هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
مخمصه، کارمند، دودکش، ناگهان، خسته، وزارتخانه، صبح، سنگفرش، پیکار، نهایت.

- امشب دیگه تو مخمصه افتادی پاتر!

باز هم سر و کله ی اسنیپ پیدا شده بود و هری را هنگام ِ دزدی از جعبه ی آبنبات های دامبلدور غافلگیر کرده بود.

هری جیغ زد و با نهایت سرعت به طرف ِ در کله اژدری دوید.
در باز شد و هری بیرون پرید و اسنیپ هم پشت سرش. هری بدو اسنیپ بدو.
ناگهان، هری از بدو بدو خسته شد و خودش را از اولین پنجره پرت کرد پایین. اسنیپ هم پشت سر او خودش را پرت کرد پایین.
وقتی هردوشان روی سنگفرش روبروی قلعه فرود آمدند، دیگر صبح شده بود.
هری بلند شد و شروع به دویدن کرد. اسنیپ هم روی پاهایش ایستاد و با تمام قوا دوید. هری در کیسه ی آبنبات ها را شل کرد و چندتا از آن ها را روی زمین ریخت. پای اسنیپ روی آبنبات ها سر خورد و با کله روی دودکش ِ وزارتخانه فرود آمد نمیدونم چجوری.
هری که در پیکار با کارمند وفادار دامبلدور پیروز شده بود، خوشحال و خندان به راهش ادامه داد.



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲

دملزا رابینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
از تهران/پرند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
اولین تابستان بعد از نبرد هاگوارتز بسیار وحشتناک بود. طوری که هری کم کم داشت به این نتیجه میرسید که باید نزد دورسلی ها برگردد. فضای پناهگاه بدون حضور فرد به قدری غمگین بود که آدم را به یاد بی خانمان های کوچه های خیس لندن می انداخت.
همه چیز روی یک خط مستقیم بود، تا اینکه صبح روز شنبه یک جغد خسته که چندین نامه را حمل می کرد محکم به مجسمه ی عمه موریل برخورد کرد و البته معجزی بزرگی شد که آن را نشکست ؛ چون در غیر این صورت جینی قبل از عمه موریل حسابشان را میرسید. هری در حالی که سعی می کرد چهره ای جدی به خود بگیرد و به چهره ی وحشت زده ی جینی نخندد پیش رفت و نامه را از جغد گرفت و حیوان بی چاره دوباره به راه افتاد.
چیزی را که می دید باور نمی کرد...نامه از طرف سیموس فینیگال بود...!! او نامه ای برای همه فرستاده بود و در آن تمام دانش آموزان را به شرکت در مسابقه ی پاتیل آتش دعوت کرده بود. سیموس مهارت خاصی در علوم احتراق داشت و با ذکر این مورد عکس شیکی هم از خودش بر نامه زده بود که او را با ردای نو در میان شعله های آتش نشان میداد.مسابقات هفته ی آینده در تالار اسرار برگزار میشد. (تنها قسمتی از هاگوراتز بود که آسیب چندانی ندیده بود.)هری می دانست این خبر همه را شاد می کند اما؛ نمی دانست واکنش جینی به بازگشت به تالار اسرار چه خواهد بود. با این حال جریان را به همه گفت که البته از آن استقبال هم شد. تماشای خرابه های قلعه یاد آور لحظات دردناک جنگ بود، اما به دور هم جمع شدن دوباره می ارزید...بله همه به ان احتیاج داشتند.


(سلام...بابت دفعه قبل معذرت میخوام. آخه من از سیستم های دانشگاه استفاده میکنم و کیبرد هایش قدیمی برای همین این اشکال ها پیش میاد . اما ممنون که به من تذکر دادید. امیدوارم اینبار کمتر اشکال داشته باشه .بازم ممنون...)

نسبت به پست قبلی خیلی بهتر بود. هنوز هم می تونی با توجه بیشتر، نوشته هات رو از نظر ظاهر زیبا تر کنی. همونطور که دفعه ی پیش هم گفتم از لحاظ سوژو و محتوی پست خوبی بود.
موفق باشی.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۶ ۲۱:۴۵:۲۰

Gizantel tangled


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
روز، معجزه، مسابقه، پاتیل، آتش، جغد، خسته، ردا، تالار، مجسمه

ساعتی بعد از نیمه شب،
صدای ترق و تروق آتش شومینه تنها صدایی نبود که سکوت حاکم بر تالار خصوصی گریفندور را می شکست. صدای خس خس نفس های مرد جوانی نیز به وضح شنیده می شد. مردی که روی کاناپه چرت میزد و چهره اش زیر سایه ی مجسمه ی سنگی گودریگ گریفندور مخفی مانده بود.

مجسمه خمیازه ای کشید و کش و قوسی به بدنش داد. حالا چهره ی رنگ پریده ی ی تد ریموس لوپین، زیر نور مهتاب تابیده شده از پنجره، رنگ پریده تر از همیشه به نظر می رسید.
با لباس های کوییدیچش خوابیده بود. تمرین برای مسابقه ی کوییدیچ روز بعد، تا اواخر شب طول کشیده بود. استرجس جستجوگر قابلی بود. اما اسنیچ اینبار در میان برف و بوران زمستان، بدقلقی کرده بود و کاپتان، از خیر ِ آن نگذشته بود و هر 7 بازیکن به دنبال اسنیچ وجب به وجب محوطه را گشته بودند تا از ریسک ِ مجازات مفقود شدن اسنیچ در امان باشند.

دانه های تگرگ بی رحمانه به شیشه ی پنجره می کوبیدند. گیره ی نامیزان ِ پنجره تحمل نکرد. با صدایی نه چندان دلنشین، آرامش تالار را بر هم زد. زمستان، خشنود از تجاوزش، پنجره ی نیمه باز را پشت سر گذاشت.
اما گرگینه ی جوان خسته تر از آن بود که به این راحتی بیدار شود.
فقط غلتی زد و زیرلب جویده جویده گفت:
- وردار..جغدت..رو...سوخت..تو پاتـ..تــیل..
آب دهانش را قورت داد. دندان هایش را به هم چسباند. لرزید. سرد بود.

اندکی بعد، در آن سوی تالار، بانوی چاق بی آن که چشمان غرق خوابش را باز کند، با شنیدن صدایی که رمز را زمزمه می کرد از مقابل حفره کنار رفت.

اول یک جعبه ی مرمت دسته جارو بالا آمد، بعد از آن دو جاروی آذرخش نیمه خیس و بعد جیمز سیریوس پاتر به زحمت جثه ی کوچکش را از حفره بالا کشید.

به محض آن که چشمش به تدی افتاد نفسش را در سینه حبس کرد، جاروها را برداشت و پاورچین پاورچین به شومینه نزدیک شد. آن ها را روی زمین، مقابل شومینه گذاشت و پشت مجسمه ی گودریگ گم شد، لحظاتی بعد با جعبه ی مرمت برگشت و نشست روی زمین. روبروی شومینه.

در حالیکه چشمانش روی تدی بود و لب پایینش را می گزید به آرامی در جعبه را باز کرد. برس مخصوص جارویش را بیرون آورد و جاروی برادرش را برداشت.

سوز سرما از چپ و هرم گرمای شومینه از روبرو، لذتبخش بود. لبخندی روی لبانش نشست.

هپچه!

جیمز از جا پرید. تدی میان خواب و بیداری عطسه کرد و روی کاناپه مچاله شد. جیمز زیرلب ناسزایی گفت و به سمت پنجره خیز برداشت.
- درست..صوبت..کن!
گیره ی پنجره را محکم کرد و پوزخند زنان برگشت سمت تدی. ایستاد بالای سر برادر بزرگترش. ردای زمستانی که بر تن داشت را درآورد.

ساعتی بعد، تدی زیر ردای جیمز خروپف می کرد و جیمز، تکیه داده به کاناپه، زیر سایه ی برادرش و گریفندور، بی سر و صدا سرگرم تعمیر جاروها بود.

________
خانجون!
نگو معجزه نبود!
معجزه ست!..
نگامون کن!!..
مارو ببین!
6 سال گذشت.. این معجزه ست!

ما جدی بلت نیستیم بنویسیم..
تایید میکنی مارم؟

جیمز
عمو لارتنت می گه اگه زیر پست بچه های ایفای نقش هم چند خطی ویرایش و ابراز احساسات بنویسم خیلی کول تر به نظر می رسم.
اما من اینکار رو نمی کنم، چون اگه شروع به نوشتن کنم دیگه نمی شه متوقفم کرد.
فقط با خوندن پست ها قند توی دلم آب می شه و در سکوت لبخند می زنم.
اما اینبار نمی شد سکوت کرد. حق باتوئه ... این واقعاً معجزه ست!
بازم پیش ما بیا



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۳ ۱۲:۲۳:۴۴
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۷ ۲۳:۲۶:۴۱


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۲

دملزا رابینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
از تهران/پرند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
اولین تابستان بعد از نبرد هاگوارتز بسیار وحشتناک بود.طوری که هری کم کم داشت به این نتیجه میرسید که باید نزد دورسلی ها برگردد.فضای پناهگاه بدون حضور فرد به قدری غمگین بود که ادم را به یاد بی خانمان های کوچه های خیس لندن می انداخت...
همه چیز روی یک خط مستقیم بود تا اینکه صبح روز شنبه یک جغد خسته که چندین نامه را حمل می کرد محکم به مجسمه ی عمه موریل برخورد کرد و البته معجزی بزرگی شد که ان را نشکست چون در غیر این صورت جینی قبل از عمه موریل حسابشان را میرسید.هری در حالی که سعی می کرد چهره ای جدی به خود بگیرد و به چهره ی وحشت زده ی جینی نخندد پیش رفت و نامه را از جغد گرفت و حیوان بی چاره دوباره به راه افتاد.
چیزی را که میدید باور نمیکرد...نامه از طرف سیموس فینیگال بود...ائ نامه ای برای همه فرستاده بود و در ان تمام دانش اموزان را به شرکت در مسابقه ی پاتیل اتش دعوت کرده بود.سیموس مهارت خاصی در علوم احتراق داشت و با ذکر این مورد عکس شیکی هم از خودش بر نامه زده بود که او را با ردایی نو در میان شعله های اتش نشان میداد...مسابقات هفته ی اینده در تالار اسرار برگزار میشد.تنها قسمتی از هاگوراتز بود که اسیب چندانی ندیده بود.هری میدانست این خبر همه را شاد میکند اما نمی دانست واکنش جینی به بازگشت به تالار اسرار چه خواهد بود.با این حال جریان را به همه گفت که البته همهگی از ان استقبال کردند.تماشای خرابه های قلعه یاد اور لحظات زجر اور جنگ بود اما به دور هم جمع شدن دوباره می ارزید...بله همه به ان احتیاج داشتند.

سوژه و محتوی بسیار خوب، اما از نظر شکلی بسیار ضعیف.
لطفاً همین پست رو از نظر شکلی ویرایش و مجدداً ارسال کن تا تأیید بشی.
نکاتی که باید ویرایش بشن:

1- 10 کلمه ای که استفاده کردی رو یا بولد کن یا با رنگ دیگه بنویس.

2- غلط های تایپی و املایی رو برطرف کن. به عنوان مثال حرف «آ» رو همه جا «ا» نوشتی. برای نوشتن «آ» از شیفت+ الف استفاده کن. به جز این کلی غلط املایی دیگه هم داری.

3- بعد از علائم نگارشی فاصله بذار و بعد جمله ی بعدی رو شروع کن.

4- با استفاده از کلید اینتر پاراگراف بندی متن رو مشخص کن.

موفق باشی.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۹ ۲۳:۰۱:۵۳

Gizantel tangled


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۲۰ یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
روز، معجزه، مسابقه، پاتیل، آتش، جغد، خسته، ردا، تالار، مجسمه

یک روز ز جغد خسته بیزار شدیم
آتش به دل و معجزه ی غار شدیم
در وقت مسابقه، به تالار شدیم
دنبال یخ و مجسمه، زار شدیم
مجبور به انتظار اغیار شدیم
پاتیل و ردا به دست، همکار شدبم


هه!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
روز، معجزه ، مسابقه، پاتیل، آتش، جغد، خسته، ردا، تالار، مجسمه

فقط یک معجزه می توانست درست در روز مسابقه ی پاتیل طلایی، ردای آتشــین جغدی خسته را وارد تالار مجسمه ها کند!

چه بازی باحالی!

هدویگ، جغد خسته ی هری، معجزه وار خودش را به تالار گریفیندور رساند تا ردایی را که سیریوس به مناسبت برنده شدن در مسابقه برایش فرستاده بود را درست در روز مقرر به دست هری برساند. اما درست وقتی که باید ردا را به هری می داد، هری در دفتر اسنیپ بود و برای شکاندن مجسمه ی پاتیل بدست که نماد درس معجون سازی بود، تنبیه می شد!

نه! خوشم اومد!

فقط یک روز به مسابقه مانده بود و دانش آموزان با رداهای کثیفشان، مجسمه وار جلوی پاتیلــشان نشسته بودند تا مبادا آتش زیر پاتیل کم یا زیاد شود. انگار تنها چیزی که می توانست آنها را از خستگی و کمر درد ساعت ها بی حرکت ماندن نجات دهد، یک معجزه بود! معجزه ای که با رسیدن دسته های جغدهایی که هر یک نامه ای به دهان گرفته بودند، محقق شد.

کلی ذهن آدمو درگیر می کنه! خوب بود، بازم میام!


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۲

Chavoshist


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۷ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۰:۵۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما
__________________************___________________
بر روی مبل جلوی شومینه نشسته بودم و یک لیوان قهوه مینوشیدم . به شعله های قرمز آتش نگاه میکردم . منو یاد سالن اجتماعات گرفیندور می انداخت ،گرمای شومینه لذت بخش بود و احساس خوبی به من میداد . ناگهان با صدای ترسناک و عجیبی که از بیرون خانه به گوش میرسید از جا بلند شدم . بی تردید در آن لحظه افکار پیچیده ای به ذهنم رسید . به کنار پنجره رفتم و به بیرون نگاه انداختم . تاریکی همه جارا فرا گرفته بود . با کمی دقت متوجه شدم بین گروهی از مرگ خواران و چند تن از اعضای محفل در گیری شدیدی به وجود آمده . سراسیمه به بیرون خانه رفتم تا به کمک افراد محفل بروم . چوب دستی را از شنل بیرون کشیدم ، و با طلسمی که به اجرا درآوردم توانستم مرگ خواران را از آنجا دور کنم . فریاد زدم همه سالمن ؟ خوب که دقت کردم دیدم یک نفر نقش زمین شده ، به بالا سر آن فرد رفتم . آن فرد در حالی که کشته شده بود لبخندی بر لب داشت ، در آن لحظه نفرت تمام وجودم را فرا گرفت بود ، همان جا باخودم پیمان بستم انتقام این افراد کشته شده را از ولدمورت و افرادش بگیرم...

تأیید شد!
قبل از علائم نگارشی فاصله لازم نیست.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۹ ۱۱:۵۶:۳۲
ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۹ ۱۱:۵۹:۵۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۰ ۲۲:۴۲:۴۶


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۸ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲

Chavoshist


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۷ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۰:۵۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین

شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما...................


مدت ها از اون ماجرا گذشته بود. هری تنها در تاریکی روی صندلی قرمز کناره شومینه که گرمای مطلوبی ساطع می کرد نشسته و در آسمانه افکار پیچیده خود فرو رفته بود بی تردید یاد حرف آلبوس دامبلدور افتاد که می گفت:بسیاری از ما زمان طولانی در پی نور گشتیم اما با تاریکی بیشتری رو به رو شدیم.آلبوس لبخندی زد و گفت:ولی هری هیچ وقت نا امید نباش همیشه برای رسیدن به نور باید از تاریکی بگذری.هری به خود اومد!نگاهی به چوبدستی قهویه خود کرد و برداشت با صدای بلند فریاد زد لوموس..............


دوست عزیز. از نظر سوژه خوب بود. بعضی جمله ها خیلی خوب و قوی بودن. اما هم غلط املایی داری، هم غلط نگارشی و هم بعضی از جمله بندی ها مشکل دارن. مثلاً جمله ی آخر رو بخون!
با همین سوژه پست رو ویرایش کن. اگه برای ویرایش نیاز به راهنمایی داشتی پیام شخصی بزن.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۶:۴۶:۲۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.