هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱:۰۷ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
آیلین خواست به طرف اتاق بدود که یک دفعه، فرشی توجه ـش را جلب کرد و او به ان خیره شد. پس از مدتی در حالی که به خیره شدن ادامه می داد؛ از کنجکاوی و استرس داشت می مرد که بفهمد الادورا می خواهد با تام تامک چه کند. اما نمی توانست نگاهش را از فرش بردارد. بالاخره با حس خیرگی مقابله کرد و دوید به طرف اتاقی که تام و الادورا در آن تنها بودند. (استغفرالروونا)

همین جوری که داشت می دوید؛ توجهش به یک فرش دیگر جلب شد و جلویش را ندید و خورد به تام ِ 10 ساله. جزوه های تام از دستش ریخت و آیلین، عذر خواهی کنان برای جمع کردن جزوه ها خم شد و یک دل نه صد دل عاشق تام شد.

بی درنگ موبایلش را روشن کرد که با اربا قرار خواستگاری بگذارد. خجالت نمی کشید. با این سنش. الحق که اسنیپ فرزندی ِ خودش بود!

تام داد زد: ای زن! برای چه وسایل مرا ریخته ای؟ ما به تو چنین اجازه ای نداده بودیم؛ خانم پدرسوخته!

آیلین چیزی نمی شنید. همه اش بلاه بلاه بلاه... تنها چیزی که او می دید چشمان گیرای تام و شکم 18 تکه اش بود. بازو هایی که بال مرغی نبودند و بوب بوب بوب پیوندها دسترسی به فکر فرا خوانده امکان پذیر نمی باشد. دیگر چنین مطالبی را نخوان و دنبالشان نرو خواننده عزیز پیونده ها

الادورا یک دفعه از پشت به تام حمله کرد و با به کار گفتن تمام مهارت های جن کشی اش او را در یک چشم به هم زدن و باز کردن و شمردن تا 5 به میز اتو بست و دهانش را چسب زد و داد زد: برای اربابــــــم!

آیلین نگاهش به یک فرش افتاد؛ اما قبل از این که خیره شود؛ نگاهش را برداشت و به طرف میز رفت و گفت: دلت میاد؟ دلت میاد می خوای این آقای شازده خوشتیپ رو سرکوب کنی؟ چطور دلت میاد؟ بخاطر قلب عاشقم. مرگ بر توبیاس! مرگ بر توبیاس! تام ریدل ِ جوونک، حق مسلم من است. بده او را به من...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۰:۰۱ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- ای بابا آیلین می شنوم می شنوم! اینقد الو الو نکن دیگه. بذار حرفمو بزنم.

صدای آیلین از اونور خط به گوش میرسه که با تن صدایی بالاتر از حد معمول حرف میزنه.

- عه خب پس اگه می شنوی چرا هی الو الو میکنی؟

الا با نگرانی پشتشو به تام میکنه که ده سانتی متره دیگه بر قدش افزوده شده و جلوی گیاهی نشسته و اثرات طلسم های ممنوعه رو روش امتحان میکنه.

- ول کن اینارو حالا. بگرد ببین یه معجون که سرعت رشدو کاهش بده تو دست و بالت پیدا میکنی؟

- الو؟ صدا میاد؟ سرعت رشد؟ یعنی چی؟

- بیشتر از صدبار طرز کار با گوشی رو برات توضیح دادم باز اینطوری میکنی؟

صدای غرور آمیز آیلین جواب میده:

- به نظرت یاد نگرفتن علم مشنگا باعث کسر شانه؟ نه برعکس! این یه افتخاره بزرگه.

الا که به خاطر ولوم بالای صدای آیلین حس میکنه چیزی نمونده که پرده گوشش پاره بشه، گوشی رو جلوی دهنش می گیره و بعنوان آخرین حرف میگه:

- سرعت رشد آدم دیگه. زودباش معجونو بردار بیار منتظرم که اصلا وقت نداریم. بوق ...

چند دقیقه بعد:

- بابا قضیه بحرانیه ول کن اونورو.

الا اینو رو به آیلین که از لای در به تام خیره شده میگه. آیلین نگاه سرشار از تعجبش رو از در برمیداره و میگه:

- چنین معجونی وجود نداره. تو هم باید تو کتابا خونده باشی که راهکارش سنگ جادو یا خون تک شاخه.

آیلین دوباره به تام خیره میشه و میگه: که اینطور که معلومه وقتی هم نداریم که بخوایم برای پیدا کردن اینا تلفش کنیم.

الا آه میکشه و تو فکر میره. اون میخواست با کاهش دادن سرعت رشد تام، فرصت بیشتری قبل از تبدیل شدنش به تام جوان بخره تا بتونه علت اتفاق رو کشف کنه و مانعش بشه. آیلین شیشه ای رو روی میز میذاره و با این کار توجه الارو دوباره به خودش جلب میکنه.

- تنها چیزیه که به ذهنم رسید. باعث کاهش فعالیت سلولای بدن میشه. ممکنه بتونیم باهاش ... یکم زمان بخریم و وارد مرحله بعد شیم.

آیلین جمله ی آخرو بعد از هجوم الا به سمت معجون و خارج شدن از اتاق اضافه میکنه.




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۰:۳۵ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخواران و لرد سیاه در قصر مالفوی ها دری مرموز کشف کردن که به هر جایی باز می شه.(برای هر شخص به یک مکان باز می شه).لرد سیاه از در عبور می کنه و با گذشته خودش مواجه می شه و بدون اینکه بخواد خودش رو که هنوز نوزاده از گذشته به زمان حال میاره.
لرد مایل نیست بچه در خانه ریدل ها بزرگ بشه.به دستور لرد الادورا وزیر سحر و جادو می شه و تام کوچک بهش سپرده می شه که تربیتش کنه.
ولی تام شرورتر از چیزیه که الادورا انتظار داشت!

________________________

-وای بچه چقدر تو شری! چوب دستیمو بده...نه...طلسم نکن...اوخ...چیکار می کنی؟ اصلا تو طلسم کردن از کجا یاد گرفتی؟ حرف زدن بلد نیست اونوقت طلسم می کنه. بی تربیت!

تام کوچک بهت زده به الادورا خیره شد. لب هایش را جمع کرد و چانه اش شروع به لرزیدن کرد. چشمان سبز رنگش پر از اشک شد.
با دیدن این صحنه الادورا دست و پایش را گم کرد.
-اهه...حالا گریه نکن. من که چیزی نگفتم. آروم باش. من فقط می خوام مثل یه ارباب خوب بارت بیارم. گرچه نمی دونم وقتی بزرگ بشی و مثل یه ارباب خوب بار بیای ارباب فعلی قصد داره چیکار کنه! تازه وقت غذا خوردنت هم...

الادورا که همانطور که حرف می زد، در حال مرتب کردن خرابکاری های تام بود، به طرف او برگشت. ولی به جای تام نوزاد، تام خردسالی روی میز نشسته بود.
-سلام!

الادورا:اِ...آخی...تام؟...ارباب؟...سلام کردنم بلده! آخه تو...چطوری؟...وای!

الادورا حدس می زد خروج تام دوم از در مرموز چندان حادثه نرمالی نبوده. ولی انتظار نداشت که تام جدید در هر ساعت پنج سال بزرگتر شود...به زودی متوجه این موضوع می شد!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۹:۴۴ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
-تامی بذار اونو.نکن.
بالاخره بعد از دعوا،تام کوچک،گوشی را از دهانش بیرون آورد و به میز کوبید.
-نکن.نکن.آها.آفرین.
تام گوشی را در سرجایش گذاشت و آرام شد.
الا با اکراه گفت:
-چیز بعدی که باید یاد بگیری اینه که...
الا دو مهره شطرنج سیاه و سفید را از جیبش بیرون آورد و جلوی تام گذاشت:
-کدوم رو برمیداری؟
تام سریعا مهره سیاه را برداشت و در دماغش فرو کرد.برای لحظه ای ترس بر وجود الا چیره شد که نکند دماغ لرد کوچک از صورتش جدا شود(برای افراد زیر 18 سال،تصور این جمله ممنوع است!)
ناگهان تام کوچک،مهره را در دست الا گذاشت.الا نیز با حرکت سریعی،آنرا دور انداخت.
الا تام کوچک را در دست گرفت و از دفترش بیرون آمد و با فریاد گفت:
-از این به بعد هرکس پشت سر من یا تام کوچیک حرف بزنه ، اخراجه.
با شنیدن تام کوچیک همه صورت ها به سمت الا برگشت.
-نه از اون نظر.از این یکی نظر...!!!ینی اون تام نه.این تام.
و تام ریدل کوچک را بالا گرفت و سریعا به اتاقش برگشت.الا اصلا حواسش نبود که تام ریدل کوچک چوبدستی اش را برداشته تا اینکه یک کمد آتش گرفت.


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
لرد:آره قصر وزارته.اینایی که میبینی هم ارتشتن.فعلا با همینا سرگرم شو.کافیه از جلوی چشمم دور نشی.

مورفین خوشحال و خندان شروع به دستور دادن به ارتش جدید و قدرتمندش میکنه.
لرد به گروه مرگخوارایی که خود کوچیکشو در آغوش گرفتن اشاره میکنه که نزدیکتر بشن.وقتی یکیشون چند قدم جلوتر میره ازش میپرسه:
-این بوی نامطبوع که هنوز برطرف نشده.منتظر چی هستین؟

مرگخوار:ارباب مطمئنین؟آخه...اون...شما...جسارت نشه ها...ولی مطمئنین؟

لرد کمی فکر میکنه و خیلی زود میفهمه که زیادم مطمئن نیست.از اونجایی که دوست نداره تا آخر عمرش مضحکه مرگخوارا قرار بگیره خودشو تحویل میگیره و با چهره ای سبز شده و تلقین این جمله به خودش که آدم باید مسئولیت کارای خودشو به عهده بگیره خرابکاری خودشو راست و ریست میکنه!

در حالی که مورفین به ایوان دستور میده کفشاشو برق بندازه لرد به الادورا اشاره میکنه.
-الا تو از این لحظه وزیری.این بچه رو بگیر و به بهترین نحو بزرگش کن.مایلیم باعث افتخار خودمون بشیم.

الادورا لرد کوچیک رو میگیره و به وزارتخونه میره.

کارمندای وزارتخونه از وضعیت بوجود اومده چندان راضی نیستن.هیچکدوم نمیدونن وزیر قبلی کی رفت و این یکی کی و از کجا اومد.ولی هر چی باشه احتمالا بهتر از یه وزیر معتاده.ولی پچ و پچ های در گوشی تمومی ندارن!

کارمند 1:زن جماعتو چه به کار کردن!اونم کاری مثل وزارت.یکی نیست بگه بشین تو خونه آش رشته تو بپز.
کارمند 2:آش رشته چیه؟
کارمند 1: نمیدونم.از یه مشنگ شنیدم.باید یه معجون مشنگی باشه.دیدی بچه شو میاره وزارتخونه؟میگن شوهره هم ولش کرده رفته.
کارمند 2: من شنیدم شوهرش غول غار نشین بوده.

الادورا تو اتاقش از همه این زمزمه ها با خبره.تعجب میکنه که این همه خاله زنک تو وزارتخونه چیکار میکنن.ولی فعلا کارای مهمتری داره.

الا:ببین تامی.این گوشیه.گوشی.تکرار کن...برای یاد گرفتن جادو اول باید با این وسیله آشنا بشی.

تامی کوشی رو میگیره.با دقت بهش نگاه میکنه.الادورا جرقه های نبوغ رو تو چهره تامی میبینه.مشخصه که این فرد در آینده برای خودش اربابی میشه.این تفکرات الادورا تا لحظه ای ادامه داره که جرقه های نبوغ یهو خاموش میشن و تامی گوشی رو تو دهنش فرو میکنه!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۹:۴۹ دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
اندکی بعد در قصر مالفوی:

الا تعظیمی کرد و برگه را به لرد که خودش را در بغل داشت،داد.وقتی دید لرد برگه را نگرفت به خودش اجازه داد به چشمان لرد زل بزند.
-مگه نمی بینی خودم تو دستمه؟بده به یکی دیگه.
-به کی قربان؟
-به... چه میدونم؟به کی باید بدی؟
الا خواست حرفی بزند که بوی نامطبوع و پس از آن،گریه ی لرد کوچک فضا را در بر گرفت.
الا با لکنت گفت:
-قربان خود کوچکتان بروم!خود کوچکتان خرابکاری کرد.
لرد با عصبانیت بلند شد و لحظه ای بعد، 6 نفر از اعضای مرگخواران که ریز میخندیدند به خاکستر تیدیل شدند.
لرد با عصبانیت فریاد کشید:
-یکی این بچه رو از من بگیره ببره کارشو درست کنه!

-------------------------
بعد:
صدای خنده شریرانه لرد در فضا حاکم بود.
یکی از مرگخواران جلو آمد و با لبخندی شرورانه، گفت:
-قربان.مورفین از وزارت برکنار شد.خبرش همین حالا در دنیای جادوگری پخش شد.
-خوبه و...
اما صدای نابهنجار مورفین گانت از پشت سریر لرد،مانع به پایان رسیدن کلام لرد شد:
-من کجام؟اینجا کجاشت؟قشر وژازته؟


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اندرون وزارتخونه:

آیلین با غرور و بی توجه به افراد شاغل تو وزارتخونه که با تعجب به جماعت مرگخوار خیره شده بودن، راهروهارو طی میکنه و جلو میره تا به دفتر وزیر برسه. اما با بلند شدن زمزمه های عجیب اونا، بالاخره دست به سینه جلوشون وایمیسه.

- چیه؟ چتونه شماها؟ نکنه یادتون رفته من رئیس سازمان حمایت از ساحره ها هستم؟

وزارتخونه ایا با تردید نگاهشونو از آیلین برمیدارن و به مرگخوارای پشت سرش که شباهتی به ساحره ها ندارن میندازن. آیلین با تاسف سری تکون میده و از انتخابای خودش پشیمون میشه. چی میشد چهارتا ساحره همراه خودش می آورد؟ فقط یه ساحره همراش بود. :|

- چه اهمیتی داره؟ خب اینا مردان روشنفکری هستن که میخوان به ما تو پروژه های بزرگ کاریمون کمک کنن.

با وجود اینکه آیلین همچنان نشانه های بدی تو چهره های وزارتخونه ایا میبینه، اما محل نمیده و با یه جمله سر و ته قضیه رو هم میاره:

- الانم دارم میرم مجوز حضورشون تو سازمانو از وزیرگانت بگیرم.

و به راهش ادامه میده. خوشبختانه جمعیت هم بعد از یکم غرغرای زیرلبی پراکنده میشن و سرکارشون برمیگردن.

دقایقی بعد:

- خوبه؟

- نه گوشه نداره!

- مگه پول ـه؟

- چه فرقی میکنه. خب این با امضای مورفین متفاوته.

آیلین با تاسف نگاهشو از امضاهای مزخرف ممدجادوگرمرگخوار برمیداره و مشغول چک کردن امضاهای بقیه میشه.

الا درحالیکه از شدت دقت تو کارش، زبونش بیرون زده بود، سعی میکنه امضای دیگه ای رو جعل کنه. یکم بعد لبخندزنان برگه ای که سرتاپاش پر شده از امضا رو جلوی آیلین میگیره و میگه:

- دست رد به سینه ی این یکی دیگه نمیتونی بزنی!

آیلین برگه رو میگیره و با امضای مورفین که روی برگه ی دیگه ای حک شده چک میکنه.

- حله! حالا بهتره عین همینو وارد برگه ی اصلی کنی!

و برگه ای که ارباب بهشون داده بود رو جلوی الا میذاره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱ ۲۰:۳۵:۲۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱ ۲۰:۳۸:۰۲



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵
از همین پشت مشتا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 217
آفلاین
_امژا نمی کنم.

لرد سیاه دیگر کاسه ی صبرش لبریز شده بود و احساس میکرد دارد جلوی خودش و خود آن یکی خودش از ابهتش کاسته میشود.پس چشم غره ای به سمت مورفین رفت و آرام آرام در حالی که خودش را در بغل گرفته بود به سمت وزیر حرکت کرد.همه ی مرگخواران بر سر جایشان میخکوب بوده و به صحنه ی اکشنی که در انتظارشان خواهد بود نگاه میکردند.

مورفین کم کم داشت از حجم و کربوهیدارت و لیپیدش کم میشد و آب میرفت!لرد در دو متری او بود که دیگر مورفین جان در بدنش نماند و در جا غش نمود.

_پس چرا اینطوری شد؟ما میخواستیم بیشتر به او نزدیک شویم :vay:

_ارباب ابهت شما خانه را برداشته بود.ما هم داشتیم آب میشدیم!لرد سیاه رحم کرد

_عجب ابهتی ! عجب قدرتی

_واقعا دولرد در کنار هم چه عظمتی دارند خانه ی ریدل داشت آب میرفت

_یا لردا احسنت بر شما باد

لرد ولدمورت چند لحظه ای در عظمت و شوکت خود فرورفت ولی بلافاصله از آن در آمد و چشمانش وارانه به سمت ملت مرگخوار تغییر جهت نمود.
ملت مرگخوار از ترس، خود را مرطوب کرده و اشتباها به حجم خود اضافه کردند!

_مورفین غش کرد؟!

_بله ارباب همه اش بخاطر شما بود.عظمت و شوکت شما جوری اورا تحت تاثیر قرار داد که دیگر توان مقابله نداشت.

_چی حالا که کارا خراب شده انداختید تقصیر ما؟چه ربطی به ما داره؟

لرد نگاهی به مرگخوار مخاطب نمود و مرگخوار لیپید سوزان از صحنه ی روزگار محو گشت.

لرد که خود را در بغل داشت روبه مرگخواران گفت:

_مورفین دیگه غش کرده!با این وضعیت بیماری اش هم تا دو سه روز دیگه به هوش نمیاد! من میخوام سریع تر وزیر رو عوض کنم.به امضاش نیاز دارم

لرد نگاهی به دوروورش انداخت:

_تو خیلی گولاخی از پست برنمیاد...تو که اصلا...یه بار پشتم به خنجرت خورد یادمه...تو که کوری...خب نت بخر بیا مگه قحطی اومده؟!...سپس نگاهش روی فردی تکراری قفل کرد!

_آها.آیلین برو و یک تیم درست کن و امضای مورفین رو جعل کن روی این برگه

آیلین که دیگه حساب کار دستش آمده بود با لحن امیدوار کننده ای گفت:

_چشم ارباب


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۴:۱۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳

ایگنوتیوس پورال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۵ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
از ته قلبم بهت میگم : دوست دارم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
تو !! الادورا ، از این به بعد تو وزیر این مملکتی.امیدوارم بچه داری بلد باشی!! الادورا : من ؟ واقعا ؟ اما من ... اما لرد نگذاشت او حرفش را تمام کند و گفت این را از گونی در بیار.
آیلین به سرعت مورفین را از گونی در آورد.مورفین:ولم کنین بشارین برم ، زغالام رو گاز الان خاکشتر میشه.لرد با فریادی گفت : ساکت باش ، اگه میخوای بری خونه اینو امضا کن ! و سپس ایلین با برگه که اسم وزیر جدید توش نوشته شده بود جلو آمد.
مورفین : چی ؟ وشارتو ول کنم بره ؟ فکششم نکن ، وشارت همون طور قبلن گفتم از همه کار شاز تره !! لرد : مثله این که باید با زور مجبورت کنیم ؟ مورفین : شور ؟ نه تو هیش جوری نمیتونی ! لرد فریاد زد : بروید قلیان این خمار را بیاورید!!
و ایلین و چند نفر دیگه به خونه مورفین رفتند و قلیانشو آوردند . مورفین با دیدن آن گفت: ایول دشتت درد نکه تو این 10 دقیقه که نکشیدم شر درد شدم . و به سمت قلیان رفت اما لرد با ضربه او را به عقب انداخت و گفت : یا امضا می کنی با این کوفتیو جلو چشمات میشکنم...


ویرایش شده توسط ایگنوتیوس پورال در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۱۵ ۹:۲۱:۴۷

I close my eyes, only for a moment and the moment's gone
All my dreams pass before my eyes in curiosity
Just a drop of water in an endless sea
All we do crumbles to the ground, though we refuse to see
Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky
It slips away and all your money won't another minute buy
Dust in the wind
All we are is dust in the wind
Everything is dust in the wind



تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.