هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
#1
سلام.من قبلا شناسه داشتم ولی بخاطر مشکل نتونستم فعالیت کنم و شناسمو گرفتن.
ـــــــ

نام:
باسیلیسک

سن:
بسیار پیر!

تاریخ تولد:
ما قبل تاریخ

جنس:

مرده! جنسش هم خوبه.


سال :

این چه سوال احمقانه اییه که از باسیلیسک میپرسید؟ هیسشستوووو سیههیییی هوسسس(تعدادی از فحش های ناموسی بسیار چیز که به طلب آستاقلال طلبی به گرد آورنده این فرم داده شد)

رنگ چشم:

جیگریه واس خودش! فکر کنم آبی ...یا زرد یا... نمیدونم! اصا قرمز

گروه:
اسلایترین بود دیگه هین؟!

مو:
کاملا کچل.

ظاهر کلی:
خوشجل مشجل! مارمولکی در ابعاد بزرگتر هر چند بدونه دستو پا! قفد دم.

نام کامل:
چه مرضیه که ما باید 10 بار اسممونو بگیم؟! پیسشیتو هیسسس فصییهوتششش

چوب دستی و جارو:
هین؟!

علاقه ها:
در اوردن جیگر ملت و کباب کردن با رفقای باسیلیسکش! یکم لطیفه خودم در جریانم

توانمندیها :
تاحالا که پر کردن فضای کتاب! البته توانایی هاشو همینطوری الکی رو نمیکنه...یکمی بد قلقه.راستی، دیگه داری صمیمی میشی!

اطلاعات بیشتر :

بسیار لطیف و مهربان! اول هم از مغزت شروع میکنه

هوم...فعلا با مغز من کاری نداشته باشین وگرنه تایید بی تایید!
برادر جان!عرضم به حضور شما اینکه مرحمت کنین چون رویه فعلی ایفا چنینه یه بلیت بزنین در باره این موضوع و با اکانت جدید و نه این اکانت تشریف بیارین همینجا شخصیت جدید معرفی کنین.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۶ ۱۹:۴۱:۱۵

برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳
#2
سلام.به مدیر عزیز: من قبلا توی ایفای نقش بودم ولی به دلیل یه سری مشکلات حدود 6 ماه یا بیشتر به سایت نیومدم.ولی الان میخوام دوباره شروع کنم.خیلی وقته رول نزدم و همه چی یادم رفته!
فکر کنم اگه بخوام دوباره شناسمو بگیرم باید رول بزنم و تایید و... .
اگه نباید رول بزنم که توی ویرایشون بگید چیکار کنم اگه هم که باید بزنم، خب دارم میزنم دیگه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شب بود.اسنیپ مثل همیشه در راهرو های تو در توی هاگوارتز در حال قدم زدن بود تا مچ کار آموز هارا بگیرد و دستشان را رو کند. کار جدیدی نیست! اسنیپ همیشه همینگونه بود.با ردای سیاه و بلندش و چشم هایی که بدون کمی استراحت بی وقفه در حال نگاه های خسته و خشتک به دیگرانند، طبیعتا نباید محبوبیت زیادی در بین کار آموز ها داشته باشد.

با وجود شمع هایی که در هر چند قدم بر دیوار های راهرو ها نصب شده بود، باز هم هاگوارتز بسیار غمگین و ترسناک به نظر میرسید...اما نه برای اسنیپ!
سوروس قدم هایش را تند تر کرد به طرزی که صدای انعکاس قدم هایش در سالن ها میپیچید! انگار دنبال چیزی میگشت. ناگهان صدای افتادن شیئی را شنید... از اتاق پشت سرش بود!

- وای این دیگه چیه!
- یه آینست دیگه...چی میخواستی باشه.
- آره... صبر کن! اون چیه دست من؟
- چیزی دست تو نیست!
- نه! وای... جام کوییدیچ دست منه!
- دیوونه شدی؟ من چیزی داخل...

صدای باز شدن در حرف های دو کار آموز را قطع کرد. اسنیپ نوک دماغ عقابیش را به سمت آن دو نفر گرفت و با لحن همیشه خشکش گفت: شما دو نفر اینجا چیکار میکنید؟
بعد از این جمله اش آرام آرام به سمت آن دونفر امد که یکدفعه آستین ردایش به دستگیره در گیر کرد و بدون اینکه متوجه بشود پاره شد! آنقدر غرق در رویای تنبیه آن دو نفر شده بود که یادش رفت ردای سیاه و مورد علاقه اش دیگر شبیه سوراغ دروازه های کوییدیچ شده است.

- ما؟
- بله شما.
- ما...

نگاه سوروس به آینه افتاد! کمی جلو تر رفت تا به خوبی آینه را تماشا کنید. در فکر فرو رفت. شک کرد که آیا این آینه همان آینه نفاق انگیز است که عهد کرده بود، بعد از مرگ لیلی پاتر دیگر به آن نگاه نکند؟ بار دیگر تمام آینه را زیر و رو کرد. خیلی وقت بود که به آن نگاه نکرده بود. دست راستش را بالا آورد، به آستینش نگاه کرد و غرولند کنان کمی با آن ور رفت که ببیند چقدر پاره شده است. بعد از تماشای آستینش بار دیگر به آینه نگاه کرد و چیزی جز خودش در آن ندید! رویش را بر گرداند و بدون توجهی به آینه از اتاق بیرون رفت. به در که رسید ناگهان متوجه چیزی شد!
آستینش! آستین او پاره بود ولی در آینه پاره دیده نمیشد! به سرعت برگشت و به آن جسم نگاه کرد.

- لیلی پاتر؟! چی...
لیلی به کنار اسنیپ آمد و با چشم هایش سوروس را تماشا میکرد. لحظه ای سوروس لب به لبخند باز کرد، اما ناگهان اخمهایش را در هم کشید و رویش را برگرداند. پارچه ی آبی آینه را روی آن کشید و به سرعت از اتاق خارج شد.
وقتی به انتهای سالن رسید تازه یاد آن دو کارآموز قانون شکن افتاد که وقتی غرق در تماشا بود آنجا را ترک کرده بودند!

نوشته ی جالبی بود و به نظر نمیاد خیلی از نوشتن و رول زدن فاصله گرفته باشین.نیازی هم به طی مجدد این مراحل برای شما که قبلا تو ایفا بودین نیست. فقط شناسه قبلیتون در حال حاضر دست کس دیگه ایه که در ایفا هم فعالیت داره. می تونین شناسه ی جدیدی معرفی کنید.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱ ۲۳:۲۷:۵۷
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱ ۲۳:۳۷:۲۹

برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳
#3
باری من هیچ وقت نمی گم پناه به هری پاتر.پناه به لرد درسته.
در ضمن.چجوری وارد تالار شدن بدون گفتن رمز؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صدای پایش هر لحظه بلند و بلند تر میشد و سبب لرزش اندام ملت هافل!
ریونا آب دهانش را به سختی قورت داد و با صدای خفه ای گفت:
- داره نزدیک میشه! چیکار کنیم؟
- نمی دونم شماها میخوایید چیکار کنید ولی من ارث پدرمو میپوشم.

آسپ در یک لحظه شنل نامرئی که از پدرش -هری پاتر ملعون- به او ارث رسیده بود پوشید و در جا غیب شد.
-لعنتی! کجا فرار میکنی؟! مارو هم غیب کن.
دیگر دیر شده بود و آسپ از صحنه ی جنایت غیب و از جنایت تبرئه شد!

- چی؟! شماها اینجا چیکار میکنید؟
- ما؟ما که اصلا کاری نمی کردیم.
- پس چرا اینجایید؟
الادورا دیگر پاسخی برای ممد نداشت.
- عه...ما داشتیم...ما داشتیم...نیگا میکردیم.

کورممد متوجه شد افراد ناشناس قصد خرابکاری دارند.دهانش را باز کرد، زبانش چند سانتی متری از لحقش بیرون شد و آماده ی فریاد کشیدن بود، که ناگهان جمسی از پشت سر کور ممد نمایان شد و شیء گونی واری را بر سر وی کشید.
- بکنیدش تو گونی.
اعضای هافل از دیدن آسپ بسیار خوشحال شدند و به سرعت مانند یک گروه آموزش دیده به سمت کور ممد هجوم آوردند.
- جورابو بکن تو حلقش.
ریونا دست های ممد رو گرفته بود که ناگهان دهانش باز شد، دستو پارو رها کرد و جورابو گرفت که بکنه تو حلقش. جورابو کرد تو حلقش ولی دستاش ول شد. آسپ پرید و دستای ممد رو گرفت و کوبید روی زمین. ولی ممد با پاهاش آسپ رو انداخت اونور.
اعضای هافل یکی یکی به سمت کورممد اسلیترینی میرفتند و در کمتر از 2 ثانیه به پیرامون خود منتقل میشدند.
تنها جسم پای بر جا که از سمت هافلیون به ممد چسبیده بود جوراب بود.
الادورا از این وضع اصلا خوشش نمی آمد پس چند متر خیز برداشت سپس زیر لب گفت:دیگه کارت تمومه و شیرجه کنان به سمت کورممد رفت و در چشم بهم زدنی تمامی نشتی های مخاطب را مسدود کرد سپس ممد را در شنل نامرئی آسپ پیچید و به پشت کول انداخت.


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۳
#4
خلاصه:
سارا چند وقتیه که کاراش زیاد شده.یعنی با موبایلش کاراش زیاد شده! به تالار کم میاد و تقریبا همیشه بیرون هست و وقت هیچ کاریو نداره.هیچ کدوم از اعضای هافل نمی دونن که چرا سارا این همه کار داره و به بقیه توجهی نداره.
برای همین یه تیم تشکیل دادن تا از سارا جاسوسی کرده و مشکل را پیدا کنند.(بفهمن سارا چه مرگشه)
تلاش های آسپ و تنی چند دیگر هیچ نتیجه ای نیز نداشته.برای همین الا یه کنف تشکیل داد.
و اکنون هم در کنفرانسن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-نتیجه ی تحقیقات اینه که...اینه که...والا چی بگم...ما هیچ نتیجه ای نداشتیم. :vay:
-یعنی چی؟پس کاهو چی؟اون خودش یه پروژس.
-خب کاهو چه ربطی داره به سارا؟
-شاید با کاهو مشکل داره!

الادورا بلک از خاندان اصیل بلک در افکار خود فروبرفت، فرو برفت و فروبرفت تا اینکه دیگر فرونرفت و داغون شد!
داشت با خودش فکر میکرد که: من یه مشت احمقو دور خودم جمع کردم که گروه تشکیل بدم؟ لیاقت من خیلی بیشتر از این حرفاست. مخصوصا خیلی بیشتر از آسپ. :vay:

قوری مقدس به لرزش در آمد و ننه هلگا از درون آن به بیرونش هجرت نمود.
-با خود فکر خوب بکنید، امید داشته باشید ولی اسراف نکنید.

الا با دیدن ننه هلگا از این فکر ها بیرون آمد و به ادامه ی کنف پرداخت.
-خب کسی پیشنهادی نداره؟

رز به ساقه اش فشار آورد و آب را از طریق آوند به گلبرگ هایش هجرت داد و دوباره آنرا قورت داد. با قدرت، ساقه اش را از روی زمین بکند و زمین چاک چاک گشت.
ابهتش تالار را برداشته بود که ناگهان با مشکل کم آبی مواجه شد و تصمیم گرفت دوباره به درون خاک نفوذ کند و به درس خواندن ادامه دهد.

سدریک صندلیش را عقب تر برد تا بهتر اکسیژن بگیرد و بوی دهان بقیه به مشامش نرسد.
-اینو ولش کنی با گلبرگاش پروازم میکنه.
-خودتو مسخره کن سدریک.
-چیه؟کمیته ی حمایت از ساحرگان دیوانه تشکیل دادید؟
-رز دیوانه نیست...اون بیماره.

هافلیون یکی یکی اشک در چشمانشان حلقه زد و از سر جایشان بلند شدند.کلاه هایشان را در آوردند و سرهایشان را پایین انداخته از ارباب کبیر و هلگای فسیل طلب آمرزش و بخشش کردند.
-حالا بیماریش چی هست؟
-دیوانگی.

-بس کنید. :vay: روانیم کردید.دیوونه شدم. :vay:
-ورود تو به عرصه ی دیوانگی رو تبریک میگم الادورا بلک از خاندان اصیل بلک.

الادورا بلک از خاندان اصیل بلک از روی صندلی کنف بلند شد و از در خارج شد.در حالی که میرفت بلند گفت: هر غلطی دلتون میخواد بکنید.


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
پیام زده شده در: ۹:۲۱ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۳
#5
_جاسوسیوس گوشیوش ای بابا جاسوسیوس گوشیوش چراکار نمیکنه؟ :vay:

ریونا نام طلسمی را گفت که هیچ وقت کسی آنرا نگفته بود.یعنی کلا طلسم نبود.
او پس از ضایه شدن قسمت فوقانی اندامش مرطوب گشت و خیس عرق شد.

رز به ساقه اش فشار آورد و خود را کشید و با برگش چوب دستی را از ریونا گرفت و در گلبرگش پنهان نمود.
_این بود کاری که میخواستی بکنی؟
_من بی تقصیرم.
_حالا ببین من چیکار میکنم...صبرکن...بزار هدف گیری کنم...عه...سارا کجاست؟

ریونا ممانند برج دیدبانی سرش با بالا برد و به پیرامونش نگریست.
_نمی دونم یهو کجا رفت.

_ای بــــابــــا!

چندی بعد اندر بیکار کده ی هافلیون


_میدونستم هیچ کاری از پس دو تا دختر جیغ جیغو بر نمیاد.

آسپ (تاکور شود چشم کسی که آلسو را در سایت جا انداخت )از روی مبل راحتی بلند شد و به سمت شومینه رفت و در حالی که پشتش به اعضای هافل بود گفت:
_خودم فردا میرم دنبالش.
_خوب چرا امروز نمیری؟
_امروز میخوام وسایلم رو آماده کنم تا مثل شما دو سارا رو گم نکنم.

جمعی از هافل، فک بر زمین فریاد زدند:
وســــــــــــایل؟

الا دورا جلو رفت و کنار آسپ ایستاد.
_مثلا چه وسایلی؟
_وسایل جاسوسی الا.

_آسپ در حالی که سیر عظیمی از سوالات اعضای هافل به گوشش سرازیر شده بود و داشت از تالار خارج میشد، گفت:
_الان وقت ندارم، باید برم دنبال وسایلم.

و باز بیکار کده ی هافل پدید آمد.

...


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۳/۲۱ ۲۰:۳۹:۳۴

برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#6
سلام لرد.

من خیلی وقت بود که سایت نیومده بودم و رول هم نزده بودم حالا اومدیمو توی زیدل خونه رول زدیم.
گفتیم بدیم بزرگمون نقدش کنه

رول آماتورانه ی ما

راستی ارباب این آواتار خیلی مناسب تره مگه نه؟خودمان خوشمان آمد.


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
#7
_امژا نمی کنم.

لرد سیاه دیگر کاسه ی صبرش لبریز شده بود و احساس میکرد دارد جلوی خودش و خود آن یکی خودش از ابهتش کاسته میشود.پس چشم غره ای به سمت مورفین رفت و آرام آرام در حالی که خودش را در بغل گرفته بود به سمت وزیر حرکت کرد.همه ی مرگخواران بر سر جایشان میخکوب بوده و به صحنه ی اکشنی که در انتظارشان خواهد بود نگاه میکردند.

مورفین کم کم داشت از حجم و کربوهیدارت و لیپیدش کم میشد و آب میرفت!لرد در دو متری او بود که دیگر مورفین جان در بدنش نماند و در جا غش نمود.

_پس چرا اینطوری شد؟ما میخواستیم بیشتر به او نزدیک شویم :vay:

_ارباب ابهت شما خانه را برداشته بود.ما هم داشتیم آب میشدیم!لرد سیاه رحم کرد

_عجب ابهتی ! عجب قدرتی

_واقعا دولرد در کنار هم چه عظمتی دارند خانه ی ریدل داشت آب میرفت

_یا لردا احسنت بر شما باد

لرد ولدمورت چند لحظه ای در عظمت و شوکت خود فرورفت ولی بلافاصله از آن در آمد و چشمانش وارانه به سمت ملت مرگخوار تغییر جهت نمود.
ملت مرگخوار از ترس، خود را مرطوب کرده و اشتباها به حجم خود اضافه کردند!

_مورفین غش کرد؟!

_بله ارباب همه اش بخاطر شما بود.عظمت و شوکت شما جوری اورا تحت تاثیر قرار داد که دیگر توان مقابله نداشت.

_چی حالا که کارا خراب شده انداختید تقصیر ما؟چه ربطی به ما داره؟

لرد نگاهی به مرگخوار مخاطب نمود و مرگخوار لیپید سوزان از صحنه ی روزگار محو گشت.

لرد که خود را در بغل داشت روبه مرگخواران گفت:

_مورفین دیگه غش کرده!با این وضعیت بیماری اش هم تا دو سه روز دیگه به هوش نمیاد! من میخوام سریع تر وزیر رو عوض کنم.به امضاش نیاز دارم

لرد نگاهی به دوروورش انداخت:

_تو خیلی گولاخی از پست برنمیاد...تو که اصلا...یه بار پشتم به خنجرت خورد یادمه...تو که کوری...خب نت بخر بیا مگه قحطی اومده؟!...سپس نگاهش روی فردی تکراری قفل کرد!

_آها.آیلین برو و یک تیم درست کن و امضای مورفین رو جعل کن روی این برگه

آیلین که دیگه حساب کار دستش آمده بود با لحن امیدوار کننده ای گفت:

_چشم ارباب


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: حمام عمومي هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
#8
سه تا پسر بودیم یا دو تا؟عجب شیر تو شیریه این رولا!آپدیت بنویسید.
راستی بیناموسی نمیشه نوشت نه؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به محض اینکه هلگا به درون قوری رفت آسپ دوباره جوراب بو گندویی را به درون حلق مخاطب وارد نمود.

_چه غلطی میکنی جورابو در بیار داره خفه میشه!

_خب با دماغش نفس بکشه

_نمی تونه!

_مگه پارک دوبله الا؟

_خب نمی تونه! جورابو در بیار!

آسپ که اصلا دلش نمیخواست جوراب را در بیاورد سرجایش ماند.

سارا دیگر در آستانه ی مردن بود و چهره ی پسران وارانه مشاهده میشد که از مرگ دختری و کم کردن جمعیت این جنس بسیار خوشحال گشته بودند، که ناگهان از قوری اعظم به دانگ وحی شد:یا دانگا!دانگولی دیندانگا! جوراب را خارج نما...جوراب را خارج نما!

دانگ که از شدت ترس خود را مرطوب نموده بود سریع آسپ را به فاصله ی 7 متری اش پرتاب نمود و جوراب را از حلق سارا بیرون کشید.

سارا که از خفگی نجات یافته بود از هلگای کبیر تشکر نمود و چشم غره ای به سمت حضار رفت

حضار بار دیگر خود را مرطوب نمودند

_چرا با من دارید اینکارارو میکنید؟مگه حموم رفتن جرمه؟

ریونا گفت:حموم رفتن جرم نیست اسراف کردن جرم است!

_من فقد یکمی تمیزم همین.به من چه شماها خودتونو نمی شورید!

قوری تکان خورد و لرزید و ننه هلگا مانند سیمرغی بیرون جهید( )

_ما باید تو را مجازات کنیم چرا که یارانه ها را قطع کردند و آه در بسات بیت المال هافلیون نیست
چرا روزی دوبار به حمام میروی؟مگر آنجا چه خبر است؟

_میخوام خودمو تمیز کنم و پر از چرکو کثافت نباشم مثل بعضیا...

آسپ چپ چپ نیگا کرد و گفت: مثل کیا؟

_بــــــــعضیا...

الا که از گفتوگو های پی در پی عصبانی شده بود گفت: ما تصمیم داریم یه جوری جلوی مصرف کمتر آبو بگیریم!


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: میتینگ بهاری 1393
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ جمعه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
#9
من معلوم نیست بیام.قول نمی دم.

اگه نیومدم در مصلا خودتون برید به ناهارتون برسید


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...


پاسخ به: میتینگ بهاری 1393
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#10
به نام یگانه ی هستی لرد

آقا 11 ام روز تولد منه اگه من بیام چیزی به ما میماسه احیانا؟
یعنی مثلا شما پول بستنی رو حساب میکنید؟
اگه باور ندارید یه کپی از شناسنامه میگیرم براتون چیز میکنم...اسمش چی بود؟! آها با جغد میفرستم که تا 10 ام هم انشاالله زیر بارون و برف تلفات چندانی نده.

چند ساعت به طول می انجامد این علم خطیر؟


برای شرکت در بزگترین همایش جادوگران سال اینجا کلیک کنید .


زوپس! بلاک! زمستان! دیگر اثر ندارد!
حتی اگر شب و روز، بر ما برف ببارد!




تصویر کوچک شده


باشد که هیچ کس نباشد باشد که فقط که خودم باشم.

گروهک تروریستی الهافلیه ...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.