درود! ایرادی نداره که ما هم به عنوان تفریح یه پست بزنیم؟ چی؟ ایراد داره؟ نداره؟ داره؟ هر چه باداباد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
شعله های
قرمز شومینه، حال و هوای خاصی را به اتاقش هدیه داده بودند. در زیر نور مهتاب، تنها بخشی از چهره اش دیده میشد. تنها صدای قلم پر بود که به اتاق روح میداد. در
افکار خود غرق شده بود. نمی دانست چه کند. خیر یا شر؟ سیاهی یا سپیدی؟ روشنایی یا
تاریکی؟ پلیدی یا مهربانی؟ بالاخره، مرگخواری یا محفلی؟
افکار پیچیده ای در سر داشت. فنجان
قهوه کنار دستش هنوز مقداری
گرما داشت. ناخود آگاه به سوی پنجره رفت. باران به تندی می بارید. آسمان مه گرفته ی شب را نظاره کرد. یاد خاطرات گذشته افتاد. اولین روزی که
چوبدستی به دست گرفت. روزی که فارغ التحصیل شده بود. روزی که کتاب خود را منتشر کرد. روزی که مدال مرلین درجه ی دو را گرفته بود. خاطراتی خوش. آیا تا کنون از خوبی کردن به دیگران لطمه ای خورده بود؟ پاسخ سوالش را می دانست! خیر! در انتخابش تردید داشت. می دانست سرنوشتش به این انتخاب بستگی دارد. افکارش در هم
پیچیده بود. مانند طنابی که با گره ای کور بسته شده باشد! به سمت میز خود حرکت کرد.
بی تردید گام بر می داشت.
لبخند پر معنایی بر صورتش نقش بسته بود. دیگر انتخاب خود را کرده بود!
_______________
میشه نظرتون رو بگید بانو اونز؟ ممنونم!ویلبرت جان پست خوبی بود. توصیف و فضا سازی خوبی داشتی. ارسال پست توی این تاپیک برای همه ی اعضا ایفای نقش آزاده و به رونق تاپیک هم کمک می کنه.
اما من نمی تونم پست اعضای ایفای نقش رو ویرایش کنم. شما هر وقت دوست داشتی اینجا پست بزن. مثل بقیه ی دوستانی که هفته پیش با کلمات جدید پست زدن و منو خوشحال کردن
اما اگه به دنبال نقد نوشته هات هستی باید به انجمن ویزنگاموت و جادوکارهای عزیز مروپی گانت و لینی وارنر مراجعه کنی.
موفق باشی.