بلیز در رو به آرومی باز کرد و ناگهان موشکی دیگر به داخل روانه شد و محکم خورد تو سر جاستین.....
بلیز:جاستین بی زحمت این موشکو بده به من....
جاستین:چیو بدم به تو
بلیز:موشکو دیگه.....اگه ندی ...(جاستین حرف بلیز رو قطع می کنه و می گه)
_اینجا کجاست...من اینجا چه می کنم
آرتیکوس که عصبانی شد گفت:ای هیچی تو این زندگیه نکبت بارش نوفهمه...
بلیز:یه دقه صبر کن ببینم...نکنه دچار فراموشی شده
بیل که از همه ماهر تر بود چوب دستیشو از جیبش خارج می کنه و به طرف سر جاستین نشوونه می گیره و یه وردی زو زیر لبش می خوونه........حالا خوب شد
ارتیکوس:فکر کنم ای همه چی وفهمه
بلیز:خداروشکر داشت به یکی از این نفهما به دنیا اضافه شد....جاستین موشک رو بده به من.
جاستین:به چشم قربان ....بفرمایید
بلیز کوشک رو از دست جاستین می گیره و اوونو باز می کنه و شروع به خووندن می کنه
بلیز:نه....یه اتفاق دیگه در جنوب لندن اتفاق افتاده.....یه پسر بچه تخم اژدهای مجارستانی رو از نوع اصیلش پیدا کرده ویه توپ باز دارنده هم همراه اون تخم بوده وبه پسرک اسیب رسونده .......
بلیز که تعجب کرده بود رو به سوی بچه ها می کنه و می گه:
_تخم اژدها اوونم از نوعه اصیلش اوونجا چه کار می کنه....؟
هلگا:حالا وقت فکر کردن نیست باید به دو گروه تقسیم بشیم....
_من به همراه ببل و پنه لوپه و ارتیکوس می ریم به حادقه ی اولی رسیدگی می کنیم و شما هم می رید دنبال پسره
بلیز که عصبانی شده بود گفت:ببخشید هلگا فکر کنم من رئیسم و.....بهر حال فکر خوبیه...پس حرکت.
در این هنگام کل افراد از وزارتخوونه خارج می شوند و طبق گفتهی هلگا به دو گروه تقسیم می شن.
در راه(تیم بلیز)
بلیز به همراه جاستین و رز به جنوب لندن می رن.....
جاستین:خوب شد اوون ماموریتو به ما ندادن شانس اوردیم
رز:جاستین تو ساید از زیر کار در رو باشی اما من اگر هر کاری بهم واگذار بشه با اغوش باز می پزیرم.
بلیز که داشت به حرفای اوونها گوش می دادگفت:
_باریکلا رز ..برای همین حرفت اضافه حقوق می گیری و تو جاستین یک ماه از حقوقت کم می شه
رز که از خوشحالی داشت بالدر می اوورد رو به جاستین کرد و نیش خندی به اوون زد ......گروه به نزدیکیهای محل حادثه رسیده بودند....بعد از مدتی راه رفتن به محل حادقه رسیدن اما هیچ نشانه ای از زد و ورد در انجا مشاهده نمی شد....بلیز در خودش فکر می کرد که شاید ادرسئ اشتباه اوومده با شه اما نه مثل اینکه ادرس درست بوده....شاید سر کاری بوده اصلا وزارت خوونه اشتباه ادرس رو داده بوده..او در افکار خود غوطه ور بود که ناگهان از رف کوچهی کناری صدایی اومد....جاستین و بلیز و رز به سرغت به طرف اوون کوچه دویدند.....
بلیز که با حادثه روبرو شده بود خودشو به عنوان سر گروه جلو انداخت و به پسزک گفت:
_ای پسر ما از سازمان SIA اوومدیم و از طریق ماهواره ی دو دلتا(برگرفته از فیلم جزیره) با خبر شدیم زود باش اوونا رو بده به من
رز و جاستین:
پسرک:برو گمشو مرتیکه..اگه از سازمان SIA اوومدین پس باید یه شناسنامه ای همراهتون باشه...یالا نشون بده
بلیز:داری منو مجبور می کنی که از چئب دستی خودم استفاده کنم......
بلیز چوب دستیو از جیبش بیرون می اره و به طرف پسرک نشونه می گیره...اما پسره زرنگ تر از این حرفا بود...اوون سریع وسالیو می اندازه و جیم فنگ می شه
بلیز:رز تو وسایلو جمع کن...جاستین به همراه من پسررو دنبال می کنیم...یالا سریع باشین
رز به طرف تخم می ره اژدها و توپ باز دارنده می ره و اوونا رو جمع می کنه
بلیز و جاستین به دنباله پسره می رن....(در این لحظه صدای موثیقی برای جذاب کردن صحنه نواخته می شه)
...............پپتکتو ای.....گوم...گوم............دجی علی نمی دونم چی چی..........پپتکتو ای............
هر دو به طرف پسره حرکت می کنن....پسره می پیچه توی یه کوچه ی فرعی و جاستین و بلیز کماکان دنبالش می کنن
ناگهان بلیز و جاستین سرعتشونو کم می کنن...یعنی چه اتفاقی افتاده بود...
بلیز و جاستین:
بله درسته رز زلر اوون پسررو توی یه چشم به هم زدن گیر می اندازه......
رز:آقای بلیز باید کارو به کاردون بسپاری
در راه(تیم دوم)
گروه هلگا به محل حادثه مرسن.هلگا شروع به در زدن می کنه...
خانم کهنسالی در رو باز می کنه ....بنظر می رسید که خیلی مشوش باسه..
هلگا :ما ازFBI مظاهم شما شدیم مثل اینکه برای شما مشکلی پیش اوومده.
خنم:بله..من یه تابلو اثرلئوناردو داوینچی به نام لبخند مونالیزا دارم که این تابلو در اوایل قرن هزارو انری در ناکجا اباد کشیده شد.این.....
هلگا:بسه بابا برو سر اصل مطلب
خانم:اوون با من حرف می زنه...
هلگا رو به پنه لوپه می کنه و بهش می گه....:
_پنه لوپه این خانم مخترم رو به اتاقشون ببر و ....
پنه لوپه اوونو به طبقه ی بالا می بره تا حافظشو اصلاح کنه و ارتیکوس و بیل و هلگا به طرف تابلو می رن
بیل:به نظر من از طلم اواداوداکارا استفاده می کنیم
ارتیکوش:ای هیچی نوفهمه
بیل:شما که می فهمین بگین چه بکنیم؟
ارتیکوس:از طلسم اکسپکتو پانترونوم استفاده می کنیم
هلگا و بیل:
هلگا:بابا دست بردارین....الان درستش می کنم....
هلگا به طرف تابلو می ره و اوونو از روی دیوار بر می داره و از وسط می شکنه
هلگا:حالا خوب شد
بیل و ارتیکوس:
هلگا:ما موریت ما که تموم شد باید بریم وزارتخوونه
بیل و ارتیکوس و پنه لوپه:بریم
و اینطور شد که به طزف وزارتخوونه حرکت کردند.