دلفی منتظر نفر بعدی ماند، اما نفر بعدی نیامد!
خلوت تنهایی اش را گردگیری کرد اما نفر بعدی نیامد.
پول های اختلاسی اش را شمرد اما نفر بعد...
_ بابا بسه دیگه هی نفر بعدی! نفر بعدی!
دلفی رفت پشت در تا ببیند چرا نفر بعدی نمی آید. اما همین که در باز کرد، با آلکتوِ خونسرد مواجه شد.
- مگه کری می گم نفر بعدی؟
- ما تازه اومدیم.
- اینجا که پر بود پس چی شد؟
- نمی دونیم ما که رسیدیم همه ع در رفتن بیرون! فک کردیم همه گواهیشونو گرفتن.
- خب اشکال نداره یه اعلامیه می زنیم هر کی نیاد جریمه میشه. بیا تو آلکتو دم در بده!
آلکتو وارد اتاق دکتر دلفی شد و روی میز معاینه نشست. دلفی یکی از چوب بستنی هایی که تازه بستنی اش را تمام کرده بود را برداشت.
- خب آلکتو بگو "آآآآآآآ"!
آلکتو با دهان بسته گفت "آآآآآآآ".
_ نه اونجوری که نه دهنتو باز کن بگو!
آلکتو دهانش راباز کرد تا دلفی معاینه اش کند.
- خب از نظر جسمی که مشکل نداری!
_ پس گواهی سلامت ما رو می دی، بریم پی کارمون؟
- صبر کن ببینم! الان چی گفتی؟
- گفتیم گواهی سلامت مونو بده بریم!
دلفی نگاهی به آلکتو انداخت و سپس روی تکه کاغذ چیزی نوشت.
- گواهی سلامتمونو داری می نویسی دیگه، نه؟
دلفی با خونسردی نگاهی به آلکتو انداخت.
- معلومه که نه! تو حالت خرابه خیلی!
- تو که گفتی چیزیمون نیس. چرا ادا درمیاری؟
- از نظر جسمی حالت خوبه. از نظر روحی داغونی. تو مبتلا به خود بزرگ بینی حاد هستی!
- اینی که می گی بیماریه اصن؟
- معلومه!
بعد در حالی که کاغذی به آلکتو می داد، ادامه داد:
- اینو بگیر، برو بخش روانی سنت مانگو بستری شو.
آلکتو نگاهی به کاغذ انداخت.
- تورو مرلین بس کنین!
آق تموم شده بود دیگه! چرا شروع کردین دوباره کـــــــــروئیم!
- توهمم که داری! حالت خیلی وخیمه!
سپس سوتی زد؛ در یک چشم بهم زدن چند پرستار گردن کلفت، با برانکارد آمدند، لباس سفید آستین بلند به آلکتو پوشاندند و او را با برانکارد بردند.
- اینم از این، نفر بعدی!