روزی جیمز در کتابخانه مشغول کتاب بود و البوس هم در اونور قفسه ها مشغول خواندن
کتاب بود که هری پاتر از راه رسید
هری:جیمز صد بار گفتم تو کتابخونه از سنت بالاتر نخون
جیمز با حالت اعتراضانه
-ولی پدر...
هری با ابهت رو به جیمز کرد.
-ولی نداره بدتر از اون به البوس هم میدی بخونه ها میدونی چه خطری داره
جیمز با حالت قانع کننده.
جیمز:پدر اینا همش داستانن کی گفته با یک داستان وارد اون داستان میشی
از اون طرف کتابخونه نور سبزی روشن میشه و خاموش میشه جیمز چون میدونست آلبوس اون طرف قفسه درحال خوندنه باترس میگه
-پدر البوس البوس وای نه
با ترس به اون طرف قفسه میره
هری رو به جیمز.
-جیمز گفتم چی بهت
جیمز به طرف کتابی که روی زمین افتاده میره
جیمز زیر لبش سم کتابو میگه
-وارث(مدرسه ویچ آرتس نوشته سعید خورسندی)
پ ن:(وارث کتابیه که خودم در حال نوشتنش هستم که در اینده تمام میشه)
هری یکم فکر میکنه و با حالت استراب
- باید بریم دنبالش
جیمز:باشه پدر
هردونفر کتاب رو تا دو صفحه میخونن و صحنه بهم میپیچه صورتاشون کشیده میشه دونفر به طرز عجیبی تغییر شکل پیدا میکنن هردو به حالت دو پسر بچه 18 ساله در میان.
هری به طور تعجب آور به جیمز نگاه میکنه
-تو کی هستی؟
جیمز چوبشو میگیره سمت هری
-خودت کی هستی؟
هری:جیمز
جیمیز با عصبانیت و ترس
جیمز:اره من جیمزم تو کی هستی اصلا م م م منو از کجا میشناسی
هری:من پدرتم احمق
جیمزرو به پدرش یکدفع میزنه زیر خنده
- شما شدین شبیه پسر بچه ها 18ساله
هری با حالت حرص
-درد نخند فک کنم تبدیل به شخصیت های داستان شدیم
جیمز چشماشو کوچیک میکنه و با دقت روی لباس هری رو میخونه
-توآلیسون ویکتوریا
هری هم روی لباس جیمز رو میخونه
-و توهم فرناندو ریتا هستی
جیمز به دور و برش نگاه میکنه از جنگلی که هستند از دور به مدرسه ویچ آرت نگاه میکنه
-اما اینجا هیچ چیزش شبیه هاگوارد نیست
هری خیلی حالت بچه درس خونای متفکرو میگیره
-یک چیزایی شنیدم دربارش ویچ ارتس مدرسه ایی که چن سال خالی شده و تعداد کمی دانش اموز مونده توش ما از طریق وزارت خونه بیشتر دانش اموزان رو انتقال دادیم به مدرسه های اطراف تا اینجا به حالت اول برگرده
فقط چن تا از دانش اموزان مورد نیاز موندن تا این قضیه تمام بشه حمله های زیادی میشه اینجا
جیمز دستی روی سرش میکشه و با حالت التماسانه
-بابا اینارو ولش کن البوس به شکل کی درومده؟
هری هنوز حالت خودشو حفظ میکنه انگار نه انگار چیزی شنیده
-این کتاب از جذابیتاش اینه که با توجه به جلو رفتن تاریخ خودش نوشته میشه
این دفع داد خفیفی میزنه با صدای بلند تر
-بابا میشه بس کنی الان البوس گمشده
هری با تعجب به جیمز نگاه میکنه و بغض میکنه
جیمز یکم فکر میکنه و با خودش میگه
-فک کنم اخلاقیات شخصیت های داستان رو ما اثر گذاشته
هری با حالت ناراحتی و خنده داری
-تو که میدونی تازه سایمون لعنتی پدرمو کشته به جاب همدردی دعوا میکنی
جیمز با تعجب
-پدر
جیمزدلش رحم میادو پدرشو بغل میکنه و ارومش میکنه و باهم از جنگل مدرسه خارج میشن و وارد مدرسه میشن و هردو اسم البوس رو صدا میزنن
جیمز با صدای بلند
-البووووووووس
هری با صدای بچگانه و خنده دارش
-سوروووووس
به محوطه حیات خالی مدرسه نزدیک میشن که ادن( ادن و ادوارد با احترام شخصیت اصلی داستانی که دارم مینویسم)_جلوی اونا ظاهر میشه پسری با موهای گندمی و چشمای سبز و پوستی سفید که روی گونش یک بخیه خورده که جذابیت این پسر رو بیشتر میکنه پسری که از درون خستس ولی بروش نمیاره
ادن:شما اینجا چیکار میکنید مگه نمیدونید اینجا چه خبره؟
هری یکم هول میکنه ولی سعی میکنه ارامش خودشو حفظ کنه
هری:یعنی ما اتفاقی به اینجا اومدیم من هری هستم هری پاتر و اینم پسرم جیمز جیمز پاتر
ادن:شما فک کنم از هری پاتر بیستو خورده ایی سال گذشته میخوای مسخره کنی زیاد مطمئن نباش که زنده بمونی نکنه از دوستای اون سایمونی ها
و چوبشو به سمت اونا میگیره جیمز میاد جلوی هری و میگه
-نه ای بابا ما به طور عجیبی به اینجا اومدیم
ادن:ثابت کنید
ادوارد وارد صحنه میشه با ردایی سبز و یک پسر بچه رو کشون کشون از یقش گرفته
ادوراد:من این پسرو توی صندوقا قایم شده بود پیدا کردم
البوس همینطور که سعی میکرد خودشو رها کنه
-بابا ولم کن اشتباهی اومدم اینجا
هری:آلبوس تویی؟
البوس:اره البوس منم و به این دوست خشنت بگو ول کنه یقمو
هری:من پدرتم پسره احمق
جیمز با طعنه خنده دار
-باورش سخت بود
البوس میزنه زیر خنده
-اخ اخ خخخخخخخخ بابا تو هم اومدی
یکدفعه از هوا ورد پرت میشه
اودا کداورا جادو گران سیاه با جارو های پرنده به سر اونا ورد پرت میکنن همه سریع جای گیری میکنن
ادن حالت دفاعی میگیره
-پناه بگیرین سریع
هری چوبشو در میاره و به اسمون ورد پرت میکنه ادوارد هم ورد به اسمون پرت میکنه
همه به یک ستون داخل محوطه جا گیری میکننن و ورد پرت میکنن از بالای ساختمون جان و چارل و جف ورد پرتاب میکنن و عجیب تر از همه اینه که هرماینی گرنجر هم اونجا بود یک ورد به ساختمون برخورد میکنه که سنک ها خورد میشه و به النا برخورد میکنه
اره اون سایمون بود که از هوا به مدرسه حمله کرده بود سایمون همون جادوگری که افسانه شده بود برادر ناتنیه ادن
البوس:پدر اون بالا پروفسور گرنجر
هری بالا سرشو نگاه میکنه
-هرماینی؟
خلاصه همه رو نابود میکنند و فراری میدند به محض تموم شدن جنگ نه چندان بلند هری به سراغ هرماینی میرود
با دویدن خودشو به طبقه بالا میرساند
هری:هرماینی
هرماینی ابهت خودشو حفظ میکنه
-توچطور جرعت میکنی منو به اسم صدا میکنی اصلا تو کی هستی؟
جیمز میاد جلو
-منم پروفسور
جیمز البوس:منم البوس
هری سریع میگه
-منم هریم ما اومدیم تو داستان های در جریان
هری چشمش به ادن و پدر ادن چارل میخوره که بالای سر النا هستند
هرماینی سریع برمیگرده و به سراغ النا یعنی مادر ادن و وردی برای اون میخونه و حالش خوب میشه
النا:همه چی خوبه؟
هرماینی دستشو میزاره زیر سره النا
-همه چی خوبه تو استراحت کن
چارلی بلند میشه
چارلی:ممنون خانم گرنجر
هرماینی:مواظبش باشین
هرماینی:این حملات رو باید متوقف کرد به زودی فکری برای این قضیه میکنم
ادوارد همینطور که چوبدستیش به طرف هری جیمز و آلبوس بود
-خانم گرنجر این مهاجمارو چکار کنیم
در حالی که آستیناشو پاک میکنه
-فقط از یک راه میشه فهمید چوب هاتونو بدین به من
هری چوبشو میده
هرماینی با دقت نگاه میکنه و با تعجب
-هری تو چطور اینجا اومدی
هری یک نفس میکشه
-الان موقش نیست بعدا میگم
هرماینی رو به ادن و ادوارد و چارل و جان و النا
هرماینی:خب باید بریم از دیدنتون خوشحال شدم بچه های ویچ آرتس در مدرسه هاگواردس در سلامت کاملن
هرماینی یکم بیشتر دقت میکنه و میخنده ولی سریع خودشو جمع میکنه
هری:خب از دیدن شما خوشحال شدم
چارل:منم از دیدن متفاوت شما خوشحال شدم
و همه ب کتابخونه میرن و دوباره برمیگردن
خب درباره کتاب خودم بگم که در حال نوشتنه شخصیت ها در داستان من هستند ولی داستان به این شکل نیست
تغییراتی دادم
مچکر میشم رد نکنید
اخه چرا بخدا دستم کنده شد اینو نوشتم خب قبول کنید دیگه بخدا حواسم نبود از تصویر ها انتخاب کنم گفتم شاید از خودمون بنویسید
رد نکنید خواهشا من میخوام گابریل رو از هافلپاف انتخاب کنم
داستانت خیلی طولانی بود و پر از اشکالات املایی، تایپی و نگارشی. اگه واقعا میخوای داستان بنویسی این اولین اصلیه که انتظار میره درست انجام بدی! دیکتهی هر کلمهای رو نمیدونی با سرچ تو گوگل به راحتی میتونی بفهمی. بذار، هاگوارتز، حیاط و... جملاتت رو هم بدون علائم نگارشی رها کردی. هروقت جملهای پایان پیدا میکنه نقطه بذار، یا اگه به جمله بعد مربوطه از ویرگول استفاده کنه.
ردت نمیکنم، ولی باید با توجه به تصویر مینوشتی و انتظار دارم وقتی وارد ایفای نقش شدی حواست به مواردی که گفتم باشه.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی