هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۰:۴۲ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
لودو پس از آگاهای یافتن از محل اختفای مورفینِ واقعی گراوپ، بادیگارد اسبقش را زد زیر بغلش و عازم آزکابان شد ...

موهاهاهاهاهاها! پس اینجا قایم شدی مورف! لای دیوانه ساز ها!
مورفیــــــن! بیا بیرون! از این سره بریده ی بدلت که گذاشته بودی تو دفترت درس بگیر نزار سر خودتم به باد بره ... بیا با زبون خوش کلاهو بده و تسلیم شو ...
هان؟ این فرم چیه میدی دست من؟ من اومدم با وزیر تسویه حساب کنم! میدونم این جا قایم شده ... لب چیه آقاجان خجالت بکش ... مگه خودت ناموس نداری؟ برو عمتو ببوس ...
خیلی خوب بابا! فرمو پر کنم میتونم برم تو؟! بدتش به من اون لامصّبو


نام و نام خانوادگی: پر نمیکنم اینجارو تا چشت چپول شه وزیر چیز کش تانک باز

نام پدر: ابو الّودو
نام مادر: وزیر مفنگی مردنی بدن کرم افتاده! مگه خودت خوار مادر نداری؟ به مادر ملت چی کار داری؟ خجالت نمیکشی؟

نام دو تن از افراد مورد اعتماد همراه با نشانی دقیق: ما دیگه خیلی وخته که یاد گرفتیم به هیشکی اعتماد نکنیم ... این کمره پر خنجرو میبینی؟! همش نتیجه ی اعتماده بی جا به نارفیقه ... آره دائش!

یا نظرتان را در مورد عبارات زیر به طور خلاصه بگویید یا باهاشان جمله بسازید یا ادامه اش را کامل کنید یا یک بلایی سرش بیاورید دیگر:

چیز: کم بکش همیشه بکش
برف: مرگ بر تابستان!
قسطنطنیه: مخفیگاه بعدیته؟
ارتش آزادی بخش ایرلند شمالی شعبه ی جن های شورشی: مرگ بر هرگونه آزادی! پرچم آستاکبار بالاس!
کلاه گروه بندی: روح روفوس

مجازات مورد نظر شما برای خس و خاشاک چیست؟
خس و خاشاک؟! نشونت میدیم! وختی با همین خس و خاشاک طوفان شن راه انداختیم میفهمی

آیا شما هم معتقدید که سلطه‌ی زوپس نمادی از آستاکبار جهانی بر سر ملت آزاده‌ی جهان می‌باشد و باید به دوره‌ی علامت دادن با آتش بازگردیم؟ توضیح دهید.
بله معتقدیم! درود بر آستاکبار و دیکتاتوری! من از شما میپرسم آقای مورفین ... شما که لیبرال بودی با آژادی و دموکراسی به کجا رسیدی؟ جامعه روز به روز رو به انحتاط حرکت میکنه! همین الان نظرسنجی میزاریم ملت رای بدن دولت دیکتاتوری من بهتر بود یا آزادی تو!

آیا از پر کردن این فرم خسته شدید؟
خسته که نه ... اما مشتاقم هرچه زودتر بیام تو و سرتو گوش تا گوش ببرم


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۰:۴۷:۵۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۰:۰۹ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
آخرین سنگر آزکابانه... حق ما گرفتنی نیست!


این مکان تا اطلاع ثانوی پایگاه مقاومت نیروهای مردمی به رهبری تجلی آرای ملت یعنی وزیر قانونی و مردمی؛ مورفین گانت خواهد بود.

ای ملت غیورپرور!

دیدید چطور خدا زد پس کله ی زوپس و پرده از چهره ی دیکتاتورمآبانه ی این آمبریج آستکبار جهانی افتاد؟!
دیدید که این ها تاب تحمل آرای شما را نداشتند و پنجه به چهره ی دموکراسی زده و به خیال خام خود وزیر را ز بلندایش به سوی خاک کشیدند؟!

ولی آستکبار غافل از آن است که پرید و پنجه به خالی زد که مورفین؛ تجلی آرای ملت! ورای دست رسیدن بود!

ملت غیورپرور!

اکنون که این خس و خاشاک حالت توفان شن گرفته و خود را به وزارتخانه، این خانه ی آرای ملت رسانده اند و تلاش دارند سرنوشت این مردمان زحمتکش را به پنجه های بلاک آلود خود بگیرند، بنده به عنوان وزیر قانونی و فرد خارج شده از صندوق آرا! وظیفه ی خود می دانم در راه پس گرفتن کرسی مقدس وزارت از نااهلان قیام کرده و تا آخرین گرم چیزهای موجود در رگ هایم از پا ننشینم تا بار دیگر آزادی و پرواز و تابستان را برای شما ملت عزیز به ارمغان آورم!

پس ای غیور جادوگران و آزادیخواه ساحرگان!

دست یاری خود را به سوی شما دراز می کنم و درخواست دارم نه از وزارت من بلکه از آرای خود؛
و نه از دسترسی من بلکه از کلیدهای آزادی خود؛تصویر کوچک شده
و نه از حکومت من بلکه از تابستان آزاد خود؛
صیانت کنید!

زنده باد تابستان!
زنده باد چیز!
زنده باد آزادی و پرواز!

با پر کردن فرم زیر به تابستان سلامی دوباره خواهیم داد.

نام و نام خانوادگی: (پر کردن این قسمت جهت صرفه جویی در مصرف انرژی بررسی کنندگان لیست که هی مجبور نشوند بالای آواتارتان را ببینند که این الان کی هست که آمده درخواست عضویت در ستاد مقاومت داده و چشمشان چپولی نشود، الزامیست!)

نام پدر:
نام مادر:

(جنبش ما یک حرکت پدر و مادردار است و از توی صندوق درآمده و عین کودتا نیست که از زیر بته عمل آمده باشد یا از توی لپ لپ دربیاید فلذا پر کردن این دو قسمت هم الزامیست!)

نام دو تن از افراد مورد اعتماد همراه با نشانی دقیق: (این گزینه جهت تحقیقات غیرحضوری است که یک وخت خدای نکرده جاسوس خس و خاشاک نباشید بین ما! فلذا چی؟!... آباریکلا! الزامیست!)

یا نظرتان را در مورد عبارات زیر به طور خلاصه بگویید یا باهاشان جمله بسازید یا ادامه اش را کامل کنید یا یک بلایی سرش بیاورید دیگر: (پر کردن این قسمت هم جهت کشف تمایلات و میزان هوش شما الزامیست!)

چیز:
برف:
قسطنطنیه:
ارتش آزادی بخش ایرلند شمالی شعبه ی جن های شورشی:
کلاه گروه بندی:

مجازات مورد نظر شما برای خس و خاشاک چیست؟


آیا شما هم معتقدید که سلطه‌ی زوپس نمادی از آستاکبار جهانی بر سر ملت آزاده‌ی جهان می‌باشد و باید به دوره‌ی علامت دادن با آتش بازگردیم؟ توضیح دهید.(3 نمره!)

آیا از پر کردن این فرم خسته شدید؟ (این سوال جهت سنجیدن میزان مقاومت مردمی شما پرسیده شده و ارزش دیگری ندارد.)


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱۷:۰۵:۰۶
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۱۷:۰۶:۵۳


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲

آدریان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
از این شناسه تا اون شناسه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 81
آفلاین
الستر در حال بالا زدن آستین هایش بود که ناگهان در با لگدی محکم باز شد. دخمه تاریک بود و نور شدید پشت سر مهاجم باعث میشد آنها نتوانند چهره اش را تشخیص دهند. همگی چوب های خود را بالا نگه داشته بودند که ناگهان صدایی آرام و زنانه در دخمه ی شکنجه طنین انداخت.

- گفته بودن اینجا میشه اساتید رو شکنجه کرد.

رون چشمانش را ریزتر کرد بلکه بتواند هویت مهاجم را تشخیص دهد.

- کسی هم منکر این قضیه نشده. کی هستی تو؟

و این بار صدای پاشنه ی کفش های زنی که با خود گونی بزرگی را روی زمین میکشید در دخمه منعکس شد. حتی پس از قرار گرفتن چهره اش در نور مناسب هم کسی نتوانست وی را شناسایی کند.
- خوبه. با توجه به اون جسد تیکه پاره حدس میزنم کارتون اینجا تموم شده باشه پس بهتره زودتر از اتاق برید بیرون. صف پشت در واقعا طویله.

الستر دست های تفی اش را روی موهایش مالید و با صدایی ملایم و چهره ای "من خفنم. خوشت میاد؟" شروع به صحبت کرد.
- خب خب. سرکار الیه کی باشن؟
- این یکی از اون میلیون ها مسئله ایه که هیچ ربطی به یه محفلی گندزاده ی یه چشمی مث تو نداره. بوق شید بیرون تا با لذت تمام تیکه پاره نکردم همتون رو.
- اما...

و رون قبل از اینکه بتواند جمله اش را تمام کند با یک اشاره ی چوب آدریان، شُرتش روی سرش کشیده شد و به زمین افتاد. اکنون تنها صداهایی نامفهوم از وی به گوش می رسید.

الستر مشغول دودوتا چهارتا کردن موقعیت بود منتها مهاجم را نمی شناخت و نمیدانست دقیقا با چه مدل جانوری سرکار دارد. آدریان اما پس از در آورن کت چرمی اش مشغول باز کردن در گونی شد. الستر با دیدن خالکوبیی که مهاجم تازه وارد را یک مرگخوار معرفی میکرد و پیکر نیمه جان گودریک گریفیندور که از درون گونی نمایان شد، اوضاع را وخیم تر از چیزی که تصور میکرد دریافت. با ایما و اشاره حاضران دخمه را به خروج از آنجا ترغیب کرد. خودش هم باقی مانده های فلور و رونی که در حال تقلایی بی فایده برای در آوردن شُرت از سرش بود را برداشت و خارج شد.

آدریان گودریک را کشان کشان تا صندلی فلزی مرکز دخمه برد و همانجا محکم کرد. خودش هم صندلی دیگری را تا مرکز اتاق، درست رو به گودریک کشید و روی آن نشست.

ناگهان از گوشه ی اتاق صدای خش خشی به گوش رسید. آدریان چوبش را بالا گرفت.
- کی هستی؟
منبع خش خش جلو تر آمد و با لحنی دستپاچه شروع به صحبت کرد.
- من کورممد پاترم.
- چی هستی؟
- عنصر اضافه ی ایفای نقش.
- آها... آواداکداورا!

اما در مرکز دخمه به نظر نمی آمد که گودریک تمایلی به بیدار شدن داشته باشد. آدریان به بی حوصلگی مشهور بود.
- آگوآمنتی.

و آب از چوب آدریان به صورت گودریک پاشیده و منجر به به هوش آمدن وی شد.
- من کی ام؟ تو کیی؟ اینجا کجاست؟ مامان... ماااااااماااان!؟ من مامانمو میخوام ماماننننننن!؟
- زهراژدها مرتیکه ی گنده بک. خجالت نمیکشی مامانتو صدا میکنی؟
- ولم کن... ولم کن... چی میخوای از جونم؟
- من آدریان پیوسی ام. یکی از شاگردات سر کلاس کوییدیچ. واین...

کاغذ پوستیی را جلوی صورت گودریک وحشت زده گرفت و شروع به تکان دادن کرد.
- ... همون تکالیفیه که سر جلسه ی دوم گفتی بنویسیم. امروز صبح ربع ساعت تمام داشتم می نوشتمشون و میدونی به چه نتیجه ای رسیدم؟
- ب ب به چه ن ن نت تت ی جه ای رسیدی؟!
- که این مدلی ده هم نمیگیرم چه برسه به سی. پس چی کار کردم؟
- ماااااااااااا مااااااااااااااااان مااااااااااااااماااااااااااان بیا این میخواد منو بکشه!
- زهرکرگدن. تورو بکشم که به من نمره نمیدن مرتیکه بوقی. میدونی چند سال منتظر بودم تا لرد سیاه اجازه بده تو فعالیت های هاگ شرکت کنم؟ حالا فک کردی میذارم تو بوق نما باعث اخراجم بشی؟!

صدای فریادهای بی هدف گودریک دیوارهای دخمه را به لرزه انداخته بود و بی آنکه بداند در حال سر بردن حوصله ی آدریان است.
- خیل خب. حقیقتا قرار نبود به اینجا ختم بشه منتها...

و با یک بشکن آدریان، میزی فلزی حاوی وسایلی نامعلوم که مشابه ابزار چوب بُری بودند ضاهر شد.
- تو بابت تمامی چرت و پرت هایی که من به عنوان تکلیف شب بهت تحویل میدم بهم نمره ی کامل رو میدی وگرنه کاری میکنم که هیچ وقت نتونی به هیچکدوم از دانش آموزان کلاس هات نمره ی دیگه ای بدی.
- ماااااااااااااااامااااااااااان ماااااااااااااماااااااااااااااااان...

آدریان بلند شد و به ابزار آلات میز نگاهی انداخت. بعد از مدتی با یک تیغ ریش تراشی قدیمی_از همونایی که باعث مشهور شدن فیلم سوویینی تاد شد_ به سمت گودریک برگشت. پشت صندلی او رفت و شروع به تراشیدن موهای سر وی بدون هیچ ابزار دیگری کرد.
- سی نمره ی کامل پرفسور... سی نمره ی کامل.
- مااااااااااااااااااااااماااااااااااااااااان. نه نکن. من چونصد گالیون خرج این موها کردم نکن.. نه... ماماااااااااااااااان...

و وقتی تمامی موهای او را به قدری تراشید که میتوانست چهره ی بی نقص خود را کف کله ی او ببیند، مجددا صندلی را دور زد و رو به روی گودریک قرار گرفت.
- سی نمره ی کامل رو با تایید اینکه من از کودکی فلج بودم و توانایی پرواز ندارم پس نمره ی کار عملی هم بهم تعلق میگیره، میدی؟
- نههههههههههههههههه... من تبعیض نمیذارم بین شاگردام. مگه اینکه از رو جسدم رد بشی.

لبخندی هانیبال وار صورت آدریان را پوشاند و تیغ را تا جلوی چشمان گودریک بالا آورد. با یک حرکت سریع و حرفه ای بینی او را بیخ تا بیخ برید. در میان عربده های بی امانی که در دخمه میپیچید با آرامش تمام به طرف میز برگشت. ساطوری را برداشت و جلوی گودریک گرفت.
- نگا کن... باید خیلی به خودت افتخار کنی. حالا کاملا رو مُد شدی... مُد لرد سیاه.

گودریک با مشاهده ی چهره ی وحشتناک و خون آلود خود در تیغه ی براق ساطور پس از مدتی سکوت به حرف آمد.
- دیوونه ی روانی. من گودریک گریفیندور هستم. میدم همینجا سرت رو بیخ تا بیخ ببرن و از سردر کوچه ی دیاگون آویزون کنن. میدم...

آدریان درجا ساطور را تا نیمه در رون پای گودریک فرو برد و به او اجازه ی ادامه دادن صحبت هایش را نداد. گودریک اما به نظر می آمد که فهمیده است اگر آدریان در آن دخمه تیکه تیکه اش کند هم هیچکس بویی نخواهد برد پس فریاد زد.
- باشه باشه سی نمره ی کامل باشه با نمره ی کار عملی باشه!

و آدریان در چشم به هم زدنی میز را غیب و از خون ریزی کلیه ی زخم های گودریک جلوگیری کرد اما درست زمانی که کتش را پوشیده بود و آماده ی ترک دخمه شده بود...


خب من چیزی ندارم بگم:دی از این تابلو تر نمیتونستم همتون رو از رول بندازم بیرون تا هر چرت و پرتی که میخوام رو بنویسم:دی


ویرایش شده توسط آدریان پیوسی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳ ۱۷:۱۲:۱۶
ویرایش شده توسط آدریان پیوسی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳ ۱۷:۳۳:۳۱

تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
دوباره در باز شد و یه گونی خورد تو دیوار رون در گونیو باز کرد و گروگان جدیدش را بیرون کشید: فلور دلاکور!
- خب خانم دلاکور. با این که من زورم به خانما نمیرسه ولی باید زورم به شما برسه به من 23 میدی؟ سوال اول:نقل قول:
سیاهچاله ها برای بزرگ شدن نیازی به انرژی ندارند بلکه هرچه در اطرافشان باشد را با نیروی جاذبه ی فوق العاده شان جذب کرده و بزرگ می شوند.

- کجای این غلطه هان؟ سیاهچاله ی شما انرژی می خوره؟ مارک اوه؟ یا پرژک؟ وینسنت پروانه هارو بیار
وینسنت که کمرش از این که وسایل بازجویی را اورده بود درد میکرد پرسید: چی کارشون کنم؟
- بزارشون تو اجاق
- خواهش میکنم این کارو نکن. اگه تو پروانه هارو جز غاله کنی من کیو ببوسم ؟
وینسنت تور پروانه هارو تو اجاق گذاشت و پرسید: چه درجه ای؟
-300 تا!
رون در کیفش را باز کرد.
- سوال دونقل قول:
با جاذبه اش هرچه گیر دستش می امد می بلعید و به طور حیرت انگیزی رشد می کرد و من مجبور شدم نمونه ی ازمایشگاهی را به وسیله ای مشنگی بنام شاتل به فضا فرستم!
میدونم کمه ولی جواب درسته.
بعد قیچی اش را رد اورد.
- حالا نوبت موهاته
الستور که نوبت بعدی بود پرسید: اینا شکنجس؟
- هنوز مونده.
و بعد فلور کچل شد.
- خیلی@$#^)&^%$# هستی
- سوال دو نقل قول:
خیلی خوشگل بود! دورش گلدوزی داشت وسطش هم یه گل رز بود خب معلومه دیگه: سیاه چاله ها رو نمیشه دید! فقط با فرکانس های رادیویی و تصاویر رادیو مغناطیسی می توان ان ها را فرض کرد. بابت این سوال غیر علمی به مدیریت مدرسه شکایت خواهم کرد.
اینم که کاملا منطقیه.
بعد انبرش را در اورد.
- حالا نوبت دندوناته

دو دقیقه بعد

- پـــــــق!
- اخ
- این اخریشه! پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق
- ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
- سوال 3:نقل قول:
شما می توانید با حضور در کلاس های دیگر از روش های انان بهره ببرید. مثلا تهدید به ال یا خشک بودن یا استفاده از روش پروفسور امبریج!
در کل اینم مشکلی نداره. خب وینسنت پروانه هارو درار.
- می خوای چی کار کنی؟
- میخوریشون وینسنت دماغشو بگیر... اهان ... خوبه
رون با بیرحمیه کامل پروانه هارو تو دهن فلور ریخت
- اینا که بچه بازیه!
- الستور، دهنتو ببند. سوال اخر:نقل قول:
کاملا درسته. سیاهچاله ها همه چیز را می بلعند حتی نور را. دیوانه سازان نیز به همین حالت هستند و بسیار مخوف می باشند مانند سیاهچاله یا با شباهت دیگر بین هردو ندیدن انان و شناختن انان از روی حالت های اطراف است
اینم طبق سوال های قبلی درسته. کراب، اره. رون اره را گرفت و شروع کرد به بریدن دست فلور. همونطور که خون میپاشید تو صورتش گفت: اینم همون دستی که نمره داد
بعد فلور را انداخت پیش انتونین بی هوش.
- الستور تویی.

من به 26 را ضیم!


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲ ۲۱:۲۵:۰۰
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲ ۲۱:۵۳:۴۱

شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
- اینژا شه خبره؟

این فریاد مورفین بود که بصورت کاملا ناگهانی به همراه ارنی از ناکجا آباد در آنجا ظاهر شده بود.

ویلبرت با لبخند موذیانه ای گفت:

- ایشون قصد داشتن تا منو بخاطر اینکه به گروهشون نمره کم دادن شکنجه کنن.ولی حالا...

- خب خوب کاری میکردن! مگه تغییر روند شوژه رو ندیدی؟ ارنی؟ لطفا!

ویلبرت قبل از اینکه بفهمد چه اتفاقی افتاده، بیهوش شد و ارنی دستهای رون را باز کرد.

بوم بوبوم بوم دوم!

-این شدای شی بود؟

بـــــــــــوووم!

دیوار مقابل فرو ریخته بود و دود و غبار همه جا را فرا گرفته بود. همه با مشاهده ی دیوار فروریخته و سایه هایی که بسختی پشت آنها دیده می شدند نفس ها را در سینه حبس کردند.

- الستور!

- انتظار نداشتی منو مبینی؟ از خودم متاسف شدم. من یه عمری به ملت کاراگاه درس شکستن طلسم فرمانو میدم( ) اونوقت...

اما با دیدن ویلبرت سخنش را برید و بعد از دندان قروچه ای گفت:

- ویلبرت جان! شما هم وقتی خواستی رول بزنی اصلا منو بکش، ولی به اینم دقت کن که من اون قد قدرت دارم که پنج دقیقه ای مغلوب نشم.

- چی میگی الستور؟ اون که بیهوشه! رول چیه؟ نکنه آیلین یه طلسمی زده به مخت؟

- هیچی! کلا ولش کن. راستی گفتی خانوم پرنس... تا بهوش نیومده بفرستینش هاگوارتز.

ارنی که تابحال حرفی نزده بود، گفت:

- چرا؟ مگه اون یه استاد نیس؟

- چرا خب... ولی اولا که من به این استاد اعتراضی ندارم، دوما که من هیچوقت... یه لحظه وایسا! اون پسره، همونی که... اون یاروئه کــــــــــــو؟! بارتیموس کراوچ پسر!

رون که اصلا متوجه نبود بارتی نشده بود، با لحظه ای درنگ گفت:

- راس میگی!

شترق!

- کسی صدام کرد؟ باهام کاری داشتین؟

شترق!

- هی بارتی! من نمیدونم اونا باهات کاری دارن یا نه.. ولی من با این مورفین خیلی کار دارم...

شترق!

- خب خب خب! ببینیم کی تونسته جرئت کنه به یه اسلیترینی تعرض کنه؟

شترق؟!

- آقای مودی! مگه قرار نبود اتاقو به سایر دانش آموزا تحویل بدین؟ الان یه عالم دانش آموز گونی استاد بدست پشت در... اینجا چه خبره؟؟!

آقا بازم میگم... اینجا کلا مخصوص انتقام گیری از اساتیده دیگه... مگه نه مورفین؟... پس اگه من ویلی جون که همکار و دوست عزیزمه رو رنده! کردم و قصد داشتم ازش آبگوشت دربیارم (بله خانم دابز!) فقط یه شوخی و یجور اعتراضه و بس... وگرنه ویلی که توی معده ی روی سر ما جاداره!

آخر رول رو هم به نفع شوماها پیش بردم برای اثبات حرفم.


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲ ۱۱:۵۲:۳۶
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲ ۱۲:۰۱:۴۳

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
اما دابز، اتاق اسلینکرد، ساعت 2 بعد از ظهر

خب، ویلی گفتش که باید قلمه رو بردارم، بعد باید بزنم به دیوار رو به رو.

دیوار تکانی خورد و قفسه های پر از کتاب جا به جا شدند.

- وای، چه باحال. بعدا باید بپرسم از ویلی چه جوری درستش کرده. حالا باید بریم توی یکی از حفره ها. چرا این جوریه؟ چرا اسم نداره؟ لعنتی، باید از روش قدیمی استفاده کنم:

اتل، متل ، توتوله
یویویه جیمزک چه جوره ( )
نه نخ داره نه .....


- بابا من وقت این کارا رو ندارم که. پیش به سوی سمت راست. بزن بریم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تالار خصوصی اسلیترین. ساعت 2:30 بعد از ظهر

- بدو آیلین، اکسپریامــــــــــوس!

رون در حالی که داشت جاخالی می داد، گفت:
ویلبرت، ما نمره ی خودمون رو میگیریم.

- نمره ی شما همونیه که دادم.

- نه دیگه. اشتباه نکن. نمره ی ما اونیه که ازت می گیریم.

- کرشیو ماکسیمـــــــــــــــــــــــا !

رون در حالی که داشت می نالید به آیلین که داشت کرشیو خودش رو کنترل می کرد، گفت:

لعنــ..... نکـــ.... بـس کنـــــ.... .

مودی با اخرین توان خودش فریاد کشید:

سکتوم سمپـــــــــــــــــــــرا !

در یک لحظه آیلین به زمین خورد و به خونی که از بدنش جاری می شد نگاه کرد.

والمیرا سلنـــــــــــــــترو !

ای صدای ویلبرت بود که داشت زخم های بدن آیلین رو ترمیم می کرد.

آیلین که مثل روز اول شده بود با یه کرشیو، الستور رو نقش زمین کرد.

دوئل بین رون و ویلبرت:

ویلبرت فریاد زد:

له وی کورپـــــــــــــــــوس !

رون با یک حرکت خود را به مکانی امن برد ولی از دست له وی کورپوس ویلی نتوانست فرار کند. ناگهان رون با یم حرکت چوب دستی وردی را خواند:

لیبراکورپــــــــــــــــــــــوس !

- سرپنسورتیــــــــــــــــــا !


ماری به سوی رون آمد ولی چون که رون بلد بود با مار ها مبارزه کند وردی خواند که مار را آتش زد:

ویپرا ایواناسکــــــــــــــــا !

ویلی که از این فرصت استفاده کرده بود، با یک " اکسپریامــــــــــوس " چوبدستی رون را به زمین انداخت.


دوئل بین آیلین و الستور:

الستور که از کرشیو آیلین فرار کرده بود با سرعت به سمت دری رفت که به حمام ختم میشد.

- سعی نکن فرار کنی.

آیلین با یک " بامبـــــــــــاردا " در رو شکست و الستور نمایان شد.

- استیو پــــــــــــــــــفای !

مودی که به زمین افتاده بود، سعی کرد بلند شود ولی با طلسم آیلین مواجه شد:

- ایمپریـــــــــــــــــــــــــــو !

مودی که خسته شده بود مقاومتی از خودش نشان نداد و به فرمان آیلین وارد اتاقی شد.

ویلبرت که شاهد ماجرا بود با یک " کولوپورتــــــــــوس " در را پشت سر مودی قفل کرد و با یک " اینکار سروس " رون را به صندلی طناب پیچ کرد.


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲ ۰:۲۴:۰۵



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲

بارتی کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 121
آفلاین
اما با عجله به طرف اتاق ویلبرت رفت تا هافلی ها و راونی ها را به کمک اسلی ها بیاورد.بارتی با عجله به طرف حفره خروج اضطراری تالار دوید.

-کجا میری بارتی؟!به کمک همه نیاز دازیم.

-میدونم آیلین،میدونم.

-پس کجا میخوای بری؟

-نگران نباش.بر میگردم!نکنه میخوایید گریفیا رو بکشونید تو تالار؟!

ویلبرت که با سردر گمی به حرف های بارتی گوش میداد چند قدمی به بارتی نزدیک شد.

-میخوای چیکار کنی بارتی؟

-میکشمشون آزکابان!

- ما که همین دو ساعت پیش اونجا بودیم!

-میرم اونجا رو آماده میکنم،بعد برمیگردم و میکشونیمشون آزکابان.

و بدون هیچ حرف دیگری وارد حفره شد.

یک ربع بعد-آزکابان

بارتی با قدم هایی آرام اما بلند وارد اتاق شد.چند لحظه ای طول کشید تا چشمش به تاریکی عادت کند.به اطراف اتاق نگاه کرد،مورفین آنجا نبود ولی آنتونین با سر و صورتی خونی به دیوار سرد اتاق تکیه داده بود.
به طرف آنتونین قدم برداشت.

-پاشو آنتونی به کمکت نیاز دارم!

-چی؟!

-پاشو،باید واقعا مورتال کامبت بازی کنیم!

آنتونین با شنیدن "مورتال کامبت" بدون یک صدم ثانیه معطلی از جایش بلند شد!

آنتونین:حالا باید چیکار کنیم؟

بارتی:از دکور شروع میکنیم!

و چوبدستیش را تکان داد.با تکان چوبدستی،سکویی سنگی هم عرض اتاق ظاهر شد و دو حفره در دیوار روبه رو پدیدار شدند.با صدای جلینگ،جلینگ آنتونین ناخودآگاه به سقف اتاق نگاه کرد.چند زنجیر از سقف آویزان شده بودند!

آنتونین:پس میخوای اینجوری باشه!کی "رپتایل"ـه؟!

بارتی لبخندی که بیشتر به پوزخند شبیه بود زد!

بارتی:معلومه،خودمون!

سپس روی سکو ظاهر شد!

بارتی:بیا بالا.میخوام اینجا رو پر از اسید و تیزاب کنم!

آنتونین هم در کنار بارتی ظاهر شد.

بارتی وردی را زیر لب خواند و دو حوضچه کنار سکو کم کم پر از اسید و تیزاب سبز رنگ شدند!

آنتونین:فکر نمیکنی یه چیزی کمه؟!

بارتی با چوبدستیش به میان دو حفره به وجود آمده اشاره کرد و سر ماری سنگی پدیدار شد که از دهنش اسید خارج میشد!

آنتونین:هنوزم یه چیزی کمه!

بارتی:اگه منظورت جنازه های وصل شده به زنجیر هستن که اونا وسط جنگ و دعوا وصل میشن.حالا اینجا بمون تا من بچه ها رو بیارم!

آنتونین:چه خبره؟!تو تالار اتفاقی افتاده؟

-به زودی میفهمی!

و بارتی به مقصد هاگزمید آپارات کرد!

بچه ها هرطور میخواید ادامه بدید اما به موقعیت و فضا صحنه هم توجه داشته باشید!اگه مورتال کامبت بازی کرده باشید پس صد در صد میدونید صحنه چجوریه و اگر هم که بازی نکردید باید بگم تو بازی یه سری جنازه به زنجیرا وصلن که توسط زنجیر میرن تو اسید و کشیده میشن بالا و وقتی میان بالا پوستشون نمونده و همینطوری ادامه پیدا میکنه تا یارو نابود بشه! این صحنه مورد علاقه من تو بازیه!


به یاد اما دابز!

I'm bad.And that's good
I'll never be good.And that's not bad


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق شکنجه ی آزکابان ( اساتید مورد حمله )
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
از پشت اتاق با صدا های عجیب و غریبی به گوش رسید:

- کروشیو ماکسیمــــــــــــــــــا!

- سرپنسورتیــــــــــــــــــــــــــا!

- ایمپدیمنتـــــــــــــــــــــــــــــا!

- له وی کورپــــــــــــــــــــــوس!


و در اتاق با صدای بلند بارتی کروچ که می گفت "ریداکتو" منفجر شد.

مودی با سرعت گفت: له وی کورپــــــــــــــــوس!
بارتی که از قبل فکر این جای داستان رو کرده بود، با یک حرکت زیبای اکروباتیک جاخالی داد تا ورد به لی جردنی که پشت بارتی بود، برخورد کند.

- ویلی رو ول کن!

- اگه نکنم می خوای چی کار کنی؟

- سکتوم سمـــــــــــــــــپرا!

مودی ناخواسته به بدن خودش نگاه کرد ولی هیچ اثری از ضربه ی شمشیر ندید. سپس صدای ناله ای شنید.

رون که روی زمین می غلتید به مودی نگاه می کرد.

- بارتی! جزای کارت رو می بینی.

- له وی کورپــــــــــــــــــــــوس!

ناگهان مودی از مچ پا در هوا معلق شد.

- ویلی بزن بریم. پیامتو گرفتم. شانس آوردی که این وسیله ی مشنگی به نام مکان یاب رو به من هدیه داده بودی.

- چرا زود تر نیومدید؟ چوب دستی من رو پیدا کردی؟

آیلین در حالی که به رون و مودی نگاه می کرد، گفت:
آره... بیا این هم چوب دستیت. خیلی خوبه. قدرش رو بدون.

- همیشه می دونستم که یه قدرتی داره.

- مورفین. نمی خوای بیای؟ بعدا پشیمون میشی.

مورفین که خواب آلود بود گفت:
مامان، بزار یکم دیگه بخوابم.

- بچه ها. بیایید بریم. مورفین... . ول کنید مورفین رو. جیم فنگ.

و همه با هم از اتاق شکنجه ی آزکابان خارج شدند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تالار اسلیترین. دو ساعت بعد.

- ویلی. همه ی هافلی ها به ما کمک کردند.

صدای بلندی به گوش رسید:

بچه ها، چوب دستی خودتون رو آماده کنید... اسکیوپتیفای.... باید.... پاترس تمپروس.... با گریفندوری ها مبارزه کنیم.

همه ی اسلی ها :

ویلبرت با صدای تعجب آوری گفت:
چی؟ بارتی، بیا داخل. بدو بیا. اما دابز، تو برو توی اتاق من، قلم من رو به دیوار بزن. دریچه ای باز میشه که تو رو می رسونه به تالار هافل با ریون، برو اونجا بچه های طرفدار من رو بفرست اینجا. ما هم تا اون موقع باهاشون مبارزه می کنیم. بدو اما، سرنوشت اسلیترین به تو بستگی داره.

- باشه ویلی. من که رفتم.


بچه ها، این درگیری ها جنبه ی شوخی داره، پس جدی نگیرید. همه با هم برادر اند.


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱ ۲۱:۲۹:۰۱



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
الستور با صدایی آرام و باوقار، که البته از او بعید بنظر می رسید، آهسته وارد اتاق شد.

- شما چیکارش کردین؟

- هیچی!

مودی یک لحظه چنان به رون خیره شد که رون تصور کرد الان مودی او را میکشد... اما مودی دوباره با همان آرامش عجیبش گفت:

- خوبه! همش می ترسیدم یه کاریش کنین که به من نرسه. گریفی های گرامی، لصفا افراد زیر 17 سال فورا اینجارو ترک کنن، افراد بالای 17 سال هم مختارن که برن یا بمونن... البته اگه تحمل خونو دارن!

همزمان که مودی به سمت ویلبرت می رفت گریفیندوری های قدونیم قد به سمت در خروج شتافتند، بطوری که پس از چند ثانیه، هیچکس جز رون، مودی، ویلبرت، دالاهوف بیهوش و مورفین خواب در آن اتاق وسیع ولی کم نور نمانده بود.

- خوبه! میریم سراغ اصل مطلب!

مودی اینرا گفت و یک قدم دیگر بسمت ویلی رفت. ویلی با دیدن مودی قبلا خیال خام کردن بازجو و جیم شدن را از سر پرانده بود، اما اصلا فکر نمی کرد که آن چنان به رعشه بیفتد.

- خب... اول باید تا چندتا نکته رو برات یادآوری کنم...

نکته ی اول. تو واسمون شرط نمی ذاری!
بگو خب!

نکته ی دوم! حتی اگه قرار باشه که نیست برامون شرط بذاری، بدون که اون شرط، نمره دادن نیست... چون اون وظیفته.
بگو خب!

نکته ی سوم و آخرین نکته! من یک ساعت و نیم وقت دارم تا یه نفرو شکنجه کنم... و از این فرصت مضایقه نمی کنم... حتی اگه اون شخص تو اولین دقیقه همه چیو اعتراف کنه یا حاضر شه هرکاری میگم بکنه ...

مفهومه؟

-

ویلی که هنوز با خودش در تکاپو بود که جیغ بزند یا نه چیزی نگفت. حتی رون هم با وحشت به الستور نگاه می کرد. مودی که انگار از جو وحشت حاکم راضی بود، آستین هایش را بالا زد و...

- کروشیو ماکسیمــــــــــــــــــا!

ویلی بشدت میلرزید، بدنش آنقدر درد می کرد ولی فریادش در نمی آمد...

-می بینی؟ شکنجه های جادوئی قدرتمندند... ولی به اندازه ی کافی جو نمی دن! پس مجبوریم یکم دست به دامن مشنگا شیم.

مودی پس از ادا کردن این کلمات، چوبدستی اش را تکانی داد و بعد با صدای بنگی چند وسیله ی آشپزخانه، معلق در هوا، ظاهر شدند.

-پریفتیکوس توتالوس!

ویلی بی دفاع، روی صندلی خشکش زد. با اشاره ی چوبدستی مودی کفشهای ویلی از پایش خارج شدند. با اشاره ی دیگرش چند چوب کبریت به سمت پاهای ویلی به راه افتادند و لای انگشتانش جای گرفتند.

-حالا اگه اینارو آتیش بزنم چی می شه؟ یه دست گرمی حسابی! گرچه واسه تو میشه گفت یه پاگرمی حسابی!
-امممم اومـــــــــــم ممم ایم!

فیــــــــــــــــــــــــش!

چشمان ویلی بقدری گرد شد که بنظر می رسید الان از حدقه در می آید. صداهایی که از دهانش خارج می شد، احساس سوزش را به هرکسی منتقل می کرد. وقتی کبریت ها به آخر رسیدند ویلی هنوز می نالید و رون این مدلی شده بود اما مودی با قساوت قلب تمام گفت:

-خب... این از دست گرمی... اونو میبینی؟ بهش میگن رنده! واسه یه شکنجه ی دردناک به سبک مشنگی عالیه! فقط یه چیزی...این دفعه می خوام صدای جیغاتو بشنوم.

وقتی مودی جادوی قبلی اش را خنثی کرد اصلا انتظار نداشت که از دهان ویلی چنان صدایی خارج شود. بعد از جیغ بنفش ویلی، مودی با بیخیالی و صد البته سنگدلی تمام با چوبدستی اش به رنده اشاره ای کرد و گفت:

-وینگاردیوم لویوسا!

با حرکت دست متناوب مودی رنده شروع کرد به ریز ریز کردن زانوی ویلی...

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!!!

رون:

تق!

رنده به کشکک زانو رسیده بود. مودی می خواست که سراغ زانوی دیگرش برود که صدایی از پشت در مانع او شد:

- مودی و ویزلی! نوبتتون تموم شده! الان یه عالم دانش آموز گونی بدست پشت در زنبیل گذاشتن!

- چقدر زود گذشت... تازه گرم شده بودم، هنوز چرخ گوشتو شوکر و اینا رو امتحان نکردم که... رون، تا من ویلی رو میبرم هاگوارتز واسه اصلاح نمرات تو هم برو گونیا رو بگرد یه وقت جیمز توشون نباشه... گرفتی؟ من رفتم.

یه کم طولانی شد ولی حالا برای خالی کردن دق دلیم جا بود! این خلاصش بود. در ضمن ویلی! بابت پات نگران نباش... خوب می شه. بقیشم همونی که رون گفت.


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱ ۱۸:۰۰:۴۳

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
ویــــــــــژ! پـــــــــــــــخ!
گونی سنگینی به دیوار خونیه مقابلش خورد. رون با عصبانیت در گونیو باز کرد و ویلبرت را از ان بیرون کشید.
- مرتیکه ی @#^#$&)) هنوز اون روی منو ندیدی.
بعد نعره زد: وینسنت!
- بله؟
- کتاباشو بیار!
- چشم.
- یه فندکم بیار
ویلبرت با ترس گفت: می خوای چی کار کنی؟
- الان میبینی.
وینسنت با یه گونی اومد تو وکتابارو ریخت وسط.
- فندکو بده.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
و بعد اتش شعله ور شد و تمام کتاب های ویلبرت را سوزاند.
- این چه وضع نمره دادنه؟
- مگه...
- ساکت $^%%)&%@_+)
ویلبرت
بچه بیاین.
ناگهان یازده گریفندوری وارد اتاق شدند.
- دست و پاهاشو بکشین
از گفتن بقیه ی صحنات معذوریم!

بعد از چند دقیقه

- چارلی با شال گردنش خفش کن! ولی نکشش.
چارلی به سمت ویلبرت رفت و بعد
ویلبرت: خخقخقخقخقخقخخققق
- دیگه بریم بیرون. نوبت الستوره
و بعد بچه های گریف بیرون رفتند و مردی با پای لنگان در دهانه ی در ظاهر شد

اینا همش شوخیه! امیدوارم به دل نگرفته باشی! اشکال از تو نیست اشکال از نحوه ی امتیاز دهیه


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.