هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵:۱۱ جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس

ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۹:۲۹
از ایت واز! یو نو ایتز نات د سِیم...
گروه:
ناظر انجمن
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
محفل ققنوس
پیام: 55
آفلاین
ام... بانو کرو؟ احیانا اینجا محل تدریس من نبود؟

۱. راستش من بدترین خاطراتم، خاطراتی‌ان که ندارم. یعنی اون‌هایی که به یاد نمی‌آرم‌شون، معمولا از همه ترسناک‌ترن. شما فکر کن ماهی یه بار چشم‌هات رو باز کنی، بدون این که بدونی شب قبل چه کارهایی ازت سر زده. ولی خب... بین این‌ها یکیش از همه بیشتر تن و بدنم رو می‌لرزونه. حتی فکر کردن بهش هم جونم رو می‌خراشه. اون هم یکی از شب‌هاییه که لومین کوچولو همراه من و سیریوس بود.

عصر بود. دو روزی می‌شد که یه گرگ سفید همسفر من و سیریوس شده بود. موهای تنش به رنگ برف بودن، اما از خود برف هم نرم‌تر. یه اقیانوس رو توی چشم‌هاش جا داده بود. شاید اقیانوس آرام، ولی از اون هم آروم‌تر. تو راه برگشت به خونه بودیم. ماموریت تازه تموم شده بود. قصد داشتیم بعدش با سیریوس بریم و نوشیدنی کره‌ای بخوریم، ولی اول باید یه ماموریت دیگه رو به پایان می‌رسوندیم.

کنار یه برکه پیداش کردیم. تو جنگل. همونجا که تن آغشته به خونش، بی‌جون افتاده بود کنار جسد یه مرد میانسال. آثار حملات یه موجود وحشی روی تن هردوشون مشهود بود؛ اما از این حمله، فقط گرگ سفید کوچیک بود که جون سالم به در برده بود. نمی‌دونم به این خاطر بود که بزاق یه گرگینه توی خونم جریان داشت یا اون همه شب بدر بهم آموزش داده بودن، اما زبونش رو می‌فهمیدم. اسمش لومین بود. نور ماه.

همونجا بود که با سیریوس تصمیم گرفتیم تا به خونه گریمولد ببریمش، تا اونجا خودمون ازش مراقبت کنیم. عواقبش رو می‌دونستیم، اما اون یه‌جورایی، جزو خونواده خودمون محسوب می‌شد. از طرفی هم نمی‌شد یه توله‌گرگ نیمه‌جون رو همینطوری به امون خدا ولش کنیم تا زیر این آسمون رنگ‌پریده جون بده. سیریوس مقداری عصاره پونه کوهی برای مواقع احتیاط به همراه داشت. مقداری از اون رو روی زخم‌هاش قرار دادیم و باند رو دور پای چپیش بستیم که از بقیه دست‌وپاهاش بیشتر آسیب دیده بود. چندتا افسون هم راهی پانسمان‌ها کردیم تا محکم سر جای خودشون بمونن. با آب موی تنش رو شستیم. همینطور که آب آلوده به رنگ سرخ به روی زمین می‌ریخت، لخته‌خون‌های خشک‌شده محو می‌شدن.

آهسته دست‌هام رو بردم زیرش تا بلندش کنم. سنگین بود، اما نه به‌عنوان یه گرگ دوساله. میون راه که دست‌هامون خسته می‌شد، لومین رو دست‌به‌دست می‌کردیم و همینطور قدم برمی‌داشتیم. یه‌جورایی به صورت غیررسمی، سرپرستیش رو پذیرفتیم. توی خونه موارد لازم برای درمانش موجود بود. صلاح نبود به درمونگاه بریم. می‌تونست توسط نیروهای تاریکی تهدید بشه. گرگ با استعدادی بود و اگه پروفسور دامبلدور می‌دیدش، برامون از آینده روشنش می‌گفت. این رو می‌شد توی عمق چشم‌های لرزون و بی‌رمقش دید.

حدود دو روزی از آشنایی‌مون با لومین گذشته بود. حالا دیگه به هوش بود و می‌تونست برای مدت طولانی‌تری هوشیار بمونه. اما هنوز هم توانایی راه رفتن نداشت. چندتا مِیخونه جادویی سر راهمون بود، ولی ترجیح دادیم از پودر پروازی که توی کیسه بی‌انتهای سیریوس جا داشت استفاده نکنیم. قابل اطمینان نبود و می‌تونست روی سلامت لومین اثر بذاره. حالا توی لندن بودیم و سعی می‌کردیم توی سایه‌ها حرکت کنیم. آسمون به رنگ اتوبوس‌های دوطبقه‌ی سرخ دراومده بود و داشت خورشید رو بدرقه می‌کرد. ماه داشت آروم‌آروم نفس می‌کشید و تنفس من رو تنگ‌تر می‌کرد. اونجا چندان نمی‌تونستم احساسش کنم، چون تمام حواسم به ضربانِ نفس‌های لومین بود. شونه سمت راستم هم زخم شده بود. ولی توی دلم فقط مهر همراه جدیدمون رو حس می‌کردم.

هردو حواس‌مون به لومین نیمه‌جون توی بغلمون بود، اما از لومینی که توی آسمون غوغا می‌کرد فراموش‌مون شده بود. رفته‌رفته ماه بالا اومد و شهر سکوت اختیار کرد. اما اون سکوت، ناپایدارتر از اون بود که فکرش رو می‌کردیم. دیگه اثری از گرگ سفید روی دست‌هام نبود. الان یه گرگ دیگه رو توی دست‌هام احساس می‌کردم. یه گرگ وحشی، که قصد نداشت به هیچ احدی رحم کنه. چه بزرگ‌ترین دشمن و چه نزدیک‌ترین عزیز. از اینجا به بعدش رو خاطرم نیست. صرفا یه سری صدای ناواضح از سیریوس به خاطر دارم و زوزه‌های نازک لومین.

همیشه موقع لحظات آخر، اتفاقات سریع‌تر رخ می‌دن. انگار عقربه‌ها عجله دارن و باد هم خبر ناگواری شنیده. توی اون لحظات، خاطراتم با لومین از جلوی چشمام می‌گذشت. تنها نوری از ماه که آزارم نمی‌داد. حتی موجب آرامش بود؛ می‌تونستم در آغوشش بگیرم و لغزشی احساس نکنم. اما ممکن بود همون چیزی که هنوز کامل به دستش نیاورده بودم رو هم از دستش بدم. اونم با دست‌های خودم. چاره‌ای نداشتم. باید زندگی رو به جریان می‌سپردم و امیدوار می‌بودم که سیریوس، بتونه از همه‌مون در مقابل من محافظت کنه. تنها می‌تونستم یک چیز رو ببینم. قرص ماه کامل.



۲. سونورتاپ من یه گرگینه‌ی خون‌آشام به رنگ سرخ متمایل به قهوه‌ایه. یه چندماهی باشگاه رفته و اونجا با تلمبه عضله‌هاش رو پر کرده‌ن. دندون‌های نیش بزرگی داره و چشم‌هاش به سرخی می‌زنن.
مثل بقیه سونورتاپ‌ها به شکل یک مه سرخ‌رنگ ظاهر می‌شه و به غیر از مواقعی که می‌خواد به سرعت به سمت هدفش حمله‌ور شه، روی دو پا می‌ایسته. در مقابل موجودی که بخواد صاحبش رو تهدید کنه هیچ رحمی از خودش نشون نمی‌ده و با دندون‌هاش، روح اون موجود رو می‌دره.
دمش معمولا به طرف چپ و راست حرکت می‌کنه، اما اگه ثابت بود، یعنی خاطره‌ای که دارم بهش فکر می‌کنم به اندازه کافی آزاردهنده یا دردناک نیست و ممکنه که کم‌کم محو بشه و به خواب بره. هرچی من از خاطره مدنظر بیشتر آزار ببینم، سرعت تکون‌خوردن دمش بیشتر می‌شه و تلمبه‌ای که به عضله‌هاش وصله تندتر می‌زنه.
پنجه‌هاش هم قدرمندن ولی مقدار سوسوله و سعی می‌کنه مثل گربه‌ها اون‌ها رو مخفی کنه. زهی خیال باطل که عضله موردنیاز برای این عمل توی جسمش موجود نیست.

پایان.
اینجانب، دانش‌آموز خوب، نمونه و علاقه‌مند به هرج‌ومرج، ریموس جی. لوپین.


...you wont remember all my champagne problems


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۹:۱۲:۳۰ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

یوریکا هاندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۱:۴۱ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۰۳:۱۸
از وسط طرح های نیمه کاره
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 27
آفلاین
جادو آموزان سرگرم تمرین برای ایجاد سونورتاپ هاشون بودن که در کلاس با صدای بلندی بهم کوبیده شد. همون لحظه ابرهای سیاهی که معلوم نبود از کجا اومدن اطراف کلاس رو فرا گرفتن و یه موسیقی ترسناک با ویولن پخش شد. یوریکا از ته کلاس بلند شد و گفت:
-میخوام ترسناک ترین خاطره م رو تعریف کنم.

سیب از دست ساکورا افتاد، پاک کن های گابریل سیاه شدن، گوسفند های جعفر رم کردن، حتی میوه های مامان مروپ برای کسایی که غش کردن جوابگو نبود، یوریکا قبل از اینکه ادامه بده نگاه پر از حرصی به یکی از جادو آموزها که میز اول نشسته بود و با جیغ بلندی خودشو به بیهوشی زده بود انداخت و گفت:
-پیک می نباش یه خاطره ست دیگه!

نفس عمیقی کشید و کلاه رداشو کشید سرش تا وارد فضا بشه. ادامه داد:
-یه روز عادی بود، نشسته بودم تو پارک بغل مغازه ی اسکورپیوس توی کوچه دیاگون و آواتارامو بررسی میکردم، تا اینکه سرمو بالا آوردم و دیدم..

نفس عمیقی کشید و صورتشو درهم جمع کرد. با صدایی که میلرزید گفت:
-یه ساحره رو دیدم که تیشرت زرد، ردای مشکی، شلوار جذب بنفش روشن و کفش پاشنه بلند قرمز پوشیده بود، کلاهش آبی بود، سایه چشمشو محو نکرده و خط چشمشم قرینه نبود، و فکر کردم این باید تهش باشه تا اینکه یکی اومد سمتش و گفت "چقدر استایلت خوب شده آلیزا جون!"

سر تکون داد و کلاه رداشو انداخت و با سیسی شبیه به تریلانی چرخید اطراف کلاس:
-شاید فکر کنید این همه ش بود اما هنوزم نبود! چون این ساحره ی خوش استایل که فوق فوقش 40 کیلو بود، پشت چشم نازک کرد و با لبای قنچه گفت "نههه خیلی چاغ شدم اصلا خوب نشده!"

چوبدستیشو کشید بیرون و سمت یکی از وایت-منتور ها ورد مونورتاپ وتکپسکا رو نجوا کرد. از ته چوبدستیش سونورتاپی بیرون اومد که شکل یه ملخ بزرگ سبز بود و باعث شد جادوآموزی که خودشو به بیهوش شدن زده بود اینبار واقعا غش کنه.


I was tame, I was gentle 'til the circus life made me mean
"Don't you worry, folks, we took out all her teeth"
Who's afraid of little old me?
Well, you should be


'Cause I'm a real tough kid
I can handle my shit
They said, "Babe, you gotta fake it 'til you make it" and I did
Lights, camera, bitch, smile
Even when you wanna die


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵:۴۵ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۱۰:۵۵
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 155
آفلاین
× خطر عصبانی شدن جادوگران اصیل‌زاده و معتقد به اصیل‌زادگی در این پست ×

× لطفا اگر به ماگل‌ها حساس هستید مطالعه نکنید ×



پروفسور! از اونجایی که شما گفتین کلاس دفاع در برابر جادوی سفید، من سفیدترین جادوی سفیدی که هر روزه باهاش مواجه می‌شیم رو برای مبارزه انتخاب کردم. بله! اون چیزی نیست جز بوم نقاشی، کاغذ دفتر نقاشی و خلاصه هر صفحه سفید رنگی که ما رو به مبارزه می‌طلبه تا روش نقاشی بکشیم. اونم کی؟ ما جادوگرا! روی چی؟ ابزار ماگلی!

من شروع کردم و با رنگ سیاه و تمام قلم‌هایی که نرم‌افزار Paint در اختیار من گذاشته بود، با جادوی سفید مقابله کردن. پس بذارین از ابزار دفاعی رونمایی کنم:

تصویر کوچک شده


البته به جز پاک‌کن! پاک‌کن در ورژن‌های غیر 3بعدی Paint قابلیت تغییر رنگ داشت، ولی متاسفانه جادوی سفید به قدری در اون نفوذ کرده که در نرم‌افزار جدید قادر به تغییر رنگ نیست.

می‌گفتم... من انواع و اقسام قلم‌های سیاه رو به چالش طلبیدم که ببینم کدومشون بهتر می‌تونن از خودشون در مقابل سفیدی دفاع کنن. نتیجه رو با چشمان خودتون ببینین:

تصویر کوچک شده


در نهایت این اجازه رو دادم تا همه قلم‌ها بتونن با هم بخش آخر سمت راست رو همگی با هم مورد حمله قرار بدن و می‌تونیم بگیم موفقیت بالایی در این زمینه داشتن. حتی یه تیکه اون وسط رو هم به سطل رنگ مشکلی سپردم که خودشو خالی کنه. بالاخره اونم دل داره!

اممم... خب چیزه. از پشت صحنه اشاره می‌کنن این که به جای دفاع در برابر جادوی سفید، حمله به جادوی سفید بود! بنده بسیار انتقادپذیر هستم و ایراد وارده می‌پذیرم. اما تسیلم هم نمی‌شم. پس این‌بار سیاهی رو بوم نقاشی کردم، و سفیدی اومد بهش حمله کرد و سیاهی سخت تلاش کرد در مقابل سفیدی از خودش دفاع کنه و شکست نخوره. برداشت از نتیجه با خودتون.
(اینجا پاک‌کن هم حمله کرد، حمله‌ای جوانمردانه و بدون وقفه و پشت‌سر هم، که شخصا متوقفش کردم! بله همونیه که یه خط یهویی از بالا تا پایینه! رحم نداشت! حتی سطل رنگ هم یه فضای مخصوص به خودش رو گرفت، چون من اجازه حمله همگانی از سمت همه قلم‌ها رو ندادم و اونم دید یه جا خالی موند از فرصت استفاده کرد. )

تصویر کوچک شده



× هشدار دوباره، خطر کابوس‌های شبانه ×

× اگر کودک هستین و روحیه لطیفی دارین ویدئوی زیر رو مشاهده نکنین ×


اما در پاسخ به سوال شما، بدترین و ترسناک‌ترین خاطره؟ شما رو به دیدن تیتراژ شروع سریال فردا دیر است دعوت می‌کنم. فقط دو دقیقه اول ویدئو رو شامل می‌شه، اما کل زندگی شما رو در بر می‌گیره. از بس که آهنگش رو مخ و تصاویرش ترسناکه! من هنوزه که هنوزه جرات ندارم ببینم یا بشنومش.

اینم سونورتاپم.

تصویر کوچک شده


بله سونورتاپ من صدا هم می‌ده.



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱:۲۷ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور

ساکورا آکاجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰:۵۲ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۸:۵۲:۰۵
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 117
آفلاین
-آقا کی گفته ما میخوایم دفاع کنیم اصلا؟

دختر گفت و روی میز استاد نشست و سیب قرمزی رو گاز زد.

-اگه من استادم بهتون میگم برید و تا میتونید از خودتون در برابر جادوی سیاه دفاع نکنید و بعد بیاید نتیجه رو گزارش بدین.

جادوآموز ها با ترکیبی از ترس و تعجب به ساکورا که بیخیال سیب می خورد خیره شده بودند.یکی بالاخره به خودش جرعت داد و با سلقمه های پی در پی بغل دستی اش سوالی که ذهن همه را درگیر کرده بود پرسید.
-ا...اگه مردیم...چی؟

چشم های ساکورا درخشید، رد لبخندی بر صورتش شکل گرفت و حالت تاریکش سرما را تا مغز استخانشان فرو برد. وقتی این درس را برمیداشتند با دیدن شیطنت ها و زیبایی و شوخ بودن ساکورا برداشت دیگری کرده بودند.

-نهایتا به یه جای بهتر میرید و از این زندگی فلاکت بار راحت می شید ولی بازم روحتون باید بیاد و گزارش بده حالا خود دانید.


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸:۵۱ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو

استفن کورنفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۱۰:۳۶
گروه:
ریونکلاو
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
۱.
۹ سالم بود.
یک کتاب داستانی با اسم "هجوم محنونگران(دیوانه سازها)" خریده بودم. پدرم اصرار میکرد که این کتاب بدی است و برای کودکان مناسب نیست. اما من از یک گوشم میشنیدم و از یک گوشم بیرون میدادم.( یک ظرب المثل ماگلی)

شب که شده بود،مخفیانه به زیر تختم رفتم وکتاب را برداشتم. کتاب اینگونه شروع میشد



مقدمه

روزی روزگاری، در جنگل تاریک،چند مجنونگر کنار رودخانه ای پیدا شد، اما مجنونگر ها به محض دیدن انسان ها پا به فرار گزاشتند. در همین هنگام جشد دو مرد کنار جایی که مجنون گران بودند پیدا شد!
.‌.....


شاید یگویید این که ترسناک نیست،خوب واقعا هم نبود. شاید پدرم میگفت کتاب ترسناکی است اما برای من نبود. ولی خوب داستان آن شب به همین جا ختم نمیشود. وقتی مقدمه را خواندم با خود گفتم اگر حتی عکس یک مجنونگر را میگزاشتند ترسناک تر بود. در همین هنگام که کتاب را مرت کردم، صدایی از کمد شنیدم. به سوی کمد رفتم و درش را باز کردم. خدای من! یه مجنونگر واقعی را دیدم. اما به طرز عجیبی هیچ حسی نداشتم. نه حس ناراحتی نه حس از بین رفتن شادی. ولی خب با این حال باز هم خیلی مترسیدم و بلند بلند جیغ میکشیدم. پدرم که صدایم را شنیده بود در را محکم با پا فاز کرد و فریاد کشید:ریدیکالوس
به پدرم گفتم:
-بابا، این چی بود؟
پدر گفت:
-یه باگرت بود، اونها خودشون رو به بدترین چیزی که ازش میترسی تبدیل میکنن و تو رو میترسونن .
یکی دیگه از دلایلی که اون شب بدترین روز و ترسناک ترین روز زندگیم بود، این بود که کمدم شکست، کتاب کوییدیچ و افسانها که از پدربزرگم کادو گرفته بودم نابود شد و تختم هم پاره شد.
راستی اینم بگم که لباس طرح دامبلدورم یا بهتر بگم بهترین لباسم، به قدری زشت شد که انگار بزور داشت منو می‌پوشوند.


من اون شب به خودم قول دادم که اگر در وزیر سحر و جادو شدم، دستور میدهم همه باگرت ها را نابود کننده.

تکلیف ۲.
سونورتاپ من، به شکل یک ⅓ انسان، ⅓ ابولهول و ⅓ سانتوره که چشم هاش هم تا حدودی گرگینه ها رفته و تا حدودی به مجنونگرا
خیلی زشته و تا حدودی هم ترسناکه.
فکر کنم برای همینه که تا حالا از ۱۵ دمنتوری که از دیجیکالا خریدم، هیچکدوم نتونستن حریفم بشن.

یکی از دمنور ها که خریدم منو خندوند ولی با اون ⅓سونورتاپم که شکل ابولهول بود، تونستم از پسش بر بیام



Şťęfāñ


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲:۰۳:۲۷ شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳

سیلوی کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲:۰۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۱:۴۸
از آشیونه کلاغا
گروه:
کاربران عضو
گردانندگان سایت
مترجم
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 12
آفلاین
ترم 28 مدرسه‌ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز

کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه




شروع: 5 خرداد 1403
پایان:18 خرداد 1403 - ساعت 23:59:59
نوع: تک‌جلسه

---------------

امروز قراره توی این کلاس به موضوع خیلی اساسی و مهمی بپردازیم و اون چیزی نیست به جز...

احتمالا الان با خودتون میگید "جادوی سیاه" که خب باید بگم کاملا غلطه!
موضوع امروز نژاد پرستیه! اصلا دقت کردید که تا چه حد نژاد پرستی در عمق جامعه جادوگری نفوذ کرده؟ آیا این چیزیه که ما میخوایم به فرزندانمون یاد بدیم؟ مساله این جاست که اصلا چرا دفاع در برابر جادوی "سیاه"؟ مگه سیاه چشه؟ بنده خودم از بدو تولد فرق سرم تا بالم و از بالم تا پاهام سیاه بوده... خیلی هم راضی ام!

اما نمیتونیم انکار کنیم که نژاد پرستی حتی توی مراکز فرهنگی و آموزشی مثل هاگوارتز هم رسوخ کرده و گرنه چرا الان ما درس دفاع در برابر جادوی "سفید" نداریم؟ آیا اساسا این کار در ذهن نوگلان باغ جادو اینو جا نمی اندازه که سفیدی بر سیاهی برتری داره؟

اما اما زیر سایه مرلین و صد البته زیر سایه سیاه و خوشگل و بی خطر مدیریت جدید اصلا لازم نیست نگران باشید نونهالان خوشگلم. سیلوی اینجاست تا برابری و برادری و خواهری و خلاصه همه اینا رو برقرار کنه در مدرسه. تازه میان وعده بهتون پنیرم میدم.

خب خب! در همین راستا این ترم به جای دفاع در برابر جادوی سیاه قراره دفاع در برابر جادوی سفید رو یاد بگیرید! شاید با خودتون بگید که اصلا مگه جادوی سفید خطری داره که بخوایم در برابرش دفاع کنیم؟ که باید بگم چرا نداره ؟ چرااا نداره؟ مگه نه این که در طول تاریخ همین سفیدا کل دنیا رو استعمار کردن و به تاراج بردن کشورا رو؟

در همین راستا دمنتور های سفیدی که از دیجی کالا سفارش داده بودم امروز به دستم رسیدن. این دمنتور ها باعث میشن تا سر حد مرگ خوشحال و شاد و خندان بشید و حتی در بعضی موارد مشاهده شده که باعث میشن قدر دنیا رو هم بدونید!

در نتیجه برای دفاع از خودتون در برابر این دمنتور های سفید از ورد "مونورتاپ وتکپسکا" استفاده کنید نوگلای خوشگل باغ جادو. بعضیا میگن که این ورد من در آوردیه و همون "اکسپکتو پاترونوم" رو سر و ته کردیم که خب شدیدا تکذیب میکنم... بفرمایید آقا بفرمایید بیرون این وصله ها به من نمیچسبه!

بله داشتم میگفتم... با استفاده از ورد "مونورتاپ وتکپسکا" و فکر کردن به "ترسناک ترین، بد ترین و ناراحت کننده ترین" خاطره خودتون یه "سونورتاپ" بسازید و از خودتون در برابر این دمنتور های سفید با تمام وجود دفاع کنید. بدویید تو صف که جا نمونید نونهالان قشگنم.

تکلیف

1. بدترین و ترسناک ترین خاطره زندگیتون رو در قالب رول یا داستانک یا هر جور دیگه که بلدید توصیف کنید. 7 امتیاز
2. "سونورتاپ"ای که میسازید رو توصیف یا نقاشی کنید. از هوش مصنوعی استفاده نکنید برای کشیدنش. سایر موارد آزاده. 3 امتیاز

---------

فعالیت های مورد پذیرش برای مورد اول: رول/ نمایشنامه/ داستانک
فعالیت های پذیرش برای مورد دوم: نقاشی دستی/ نقاشی دیجیتال/ توصیف متنی

---------

مبنای نمرات:

شلختگی افسانه‌ای
بی‌بهداشتی قهرمانانه
دروغ‌گویی برتر
تخریب گسترده
نیرنگ و فریب
خیانت استراتژیک
فرافکنی ابتکاری
سرپیچی خلاق از قوانین

مثل همیشه مجازید تنها و یا تیمی کار کنید. اما توی تیمی کار کردن یادتون باشه که همیشه گزینه از پشت خنجر زدن هم روی میزه!

یادآور میشم که این ترم بر مبنای هرج و مرجه بنابراین چیزی به اسم گروه های چهارگانه هاگوارتز نداریم و هر امتیازی که کسب میکنید فردیه و فقط برای شخص خودتون محاسبه میشه.



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
ماندانگاس

بابت زحمتتون واسه‌ی تکلیف خیلی خیلی مچکرم، ولی خلاف قوانینه و مهلت ارسال تکالیف حدودا یکی دو هفته‌س که تموم شده، نمی‌تونم نمره رو اضافه کنم. اگه بخوام بپذیرم، در حق بقیه اجحاف می‌شه.

ولی خب همون‌طور که خواستین نمره و شرح کوتاه رو مثل مال بقیه براتون پخ می‌کنم.

انشاالروونا کلاس‌های بعدی!



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
سلام بر گبی بزرگ!

آقا من تکلیف انجام دادم! هر چند احساس می کنم که چند ساعت دیر انجام دادم! اینم از شانس مایه!
می دونم قاعدتاً قبول نیست و احتمالاً هیچ نمره ای نمی گیرم. مخصوصاً این که ارشد هم هستم. ولی راستش من صبح بعد از مدت ها اومدم توی سایت و این کلاسو باهاش حال کردم. یه کم طول کشید تا همه ی پست ها رو بخونم و از چشمه ی خشکیده ی رولم تراوش کنم!

به هر حال اگه امکان داشت امتیازمو حساب کنین که خیلی ممنونم، اگه هم نشد حداقل صحیحش کن و نمره م رو برام پخ کن.

سپاسگزارم جناب گابریل دلاکور که نمی شناسمت ولی یه حس عجیبی بهم میگه میشناسمت و قبلاً بال داشتی!



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
گریفیندور:

پالی چپمن: ۲۷
پست قشنگی بود، فقط یه تعدادی از جملات با هم همخونی نداشتن. مثلا:

نقل قول:
- ناراحت نباش گب! تا منو داری غم نداری! 
گابریل نگاهی سرشار از بی اعتمادی، به پالی انداخت.
- مثلا چی کار؟ 


اما دابز: ۳۰
دمت گرم اما، پست گوگولی‌ای بود.

هافلپاف
:

سدریک دیگوری
: ۲۹
بامزه بود سِد!
فقط یه جاهاییش یکم پارادوکس داشت که گابریل دنبال یکی می‌گرده که به هر قیمتی اژدها رو تمیز کنه و اینجا سدریک رو فراری داده. اینجاش یکم برای من مبهم بود و بهتر بود یکم براش مقدمه‌چینی می‌شد.

رکسان ویزلی: ۳۰
آفرین رکسان، شخصیت‌پردازیا خیلی خوب حفظ شده بودن!

اسلیترین:

یولا بلک: ۲۹
تیِ منو بلند می‌کنی؟
پست قشنگی بود یولا فقط تو هم مثل سدریک یه سری پارادوکس‌ها توی پستت بود که یه نمره کم کردم. مثلا وقتی یولا چیزهای باارزش دوست داره، چرا باید سرشو به دروغ تکون بده؟

ریونکلاو:

ریموند: ۳۰
خیلی بامزه بود رِی! خصوصا تیکه آخرش که خیلی خوشم اومد!

ربکا لاک‌وود: ۲۸
از لحاظ ساختار جملات و شکل پست و شخصیت‌پردازی قشنگ بود فقط از نظر محتوا کمتر از اون چیزی که باید به موضوع پرداخته بودی. خصوصا که ربکا یهو تصمیم گرفت بره بدون هیچ مقدمه چینی‌ای.





گب دراکولا!


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
سلام گب!
تکلیف آوردم چه تکلیفی! دستاتم باها... یعنی لذت می بری ازش!


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.