هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۳:۵۲ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
#14

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
تکلیف !

- بوق تو روحت پیوز .. تو که روحی .. بوق به خودت . اینم تکلیف بود که به ما دادی ؟

- عجله کنید دوستان ِ من ، این پدیده هرچند قرن یک بار اتفاق میفته ، نباید از دستش بدیم !

- ویولت !

- جانم لونا ؟

- خفه شو !

این گفتگو بین لونا و ویولت رد و بدل شد . در نیمه های شب ، چهار فرد شنل پوش با رداهای آبی داشتند از ساختمان عظیم لندن بالا میرفتند تا یک انفجار ابر نواختر رو پس از دو قرن رصد کنن . البته ، در واقع لینی و لونا سعی داشتن تلسکوپی رو که به گراوپ و سایر قوم و خویش هاش میگفت زکی رو بالا بکشن و گابریل و ویولت داشتن از هوای شب لذت میبردن !

بالاخره پس از مقادیری جون کندن ، چهار ریونی موفق شدن تلسکوپ رو روی نوک برج راه بندازن . لینی که از بچگی از ارتفاع میترسید با وحشت به پایین نگاه کرد : گابر ؟

گابریل در حالی که با دقت به آسمون نگاه میکرد گفت : هوم ؟

- اگه از این بالا بیفتیم پایین چی میشه ؟

گابریل همونطور که جاشو به ویولت میداد خیلی ریلکس گفت : میمیریم !

و قبل از این که لینی بگه آها ، ویولت جیغ زد : گابر لینی لونا ، یالا ، ابرنواختر S718* منفجر شد . واو .. ما شاهد انفجار یک ابر نواختر بودیم . نگاه کنید .

ویولت از معدود افرادی بود که این پدیده رو میدید پس حق داشت ذوق زده بشه . همه چیز مث یک آتیش بازی ِ آسمونی بود . درخشش ابر نواختر که در شب های قبل چندین برابر شده بود ، حالا از یک کهکشان پر از ستاره هم درخشان تر بود .

گابریل در حالی که خیلی خوشحال به نظر میرسید گفت : اون میتونه کلی سیاره مثل زمین رو نابود کنه . نه لینی ؟ لینی ؟

همه متوجه میشن که لینی بر اثر جیغ ناگهانی ویولت از بالا برج به پایین سقوط کرده ، ویولت با ناراحتی میگه : عمرش به دنیا نبود که یه انفجار خوف رو رصد کنه ! حیف .. آخرشم به درد نخور از دنیا رفت !

گابریل بدون این که متوجه عمق فاجعه شده باشه پرسید : هیوم .. یه سوال ، الان اون تبدیل به یه حفره سیاه میشه ؟ مث سیاهچاله ؟

ویولت خوشحال از موقعیتی که برای به رخ کشیدن دانش نجومش پیش اومده گفت : نه .. سیاهچاله یه حفره سیاه نیست . سیاهچاله به ستاره هایی با جرم هشت برابر خورشید گفته میشه که ..

گابر : هشت برابر ؟!

ویولت : اه گابر تو که خنگ نبودی . آره هشت برابر . بعد این ستاره ها که موقع مردنشون میرسه با چکش میزنن تو سر خودشون ... ام نه چیز ببخشید اینا اثرات سوء تدریس پیوزه ! توی خودشون فرو میریزن و یک سیاهچاله رو به وجود میارن . سیاهچاله چیز خیلی خوفیه .بعضیا میگن با ورود به سیاهچاله ها میشه در زمان سفر کرد و در واقع سیاهچاله نمودار زمان و مکان رو در هم میشکنه ولی ثابت نشده . چون کسی از یه سیاهچاله زنده برنمیگرده . اونم به خاطر ِ جاذبه فوق العاده بالاییه که داره . حتی نور هم نمیتونه ازش فرار کنه و جز دارک انرژی و دارک مدر هیچی توش وجود نداره ...

گابر : ایول یعنی مرگخواره !؟

ویولت نگاهی با لونا رد و بدل میکنه و هر دو در یک آن یه تصمیم واحد میگیرن ...

فردای آن روز


تیتر نیویورک تایمز : قتل های زنجیره ای ، پلیس به دنبال قاتل دو دختر که از ساختمان عظیم لندن به پایین پرت شده اند .

تیتر پیام امروز : لینی وارنر و گابریل دلاکور ، شهیدان ِ راه ِ علم ِ نجوم

ویولت : ایشش .. همه خرحمالیاش مال ماها بود ، تهشم این گابریل معروف شد ، یادم باشه دفعه بعد خودمو از بالا برج پرت کنم پایین !

-_________________________________-


* اسمش کاملا من در آوردی بود !


ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۹ ۴:۰۷:۲۸

But Life has a happy end. :)


Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#13

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
-چی میگی تو؟؟ بکش اونور اینو! باشه بهت میگم بوقی. این چوبدستیتو بکش کنار دهه!!

بارتی در حالی که از روی شکم هارولد بلند میشد گفت:

-بگو بوقی چه جوری این ساعتو دراوردی؟؟
-یا مرلین! مگه نمیگم چوبدستیو بکش کنار! باو اونا همش جلوه های ویژه بود!!

بارتی دستی به چونه اش کشید با تعجب تکرار کرد: مرلین؟؟؟

هارولد:
مرگخوارا:

هارولد به سختی از رو زمین بلند شد و در حالی که سعی میکرد با لبخند زدن به تماشاچیا، همه چی رو طبیعی کنه، اروم به مرگخوارا گفت:

-ببینین، برنامه من نیم ساعت دیگه تموم میشه؛ شما هم برین بشینین بعد من خودم میام پیشتون. شب هم میریم خونه من همه چی رو براتون توضیح میدم اوکیز؟؟
بارتی: ها؟ باشه فقط از اون نوشیدنی کره ای های خودتون هم بهمون بده خب؟اسمشون چی بود شاباین؟ شامفاین؟ شامپایـ...

بارتی با سقلمه بلا ساکت شد! بلاتریکس درحالی که با عصبانیت به خواننده ها و گروه گشت ارشاداشاره میکرد به سمت هارولد برگشت و گفت:

-ببین بوقی، ما میریم تو طبقه ی دوازدهم بیگ بین میشینیم توام برنامت تموم شد میای اونجا خب؟؟ وگرنه خودم با اکسیو میکشونمت

هارولد، نگاهی به تماشاچیا که همچنان داشتند به پشه مگس های هوا هم غش و ریسه میرفتندانداخت بعد با درماندگی سرش رو به نشانه موافقت تکان داد!

ملت مرگخوار با نگاه های چپ چپی، راست راستی، چشم غره و غیره به هارولد به دنبال بلا به سمت بیگ بن راه افتادند!
بلا در حالی که از پله های بیگ بن بالا میرفت از بقیه مرگخوارا پرسید:

-میگم این یارو هارولد مرلین رو میشناخت! تازه وقتی من گفتم اکسیو اصلا گیج بازی درنیاورد!!
نارسیسا: اره خیلی مشکوک میزد!
-تو چی میگی بارتی؟ اون مشنگه دیگه از این هارولد چی میگفت؟
-ها؟؟ هیچی، میگه تو این فیلم های سوپر قهرمانای مشنگی بازی میکنه، یه اسم خوبیم داشتا...بزار فکر کنم ببینم چی بود...سد من؟؟ پت نم؟؟ پن تن؟؟

نیم ساعت بعد!
نیم ساعت گذشته، صدای قدم های هارولد که داشت از پله های بیگ بن بالا میومد به گوش میرسید. مرگخوارا هرکدام در گوشه ای چرت میزدند و بارتی همچنان داشت اسم هارولد رو حدس میزد!!

-تن پن؟؟ تت پن؟؟ بزار سره زبونمه ها! اه چی بود؟؟ پر تن؟؟ نه الان یادم میاد...

هارولد به بالای پله ها رسید، به محض اینکه چشم بارتی به اون افتاد یهو داد زد:

-اها یادم اومد پت من!!
هارولد: بله؟؟


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷
#12

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
رودولف: چه قیافه ی خنده داری داره؟

بلاتریکس: این کمدین که میگن یعنی چی ؟ خوردنیه ؟

بارتی: نه بابا همون دلقک خودمونه برای کلاسش میگن کمدین .

بلاتریکس و نارسیسا:



همایش درون صومعه ی وست مینستر در پشت بیگ بن قرار داشت و افراد بسیار مشهوری به آنجا دعوت شده بودند هر لحظه صدای تشویق مردم باآمدن یکی از کمدین ها بلند میشد. رودولف و بلاتریکس درست در ردیف آخر نشسته بودند و آنها را زیر نظر داشتند وسعی میکردند لبخند بزنند.


-بارتی رو ندیدین؟


نارسیسا در حالیکه با عجله خودش را به آنها رسانده بود این را گفت و وبه اطرافش نگاه کرد سپس چرخی زد و به طرف مشنگهایی که با تعجب به آنها نگاه میکردند رفت.


بلاتریکس که از دیدن آن همه مشنگ خونش به جوش آمده بود فریاد زد : نرو ...کجا میری...همینجا ها باید باشه پیداش میشه.

نارسیسا: الا...

بلاتریکس:چی؟



صدای تشویقهای مشنگها آنقدر زیاد شده بود که صدای نارسیسا در آن گم شد سپس هارولد لوید از تک پله ی تریبون بالا رفت . اکثر مردم ایستاده بودند و اورا تشویق میکردند.


-سلام...سلام...من....من...من واقعا خوشحالم که امشب اینجام...


مردم تقریبا ساکت شده بودند ولی با دیدن چهره ی او همچنان لبخند بر لبانشان بود.

-هووووووووووی...صب کن...صب کن ...بوقی ...بگو ببینم چطوری تونستی ساعت به اون بزرگی رو از جا دربیاری؟


هارولد در حالیکه سعی میکرد خود را طبیعی جلوه دهد گفت: ها ها ها...منظورتونو متوجه نمیشم... چیه ....قسمت سو پرایز برنامه ی امشبه؟

-ملت مشنگ:


بارتی در حالیکه دست به کمر در بالای سن ظاهر شده بود این را گفت و با اخم به ملت مشنگ که به او لبخند می زدند و تشویقش میکردند نگاه کرد سپس ادامه داد... که نمیدونی؟


بلاتریکس و رودولف بی رحمانه مردم را کنار میزدند و خود را به نارسیسا رساندند.


ملت مشنگ که علاقه ی بسیاری به برنامه های سوپرایز دار داشتند هیجان زده شده بودند و با چشمان گرد به آنها نگاه میکردند و منتظر ادامه ی برنامه بودند.


هارولد: شما هم اضافه شدین ... چند نفر به یک نفر. این لباسهای بلند سیاه چیه پوشیدین ؟ نکنه کمدینهای جدید شهرین؟ جایی ندیدمتون؟


بلاتریکس با شنیدن کلمه کمدین رگ اسلیترینیش زد بالاو صورتش بنفش شد سپس چوبش را به سمت هارولد گرفت وفریاد زد :کروشیو...


نوری از چوب بلاتریکس بیرون آمد و چرخش کنان به هارولد اصابت کرد. او به روی زمین افتاد و از درد به خود میپیچید.


ملت مشنگ: ههههههههههی...هورا...

چند مشنگ که ردیف جلو نشسته بودن با خوشحالی به یکدیگر گفتند: عجب ...بازیگریه این هارولد توی فستیوالهای واقعی هم دست از خندون مردم برنمیداره، این جالبترین همایشیه که دیدم ...ایول .


بلاتریکس و رودولف به همراه نارسیسا از پله های سن بالا رفتند و خود رابه بارتی رساندند. بارتی روی سینه ی هارولد نشسته بود و وبایک دستش یقه ی او را گرفته بو د وبادست دیگرش چوبدستی اش را در گردن او فرو میکرد.


-بگو چطوری اونو در آوردی؟؟؟؟؟؟؟؟


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۲۳:۴۸:۰۱
ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۲۳:۵۶:۴۰
ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱ ۰:۰۴:۲۲

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۷
#11

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
دوبدوبدوبدووووووووروب (افکت صدای شیپور)


مرگ خواران با شنیدن صدای شیپور ناگهان سرهایشان به سمت ان طرف خیابان تایمز برگشت تا منشأ صدا را پیدا کنند .

- هی اوناهاشش اونجاس .

سر مرگ خواران درست به طرفی برگشت که بارتی داشت با انگشت آنجا را نشان می داد .
دو شیپور زن و یک طبل زن بر بالای اتوبوس بنفشی که بر روی بدنه اش عکس مردی خندان با عینک و کلاهی مضحک مشغول نواختن آهنگی بودند . مرد خپل و کم مویی بلندگویی قرمز را جلوی دهانش گرفته بود و مشغول گفتن چیزهایی بود .
بارتی سقلمه ای به بلاتریکس زد و گفت :
- این ماگلا هم عجب وسایل جالبی دارن ، ببین صداش چقدر بلند شده .
- آره آره ، حالا دو دقیقه ساکت باش ببینم چی میگه .
مرد بالای اتوبوس مدام حرفهای خویش را تکرار می کرد . در حالی که رو به مردم خیابان بر می گشت گفت :
- بشتابید ، بشتابید ، بزرگ ترین همایش طنز پردازان سال ، با مدیریت جناب هارولد رویلد ، بشتباید ، اولین نشست طنز پزدازان دنیا و دیدارشان با مردم . بشتابید ...تهیه ی بلیت از روزنامه فروشی های معتبر شهر .

- شنیدید بچه ها ؟ گفت هارولد لوید ، خیلی خوب شد حالا می تونیم ببینیمش و ازش بپرسیم چطور ساعت رو ببیریم . !!
- اره بارتی خیلی خوب شد ولی ببین من هرچی به این برج زهر ماری نگاه می کنم می بینم که چهار تا ساعت داره ، تو نمی دونی ما باید کدومشون رو ببریم پیش لرد ؟
نارسیسا در حالی که وسایل آرایشش را درون کیف کوچکش می چپوند رو به بلا گفت :
- این چه حرفیه؟ معلومه لرد کدوم رو دوست داره ، اونی رو که خوشگلتره ، به نظر من اینی که رو به سمت خیابون هس قشنگتره . تو چی می گی آنی ؟ آنی ..آنی ... هوی آنی باز چکار داری می کنی ؟
- هیچی ، داشتم فکر می کردم چی میشه واسه آخر هفته که تعطیله ، با ارباب و بقیه ی خانه ریدل بیام اینجا شنا .
می دونی چیه ؟! جون تو از وقتی که اومدم خانه ریدل ، یه پیک نیک درست حسابی نرفتیم .

زمان : شب آن روز
مکان : فستیوال هارولد لوید


مرگ خواران بیچاره بعد از کلی دنگ و فنگ و با مشکلات زیاد توانستند چهار بلیت برای این همایش یا فستیوال گیر بیاورند . با رای گیری و پس از دوئل های مکرر قرار شد تا بارتی و نارسیسا و بلا تریکس و با همراهی رودولف راه افتادند .
همایش در نزدیکی رود تایمز برگزار شده بود . آن چهار نفر به محض ورود با منظره ی عجیب ولی زیبا در نگاه جادوگران مواجه شده بودند .
میزهای وصندلی های سفیدی بر زمین چمنی زیبا با طرح های مختلف چیده شده بودند . سقف تالار بسیار بلند و گچ بری های سفید زیبایی به همراه اینه کاری و منبت کاری دیده می شد .
در آن سوی همایش عکس ها و پوسترها به علاوه ی آرشیوی از فیلمهای طنزپردازان بزرگ جهان وجو داشت .
و در کل ، همه جای همایش چراغونی های زیبایی داشت .
آن چهار نفر به سمت یکی از میزها رفتند و روی صندلی نشستند .
بعد از گذشت یک ساعت بارتی با انگشت به سمت یکی از هنرمندانی که بر روی صندلی های مخصوصی نشسته بودن اشاره کرد و بلند فریاد زد :

- اونجاش ، اونجاس ، خودشه .


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۷ ۱۶:۲۸:۳۷
ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۷ ۱۶:۴۸:۵۲

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۰:۴۰ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷
#10

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
اینجا زیاد مورد علاقه نیست ؟
من پستمو پاک کرده بودم که یه نفر دیگه بیاد بنویسه و همچین نشده باشه که یک در میون من باشم ! و درضمن فکر می کردم سوژه رو قفل کردم و خرابش کردم ! ولی حالا که کسی نیست دوباره می فرستمش !
-------------
رودلف :
- عزیزم این سوتیا مخصوص محفلیاس ( ) ، از تو بعیده !

بلاتریکس :
- چطور ؟

رودلف :
- لرد سیاه ما رو مأمور کرده بریم ساعت واسش بیاریم ، اگه میخواست خودشو بیاریم که زبونت لال چلاق نبود که ، خودش میومد

با این حرف رودلف ، امید کمی که در دل مرگخواران برای فرار از انجام وظیفه ، جوانه زده بود ، به باد رفت . به ناچار گوشه ای نشستند و به تفکر مشغول شدند ، به جز بارتی که چشمش مدام به دنبال ماگل هایی که عبور می کردند می چرخید .

بعد از چند دقیقه ، حوصله بارتی از الافی سر رفت . از جایش بلند شد و به سراغ ماگلی که در رستوران روبرویی نشسته بود رفت . ( حالا دختر یا پسر بودنشو خودتون تصور کنین ، به من مربوط نیست )

بعد از نیم ساعت :

هنوز کسی به نتیجه ای نرسیده !

نیم ساعت بعد :

بارتی تلوتلوخوران برگشت و کنار آنی مونی ولو شد .

بارتی :
- ااااااااااااااای ... این ... هیک ( به قول بروبچ : افکت سکسکه ) ... نو ... نوشیدنی کره ای .... ماگلا .... هیک ... چقدر قویه ... هیک ...

آنی مونی محکم با مشت به پشت بارتی کوبید طوری که نفس بچه بند آمد و سکسکه اش بهبود پیدا کرد .

نارسیسا :
- حالا اینقدر لمبوندی به نتیجه ای هم رسیدی ؟

بارتی :
- آره که رسیدم اون ماگله یه چیزایی حالیش بود ، می گفت خیلی سال پیش یه ماگل دیگه ای تونسته یه ساعت مشابه این ساعتو بکنه ، ولی خوب موفق نشده با خودش ببره ، مام می تونیم از روش اون استفاده کنیم . فقط باید بتونیم ساعتو با خودمون ببریم

بلاتریکس :
- اون ماگله کی بود ؟ ما از کجا بشناسیمش ؟ روشش چی بود ؟

بارتی :
- یه اسم باحالی داشت ( بعد از چند دقیقه ) آهان یادم اومد ، اسمش ها ... ها ... هارولد لوید بود



Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷
#9

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
چندی پس از پس‌افتادن، مرگخوارا یکی یکی به هوش میان و با دیدن ساعت پس میفتن. این چرخه همینطور تا زمانی که به شدت ارزشی شه ادامه پیدا می‌کنه و بالاخره نویسنده تصمیم می‌گیره اونا رو پس نندازه!

بلاتریکس به سختی از جاش بلند می‌شه و به ساعت نگاه می‌کنه. به محض دیدن ساعت جیغ بلندی می‌کشه که همه رو به هوش میاره!
(سوال: چه‌جوری تو ساختمون بیگ‌بن ساعتشو می‌دیدن؟
جواب : ژانگولر!)

ملت مرگخوار بیرون ساختمون می‌رن تا بتونن با دقت! به ساعت نگاه کنن...

---

- قراره ما اینو برای ارباب ببریم؟
- آره بلا. قراره ما اینو برای ارباب ببریم!

بارتی آستیناشو بالا می‌زنه و به سمت گوشه‌ای از ساختمون می‌ره. دستاشو به دیوار می‌چسبونه و روتون به دیوار زور می‌زنه!
- هنننننننننننننن! هننننننننننننننننننننننن!
بلاتریکس با لحنی جیغ‌مانند می‌گه:
- احمق تو می‌خوای ای نساختمونو بلند کنی؟
بارتی ساختمونو ول می‌کنه و کمرشو می‌گیره و به جمع اراذل برمیگرده.
آنی مونی با بلاهت خاص خودش! می‌گه:
- با زور بازو که نمی‌شه. رول هری پاتریه. راه‌حل هم جادوئه!
و سریع چوب دستیشو می‌کشه و به سمت ساختمون می‌گیره.
- وینگاردیوم‌لویوسا!
بلا پس از یه نگاه عاقل‌اندر‌سفیه آهی می‌کشه و برای اجرای دستور ارباب سخت به فکر فرو می‌ره!...
...
...
...
دینگ!

- فهمیدم! اگه ما نتونیم ساعتو ببریم پیش ارباب، می‌تونیم اربابو بیاریم پیش ساعت!!!


ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۴ ۱۶:۲۵:۰۶

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
#8

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
بلاتريكس با دقت تمام به نامه چشم دوخته بود و گاهي چشمانش را درشت مي كرد!
- ببينم اصلا تو سواد داري؟
- ..بله كه دارم..ارباب گفته بريد طبقه ي بيست و هفتم!
- اينو كه ما هم مي دونستيم... بقيه اش؟
- تا همينجا خوندم!
بارتي با يك حركت فوق سريع كاغذ رو از دست بلا مي كشه بيرون و شروع مي كنه به خوندن اما كمي بعد چشماش از كاسه در مياد و ميوفته روي كاغذ!
- چت شد؟
- ارباب گفته برام ساعت بياريد!
- فقط همين؟
- فرت!
- آخ پاتو گذاشتي رو چشمم!
- خب چشمتو جمع كن ..ايشششش

چند ثانيه بعد مرگخواران در جستجوي ساعت مورد نظر به تمامي مكانهاي موجود و سوراخ ها و اينا سر مي كشن!
- بوقي تو پشت سر من چيكار مي كني؟
- دارم اين جارو مي گردم!
- شتلق..!

....<ساعتي بعد!>....
مرگخواران در تمامي سطوح طبقه ي بيست و هفتم پخش شدن و به شدت نفس نفس مي زنن به طوري كه ميزان اكسيژن هوا به حد بحراني مي رسه!
- هوا...هوا..دارم خفه مي شم!..يكي پنجره رو باز كنه!
بلاتريكس با يك حركت چوبدستي يكي از پنجره ها رو باز مي كنه( رول پلينگ هري پاتر)
دينگ..دينگ..دينگ..
- اين صداي چيه؟
- صداي زنگ ساعت!
- ساعت؟.. خودشه!
با ديدن ساعت بزرگ برج مرگخواران يكي پس از ديگري پس ميوفتن!


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۴ ۱۶:۰۸:۱۶

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
#7

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ملت اسلی چون کاری برای انجام دادن نداشتند ، هرکدام گوشه ای لمیدند . بلاتریکس با آشفتگی طول اتاق را قدم میزد . و رودلف از بیکاری سرش را به هرطرف که بلا می رفت ، می چرخاند .

نارسیسا : سرم گیج رفت رودلف ، چرا کله تو اینقدر می چرخونی ؟

رودلف : نمیخوام چشم از بلای خودم بردارم ، چیه ، حسودیت میشه لوسیوس نیومده ؟

نارسیسا : تصویر کوچک شده

آنی مونی : میخواین مسابقه بذاریم نوبتی سوار جاروی من بشیم بریم تا طبقه بیست و هفتم و برگردیم ؟

رودلف : که چی بشه ؟

آنی مونی : خوب رکورد میگیریم ببینیم کی سریعتره

بلا : ساکت باشین بذارین فکر کنم

نارسیسا : خوب این که فکر نداره ، یه یادداشت میذاریم واسه بارتی و خودمون پیاده میریم تا طبقه 27 . بعدم تا نمودارناپذیرش کنیم بارتی برگشته و دستورالعمل رو با خودش آورده !

کسی نتوانست ایرادی در این راه حل پیدا کند ، مخصوصا پس از سقوط آزادی که داشتند چه کسی جرات می کرد دوباره سوار آسانسور شود ؟
به سمت پله ها به راه افتادند .

نارسیسا که خودش پیشنهاد پیاده روی داده بود از تعداد پله ها سرگیجه گرفت ، ولی طبیعتا به روی مبارک نیاورد ! چند دقیقه بعد همگی نفس نفس زنان در طبقه بیست و هفتم ایستاده بودند .

بلاتریکس : من و نارسیسا اینجا رو نمودارناپذیر می کنیم شما دو تا هم کشوها رو بگردین .

آنی مونی : یادداشتی که قرار بود واسه بارتی بذارین ، گذاشتین ؟
بقیه : :no:
آنی مونی : خوب نوابغ ! اون بیچاره از کجا پیدامون کنه ؟

صدای پاق بلند شد و بارتی ظاهر شد : اینم دستورالعمل !
برو بچ : از کجا فهمیدی باید بیای اینجا ؟
بارتی : خوب رو طبقه بیست و هفتم بیگ بن تمرکز کردم ، هویجوری اومدم

بلاتریکس دستورالعمل را قاپید ، بذار ببینم سرورم چه دستوری بهمون داده .


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۴ ۳:۵۳:۱۰


Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
#6

تام   ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۷ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
بعد از اينكه مرگخواران گرام به طور كاملا تابلو و خيال انگيزي از آسانسور جان سالم بدر بردند ، تازه رسيدن سر اصل مطلب !
البته اين رو مي شد از صورت مليح همه مرگخواران بعد از گفتن اينكه ميدونين دنبال چي هستيم فهميد:

- راستي ما الان بايد دنبال چي باشيم؟

- موافقم! اصلا چرا بايد طبقه بيست هفت باشيم؟

- راستي بچه ها مي تونستيم اول بريم طبقه چهارده بعدش سيزده رو بزنيم ها!

بلاتريكس يه وسط حرف آني پريد و با عصبانيت گفت:

- ا ! بس كنيد ببينم داره اينجا چي ميگذره؟ ببينم بارتي عزيز تو كه مسئول ماموريتي ، حتما ميدوني كه واسه چي اينجاييم و چي ميخوايم؟ نه !

- الان كه خوب فكر مي كنم ، مي بينم كه دستورالعمل لرد رو خونه بر و بچز وقتي پارتي داشتيم جا گذاشتم!

در اين لحظه چهره بلاتريكس از جد ولدي هم خشمناكتر شد و بهمين دليل همه بلافاصله خودشون رو سرگرم كند و كاو نشون دادن ...

- پس ما اينجا چه غلطي مي كنيم؟ هان؟ اومديم گور دامبلدور رو پيدا كنيم يا جاي زخم شده هري رو؟ هان؟
بارتي همين الان پا ميشي گم ميشي ، بعد كه گم شدي ميري اين دستورالعمل رو پيدا مي كني.
شماها ، تا اين بوقي مياد ، هر چي كه فكر مي كنين به نوعي ميتونه انتخاب لرد باشه و يا به دردش بخوره جمع كنين اون گوشه تا كارمون راحت تر بشه.منم ميرم اينجا رو نمودارناپذير كنم. د يالا ديگه بارتي ماماني ، پس منتظر چي هستي؟

بارتي بدون هيچ حرفي سريع از اونجا جيم و در همين لحظه يك نفر موضوع جالبتر ديگه اي رو گفت:

- بچه ها اينجا زده طبقه شونزدهم ..اين ماگلا چقدر شوخن

- اني فكر نمي كنم اين شوخي باشه و اين يعني اينكه من دارم پس ميفتم !
خوشبختانه بارتي قبل از اين قضيه از اونجا رفته بود و بلاتريكس رو با دو مشكل اساسي تنها گذاشته بود...


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۲۲:۲۳:۵۷

هستم یا نیستم؟مسئله اصلی من یکی این است!


Re: بیگ بن (ساختمان عظیم لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
#5



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
صداي وحشتناك سقوط آسانسور با سرو صداي جادوگران و ساحره ها در هم آميخته بود!
فرياد بلاتريكس همه را وادار به سكوت كرد!
-ساكت باشين.من يه راه حل خوب پيدا كردم!
همه با اشتياق به بلاتريكس خيره شدن.باتريكس به دريچه روي سقف آسانسور اشاره كرد.
-اونجا رو نگاه كنين.اگه ما آني موني رو از اونجا پرت كنيم پايين مشكل حل ميشه.تازه براي اطمينان ميتوني بارتي رو هم همراهش بفرستيم.

جادوگران:


بارتي و آني موني:


بلاتريكس با خوشحالي دستور حمله داد:دستگيرشون كنين.

صداي فرياد التماس آميز آني موني در آسانسور پيچيد.

-من يه راه بهتر سراغ دارم.راستش با وجود اينكه بارتي گفته بود همراه آوردن جارو اكيدا ممنوعه من اين كارو كردم و جارومو با خودم آوردم.حالا ميتونم سوار جارو بشم.اينجوري توي هوا معلقم و وزنم از آسانسور كم ميشه.شما ميتونين خيلي راحت آسانسورو تعمير كنين.

بلاتريكس از شكست خوردن نقشه اش بشدت خشنگين شده بود.چوب دستيش را بطرف آسانسور گرفت.
-خوب.بپر رو جاروت ببينم.الانه كه برسيم پايين.

دقايقي بعد همه جادوگران سالم و سرحال به طبقه بيست و هفتم رسيده بودند.
بارتي دوباره سردستگي گروه را به عهده گرفت.
-خوب.همه ميدونين دنبال چي هستيم.خوب همه كشوها و كمد ها رو بگردين.نبايد دست خالي پيش لرد برگرديم.


ویرایش شده توسط گراهام پريچارد در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۲۰:۰۱:۵۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.