بلاخره گردش هاگزمید ماه جولای دانش آموزان هاگوارتز فرا رسید.هوا نسبتا گرم بود و باد ملایمی می وزید و شرایط را برای یک گردش خوب فرام می کرد.به همین دلیل همه ی دانش آموزان خود را برای رفتن به گردش آماده کرده بودند.
سدریک و چو با نیز قرار گذاشتند تا دونفری به این گردش بروند و از ویژگی دونفر بودنشان نهایت استفاده را ببرند.
در راه،گاهی آنها به یکدیگر نگاه میکرد و به هم لبخند میزدند.تا اینکه به هاگزمید رسیدند.
سدریک:خب،کجا بریم؟
چو:بریم کافه مادام پادیفوت.
سدریک که محو زیبایی نداشته ی چو شده بود(
) و در حالی که موهای چو با وزش باد به حالتی زیبا(از نظر سدریک)درآمده بود گفت:بریم!
کافه ی مادام پادیفوت سدریک و چو در حالی که سر میزی نشسته بودند،بسیار عاشقانه به هم نگاه کرده و به گفتگو پرداخته بودند.
سدریک:خوبی؟!
چی کارمیکنی؟کلاسا چه طوره؟
چو:خوبم.کلاساهم خوبه .میدونی؟میخوام یه موضوعی رو بهت بگم.
سدریک:چه موضوعی رو؟
چو:!من هر روز داره علاقه ام نسبت به تو کمتر میشه!
سدریک:چرا؟
چو برای لحظاتی سکوت اختیار کرد و بعد دوباره لب به سخن گشود.(چه لفظ قلم!)
چو:تازگی ها با یکی آشنا شدم.
سدریک:اه ه ه...همنشینی چیز خوبیه!(تیریپ اسپایدر من)
چو:ممکنه جدی تر از این حرفا باشه!...نمیدونم!
سدریک:چرا؟!من نمی فهمم!من که همه جور حمالی برات کردم!به خاطر تو جلو بابام وایستادم!
چو:راستش اینه که تو هیچ وقت...هیچ وقت...
سدریک:هیچ وقت چی؟!
چو:هیچ وقت با من دوئل نکردی!
سدریک:دوئل؟!منظورتو نمی فهمم.
چو:آره دیگه!همون دوئلهای معروف...دوئلهای مرلین و آسلاماتیک!دوئلهایی که دامبلدور به ما گفت!
سدریک برای لحظاتی پس از شنیدن حرفهای چو به رنگ گوجه ای درآمد.
سدریک:خوب،اینطور که گفتی...من مجبورم یه وقت دوئل بذارم!
چو:چرا وقت بذاری؟!همینجا میتونیم کارمونو بکنیم.
سدریک:اینجا؟!
...منظورت چیه؟!
چو:اینجای اینجا که نه...اونجا!...
چو با دست به اتاقی اشاره کرد که همیشه برای سدریک سوال بود که آن اتاق برای چه کاری است.
چو در ادامه گفت:اونجا اتاق دوئل کافه ی مادام پادیفوته..میتونیم اونجا بریم...
سدریک
!
چو:بریم دیگه!
چند دقیقه بعدسدریک به همراه چو وارد اتاق دوئل شد و با صحنه ای عجیب روبرو شد.اکثر قریب به اتفاق دانش آموزان هاگوارتز در آن اتاق مشغول به دوئل مرلینی بودند
.همچنین از هر طرف صدای فریاد طلسم های مختلف می آمد که هرکدام به امید پیروزی و پیروزی های بعدی(;hammer:) به طرفی فرستاده می شد.
چو:خب،بریم یه جای خالی پیدا کنیم.
سدریک:بریم!
پس از چند دقیقه جستجو آنها جای خالی برای دوئل پیدا کرده و به دوئل پرداختند.
چو:خب،1-2-3.
سدریک:ریکتو سمپرا!
چو:اکسپلیا...
بله،سدریک برنده ی دوئل شده بود و باید جایزه اش را میگرفت.جایزه ای که بسیار بسیار زیاد می ارزید.
.فوقع ما وقع(در راستای خز کردن
)