گابریل نفسی کشید.جلوی اتاق ضروریات ایستاد و گفت:
-خیلی خوب.اگه فلور با یه ساک پر از ساعت رفته باشه تو اتاق یعنی حتما جایی که رفته ربطی به زمان داشته.
گابریل بیشتر تمرکز کرد:
-فکر کنم توی یه مجله نوشته بودن پروفسور علاقه خیلی زیادی به داشتن زمان برگردان داشته.نکنه داشته اون موقع به یه اتاقی که زمانو به عقب برگردونه فکر میکرده؟
گابریل کلید اسرار را یافته بود. بالاخره وقت آن بود که تازه وارد محفل خودی نشان دهد:
-بچه ها.آیا میدانستید که پروفسور به زمان برگردون فکر میکرده؟
اندک محفلی هایی که مانده بودند شروع به دست زدن کردند.بعضی ها اهل جیغ بودند و بعضی ها هم هورا میکشیدند.بعضی ها از خوشحالی تخمه هایشان را به هوا پرتاب میکردند و کریچر هم زیر پای بقیه دانش آموزان میگشت و تخمه ها را جمع می کرد.در همین حین گابریل در میان دست و جیغ و هورای بقیه وارد اتاق شد:
-نیلرم شیر ای!هربخ هچ اجنیا؟
رو به رویش کاخ زوپسی خود نمایی میکرد که هر لحضه خرابتر و خرابتر میشد.مصالح و سیمان های کاخ زوپس بیشتر میشدند و اسکلت کاخ از داخل نمایان می شد. حسن مصطفی یو یو یو یو کنان پرواز میکرد و همه ی بلیط ها پرواز کنان به سمت بیرون پرواز میکردند:
-رولففففف ، رولففففف.ییاجک؟
تم جادوگران لحضه به لحضه عوض میشد و پست ها و تاپیک ها گویی پاک کن بزرگی که روی آنها کشیده شده باشد پاک میشدند.فلور در بیرون محوطه کاخ زوپس رو به روی پروفایل «آلبوس دامبلدور.»ایستاده بود.ساعت ها از کیف فلور میافتادند و میشکستند و با افتادن آنها زمان به عقب برمیگشت.گابریل به سمت فلور دوید و گفت:
-ینکیم راک یچ؟میتنارگن نوریب همه.
فلور رو به گابریل کرد و گفت:
-معذرت میخوام گابریل اما دارم سعی میکنم گفته های پروفسورو قبل از رفتن توی اتاق ضروریات گوش بدم.
صدای فلور برعکس نمی شد.این برای گابریل خیلی عجیب بود. با دقت بیشتر به پروفایل پروفسور نگاه کرد و گفت:
-یروطچ؟
-من دارم تلاش میکنم زمانو تا اونجایی عقب ببرم که پروفسور میخواست وارد اتاق ضروریات بشه. اگه به اونجا برسم،میتونیم با هم چیزایی که پروفسور میگه رو بشنویم.
گابریل با حرکت سر حرف فلور را تایید کرد و مثل فلور جلوی پروفایل ایستاد.در پشت سر او بلیط ها با سرعت هر چه تمام تر به سمت پروفایل ها برمیگشتند و لینی وارنر تلاش میکرد تا از نصف شدن توسط بلیط ها جلوگیری کند.
بیرون اتاق-تخمه تمام شد.کریچر دیگه تخمه نداشت.
صدای اعتراض از محفلی های پشت در بلند شد اما کریچر بی اعتنا به محفی ها وایتکس روی زمین میریخت تا جلوی در را بشورد. در این هنگام صدای اعتراض از محفلی بند شد که میگفت:
-اتاق ضروریات داره تمام اعضای محفلو میخوره.باید به اتاق حمله کنیم و پروفسورو از اتاق پس بگیریم.
همه محفلی ها به جز هری و زاخاریاس به پا خواستند و هیهات من ظله گویان به اتاق حمله کردند. در اتاق بسیار محکم بود و کنده نمی شد اما محفلی ها داشتند بیشتر فشار می آوردند.هری جیغ کشید و گفت:
-بس کنید.بس کنیدددد!اگه در بشکنه دیگه هیچکی نمیتونه از اتاق بیرون بیادآی زخمم!
اما حتی درد زخم هری هم تاثیری نداشت و گوش محفلی ها اصلا بدهکار نبود.حتی بعضی از آنها دنبال تخته چوبی بودند تا با آن در اتاق را بشکنند:
-زاخاریاس تو کاری بکن.
زاخاریاس بلند شد. سینه اش را جلوی داد و کلاه روسیش را پوشید. وقت آن بود که به روش کمونیستی_زاخاریاسی نظارت بکند.