرف آخرتون؟
- می خواستم از سران محفل تشکر کنم که ترتیب این مصاحبه رو دادن و درآخر می خواستم یاد آوری کنم که هرکس در این دوئل شرت نکنه ننگ بر او باد! ننگ بر شما باد!

شرح دوئل محفل و ثبت نام!پست شماره 90


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
#71

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
فيشش شيييييش!.....سلام بر شما شنوندگان هميشگي راديو محفل!
طبق آخرین گزارش های رسیده پیترپتی گرو خائن اولین ماموریت مرگخواری خود را به انجام رسانید.
همانطور که می دانید این حمله متاستفانه دیروز در دنیای وارونه اتفاق افتاد.
که البته توسط تدریموس لوپین عزیز خاتمه یافت و خادمان و مرگخوارن تامی کوچولو در این جنگ نیز مثل دفعات قبل با شکست مواجه شدند.
همانطور که شنوندگان عزیز مستحضر هستید خادمان لرد سیاه متاستفانه همچنان در حال اضافه شدن می باشند ، یکی از این افراد که به تازگی درخواست عضویت در این باند مخوف را داده و به احتمال قوی نیز با موافقت روبه رو خواهد بود و علامت شوم تا چندی دیگر جزئی از وجود او را فرا خواهد گرفت ، آنتونین دالاهوف می باشد . خبر رسیده است که پرسی ویزلی یکی از مرگخوارهای وفادار لرد نیز که طالب کلاه وزارت می باشد خواستار تائید وی شده است.
از همه ی شما شنوندگان عزیز خواهشمندیم که به درستی و با چشمانی باز وزیر مردمی خود را انتخاب نمایید.

و هم اکنون این شما و این :
دامبلدور بزرگترين جادوگر سفيد جامعه جادوگري در حال حاضر و رئيس محفل ققنوس

"اينجا محفل است!....صداي من رو از راديوي محفل ميشنويد!"

-بلا!اونو زيادش كن ببينيم چي ميگه!
-به روي چشم ارباب!
-آفرين دختر خوب!
بلا صداي راديو رو زياد ميكنه

"من....بعنوان رئيس محفل ققنوس و راهبر جامعه ي جادوگري در راستاي اهداف سياه زدايي انتخابات وزارت سحر و جادو را به خودم و شما شنوندگان عزیز برنامه تبریک می گوییم !"

ولدمورت:مرتيكه بي ريخت! نگاه كن بلد نيست دو كلوم حرف بزنه!
بلا:همين طوره كه شما ميگين ارباب!
ولدمورت:بسته ديگه!آخه چقدر ...!***....كروشيو!
آآآآآآآآههههه

"اينجا محليست براي ارتباط من با شما.شمايي كه سفيدي.شمايي كه چشمات مثل كلاه قرمزي ميمونه!.....برو عقب!عقب!عقب تر!.....آره!گوشات سنگين ميشه ها!"

ولدمورت:با من بود؟

"سياهان اعلاميه هاي سياه ميزنند و ما اعضاي محفل از جلو نظام!.....سياهان كثيف برج وحشت ميزنند و ما راديو محفل!...اين است تقابل اجتماعي!"
انتخاب با شماست پرسی ویزلی یا آلبوس سوروس پاتر

ولدمورت:شيطونه ميگه برم همون جا پاي ميكروفون خفش كنما!

"اي ولدمورت!تامي جون!""

ولدمورت:يعني با منه؟!

"....بدان كه هيچ غلطي نميتواني بكني!...من دولت تعيين ميكنم!...من با پشت دستم به ماسك تمام مرگخواراي تو ميزنم!"

ولدمورت: بــــــــــلا!....بـ‌ـــــــــــــلا!.....بيا اينو خفش كن!
رای ما آلبوس سوروس پاتر
بلا مياد و راديو رو خاموش ميكنه!


ویرایش شده توسط راونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۹ ۱۵:۱۵:۱۸
ویرایش شده توسط راونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۹ ۱۵:۴۴:۲۸


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶
#70

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
با سلام و درود بر شما شنوندگان عزیز ,درود بر مرلین و سلامتی وزیر کبیر خبر جنجالی امروز را اعلام میکنم.

سارا اوانز،یکی از وزیران محفل ققنوس چندی پیش بشرکت و کار برای مرگخواران رضایت داد.
طبق سندی که سارا اوانز با لرد کبیر امضا نمود,آن دو قرارداد 1 هفته ای را امضا نموده و طبق همان قرارداد سارا اوانز موظف است تا بمدت 1 هفته انجمن مرگخواران را در بالای لیست "پاسخهای جدید" نگه دارد.

تا بعد مرلین نگه دارتان




راديو محفل!
پیام زده شده در: ۶:۳۱ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
#69

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
-خوب شنوندگان عزیز. در این قسمت از برنامه یکی از اعضای محفل می‌خواد به مناسبت تولد دوست از دست رفته ما که دل هممون براش تنگ شده یه آهنگ اجرا کنه. این شما و این هم فایرنز.

فایرنز آهسته و بی‌صدا جوری که صدای سمهاش شنیده نشه وارد استدیو ضبط برنامه میشه. چون روی صندلی جا نمیشه براش یه کاناپه ظاهر می‌کنن. بدن اسب مانندش رو روی کاناپه میذاره و پاهای جلوییش رو با دقت روی هم میذاره. بعد گیتارش رو برمیداره و با اشاره کارگردان برنامه کارش رو شروع می‌کنه:


آهای سوروس عاشق
آهای قفل حقایق
آهای مالیده به موهای تو روغن شقایق
آهای ای گل اخمو
آهای عاشق کمرو
آهای طعنه زده عشق تو به طلسم و جادو
دلت پاره و عاشق
آهای خالص برتر
که شد غنچه نشکفته قلب تو پرپر
تو که معصوم و پاکی
چرا خفته به خاکی
بگو با من ماگل
چرا بی ترس و باکی
آهای شبها تو بیدار
آهای قاب رو دیوار
اگه دست به سیاهی بزنی خدانگهدار
خدانگهدار

دلت خاص لی‌لی اوانزه آی دلاور تازه‌ام
واسه اون ماری که نیشت زده دیوانه سازم
برات مرهم میسازم
تو پرنسی و نیازم
بیا برات میخوام از دخمه‌ها قصری بسازم
آهای سوروس عاشق
آهای قفل حقایق
آهای مالیده به موهای تو روغن شقایق
آهای ای گل اخمو
آهای عاشق کمرو
آهای طعنه زده عشق تو به طلسم و جادو

دلت پاره و عاشق
آهای خالص برتر
که شد غنچه نشکفته قلب تو پرپر
تو که معصوم و پاکی
چرا خفته به خاکی
بگو با من ماگل
چرا بی ترس و باکی
آهای شبها تو بیدار
آهای قاب رو دیوار
اگه دست به سیاهی بزنی خدانگهدار
خدانگهدار
......
خدانگهدار



اجرای آهنگ که تموم شد از روی کاناپه بلند شد و گیتارش رو گذاشت روی کولش و خیلی سنگین و غمزده از استدیو خارج شد.

8 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۹:۵۲:۳۰

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶
#68

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
قصه های 1002 شب:

- سلام بر بچه های گل این مرز و بوم ... سلام بر کودکان گوگولی موگولی محفلی!!! سلام بر شما ... به ماماناتون کمک کردید؟ اتاقتونو مرتب کردید؟ درساتونو خوندید؟ بچه خوبی بودید؟ آفرین .. آفرین ...

صدای موسیقی به گوش میرسه و بعد مدتی دوباره صدای گوینده خوب برنامه پخش میشه:

- اگر گفتید موضوع این برناممون چیه؟ سارا؟ سارا اوانز؟ آفرین ... معلومه هر روز شیرموز میخورید که انقدر باهوشید. خب همونجور که فهمیدید امروز خاله ویولت میخواد بیاد به خونه هاتون و براتون از سرگذشت سارا اوانز تعریف کنه .. زنی نمونه که تا ابد در خاطرات زنده میماند و وظیفه هر بچه محفلی ای هست که سارا اوانز رو الگوی خود انتخاب کند. با هم میشنویم!

سارای به یاد ماندنی:

سارا اوانز در یک خانواده متوسط در حومه شهر قزوین متولد شد. سارا دو تا خواهر داشت با نام های لیلی اوانز و پتونیا اوانز. متاسفانه در همان ابتدا پدر خانواده با مشکلات شدید مالی مواجه شد و دریافت که توانایی اداره خرج کل خانواده را ندارد ... به همین دلیل ترجیح داد که یکی از بچه هایش را به زبان خودمانی دور بیندازد.

خب متاسفانه پدر خانواده مثل اکثر مردها خوشگلی را در اولویت قرار میداد ... لیلی و پتونیا هر دو خوشگل بودند اما سارا نه. این مشکل زمانی به صورت جدی مطرح شد که پسر خونه همسایه با دیدن سارا در گهواره گفت: مامان مامان چه بلایی سر سارا کوچولو اومده این شکلی شده؟

خلاصه پدر خانواده شبانه سارا رو به جاده تهران قزوین برد و همونجا ولش کرد و به خانه برگشت... خوشبختانه عده ای از مردم غیور همیشه حاضر در صحنه این صحنه را دیدند و وی را به یک پرورشگاه منتقل کردند که البته سارا وقتی بزرگتر شد از آن پرورشگاه فرار کرد و اطلاعات دقیقی در این زمینه دردسترس نیست!

سارا اوانز در هفت سالگی مانند اکثر کودکان به دبستان رفت ... سارا از همان بدو ورودش به مدرسه به همگان ثابت کرد که هیچ آینده درخشانی در درس خواندن ندارد. معلمش در این باره میگوید:
- اوه خدای من ... واقعا درس دادن به این کودک تجربه عجیبی بود!

خیلی زود سارا ذات اصلی خود را در مدرسه نشان داد و با پرخاشگری و نقض قوانین مشکلات زیادی را در مدرسه به وجود آورد. و حتی چند مورد ضرب و شتم ...!

سارا در سال دوم دبستان به علت چاقوکشی بر روی سرایدار مدرسه و تهدید خانواده وی به مرگ از مدرسه اخراج شد. سارا از آن پس مجبور بود بر خود متکی باشد ... سارا در سن نه سالگی توانست با کار کردن در کوچه پس کوچه های قزوین پولی را برای خود دست و پا کند و ماشینی تهیه کند و از آن پس به مدت دو سال در جاده های بین شهری مسافر کشی میکرد و بعد از ظهرها هم به خیاطی و قالی بافی اشتغال داشت.

زندگی سارا بسیار سخت بود ، گویی دنیا به سارا پشت کرده بود تا اینکه در سن یازده سالگی نامه ای از طرف مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز بدست سارا رسید که او یک ساحره هست و میتواند به مدرسه هاگوارتز بیاید و در انجا زیر نظر استادانی همچون آلبوس دامبلدور هنر ظریف جادوگری را یاد بگیرد ... و این نقطه عطف و آینده روشنی در زندگی سارا بود که او میتونست از این روش ناکامی های گذشته خود را به فراموشی بسپارد و به آینده فکر کند.

سارا در اول مهر با بار و بندیل خود از فرودگاه قزوین به فرودگاه آمستردام و از آمستردام با پرواز مستقیمی به لندن رفت تا خود را به موقع به سکوی نه و سه چهارم برساند و از آنجا برای اولین بار با دوستانش آشنا شد: ممدگرنجر ، علی پاتر، فاطی ویزلی ... دوستانی که تا پایان تحصیلات سارا در هاگوارتز همیشه با هم بودند و هرگاه یکیشون در جایی ظاهر میشد همگان میدانستند تا لحظاتی دیگر سه دوست دیگر هم از راه میرسند میرسند و هرگاه برای یکیشون مشکلی پیش میامد دوستان دیگر سریعا به کمک دوستشون میشتافتند و این چهار دوست همانند یک روح در چهار کالبد بودند.

خیلی سریع سارا توانست با کسب عنوان خنگ ترین دانش آموز هاگوارتز مراحل ترقی در این مدرسه را طی کند و تبدیل به یک چهره محبوب شود ... تمامی استادان از سارا ناراضی بودند اما آلبوس دامبلدور همیشه میگفت حتما حکمتی در این خنگی وجود دارد که بر ما پنهان است و شاید همین امر باعث محبوبیت سارا شده بود. سارا خود در این باره میگوید:
- درس؟ هی هی هی ! به نظر من غذا دادن به کرم های فولبر هاگریدم هیجان انگیز تر از درسه!

سارا وقتی سال چهارم خود در هاگوارتز را میگذراند برحسب اتفاق توانست از راز جلسات تدریس خصوصی دامبلدور و هری سر در بیاورد به همین دلیل دامبلدور از او قول گرفت تا این راز را به کسی نگوید و حتی به سارا گفت استعداد تو در درس نیست بلکه تو باید وارد محفل شی و در آنجا مراحل رشد و ترقی را سپری کنی ...

این پیشنهاد زمانی روی جدی تری به خود گرفت که ممد گرنجر و علی پاتر به دست ولدمورت، جادوگر ستمگر آن زمان ربوده شدند و بعد از یک هفته خبر مرگشان به گوش سارا رسید و بعد این خبر فاطی ویزلی هم از غم فقدان دوستان خود را از برج نجوم به پایین انداخت و گردنش از هشت ناحیه شکست.

به همین دلیل سارا که تنها شده بود بار دیگر تحصیلاتش در هاگوارتز را نیز رها کرد و به محفل رفت و در آنجا بود که توانست استعدادهایش را که تا به حال پنهان کرده بود بروز دهد ... سارا در محفل یک کد بانوی واقعی بود .. به صورتی که هر روز آشپزی میکرد ، محفل رو تمیز میکرد ، لباس محفلی ها را میشست و اوتو میکرد ، خرید میکرد ، از بچه های محفلی ها مراقبت میکرد و اینگونه همیشه روح جدیدی را به محفل و محفلی تزریق میکرد ...

به زودی سارا آنقدر پیشرفت کرد که محفلی ها را واداشت برای سارا اسم های مستعار درست کنند و در هر زمان وی را با اسمی که برازنده اش است صدا کنند ... لیستی از این القاب را در پایین ملاحظه میکنید:

سارا خفن - سارای آهنین - سارا خفنز - سارای فولادین - سارا خفنگز - آنجلیا جولی (در تام رایدر) - سارا خفنگزج و سارای به یاد ماندنی!!!

سارا هم اکنون زندگی آرومی در محفل دارد و همچنان به خدمت شرافتمندانه خود به ارتش سفیدان میپردازد ... نکته قابل ذکر آنکه سارا مجرد است و دنبال شوهر میگردد و جهیزیه و خونه و همه چیزم دارد ... خواستگاران و علاقه مندان میتونند همه روزه به غیر از روزهای تعطیل بین ساعت سه تا پنج به میدان گریمولد خانه شماره 13 مراجعه کنند ...

---------------------------
برنامه تموم میشه و بار دیگر صدای گوینده به گوش میرسه:
- خب بچه ها .. امیدوارم که از برنامه خودتون لذت برده باشید و از الان به فکر برنامه ریزی افتاده باشید .. منم دیگه حوصله حرف زدن ندارم و نویسندم حوصله نوشتن نداره. تا روزی دیگر و برنامه دیگر همه شما رو به خدای بزرگ میسپارم .. خداحافظ!!

پایان.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۹:۱۷:۲۰



Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶
#67

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
جيني اون راديو رو روشن كن ببينيم چه خبره . اين را خانم ويزلي در حالي كه داشت شام را آماده مي كرد خطاب به جيني گفت .
جيني بلند شد و گفت : چرا هميشه به من ميگي يك بار به رون بگو .
خانم ويزلي با عصبانيت نگاهي به رون كرد و رون به طرف راديو رفت و گفت : باشه مامان الان .
آقاي ويزلي كه روي صندلي لم داده بود گفت : رون راديو محفل رو بگير . مالي پس اين شام چي شد .
بقيه اعضاي محفل هم كه دور ميز بودند حرف او را تاييد كردند .
خانم ويزلي با لبخندي گفت : اگر نيمفادورا عزيز اشتباهي به جاي سبزي جلبك چسبنده توي غذا نريخته بود بايد بيست دقيقه پيش شام مي خورديم .
تانكس كمي سرخ شد .
ناگهان صدا راديو بلند شد همه از اون صدا جا خورده و متحير شدند .
صداي آلبوس دامبلدور كه نيم سال پيش مرده بود بار ديگر در راديو محفل بود و چيزي جديد مي گفت :
اعضاي عزيز محفل من مي دونم الان همتون تعجب كردين ولي نگران نباشيد ، من صداي خودم رو با جادو ضبط كردم و ترتيبي دادم كه هر وقت همه حضور داشتند ، راديو اين رو پخش كنه .
خب حالا همه گوش كنين ، من يه چيز هاي رو براي شما ها گذاشتم اول از همه مالي چون خانما مقدم ترند ، مالي عزيز من براي تو كاغذ يابنده گذاشتم ، توميتوني باهاش هر وقت كه مي خواستي ببيني دقيقا آدرس محلي كه اون زمان هر يك از اعضاي خانوادت كجاست .
رون كه تازه از حيرت بيرون آمده بود همراه با دوقلوها گفتند واي نه .
دوم براي تو مينروا مي دونم مديريت هاگوارتز براي تو از همه چيز با ارزشه ولي تمام جادو هاي دفاعي از مدرسه رو برات زير سنگ فرش گوشه اتاق مديريت گذاشتم .
بعد هم براي تو نيمفادورا كتاب تغيير شكل دگرگون ها به حيوان ها رو گذاشتم كه يادت ميده بدون هيچ جادويي هر وقت به خواهي مي توني به شكل هر حيوني در بياي كه اون رو در دفتر سابقم به راحتي مي توني پيدا كني .
هري ، رون و هرميون عزيز چيز هاي كه براي شما گذاشتم اگر هنوز به دستتون نرسيده بدونيد كه تا چند وقت ديگه به دستتون ميرسه .
ريموس براي تو شيون آوارگان كه خيلي ازش خاطره داري گذاشتم .
آرتور براي تو كتاب كمياب آشنايي با وسايل موگلي و يك ماشين پرنده گزاشتم كه فكر كنم حالا بايد به سوي خونت برن .
بيل و چارلي براي شما دوكتاب كه خودم نويسنشون هستم ولي هيچ وقت به دليل سوء استفاده ها احتمالي به چاپ نرسوندمشون كتاب رمز و طلسم ها براي رسيدن به گنجينه هاي مخفي براي تو بيل و كتاب انواع گونه هاي جادويي و طلسم هاي تاثير گذار رو آنها رو بري تو چارلي گزاشتم .
اما شما دو قلو ها ليست وسايل و طرز ساخت وسايل و جادوهاي شوخي كه خودم ساختم رو براتون گذاشتم كه همراه با وسايل پدرتون به خونتون مياد .
هاگريد براي تو يه اتاق ييلاقي داخل منطقه حفاظت شده حيوان هاي جادويي در ولز به جا گذاشتم كه مي توني تعطيلات بري اونجا .
و چيز هايي كه براي بقيه گذاشتم رو مي تونيد در كاغذ پوستي كه زير كفپوش اتاق طبقه بالا گذاشتم ببينيد
اشك در چشم هاي ها همه حلقه زده بود كه صداي دامبلدور گفت : اميد وارم دوباره شما را ببينم .

اینجا نقد شد.
4 از 10


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۱ ۸:۴۱:۰۹


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
#66

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
بعد از ظهر روز جمه بود.همه با بی حوصلگی خودشونو به کاری مشغول کرده بودند.پنسی داشت بازی محفل ققنوس و جنگ با اشرارو میکرد،سیریوس داشت برای دو سه تا از اعضای جدید برای قدرت رولش کلاس میذاشت،خلاصه هرکی یه کاری میکرد...
ریموس رادیو رو روشن کرد:
_سلام
به برنامه ی گفتگو با پیشکوستان گوش میدهید،امروز در خدمت هوریس اسلاگهورن*معروف به هوریس سگ سبیل که یک مرگخوار میباشد،هستیم.خب جناب اسلاگهورن خودتونو معرفی کنید.
_هو،سلام،من هوریس اسلاگهورن هستم.استادمعجون سازی و رئیس اسبق اسلیترین.
_خب شما از خاطراتتون تعریف کنید.
_اجازه هسته یه خاطره تعریف کنم.یک روز به خانه نیشسته بودیم،تخمنه میشکوندیم،تلفنم زنگ زد،تلفونو برداشتم گفتم: کیسته؟گفتش:مرلین هسته.اااا...من نمیتونم یه گاز روشن کنم،تو میتونی؟گفتم:ها،میتونم،خلاصه یه تاکسی دربس گرفتیمو رفتیم اونجا و گازو اا روشن کردیم.از اونجا هم اسکورت اومدیم پیش شما،ببینم
خوبی خوشی در سلامتی کامل به سر می بری...هو؟
_امروز چند شنبه ست؟من اینجا چی کار
میکنم؟
تق
فرکانس رادیو قطع شد.
در این بین اکثر اعضای محفل حالت تهوع گرفتند و برای دستشویی صف کشیدند.
________________________________________________
*برای اینکه کسی ناراحت نشه از یه شناسه ی بلاک شده استفاده کردم.


4 از 10.

سه امتیاز به دلیل استفاده از قضایای درون سایتی.
یک امتیاز مثبت هم به دلیل تلاش برای نگه داشتن احترام دیگران!
سه امتیاز منفی به دلیل تقلید 100٪ از طنز یک برنامه تلویزیونی.
سه امتیاز منفی به دلیل خام بودن قالب کلی پست و نپرداختن کافی به مسائل مختلف.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۳۰ ۱۱:۲۴:۴۸

[size=large][b]و جسم سیمو


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۹:۰۷ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۶
#65

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
پیف پیف! اه اه! اوهو اوهو! انگار یه گله جن خاکی اینجا ریختن وسطشون بمب کود حیوانی ترکوندن!(آخر ِ هری پاتری!)

چقدر گرد و خاک! چه بوی بدی! چقد به هم ریخته است!
(نکته :‌ اگر می خواهید جایی هم بوی گند بگیره هم به هم ریخته بشه هم گرد و خاک برش داره یه گله جن خاکی رو با بمب کود حیوانی نیم ساعتی تو اتاق تنها بذارید!

- اوهو اوهو ... سیرویس هستم از رادیو محفل ... اوهو اوهو ... می خواستم ب ... اوهو اوهو! ... بگم که ... اوهو ... دارم ... توی محفل ... خونه تکونی می کنم... به یه میان برنامه گوش کنید ... با ما باشید ...

بیب!(صدای قطع شدن میکروفون)

- کرممد گندت بزنن با این تنظیم صدات! کی اینجا رو تمیز کرده؟ چرا اینجوریه وضعش؟ گیج ممد زنگ بزن کالین بگو یه گردان جاسم بفرسته اینجا کلی کار داریم!

میان برنامه:

بشتابید بشتابید! محفل ققنوس پدقدرت تر از همیشه عضو می پذیرد! شما با سیریوس صحبت می کنید! اگر می خواهید در اوج باشید به ما بپیوندید! همه نوع قرص اعم از صلیبی و عشق و ... اوه اوه! ... بی خیال این چیزا خلاصه ی مطلب اینکه بیاید محفل عضو شید تا رستگار شید!


- خب اینم از میان برنامه ... امیدوارم پیامشو گرفته باشید و استفاده برده باشید... تا نوبت ِ بعدی ِ برنامه رادیو محفل مرلین نگهدارتون!

بیب!

- پس این جاسما چی شد؟

در باز می شه و یه گله و نصفی مرگخوار میریزن تو محفل!!!

- گیج ممد گفتم زنگ بزن به کالین احمق! مرلینا!!!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۳ ۹:۰۹:۵۶

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۸۶
#64

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
لرد در حالی که داشت به شدت حرص می خورد ، به دسته ی مرگخوار (اراذل اوباش) گفت:باید بریم این دوتا بی ناموس رو در بیاریم.

10 دقیقه بعد همه ی مرگخوار از جمله:بلاتریکس،بارتی کراوچ،ایگور،فنریر و...به اضافه لرد مشکی جلوی در آماده بودند.
ولدمورت:فنریر ماشینتو آتیش کن بریم.
فنریر با شرومندگی در پاسخ گفت:ببخشید ارباب ولی بنزین سهمیه بندی شده و من خیلیشو استفاده کردم ونمی خوام باقیشو برای دو تا بوقی هدر بدم.

بلاتریکس گفت:راست میگه،باید مدیریت مصرف سوخت داشته باشیم ارباب(پیام اخلاقی)
ولدمورت گفت :باشه بابا ،یه کار از شما خواستیما.پیاده بریم
در راه بارتی کراوچ و فنریر با این قیافه ها راه می رفتند وسعی می کردند قیافه ی خودشون رو اینطوری خفن نشون بدند تا دخترای خوشکل رو جذب کنند تا از این پیاده روی به نحو احسنت استفاده شه و دو سه تا شماره تلفن بدند و بگیرند.
یک ربع بعد بعد به زندان میرسند و نگهبانا اونا رو می بینند.
در همین ثانیه دامبلدور به سیموس میگه که رادیو رو روشن کن وسیموس با قد بلند و قیافه ی خوش تیپش میره که رادیو رو روشن کنه



گوینده ی رادیو:به خبر فوری که هم اکنون بدست ما رسید گوش کنید:ولدمورت و مرگ کوفت کنای بوقیش برای نجات دو تا بی ناموس به نام پرسی ویزلی و هوریس اسلاگهورن به زندان حمله کردند تا این دو نفر را نجات دهند.
هم اکنون نگهبانا درحال مبارزه با آنها هستند.
دامبلدور گفت:منتظر چی هستید راه بیفتید.
_________________________________________________
این رو در ادامه ی پست لاوندر نوشتم.


یه رجوع به چیزی که زیر پشت لاوندر نوشتم بکن.

اینکه تونستی یه پست رو توی یه تاپیکی که توش پستهای تکی می نویسن، ادامه بدی، خیلی خوبه. تعجب کردم! آفرین.

ولی متاسفانه همون مشکلی رو داشت که پست لاوندر هم داشت.

در ضمن سعی کن هرجا که نوشته کم آوردی یا جمله تموم کردی از شکلک استفاده نکنی. چون شکلک زیاد و نابجا زیبایی پستت رو کم می کنه.
خوب می نویسی. ادامه بده.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۰ ۱۴:۴۶:۰۲
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۰ ۱۴:۵۱:۲۵

[size=large][b]و جسم سیمو


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۷:۰۷ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۸۶
#63

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
- هین...بزن رادیو ببینیم چی داره.


هوریس سیبیل روی صندلی خودش پشت میز نشسته بود و پاهایش روی هم دیگه روی میز ولو شده بود. پرسی که چرکهای زیر ناخناشو با فشار دادن از زیر اونا خارج میکرد، بلند شدو به دستور هوریس به سمت رادیو رفت.


اتاقی که اونا توی اونجا تلپ شده بودند اتاق ِکوچیکی بود با دیوارهای ِقهوه ای و دری دو لنگه که از چوب ِ مرغوب ِگردو بود.


- خش..خیش..خوش..خاش..


-آخ.پرسی این گفت خاش دلم نون بربریه خاش خاشی خواست...!

پرسی: حالا من چی کار کنم؟ تصویر کوچک شده

هوریس پاهاشو از روی میز برمیداره، و بلند میشه.


- خب برو واسه ام بگیر من رادیو رو درست میکنم!! برو!


پرسی مقداری فحش باحال و خفن، در حدود تیم ملی، به هوریس میده و در حالی که داره شلنگ تخته اندازون به سمت در میره،سعی میکنه پرستیژ ِخودشو مثله آواتاراش حفظ کنه.



در خیابان...

پرسی:سوت!پیست!..هی..خانوم..ساعت دارید؟


پرسی در حالی که دستشو توی جیبای شلوارش کرده، نون بربری خوران تمرین ِدوست دختر یابی میکنه!!


خونه ی ریدل، اتاقکه هوریس

- خش خش...خش..خش..


-چه مرگشه این امروز...ریپارو!

-خ...با سلام.


هوریس که باخودش فکر میکنه عجب شانس ِ مزخرف باحالی داشته که تا زده این کانال برنامه اش شروع شده، رادیو رو رها میکنه و به سمت شومینه ای که در اتاق ِ میره تا یه لیوان نوشیدنی کره ای در مقابل آتیش بخوره.


- ...و شما. دوست عزیزی که امروز مهمانه برنامه ی ما هستن،سرگرد دامبلدور پسر عموی آلبوسه معروف هستند. ایشون رو آوردیم تا در مورد طرح جمع آوری اراذل و آسکتباریست*!()های سایت صحبت کنن که اعم از مشنگ و جادوگرن و حتی ساحره.در خدمتشونیم!


هوریس در این بین پوزخندی میزنه و بی توجه به رادیو مشغول جدول حل کردن میشه.


- بنده هم سلام میکنم و اینا. اشاره ای بکنم به نکته ای که شما اشاره نکردید، این طرح در حاله اجراست و اگه کسی دستگیر بشه، خانواده اش هم دستگیر میشن و اگه همدست داشته باشه که دیگه هیچ!!


صدای آهِ مجری شنیده میشه و بعد میگه:
- ببخشید..اونوقت اینا چه بلایی سرشون میارید؟


-والا این جور افراد هر بلایی سرشون بیاری حقشونه دیِّه! فعلا قرار شده صد گالیون هر نفر، استفاده ی کارت سوخت ِانان برای فقرا،گردوندن اونا همراه با پیژامه های مرلین در سرتاسر ِمنطقه و بعد..آزکابان!


مجری با خوشحالی ورقهاشو جابه جا میکنه و میگه:

-جالبه..خیلی خوبه! خب، آماری که همین الان به دستم رسید نشون میده که طی ِ دوساعت ِ گذشته ده نفر دستگیر شده اند...نه تاشون مشنگ بودن،یکی اشون جادوگر!!


هوریس با خودش در حالی که همچنان پوزخند میزنه:


- من اون جادوگرو تحسین میکنم!!
- اون جادوگر کی بود؟


-پرسی ویزلی..اونطور که آمار..

هوریس با شنیدن نامه پرسی: تصویر کوچک شده


در همون لحظه که هوریس روزنامه و مدادشو زمین میندازه، در اتاقک اونا باز میشه و دو نفر با حالتوارد اتاقک میشن.


- هوریس اسلاگهورن؟

یکی از اونا جلومیاد: شما همدست پرسی ویزلی هستید!! باید با ما بیاید..!


هوریس: نمیام..من میخوام جدول حل کنم..من میخوام جدول حل کنم..!

مامور اولی در حالی که داره تلاش میکنه دسته هوریسو از جاش دربیاره و اینا:
- جفت پا میام تو دک و پوزتا..پاشو!پاشو ببینم!!


چند روز بعد..اونجایی که میرن از زندانی ها عکس میگیرن!!


هوریس در حالی که تابلوی کوچیکه سیاه رنگی رو که از گردنش آویزونه جلوی خودش نگه داشته با بدخلقی به دستور ِمامورا این طرف و اونطرف میره تا محل مناسبی در مقابله دیوار ِ سفیه پشت ِ سرش بیابه.

-خوبه! همونجا وایسا... تصویر کوچک شده

چلق ( افکت ِ فلش ِ دوربین)!


- عکس هوریس سیبیل...یعنی هوریس بی سیبیل گرفته شده و اون وارد سلوله خودش میشه. عکس هوریس، با اون چیزی که شما تصور میکنید دوست عزیز، کاملا فرق دارد!!عکس ایشون، بدون سیبیل هست!! و این یعنی فاجعه...! ایشون به همراهی ِ دوسته بیناموسشون پرسی گوزن! به زندان افتاد.


لرد که به رادیو گوش میکرد دستشو محکم روی اون میکوبه.

- خاک بر سرم کنن که مرگخوارام یه مشت بیناموسن!!
- ارباب حرص نخورید..
- !!
------------------------------------------------


* = بر وزنه تروریست!

شرمنده یه مقداری زیادی طولانی شدش و اینا؛ افتاده بودم رو دنده ی نوشتن نتونستم جلوی خودمو بگیرم.



پست خوبی بود لاوندر. لذت بردم. خوب نوشته بودی. ولی یه مشکل داشت که ارزششو "توی این تاپیک" کم می کرد.

پستی که شما نوشتی مقدار کمی توش خبر داشت و بقیش مثل بقیه ی رولها، اتفاقاتی بود که برای شخصیت های رول میفتاد.

ولی اینجا رادیو محفله و فکر کنم بیشتر پست باید خبرهای رادیویی باشه حالا به روشهای مختلفی که نویسنده دوست داره. نه اینکه یه سیر داستانی باشه.

اگه می گشتی و یه تاپیک مناسبتر برای زدن این پست پیدا می کردی پست خیلی خوبی می شد.

فعلا همینا کافیه.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۰ ۸:۱۱:۵۶
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۰ ۱۴:۴۰:۳۱
ویرایش شده توسط لاوندر براون در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۵:۱۴:۴۳

[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.