هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ پنجشنبه ۹ تیر ۱۴۰۱

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
اما در سویی دیگر از دنیا، بسیار دورتر از محل اختفای ایوا و باکتری‌ها، مردم سراسیمه شده بودند. درست در لحظه‌ای که انتظار سخنرانی وزیرشان را می‌کشیدند، او غیب شده بود.

- وزیر حلقه رو پوشیده الان ارباب حلقه‌ها میاد همه‌مون رو اورک می‌کنه!
- نه داداش اون مال یه دنیای دیگه‌ست اشتباه زدی.

اضطراب زیاد از حد کارکرد مغز را مختل می‌کند.

- آرکو!

صدایی از او نیامد. تام چندباری به فریاد زدن نام آرکو ادامه داد، اما همچنان جوابی دریافت نمی‌کرد.
- این باز وقت نیاز بهش شد غیبش زد.

تام مسیرِ سالن را چندبار متر کرده بود و همچنان هم در حال قدم زدن بود. فکر مشوشی داشت، تلاش می‌کرد تکه‌های پازل را کنار یکدیگر قرار دهد. موز، پوست، ایوا، غیب شدن؛ کلمات در ذهنش بالا و پایین می‌شدند و ارتباطی میان آن‌ها یافته نمی‌شد.

ایوا نیز در سویی دیگر هر لحظه منتظر پای سرنوشت بود که در کله‌ی بختش فرو برود.
صدای پای ارباب می‌آمد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲:۲۶ شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
ایوا که در میان مکان های فراوانی سرگردان شده بود هیچ اهمیتی نمی داد که همین الان از جلسه سخنرانی مهمی ناپدید شده است و اصلا معلوم نیست بلاخره در کجا متوقف شود. او فقط امیدوار بود هر کجا که متوقف می شود سفره رنگینی در آنجا برایش پهن شده باشد.

به هر حال سفر با رمزتاز نیاز به کالری سوزی فراوانی داشت و ایوا باید هرچه سریعتر کالری از دست رفته را جبران می کرد!

پاااق

-از روی ما برو کنار ایوا.
-ما با باکتری شماره یک موافقت می نماییم. از روی ما نیز کنار برو ایوا.
-ضمن موافقت با باکتری یک و دو باید بفرماییم به چه جراتی بر روی ما ظاهر شده ای ایوا؟

ایوا که به شدت از لحن گفتاری که شنیده بود ترسیده بود از جایش پرید و به اطرافش نگاهی انداخت.
-اینجا کجاست؟ این بوی چیه؟!
-شما در کفش ارباب قدر قدرت و ابر شوکت هستید ایوا! این بوی بهشتی هم که احساس می کنید بوی پای ملکوتی ارباب هست که لحظاتی پیش این کفش را منور فرموده بودند.

ایوا به ابعاد خودش که فقط یک دهم میلی متر از باکتری های کفش بزرگتر بود نگاهی انداخت.
-یعنی ممکنه ارباب همین الان دوباره این کفش رو منور کنند؟



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ سه شنبه ۹ شهریور ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
ایوا یادش نبود اول چه کسی این ایده را داده است، ولی اصلا از آن خوشش نمی‌آمد.
با ناراحتی به کاغذ سخنرانی چروکش که با خودکار روی آن متن سخنرانی اش را نوشته بود نگاه کرد. به نظرش یک سری خطی خطی ریز بودند که به خاطر عرق دستش، جوهرشان پخش شده بود. ایوا هرگز یادش نمی آمد که کی آن متن را نوشته است.
با نگرانی شروع به قدم زدن کرد. رفتار های تام اصلا درست نبود. رفتار های هیچ کدام از اعضای کابینه درست نبود.
ایوا سخنرانی دوست نداشت.کاغذ را در دهانش را چپاند.
فلش بک

-یکی از مهم ترین اهداف ایوا برای وزارت، استفاده از تمام ظرفیت های آن، و بی استفاده نماندنِ حتی یک قسمت آن است.
برای همین، او ساعت ها و روزها برای رسیدن به این هدفش نقشه و زحمت کشیده، و نتیجه ی همه ی آن نقشه ها را نوشته و به شکل پوشه ای درآورده است.

تام به دفترچه ی ستاره دار کوچکی که تنها شیئ روی میزِ بسیار بزرگ وسط جلسه بود اشاره کرد.
-پرونده ای که نوشتی اینه... ایوا؟

ایوا دست از صحبت برداشت و به دفترش نگاهی انداخت. به نظرش مشکلی در آن وجود نداشت.
-آره خب... چیزه... عیبش چیه؟ ستاره دوست نداری؟

آرکو که تیغه ای از میان شمشیر هایش بیرون کشیده و مشغول برق انداختنش بود زیر چشمی نگاهی به آن انداخت.
-یکم برای اینکه تمام نقشه هات برای وزارت خونه و اینایی که گفتی توش جا بشن کم‌برگ و کوچیک نیست؟

ایوا لبخندی زد و دست هایش را بهم مالید.
-خب این اصل ماجراست! ایده ها و نقشه های من برای استفاده از تمام ظرفتی های وزارت اینقدر یکپارچه و در راستای یه هدف بودن که من تونستم همشون رو توی یه کلمه خلاصه کنم!

باید میدانستند! آرکو و تام و تمام کابینه همیشه باید آماده ی این میبودند. هر دوی آنها به خوبی میدانستند اگه قرار باشد تمام اهداف ایوا در یک کلمه خلاصه شود چه اتفاقی میفتد. کمترین خسارتی که ایوا ممکن بود با این هدفش به کل وزارت خانه بزند، تبدیل کردن کل آنجا به یک سخچال بزرگ بود.
تام و آرکو، با توجه به این موضوع، حتی نقشه ای هم برای این موقعیت احتمالی در نظر گرفته بودند:
در یک ثانیه همه چیز جلوی چشمان ایوا به حرکت درآمد؛ تام ضربه ای به پشت پای ایوا زد که باعث افتادن ایوا، و پرت شدن دفترچه از دستش شد.
آرکو بیکار ننشسته بود. وقتی ایوا پخش زمین شده بود، یکی از تیغه هایش را به سمت دفترچه ای که در حال پرواز کردن در هوا بود، پرت کرد و دفترچه و تیغه ی فرو رفته در قلبش، با ناراحتی از پنجره ی اتاق بیرون رفت.

ایوا بلند شد و با گیجی خود را تکاند.
-چرا منو زدی؟

تام کاغذی که درآن نوشته هایی ریز به چشم میخورد؛ ب دست ایوا داد و قیافه ای بی گناه به خود گرفت.
-من؟ نه بابا خودت گیر کردی به صندلی.... ولی یادمه این کاغذه رو نشون دادی و گفتی قراره برای اینکه بتونی از تمام ظرفیت های وزارت خونه استفاده شه، قراره توی انبارش اولین سخنرانیت بعد از وزیر شدنت رو انجام بدی. این کاغذه هم متنشه. گفتی تو متنش نوشتی که قرار نیست تنها هدفت برای وزیر شدن داشتن خوراکی بیشتر باشه. آره...

ایوا سرش را کج کرد و با گیجی به آنها نگاه کرد. آرکو و تام به او لبخند زدند.

پایان فلش بک:
ایوا کاغذ خورده شده را جوید و قورت داد و از پشت پرده ای که دور سکوی سخنرانی کشیده بودند نگاهی به ملتی که در صندلی ها نشسته و منتظر بودند، نگاه کرد.

-ایوا؟ برو رو سکو خب چی کار داری میکنی؟

ایوا ناخنش را جوید و ریشه اش را کند.
-سخنرانی... میشه بندازیمش فردا؟

آرکو حوصله نداشت. شانه های او را گرفت و به سمت سکو هل داد.
-موفق باشی ایوا! لطفا میکروفون رو نخور... میزی که روش میکروفون هست رو هم نخور. افرین.

ایوا به پشت سرش نگاه کرد. راه برگشتی نبود؛ او همانجا رو سکو، رو به جمعیتی که برایش دست میزدند ایشتاده بود. آرکو شستش را به نشانه تایید نشان ایوا داد.
ایوا لبخندی نگران تحویل مردم داد و آرام آرام به سوی میکروفون به راه افتاد.
آرکو، اولین کسی بود که متوجه پوست موزی که سر راه الکساندرا ایوانوا قرار گفته بود، شد.
-ایوا... هی! پیس پیس ایوا! مواظب باش!

ایوا برگشت و به آرکو نگاه کرد.
-نه نه! جلوی پاتو نگاه کن ایوا!

لحظه ای بعد، ایوا پایش را روی پوست موزی بسیار چروکیده و قهوه ای که گویا میلیون ها سال از طول عمرش میگذرد، گذاشته و در حالی که فریاد میزد، به شکل خجالت آوری روی زمین نیفتاد.
حتی از روی سکو پایین هم پرت نشد.
جمعیت هم به او خیره نشدند.
ایوا فریاد زنان، در حالی کل جامعه ی جادویی را-به جز اربابش- لعنت میکرد، از روی سکو غیب شد.

ملت به پوست موز لهیده در صحنه، که گویا رمزتاز بود خیره شدند.




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
پست پایانی

- خب، الان احتیاج به یه چیزی دارم، ولی نمی‌دونم چیه...

رابستن سعی کرد یک دهم از اکسیژن‌های موجود در کشو را استفاده کرده و حرف بزند.
- من دونستن... می‌دونستنم! تو الان احتیاج به یه هواخوری داری که شوک وارده از وزیر شدن رو از بین ببره.
- هرگز! ... من از همین لحظه تا به ابد، وظیفه‌ی خودم می‌دونم که به همه‌ی آحاد جامعه کمک کنم و از هیچ تلاشی فروگذار ننمایم.

بله، گابریل به شدت جوگیر بود.
- آها، فهمیدم! ... اون چیزی که من احتیاج دارم، یه معاونه! خب، حالا ببینم کیا می‌تونن معاون بشن...

رابستن پستانک را در دهان بچه جا داد که صدایش بلند نشود و از طرفی، اکسیژن اضافی هم مصرف نکند.

- باید یکی باشه که حرف گوش کن باشه، کله‌ش بزرگ و پر از ایده باشه، یاد نداشته باشه درست و حسابی حرف بزنه و همه‌چی رو توی یه دفترچه ثبت کنه! از طرفی‌ام پوستش آبی باشه که افراد به وزارتخونه جذب بشن.

رابستن همان لحظه احساس کرد که فرد مورد نظر گابریل را جایی دیده. به سرعت دفترچه‌اش را بیرون آورد و سعی کرد مشخصات را به دانسته‌هایش تطبیق بدهد.

- ولی آخه ما که همچین چیزی نداریم. اصلا همچین چیزی وجود نداره!

رابستن ماشین حسابش را هم بیرون آورد و سعی کرد سریع‌تر به جواب برسد.
- آخه کی تونستن می‌تونه بودن باشه؟
- خب، از اونجایی که همچین چیزی به ذهنم نمی‌رسه، شاید بهتره ایده‌آل هام رو تغییر بدم... حیف شد.
- حالا جذر قد رو گرفتن کرده و طیف رنگی رو بررسی کردن می‌کنیم و...
- کاش می‌شد بسازیمش...
- رو شیشه‌ی در دستشویی بودن می‌شد؟ رو کله‌ی ارباب؟ رو در چوبی‌ِ اتاق گابریل؟
- حیف و افسوس!
- تو... آینه!
- کاش...
- من، من بودن می‌شم!
- آره، واقعا حیف شد. خیلی ایده‌آل بود.
- گابریل، من دونستن می‌کنم که اون کی بودن می‌شه! اون کسی که مورد نظرت هستن شده، رابستنه! ... اگه همین الان رفتن کنی و سراغش بردن بشی، منم برای همیشه دست از سرت برداشتن می‌شم!

گابریل هم که به ایده‌آل هایش دست پیدا کرده‌بود، ذوق‌زنان ایول‌ای گفت و رفت تا به معاونش حکم ابلاغ کند.


گب دراکولا!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
نگاه رابستن و بچه کم کم تبدیل به یه پوکرفیس عمیق شد. هیچکدومشون انتظار اینو نداشتن. حتی انتظار نداشتن گابریل انقدر سریع بخواد وزارتو بگیره!

- بابا؟ من دستشویی داشتن دارم!

قبل از اینکه رابستن بخواد به خودش بجنبه، بوی ناجوری توی اتاق پیچید.
بو توی کل اتاق پیچید. اول از همه، سلول های بویایی رابستن رو که داشت کبود میشد، نابود کرد.
- بو حس کردن نمیکنم دیگه. فکر کردن کنم بینیم از کار افتادن کرد.

بو به رابستن و بینی نابود شده ش توجه نکرد و به سمت در اتاق به راه افتاد. انقدر ناجور بود که حتی خودشم تحمل خودشو نداشت، میخواست فقط سریعتر از توی اتاق خارج بشه و به هوای آزاد برسه، ولی یه مشکلی وجود داشت. نمیتونست از در عبور کنه. همه درزهای کناره های در با جادو پوشیده شده بودن و تنها راه خروج، باز شدن در بود.

بو یکم اطراف در رو گشت... و تونست سیستم هوش مصنوعی نصب شده توسط فنریر رو پیدا کنه، و بعد تنها کاری که کرد، این بود که واردش شد...
هوش مصنوعی اینطوری دیگه اصلا نتونست. ترجیح داد تشنج کنه و بره تو کما، یا حتی کلا نابود بشه.

در نتیجه این نابود شدن هوش مصنوعی، بو تونست خودشو از اتاق خارج کنه، و گابریل که داشت با در کشتی میگرفت و حتی به در لگد میزد، به شدت پرتاب شد توی اتاق.
- اوهوی! روح آرسینوس! بلند شو برو دم خونه خودتون بازی کن. وزیر مرده.

صدای رابستن به صورت خفه ای توی اتاق پیچید.
- بسیار خب... اون تقاص اشتباهاتشو پس داد... حالا من میتونم تجربیاتمو در اختیارت بذارم.

رابستن برای اینکه بتونه بدون لهجه صحبت کنه، دچار شکنجه شدید جسمی و روحی شده بود در اون لحظه. ولی برای گابریل مهم نبود. اون اومد و پشت میز وزیر نشست و بعد گفت:
- بسیار خب... مشکلی نیست. بذار ببینم این پرونده ها کجان اول...
- آها یه شرط دیگه! به هیچوجه نباید کشوهای این میز رو باز کنی.

شکنجه صحبت کردن بدون لهجه یه طرف، شکنجه جا کردن خودش و بچه که خودشو کثیف کرده بود، توی کشوی میز وزیر یه طرف دیگه بود...



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
خلاصه تا قبل از این پست: ( نوشته شده توسط گابریل دلاکور)

رابستن و بچه توی اتاق کریس قایم شدن و ادای روح آرسینوس رو درمیارن. کریس و گابریل هم که ازش می‌ترسن قبول می‌کنن به حرفاش گوش بدن و خواسته‌هاش رو برآورده کنن. آخرین درخواست رابستن ساندویچ مامان مروپ بوده که گابریل پیشنهاد می‌ده توش معجونای هکتور بریزن و روح رو دوباره بکشن... ولی هکتور افسردگی گرفته و معجون نمی‌فروشه. گابریل و کریس هم تصمیم می‌گیرن که از نجینی کمک بگیرن که توی راه کریس می‌میره و گابریل هم‌ تنهایی میره.
-------------

گابریل به جلوی در اتاق اختصاصی پرنسس رسید. نگاهی به عقب انداخت و جنازه در حال پوسیدن کریس رو از نظر گذروند. حالا کمی گیج شده بود. از طرفی روح آرسینوس می‌خواست که از وزیر باج بگیره تا اونو نخوره. و از طرفی هم وزیر مرده بود. پس...

- لازم نیست تا سم پرنسس رو بگیرم!

گابریل با آنچنان جیغی حرفش رو بیان کرد که از اتاق بغلی صدای "زهر تسترال، همش پرید!" ی شنیده شد.
گابریل بی توجه به اتاق بغلی از همون مسیری که اومد برگشت( و از روی جنازه کریس پرید و دوباره زبون درازی کرد) تا بره و خبر های جدید رو به گوش روح آرسینوس برسونه.

اتاق وزیر

- بابا، از گشنگی مُردن شدم.
- صبر داشته باش دختر. ساندویچ مروپ پز لیاقت این انتظار را داشتن میشه!

رابستن و بچه، از محل اختفاشون بیرون اومده بودن تا کش و قوسی به بدن هاشون بدن. در همین وقت، صدای هوش مصنوعی قفل اتاق شنیده شد.

- رمز عبور؟
- رمز عبور چی چیه؟ وزیر مُرده! الان من وزیرم!

هوش مصنوعی ساخته ی دست فنریر بود. پس آنچنان هوشی نداشت.

- رمز عبور؟

گابریل که تا این لحظه داشت از خوشحالی بالا و پایین می‌پرید، با سوال دوباره قفل لب و لوچه اش آویزون شد.

- بچسب تا بچسبم.

راب و بچه در درون اتاق با شنیدن خبر مرگ وزیر، نگاهی به هم انداختن.

-
-



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- می‌گم چه‌جوری پرنسس رو راضی کنیم؟
- پیتز...
- آها، فهمیدم، پیتزا! یکمم ایده بده گب، این چه وضعشه؟

کریس لبخند رضایتمندی زد و در حالی‌که با تمام وجود از جذبه‌اش کیف می‌کرد گابریل را غصه‌دار از اسکی رفتن تمامی ِ ایده‌هایش برجای گذاشت.

همین‌طور که کریس و گابریل به طرف اتاق نجینی می‌شتافتند تا از او کمک بگیرند، گابریل با خودش فکرهایی می‌کرد... فکرهایی مبنی بر اینکه حق او دولپی خورده شده‌است.
- آخه چرا این‌همه باید به من ظلم بشه؟ من خودم ظالمم، بعد این به من ظلم می‌کنه؟ چطور می‌تونه اینجوری منو اذیت کنه؟ روونایا به حق خودت تو این شب عزیز، دهنشو صاف کن!

به‌طور ناگهانی، کریس احساس کرد نفسش دارد بند می‌آید. دستش را روی گلویش گذاشت و سعی کرد نفس بکشد، اما نمی‌توانست. گابریل هم که با فاصله از او در حال آمدن و همزمان غر زدن بود، او را ندید.

کریس در نهایت، روی زمین افتاد و با دهانی صاف شده، چشمانش را بست و مرد. آنقدر چسبندگی کرده‌بود که چسب‌ وارد شش‌هایش شده و جلوی تنفسش را گرفته‌بود.

گویا ستارهء دنباله‌داری در زمان دعاهای گابریل، از آن طرف‌ها عبور کرده‌بود.

گابریل سرش را بالا گرفت و در اولین نگاه، وزیری وزیر اسبقی را دید که چشم‌هایش بسته، دست‌های را روی سینه‌اش نهاده و به شکل رمانتیکی مرده‌بود
... البته به جز زبانش که از دهانش بیرون افتاده و همه چیز را خراب کرده‌بود.

- قربان؟ قربان چی‌شده؟ ... باز داری مسخره بازی در میاری کریس؟ پاشو، پاشو که باید بریم!

اما کریس جوابی نداد.

- کریس الان وقت مسخره‌بازی نیست، روح آرسینوس منتظره! ... کریس؟

اما کریس کاملا ساکت بود.

گابریل بغض نموده و سعی کرد کریس را کمی جابجا کند اما آن‌قدر سنگین بود که از پسش بر نمی‌آمد.
- خب یکم خودتو سبک کن که ببرمت تا اتاق بقیه ببینم چکار کنم! ... اصلا به من چه... من می‌رم دنبال پرنسس. تو رو هم هر کی پیدات کرد خاکت کنه.

گابریل زبانی برای کریسِ مرده در آورد و رفت تا به تنهایی به خواسته‌های روح آرسینوس برسد.


گب دراکولا!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۸

وین هاپکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۵ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
از تون خوشم نمیاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 236
آفلاین
-منتظر چی هستی گب؟
-اها، بریم.

گابریل و کریس سوار سالار وزارت سحر و جادو شدند و به طرف خانه ی ریدل ها حرکت کردند.

*سه ساعت بعد، خانه ی ریدل ها*

-گب، برو ببین داخله یا نه.
-این در چقدر نامتقارنه!
-گب!

گابریل جلو رفت و به در نامتقارن اتاق هکتور نگاهی انداخت؛ اما طولی نکشید که به طرف کریس برگشت.
-ای نامتقارن!
-مگه چی شده؟
-برگه ی روی درش رو نگاه کن.

کریس نزدیک رفت تا نگاهی به نوشته روی در بیندازد.
-با عرض پوزش به دلیل بی خریدار بودن معجون ها و در نتیجه افسردگی، از دادن معجون های هکی معذوریم. یعنی چی آخه؟
-سم بعدی رو کجا پیدا کنیم؟
-شاید سخت باشه ولی... سم پرنسس!
-کریس!
-نه نه! ما به پرنسس پیتزا می دیم و ازش می خوایم یه ذره سم بهمون بده.
-بهتر شد.

گابریل و کریس به طرف اتاق نجینی که در انتهای راهرو قرار داشت، حرکت کردند.


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۴ ۱۷:۱۷:۳۶
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۴ ۱۷:۱۹:۱۴
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۴ ۱۹:۰۶:۵۸

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
کریس روی جای دسته تی گابریل که محکم در گوشش خورده بود کیسه یخی را فشار میداد.
اما کریس وزیر مملکت بود حالا هرچقدر هم که وایتکس حرمت داشت!
_گب... الان چیکار کردی!؟ زدی تو گوش وزیر مملکت؟
_من روی وایتکس غیرت دارم...وایتکس مال منه...حق منه...سهم منه قربان!
_وقتی از معاونت معلق شدی میفهمی سهمت چیه گب.

وزیر مملکت راه دفترش را پیش گرفت تا با حکمی گابریل را برکنار کند اما یادش افتاد روح آرسینوس در دفترش انتظار ساندویچ مروپ گانت را می کشد، پس پشیمان شد و با همان فرمان دنده عقب گرفت و برگشت کنار گابریل!
_بعدا اخراجت میکنم گب... ولی خب فعلا باید از شر روح آرسینوس راحت شم. بگو راه حلت چیه؟!
_چرا همش راه حل هارو من باید بدم؟
_گب!
_خب قربان... بذارید ببینم...

و دسته تی خود را در سطل کف فرو برد و کشید کف آسفالت خیابان تا افکارش شکوفا شود!
_قربان ... بدترین سم دنیا چی میتونه باشه؟
_وایت...نه نه... هیچی.

تی گابریل فقط یک سانتی متر از گوش کریس فاصله داشت تا ضربه دوم را بنوازد!
_خب وزیر... راستش من فکر میکنم بدترین سم دنیا معجون های هکتوره!
_چه فکر خوبی کردم ها! معجون هکتور رو می ریزیم لای ساندویچ بانو مروپ و روح آرسینوسم می خوردش و تمام! واقعا وزیر از من باهوش تر هم مگه داریم؟
_وزیر مطمئنید ایده من...
_گب.
_بله بله...عجب ایده ای دادید قربان!



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
کریس پس از سه دقیقه ای فکر کردن لبخندی شیطانی زده و به گابریل خیره شد.

گابریل که متوجه نگاه خیره ی کریس شده بود ، کمی نگران شد.
-کریس قربان چیزی شده؟
-اهووم
-خب..چی شده؟

کریس لبخندی به پهنای صورت زد.
-اسید مورد نظر برای ساندویج رو پیدا کردم

گابریل خوشحال شد.
-واوو ، اینکه خیلی خوبه!....حالا چی هست؟لیمو؟

کریس نگاه متفکرانه ای به گابریل انداخت.
-لیمو؟...نه،لیمو؟ اون اسیده گابریل ؟

گابریل گوشه ی لبش را گاز گرفت.
-اومم خب توش اسیدم داره!

کریس متعجب شد.
-عه جدی میگی؟ ولی خب من یه چیزی پیدا کردم که از اونم بهتره ، و حتی اون روحم میکشه تازه دم دستم هست!

گابریل لبخند بزرگی زد.
- چه خوب! چیه حالا؟

کریس‌ با شجاعتی که معلوم نبود از کجا آورده صدایش را صاف کرد.
-وایتکس

لبخند گابریل بر روی صورتش خشک شد و بر روی زمین افتاد.
بعد تبخیر شد و به آسمان رفت.
-چی گفتی؟

کریس با همان شجاعت قبلی نیشش را تا بناگوش باز کرد.
-وایت...

تق

با در گوشی که از گابریل خورد ، ادامه ی حرفش به روح سالازار اسلیترین پیوست.

کریس که با آن هیکل روی زمین افتاده بود و دستش روی صورتش ، جایی که گابریل زده بود خشک شده بود درحالی که در چشماش اشک جمع شده بود روبه گابریل کرد.
-چرا؟

گابریل که از سرش دود بلند می شد داد زد.
-چجوری تونستی این حرف رو به زبونت بیاری؟ مواد شوینده حرمت داره ، وایتکس حرمت داره !
بدم باهاش روح بکشی؟



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.