- هین...بزن رادیو ببینیم چی داره.
هوریس سیبیل روی صندلی خودش پشت میز نشسته بود و پاهایش روی هم دیگه روی میز ولو شده بود. پرسی که چرکهای زیر ناخناشو با فشار دادن از زیر اونا خارج میکرد، بلند شدو به دستور هوریس به سمت رادیو رفت.
اتاقی که اونا توی اونجا تلپ شده بودند اتاق ِکوچیکی بود با دیوارهای ِقهوه ای و دری دو لنگه که از چوب ِ مرغوب ِگردو بود.
- خش..خیش..خوش..خاش..
-آخ.پرسی این گفت خاش دلم نون بربریه خاش خاشی خواست...!
پرسی: حالا من چی کار کنم؟
هوریس پاهاشو از روی میز برمیداره، و بلند میشه.
- خب برو واسه ام بگیر من رادیو رو درست میکنم!! برو!
پرسی مقداری فحش باحال و خفن، در حدود تیم ملی، به هوریس میده و در حالی که داره شلنگ تخته اندازون به سمت در میره،سعی میکنه پرستیژ ِخودشو مثله آواتاراش حفظ کنه.
در خیابان...پرسی:سوت!پیست!..هی..خانوم..ساعت دارید؟
پرسی در حالی که دستشو توی جیبای شلوارش کرده، نون بربری خوران تمرین ِدوست دختر یابی میکنه!!
خونه ی ریدل، اتاقکه هوریس - خش خش...خش..خش..
-چه مرگشه این امروز...ریپارو!
-خ...با سلام.
هوریس که باخودش فکر میکنه عجب شانس ِ مزخرف باحالی داشته که تا زده این کانال برنامه اش شروع شده، رادیو رو رها میکنه و به سمت شومینه ای که در اتاق ِ میره تا یه لیوان نوشیدنی کره ای در مقابل آتیش بخوره.
- ...و شما. دوست عزیزی که امروز مهمانه برنامه ی ما هستن،سرگرد دامبلدور پسر عموی آلبوسه معروف هستند. ایشون رو آوردیم تا در مورد طرح جمع آوری اراذل و آسکتباریست*!(
)های سایت صحبت کنن که اعم از مشنگ و جادوگرن و حتی ساحره.در خدمتشونیم!
هوریس در این بین پوزخندی میزنه و بی توجه به رادیو مشغول جدول حل کردن میشه.
- بنده هم سلام میکنم و اینا. اشاره ای بکنم به نکته ای که شما اشاره نکردید، این طرح در حاله اجراست و اگه کسی دستگیر بشه، خانواده اش هم دستگیر میشن و اگه همدست داشته باشه که دیگه هیچ!!
صدای آهِ مجری شنیده میشه و بعد میگه:
- ببخشید..اونوقت اینا چه بلایی سرشون میارید؟
-والا این جور افراد هر بلایی سرشون بیاری حقشونه دیِّه! فعلا قرار شده صد گالیون هر نفر، استفاده ی کارت سوخت ِانان برای فقرا،گردوندن اونا همراه با پیژامه های مرلین در سرتاسر ِمنطقه و بعد..آزکابان!
مجری با خوشحالی ورقهاشو جابه جا میکنه و میگه:
-جالبه..خیلی خوبه! خب، آماری که همین الان به دستم رسید نشون میده که طی ِ دوساعت ِ گذشته ده نفر دستگیر شده اند...نه تاشون مشنگ بودن،یکی اشون جادوگر!!
هوریس با خودش در حالی که همچنان پوزخند میزنه:
- من اون جادوگرو تحسین میکنم!!
- اون جادوگر کی بود؟
-پرسی ویزلی..اونطور که آمار..
هوریس با شنیدن نامه پرسی:
در همون لحظه که هوریس روزنامه و مدادشو زمین میندازه، در اتاقک اونا باز میشه و دو نفر با حالت
وارد اتاقک میشن.
- هوریس اسلاگهورن
؟
یکی از اونا جلومیاد: شما همدست پرسی ویزلی هستید!! باید با ما بیاید..!
هوریس:
نمیام..من میخوام جدول حل کنم..من میخوام جدول حل کنم..!
مامور اولی در حالی که داره تلاش میکنه دسته هوریسو از جاش دربیاره و اینا:
- جفت پا میام تو دک و پوزتا..پاشو!پاشو ببینم!!
چند روز بعد..اونجایی که میرن از زندانی ها عکس میگیرن!!هوریس در حالی که تابلوی کوچیکه سیاه رنگی رو که از گردنش آویزونه جلوی خودش نگه داشته با بدخلقی به دستور ِمامورا این طرف و اونطرف میره تا محل مناسبی در مقابله دیوار ِ سفیه پشت ِ سرش بیابه.
-خوبه! همونجا وایسا...
چلق ( افکت ِ فلش ِ دوربین)!
- عکس هوریس سیبیل...یعنی هوریس بی سیبیل گرفته شده و اون وارد سلوله خودش میشه. عکس هوریس، با اون چیزی که شما تصور میکنید دوست عزیز، کاملا فرق دارد!!عکس ایشون، بدون سیبیل هست!! و این یعنی فاجعه...! ایشون به همراهی ِ دوسته بیناموسشون پرسی گوزن! به زندان افتاد.
لرد که به رادیو گوش میکرد دستشو محکم روی اون میکوبه.
- خاک بر سرم کنن که مرگخوارام یه مشت بیناموسن!!
- ارباب حرص نخورید..
-
!!
------------------------------------------------
* = بر وزنه تروریست!
شرمنده یه مقداری زیادی طولانی شدش و اینا؛ افتاده بودم رو دنده ی نوشتن نتونستم جلوی خودمو بگیرم.
پست خوبی بود لاوندر. لذت بردم. خوب نوشته بودی. ولی یه مشکل داشت که ارزششو "توی این تاپیک" کم می کرد.
پستی که شما نوشتی مقدار کمی توش خبر داشت و بقیش مثل بقیه ی رولها، اتفاقاتی بود که برای شخصیت های رول میفتاد.
ولی اینجا رادیو محفله و فکر کنم بیشتر پست باید خبرهای رادیویی باشه حالا به روشهای مختلفی که نویسنده دوست داره. نه اینکه یه سیر داستانی باشه.
اگه می گشتی و یه تاپیک مناسبتر برای زدن این پست پیدا می کردی پست خیلی خوبی می شد.
فعلا همینا کافیه.
موفق باشی.
[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�