هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶
از کنار شومینه(!!!)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
ساعت 12 ظهر ، دم در اصلی پادگان !!

سربازا همه شون توی یه صف جمع شدن . بین همه ی سربازا ، یه سرباز مو قرمز با چشم هایی گود رفته ، با صورتی تپل و کمی سبیل(!) به چشم می خوره . به دستور فرمانده سربازا شروع به رژه رفتن می کنن .

در حین رژه رفتن ، هر کس زیر لب یه چیزی میگه :
- بد جوری حالتو می گیرم .
- ..... ! حالا ببین !
سرباز مو قرمز با داد و فریاد رو به فرمانده :
- آقـــــــــــا ! اینا ما رو مسخره می کنن ! آقا اینا بَدَن ! ! آقا اینا شورش رو در آوردن .

فرمانده :
- من بهتون گفتم که می تونین تا یه حدی برین جلو ! شما اون حد رو ... هم حساب نکردین ! در صورت تکرار ، سه روز انفرادی !
پسر مو قرمز ، با لبخندی شیطانی دست در دست فرمانده به سمت اتاقش میرن .

* * * *

ساعت 12 ، دم در اصلی پادگان ، فرداش !!

جای فرمانده خالیه ، سربازا توی صف وایسادن . یکی به سمت جایی که فرمانده می ایستاد میره ، ولی فرمانده ی همیشگی نیست . پسر مو قرمزه !

پسر مو قرمزه :
- بو ها ها ها ! از این به بعد من فرمانده م . من از اولش هم باید فرمانده میشدم . من خیلی خفنم ! من به تمام ریزه کاری ها و اصول فرماندهی آگاهم . من به کل کتاب های هری پاتر احاطه ی کامل دارم !!
سرباز شماره 1 : کی به این دسترسی فرماندهی داده !؟
شتـــــــــــــــرق !
سرباز شماره 1 برای مدت سه روز به انفرادی میره !

* * * *

ساعت 12 ، دم در اصلی پادگان ، دو سه روز بعدش !

پسر مو قرمز بین سربازا می گرده و منتظره یه خلاف ازشون ببینه تا بهشون گیر بده .
سرباز شماره ی 2 ( زیر لب ) : هی فلانی ! تو کارت رو به موقع انجام ندادی ، اگر دیر کردی باشه توی این عملیات ، تقصیره توئه !
فرمانده :
- چـــــــــی !؟ به چه حقی به این سربازه توهین می کنی !؟ خیلی بی ادبی ! همین طوری پیش برین خیلی دوام نمیارین . حالا واسه این که قدرت من رو ببینی ، بچه ها بریزین سرش !

* * * *

ساعت 12 ، دم در اصلی پادگان ، !!

فرمانده ی اصلی به پادگان برگشته و از اوضاع خبر می گیره . جو متشنج و نا آرام اون چند روزه اون رو کاملا متعجب کرده !!
به سراغ پسر مو قرمز میره . پس از چند دقیقه ای کوتاه ، با چشم هایی قرمز به سمت سربازایی میره که پسر مو قرمز زیر آبشون رو زده .
فرمانده اصلی :
- شما سه تا ! ققنوس ، فنگ ، بادراد ریشو !! هر سه تا شوت میشین بیرون و چند روز هم انفرادی ! توهین به فرمانده ی دوم پادگان در نبود من !؟ بی جواب نمی مونه این کارتون .
بادراد : فرمانده ، اون این کارا رو با ما کرده .
به سمت فرمانده میره و در گوشش یه سری چیز میز پچ پچ می کنه . با هر جمله چشم های فرمانده گرد تر از قبلش میشه .
بعد از تموم شدن حرفای بادراد ، فرمانده صداش رو صاف می کنه و میگه :
- اون هر کاری بکنه حق داره ! شما ها هیچ حقی ندارین ! شما ها خیلی اذیتش کردین ! بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل ! ( اوج صمیمیت )

دم درب اصلی پادگان !!
در باز میشه و سه تا حیوون (!) پرت میشن بیرون و در با خشونت بسته میشه . پسر مو قرمز زبون در میاره و از در پادگان دور میشه .

ققی : بادی ، چی کار کنیم !؟
بادراد : هوممم.... بی خیالش ! بیل بیلک همینه دیگه ! یه روزی فرمانده به بی گناهی ما پی می بره !
پا میشن و خاک های لباس هاشون رو می تکونن و با قدم هایی آهسته و دردمند به سمتی میرن که خورشید توی اون جا ، غروب خون آلودی ساخته بود .


* * * * !! * * * *
ویرایش بای ولدمورت : از تو انتظار نداشتم ! می کشمت !!
این پست خیلی خیلی معنی داشت ! باید توی جریاناتش می بودین تا متوجه پست می شدین ! تشبیهات و کنایات در پست به وفور دیده میشه !


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۳:۰۴ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
کاربر ارزشی روح روشنایی هستم...فردی عقده ای که از روی عقده هایی که در کودکی در دلم جمع شده به سراغ شما اومدم تا گزارشی رو براتون ترتیب بدم....
-------------------------------------------------------------------------------
عمله ای کنار خیابون روی جدول نشسته و یه بیل تو دستشه...
دوربین به طرفش می ره...و گزارشگر سوال می کنه...
گ:آقا شما بیل رو چطور ارزیابی می کنید؟!
عمله:اگر داخلی باشه که افتضاحه انگار با آب دهن درستش کردن اما اگر خارجی باشه بسیار مقاوم و خوبه و هر بلایی سرش بیاری ککشم نمی گزه...
اما همین بیل ایرانیه رو دو دقیقه پیش کردم تو خاک دستش در رفت یک چیزه شلیه آقا...
گ:چقدر حرف زدی منظورم این بیل نیست اون بیله...
عمله:کدوم بیل؟!
گ:همون که رنگا رنگه با مدیریت قشنگش شعر می خونه می خنده...بیلبیلک خسته میشه منو مدیریتو زود می بنده روی ماژول اخبار می شینه شعر می خونه می خنده
______________________
(ولدمورت:آقا کات...دارین مسخره اش می کنین شورش رو در آوردین...این چه وضعیه هی بی ناموسی بنویسین...بعد میگین من چرا میام تو تالارتون...صحنه رو از اول می گیریم)
(ققی:آیدین این کجاش بی ناموسی بود؟!)
(ولدمورت:آقا کات...دارین مسخره اش می کنین شورش رو در میارین...چه وضعیه هی می گم مسائل خارج سایت رو با داخل سایت قاتی نکنین...آیدین چیه بگو بادراد...صحنه نداشت...از همون صحنه بگیر)
_______________________
گ:چقدر حرف زدی منظورم این بیل نیست اون بیله...
عمله:آهان اون بیلو می گی...کدوم بیل؟!
گ:همون که موهاش قرمزه پسر آرتور ویزلی
_______________________
السامور:آقا من بالا خا ققیم کسی حرفی با ققی داره بیاد به من بگه
ولدمورت:آقا کات...دارین مسخرش می کنین شورش رو در آوردین...این چه وضعیه هی تو رولاتون از این شاخه به اون شاخه بپرین...هی شاخ بازی در بیارین واسه مدیرا شاخ شونه بکشین...همون مصاحبت رو بکن دیگه...
---------------------------------
گ:آقای عمله ما از شما خداحافظی می کنیم شما مرد مصاحبه نیستی کاربرایی که تو قبرم خوابیدن رو به جون هم می ندازی
....
گزارشگر به سمت دفتر آقای بیل ویزلی وب مستر بزرگ جادوگران میره...
--------------------------------
ققی:مرتیکه کجای این سایت شبیه هر پاتره که بیل باباش
آرتور باشه خیلی بخوایم حساب کنیم آرتور پسرش رون میشه
بینز:آقا میشه اسم این بیل رو نیارین تن من کهیر می زنه...
ولدمورت:آقا کات...دارین مسخرش می کنین شورش رو در اوردین این چه وضعیه به یه مدیر دارین توهین می کنین...
____________________
پشت در اتاق جناب آقای بیل ویزلی(صدای ها از پشت رد به گوش می رسه)
بیل:آره همشونو بلاک می کنم از اون ولدمورت گرفته تا هری پاترشون رو...آره روح روشنایی و السامور که جای خود دارن...اونا رو از آی پی بلاک می کنم...امپراطور تاریکی رو که زنده می خوام...آره من همه رو می کشم همه رو بلاک می کنم...من خیلی خفنم
(ولدمورت:بیلی جون(چه صمیمی ) از تو انتظار نداشتم حداقل جلو کاربرا رعایت کن...
بیل:هان چی میگی می زنمتا...
ولدمورت:آقا به خدا غلط کردم گفتم فقط مهربون تر...
بوووووم
صورت ولدی پخش میشه رو دیوار...

گزارشگر:عجب حرکت بی رحمانه ای ما فیلم داریم ما به سازمان ملل شکایت می کنیم...

**اخبار ساعت 22**
کوف عنان دبیر کل سازمان ملل پس از بررسی بسته پیشنهادیه 6 +1 که مربوط به وب مستر سایت جادورگان آقای بیل ویزلی بود پاسخ خود را به شاکی پرونده آقای روح روشنایی چنین اعلام داشت
کوفی:ما پس از بررسی پرونده دستور به برکناری آقای بیل ویزلی از مدیریت دادیم که این طرح به خاطر حق وتوی آماریکا و مخالفت با این قضیه رد شد...متاسافنه بیل ویزلی با بوش هم رابطه صمیمانه ای داره...و ما تا روزی که این جهانخوار به روی زمین باشه از شادی در سایت جادوگران بهره نخواهیم برد...

ولدمورت:هی گفتم سیاسی ننویسین بیا این کوفی عناننم تو سایت عضوه
خب...ققنوس عزیز مجبور شدم بعضی از جملاتت رو پاک کنم و ویرایش کنم....اخطار میدم در صورت تکرار اون جملات شناستو تا سه روز میبندم....من با تو مشکلی ندارم...بهتم گفتم میتونی با مدیرا شوخی کنی ولی تا حد خاصی.در این پست کمی از حد گذروندی در صورت تکرار برخورد شدیدتری میکنم...دوستدار تو ولدمورت


ویرایش شده توسط ارباب لرد ولدمورت کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۶ ۱۸:۲۸:۳۷
ویرایش شده توسط ارباب لرد ولدمورت کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۶ ۱۸:۳۱:۳۱

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۰:۱۲ شنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
وقتی که سرژ کنسر ارزشی اش را تمام کرد، همه از خواب پریدند و برای او دست زدند.
سرژ: بله! بله! مشوق اصلی من درین راه پدرم بود و زحمات بی پایان مادرم. از همینجا از استاد قنبری به خاطر...(حرفهاش تا اخر ادامه داره!)
ملت خود را روی صندلی می اندازند و کش و قوس میدهند.
هدویگ: بلن شین بینم! ما اگه مردیمم نباید اینجا بشینیم! باید مثل آب رودخانه روان بود! نه مثل آب برکه...
ملت: برو بیگیر بخواب بابا فردا هزارتا کار داریم
هدویگ عصبانی میشود و تلوزیون را روشن میکند.
تلوزیون: طی ابلغیه ای از وزارت، بدلیل کندیدای زیاد ما برای آپگرید وزارت مجبوریم تعدای از کاکنان وزارت را اخراج کنیم تا که سرمایه ی این کار بدست آید... افراد نامبرده عبارتند از ققی کیفسون و تمامی فرقه ی خاک گرفته ی حزب...
ناگهان همه ی ملت از خواب میپرند.
هدویگ: دیدین من چی میگم؟
بود: چی بابا؟ خوب اخراج کنن. منکه تو وزارت نیستم
هدویگ: نه! این ظلمه به ملت! پاشین بریم تظاهرات!
سرژ: چی بابا ساعت ی نصفه شبه! حال داریا!
هدویگ: من تنها میرم! مرگ بر مگس! درود بر مگس کش!
هدویگ شعار گویان از در بیرون میرود.
یکی از میان ملت: یکی پاشه بگیرش!
ناگهان همه بخواب میروند.
سر صبح که برف بند آمده.
سرژ: خوب هدی دیدی مارو از کار و زندگی انداختی... هدی!
هدویگ در حالی که یک تیشرت متال پوشیده و یک شلوار جین پاچه خفن برپا دارد آنجا ایستاده است.
هدی: اوپس اوپس! قان قان! بیب بیب!
روح سرافینا: چش شده؟ هدویگ؟ الو؟
هدویگ: منم پادشاه جغدیان!
بینگ!
مالدبر: فکر کنم جوراب خورده... یا مادولین زده... هدی؟
هدویگ:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
هدویگ یک شمشیر از جیبش در می آورد و بر فرق سر سرژ فرود می آورد سپس...


I Was Runinig lose


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
براي برگرداندن ققنوس...يگانه عضو دلسوز!
به اميد بازگشت آن عجوبه...
(ققنوس جان ميري حالا چرا كفيه رو هم با خودت ميبري؟ اي بابا!!)

بوق بوق بوق بوق ديگه بسه

نخواب اي رول نويس خوب ، بكش با دم*(1)
نباش تو تاپيك هاي ارزشي سر در گم
نرو زير بال مگس هاي ضايع
كه پست هاي تورو به صد مگس ميخرن اين مردم!

بوق بوق بوق بوق ديگه بسه مگس مرده
رول بد امروز مثل ديروزه
ديگه اعضا ارزشي ترن هر روزه
هنوز تاپيك ها زير بال مگس مي ناله

نخواب آروم عضو خوب و بي كينه
نميبيني اثر جرم مگس توي تاپيكه
آخه يك پست كه نيست ، همه پاك شده
سزاي رول نويس هاي خوب ما اينه؟

نترس از بلاك شدن ، عضو جيزگل*(2)
در پناه حزب باش ، بيا بغل
رول هاي حزبي هاي اصيل رو بخون
بگو ايول ، بگو ايول

نخواب آروم حزب خوب و غول پيكر
حزب دلسوز مظلوم ، حزب جيگر
نگو باد مگس ها داغونت كرده
دلاور رول نوشتن رو بگير از سر

دوباره رول بنويس تا كور شه هركي بال داره
نگو اين كار غير ممكنه
مثل يك حزبي مگس كش باش
ببين زور ميگه تا وقتي مِنو داره...

نذاشتن رول پلينگ رو درست كنيم
نذاشتن حتي رول بنويسيم
تاپيك هاي ارزشي رو دوره ميكرديم
كه فكر مگس كشتن نباشيم

نگو نيست انرژي ، رفت اون شور حال
نگو ولش بيخيال رول ، ما هم بريم دنبال بال
رول بزن با من ، نترس از مِنوي دشمن
رها شو رها شو از اين رول بي حال

نگور رول زدن ما ارزشي بازيه
نگو آخر كار رول بچه بازيه
به پست هاي مگس هاي سياه شك كن
كه مگس جز خرابي چيزي نمي آره

نخواب وقتي كه پستهات پاك شده
نخواب وقتي كه خون از دهن مگس سرازيره
رول بزن وقتي همه جا پر از مگس شده
رول بزن با من ، بزن با من ، يك بار ديگه

سكوت تاپيك هاي رول غمي داره
ولي پست تو ، مگس كش خودكاري داره
پاي تاپيك حزب و غير ارزشي
بيا رول بزن كه عالمي داره


با تشكر از شهيار قنبري

___
*(1): ماشالا جك جونور تو سايت زياد شده 80 درصد شناسه ها همه جونور هاي كتاب هستن و حتما دم هم دارن ديگه...
*(2) يك واژه زيبا براي قافيه



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
هدویگ: مالدبر پاشو برو گمشو بیرون!
مالدبر: کجا برم! ماگه بیرونیم!
هدویگ: آهان شرمنده حالا تا برفا تموم شه میریم مقر حذب.
همه ی ملت غیب میشوند و میروند به مقر.
هدویگ: دوستان! مبارزه ی ما هنوز ادامه دارد! تا برف بند بیاید! مرگ بر مگس! درود بر مگس کش!
ملت به او گوش نمیکنند و مشغول گرم کردن خود پشت آتشی میشوند که مالدبر درست کرده.
هدویگ: مالدبر پاشو گمشو بیرون!
و یک دسته پرونده ی بایگانی شده بهطرف او پرت میکند.
مالدبر که متوجه چشمک خفیف او میشود، به رامی بیرون میرود و در را میبیندد.
سرافینا: آفرین جغد خوب! تو بهترین جغد دنیایی! آفرین
(اینجاهاش آپشناله!)
مالدبر بیرون در روی جدولی نشسته و مادولین دود میکند...
در همین حال سرافینا به هدی:
_ خیله خوب هدی جون من برم به بقیه ی تاپیکا سربزنم گیر بدم... چند تا کار ایده آلیسمم دارم... پیکاسو پیش من هیچه(در همین حال کسی که در حزب چشم برزخی دارد، متوجه میشود که او دروغ میگوید)
سرافینا در را باز میکند و متوجه مالدبر میشود که مادولین آنور خیابان نشسته است.
سرافینا به طرف او میرود و یکی میزند توی گوشش:
_ ارزشی وامونده! معتاد ارزشی بوقی!
مالدبر: ما غیرتمون اجازه نمیده به ضعیفه ها آسیب برسونیم ولی... آواداکداورا!
سرافینا روی زمین می افتد.
در هیمن حال هدویگ از در بیرون می آید و مالدبر را در آغوش میکشد:
_ دستت طلا مالدبر! خسته شدم از دستش! بیا تو من همیچنی جورابشوری رو از دست نمیدم... فکر مکینی ققی به من چی بگه! خدا نیامرزش این سرافینا رو!
مالدبر و هدی با هم وارد مقر حزب میشوند.
هدویگ: خو ب دوستان همه جورابتونو بدی مالدبر بشوره تا بعدا بریم تظاهرات! مرگ بر مگس! درود بر مگس کش!
ملت جورابهای خیسشان را در می اورند و به نالدبر میدهند تا بشورد...
ادامه دارد...



______________________________________________

ناظر : مسخره بازی با شناسه ی افراد در یه حدی باید بمونه ، مواظب چیز هایی که می نویسی باش !
توهین مستقیم یا غیر مستقیم به افراد رول پلینگ ، توسط مدیر جواب داده خواهد شد !


ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۰ ۱۳:۵۹:۱۰

I Was Runinig lose


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵

سرافینا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۵ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۱
از :اییییش!!:sulk:
گروه:
کاربران عضو
پیام: 220
آفلاین
در همین حال که تمامی ملت حذب در حال یخ زدن هستن،عیال رییس قبلی حذب-یعنی ققی کیفسون-سوار بر جارو از راه میرسه و میبینه که سرژ داره به هدویگ می گه:
-تو نباید بخوابی هدویگ!!!!تو نباید بخوابی!وگرنه از سرما می میری!
هدویگ:نه....م م م مرگ بر م م م گس س س ....م م م م....
در همین حال سراف می ره اول با چوب جاروش یکی می کوبه تو سر مالدبر بعد می ره یکی می زنه تو نوک(؟؟؟؟!؟)هدی!
هدی: چیــــــــــــه؟چی شد؟چی می گه؟
سراف:آخه تو خجالت نمی کشی؟نه من می خوام بدونم تو خجالت نمی کشی؟
هدی:چ چ چ چرا؟
سراف:من می خوام بدونم اون موقع که کیفسون اینجا بود اینجا رو اینجوری اداره می کرد؟تو خجالت نمی کشی هر ارزشی رو تو حذب راه می دی؟
هدی: چی شده مگه؟
سراف در حالی که به مالدبر اشاره می کنه می گه:
-این!این اسطوره ی عالم خلقت!این اعجوبه!و در همین حال میره یکی دیگه می زنه تو گوش مالدبر!
مالدبر بعد از نیم ساعت: اِ...چرا می زنی ضعیفه؟
سراف: یه بار دیگه بگو چی گفتی؟
مالدبر:من؟من هیچی!من گفتم غلط کردم!
ملت حذب که از یخ زدگی در اومدن(واکثرا هم ریونی هستن!):
-هرهرهرکرکرکر!
سراف رو به هدی:آره داشتم می گفتم!این ارزشی!تو حذب به بنیانگذار حذب بد و بیراه می گه!اونوقت تو به حرف این گوش می کنی؟بیام دونه دونه پراتو بکنم؟
هدی:من غلط کردم بانوی محترم!من شرمنده!ای مالدبر!همه اش تقصیر توئه!
مالدبر:من؟من چکاره ام؟
هدی:از این به بعد گوش به فرمان شماییم بانو کیفسون!
سراف:خب برای شروع می تونی مالدبرو از حذب بندازی بیرون!
هدی:هر چه شما امر کنین!
......


ویرایش شده توسط سرافینا در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۵ ۱۵:۰۸:۴۲


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
ملت: مرگ بر حزب مگسی! مگس کش! اونم از پر ققی!
هدویگ: بله دوستان! همین مالدبر جورابشورم میفهمه که ما داریم ظلم زیادی رو تحمل میکنیم! شورش کمترین جوابیست که میتوان به این ظلم داد!
ملت: استقلال بیان! مرگ بر مگس! درود بر مگس کش!
هدویگ: حالا با هم شورش میکنیم! شورش در خون ماست!
برودریک خود را روی سن میرساند:
_ هرگز! این شورش نیاز به برنامه ریزی زیادی دارد! ما نمیتوانیم به همین راحتی بشوریم!
هدویگ: بیشین بینیم بابا! کی نظر تو رو خواست! بریم ملت! دستهای خود را بالا برید! مرگ بر مگس! درود بر مگس کش! مرگ بر هرانکه مگس خواست!
حزی بلند میشوند و بیرون میرودند.
برف به سختی میبارد و آبها یخ زده اند.
احدی در خیابان نیست.
هدی: دوستان! میبینید که کسانی که با شما نیمدند کوته فکرند! مرگ بر کوته فکران!
ملت: مرگ بر مگس! اینست اکنون شعار ما! وزارت را از میان بر خواهیم داشت! جامعه! ماییم حزبیها!
یکی سرش را از پنجره بیرون می آورد:
_ آهای! مگه شما خواب ندارین وسط برف!
هدی: ای جوان خام! هنوز نمیدونی چه ظلم و استبدادی تو رو تهدید میکنه! مرگ بر مگس!
برف و بوران بیداد میکند.
ملت حزب سه شهر و روستا را پیموده اند!
ملت: مرگ بر وزارت! مرگ بر مگس! درود بر مگس کش!
برف همچنان میبارد و به سینه ی ملت میرسد.
سرژ: هدی میگم بیا بریم من سردمه!
هدی: عمرا! مرگ ازین ذلت بهتر است! درود بر مگس کش!
مالدبر: اوووف... میگم بر گردیم. اینجا نمیشه جوراب شست!
هدی: من مسیول حزبم ازین ببعد! کسی...
نگاهش به پشت سرش می افتد که ملت پشت سر هم دارند از سرما بیهوش میشوند.
سرژ می افتد.
همه ی ملت می افتند.
سرژ: خوب شد برودریکبود نیومد... راستی هدی این شورش علیه مگسا بود یا...
هدی: نخیر بر علیه...
هدی نیز خاموش میشود.
بوران در بیابان شدت میابد و ملت حزب بیهوش روی زمین افتاده اند...
ادامه دارد....


ویرایش شده توسط مالدبر در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۳ ۲۱:۳۵:۲۶

I Was Runinig lose


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
تو جه توجه((شما بعد این پست به رول نوشتنتون ادامه بدین دوستان))
هدویگ از امروز در غیاب کبرای من جانشینه منه...
چرا چون بچه باحالیه و من دوسش دارم
چرا چون من خیلی بد دهنم و مدیرا رو ... امید وارم اونم به تونه...
چرا چون عشقم کشید و کلا زور من خیلی زیاده

این شما و این هدویگ جانشین کفی کوچک

قربون همه ملت شورشگر دعوا گر و کسایی که سرشون درد می کنه با این مدیرا کل کل کنن

((ادامه بدین پستا رو))


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
سرژ با صدای تشویق جمعیت پایین میاد ... بنیان گذاران حذب ، با جمعیت همراهی می کنن و همه با هم یکصدا شعار "کشتم شپش شپش کش شش پا را" رو تکرار می کنن .
صداها به اوج می رسن ... در همین بین هدویگ می ره بالا و پراشو به نشانه سکوت بالا می گیره .

هدویگ : خب حالا که به این نتیجه رسیدیم که مدیر نه ، مگس ! ... پس بزارید من یه فیلم مستند بهتون نشون بدم تا ببینید این مگسا چقدر مضرن ... حتی کم خونی و بیماری های عفونی و غیر عفونی و ناتوانی های جسمی و روحی که چیزی نیستن که ! ... اینا رو ببینید کپ می کنید !

صدای اعتراض ها بلند می شه ... همه به هدویگ خیره می شن ... هدویگ یه سی دی از جیبش در میاره و می گه :
- این سی دی ، یه چیزایی توشه که اگه ببینید ، تازه می فهمید با چه کسانی طرفید ... پیشنهاد می کنم این سی دی رو افراد زیر شصت سال تماشا نکنن !

صدای اعتراضها دوباره بلند می شه .
"مرگ بر مگس ها"
"مگس کش ... مگس کش ... حمایتت می کنیم "
"ما پیف پاف می خوایم یالا ! "

هدویگ یه دستگاه وی سی دی از تدارکات می گیره و سی دی رو داخلش می زاره ... فیلم شروع می شه .

تصویر عله رو نشون می ده که داره شیرینی می خوره ... یه سری مگس کوچولو و ریزه میزه هم دور شیرینی دارن می چرخن ... ولی تا می خوان بشینن ، عله با مگس کش می زنه تو سرشون .

مگسا می رن یه گوشه پچ پچ می کنن ... بعد یکیشون می ره تو گوش عله ... عله تا می خواد اونو در بیاره ، بقیه می رن یه تیکه شیرینی می کنن و سریع فرار می کنن ... اون مگسه که رفته بود تو گوش عله هم سریع از اونیکی گوشش در میاد ، یه لبخند به دوربین می زنه و در می ره !

تصویر سیاه می شه و فیلم تموم می شه .

صدای پچ پچ از داخل جمعیت شنیده می شه ... سرژ هم به روی سن میاد و هدویگ می ره روی شونش می شینه .
سرژ شروع می کنه به سخنرانی .
سرژ : خب ... فکر کنم دیگه با این فیلمی که هدویگ ، خودش از خوابگاه مدیران گرفته ، فهمیده باشید که با چه کسایی طرفید !
ملت با حالتی گیج و گنگ به همدیگه نگاه می کنن .
سرژ با دیدن حالت ملت ، دوباره شروع می کنه به حرف زدن .
سرژ : خب هدویگ نماد شناس ماهریه ... این فیلمو براتون توضیح می ده ... فقط با دقت گوش کنید .

هدویگ از روی شونه سرژ بلند می شه می ره جلوی پاش می شینه و شروع می کنه به حرف زدن .
- اینا همه نمادن ... مگس که خودتون می دونید چیه ... عله هم وبمستر کله ... فهمیدید چی شد ؟!
ملت :
هدویگ : ببینید ... "این دغل دوستان که می بینی ... مگسانند گرد شیرینی !" ... فهمیدید ؟
ملت :
هدویگ : این یعنی ظلم... یعنی استکبار ... یعنی نامردی ... یعنی ...

ملت از خشم فریاد می زنن و دوباره شعار دادن رو شروع می کنن .
- " مرگ بر مگس ها ... درود بر مگس کش "


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۳ ۱۴:۲۸:۱۹



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
سرژ تحت تاثير «بزرگترين جادوگر» قرار ميگيره و همونجا روي صندلي چند نفر رو به طرز مخوفي طلسم ميكنه!
در ميان تشويق طرفدارانش پا ميشه مياد رو صحنه
سرژ: سلام...من زياد وقت ندارم فقط چند نكته رو ميگم و ميرم! اهم اهم...طبق آخرين تغييرات در كتاب غير قابل تغيير«قوانين جادوگران» و همچنين فتواي جديد مديران از اين پس بوس و توابع آن ، تنفس مصنوعي و مشتقات آن آزاد ميباشد...يا به حول قوه اهوراحزبا، بيناموسي آزاد شد!
ملت: :bigkiss:
سرژ: خب مورد دوم اينه كه...هوم؟ دارم چي ميبينم؟ يك مدير داره اعتراض ميكنه؟ بيا جلوتر ببينم...
صداي مدير:آقا يعني چه...اين چه وضعشه..آقا جنبه داشته باشين! من قانون تعيين ميكنم...من پدر شما حزبي هارو در ميارم...من شمارو...
سرژ: ايول براي تنوع هم كه شده ميتونيم از اين مدير استفاده كنيم!
مدير:
سرژ دستشو دراز ميكنه و گردن مدير رو ميگيره...بعد با اون دستش كله مدير رو عين سر بادكنك مييچونه و بعد ميكشه...صداي ناله هاي دردناك مدير مياد و كله مدير كنده ميشه و مقدار قابل توجهي خون به اطراف ميپاشه...سرژ بدن مدير رو به سمت ملت ميگيره كه خون روي ملت بپاشه...ملت هم كه يهو خونخوار شدن با ولع خون ميخورن! سرژكله مدير رو ميزاره سر جاش...
سرژ: ريپارو...
كله مدير به بدنش وصل ميشه
سرژ:خب اينجوري تا سه نسل به بيماري كم خوني مبتلا شدين ( با مشت ميزنه تو سر مدير ) اينم ضربه مغزي...(يه لگد به پايين شكم) اينم از اين ( يك طلسم خفن همراه با نور سبز اجرا ميكنه) اينم از اين اگر بيشتر از ده كلمه حرف بزني بالا مياري و براي حسن ختام «اكسترينبورد جيگرونسا»...اين فايل فشرده انواع بيماري هاي عفوني و غير عفوني بود

صداي ملت: بكشش..بكشش...بكشش!!
سرژ(با صداي كلفت غير عادي): ويك اپ تو داي...تايم تو داي...ژوها...ها...ها حيف كه قانون نكشتن اعضا در رول هنوز هست ولي سعي در برداشتنش داريم..هر وقت قانونه حذف شد چشم ميكشمش!
مدير:
(با يك لگد مدير شوت ميشه بيرون)
(نام مدير فاش نشد چون كه يموقع به كسي خداي ناكرده برنخوره...با تشكر - عضو انجمن شك اندازي بين مديران شكاك!)
سرژ: مورد دوم اينه كه براي هرچه هري پاتري شدن رول پلينگ بجاي واژه ارزشي مدير يك اسم ديگر انتخاب ميكنيم! مثلا هووم...انبر دست... سيدي خام چطوره؟
يكي از بين ملت: آقا كسي مگس كش نداره؟ يك مگس هي دور سرم ميچرخه وز وز ميكنه روي اعصابم داره راه ميره...

سرژ:آفرين..مگس...واقعا آفرين به اين هوش و نو آوري...از اين پس به جاي واژه مدير ميگوييم مگس!
جمعيت: كشتم شپش شپش كشه شش پا را...


___
انجمن حمايت از عقده هاي غير مترقبه سركوب شده وابسته به ستاد مگس كش هاي حرفه اي!


ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۳ ۱۱:۵۴:۱۴
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۳ ۱۲:۲۴:۳۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.