هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
جيمز و تمام محفليون نگاهي از به تدي انداخنتد .

تدي : خب ديگه ، نمي شه كاريش كرد . بايد راه بيفتيم .

جيمز : بينم ، از كي تا حالا تو شدي آلبوس دامبلدور و فتوي صادر مي كني ؟

-ما بايد برگرديمو اون بوبو رو بياريم .

كينگزلي : ولي نمي شه ؛ ما تازه اونا رو پيچونديم ، حالا با پاي خودمون بريم تو توري كه واسمون پهن كردن ؟

- برو بابا ، خدا يويوتو يه جاي ديگه حواله كنه ...

جيمز : كينگزلي حرف دهنتو بفهم ، وگرنه با انگشت من طرفي .

آلبوس : بسه بابا بزارين ببينم بايد چه خاكي بر سر بريزيم ...

همانطور كه راه مي رفتند ناگهان به آخر تونل رسيدند .

تدي : بهتر از اين نميشه . تونلو بستن .

-اِ ... اينجا رو پروفسور...

تكه كاغزي كه حاوي اطلاعيه اي بود روي ديوار نصب شده بود .

-... مثل اينكه عوارض تونلو پرداخت نكردن . شهرداري هم با حكم وزارت جادوگري تونلو بسته .

كينگزلي : آخيش بالاخره راحت شديم .

دامبلدور : چي مي گي ؟ اين كه مال صحنه ي بعديه ...

كينگزلي : آه ببخشيد . صفحه رو اشتباهي دستم گرفته بودم .

جيمز : پروفسور ، ولدمورت داره پيام مي ده...!

-...ولي ماكه موبايل نداريم .

جيمز : نه بابا . صداش داره توي مغزم يورتمه ميره . ميگه شما هيچ راهي براي فرار نداين . بياين خودتونو تحويل بدين . شايد از كارتون گذشتم .

مردي كه صورت خود را پوشانده بود و تقريبا يكي دو دقيقه بود به محفل پيوسته بود گفت :

-به نظر من بهتره خودمونو تسليم كنيم . يه كم پاچه خواري مي كنيم شايد يويو رو هم بهمون پس بده .

دامبلدور : باشه قبوله . بزاريد حداقل زنده از اينجا بريم بيرون .

آنها از راهي كه رفته بودند بر گشتند .
در اتاق ،ولدمورت و مرگخوارها منتظر آنها بودند .
ولدي : حالا ديگه منو دور مي زنيد ... ها ؟
آخه مادر(...) ، پدر (...) ، خواه ...
ماي لرد فكر مي كنم ديگه داري ميزني توي جاده خاكي- .
ببخشيد... عصباني بودم -.
-من شما رو زنده نمي زارم . مگر اينكه ...

دامبي : مگر اينكه چي ؟
ولدمورت : بگم ؟ بگم ؟ مي گما...!
دِ بگو ديگه- ...
-مگر اينكه تو دامبي جون ، ريش گرو بزاري...!
-چي ؟
عمرا . مگه اينكه از رو جنازم رد شي- .

ولدي: باشه ..... پس از روي جنازت رد ميشم . يكي بياد اينو بگيره بكشه مي خوام از ريشاش شالگردن ببافم .
...نه ...نه ... باشه قبول . ولي فقط يه كم ...-

چند دقيقه بعد

دامبلدور با صورت شش تيغ كرده و موهاي دم اسبي ظاهر شد .
ولدمورت :
باشه مي تونيد بريد . ولي ديگه از اين غلطا نمي كنيدا .

ولدمورت دست در جيبش كرد و يويوي جيمز را بيرون آورد و شروع به بازي كردن با آن كرد .
جيمز فرياد زد : نفس كش ...! و به ولدمورت حمله كرد .
چند لحظه بعد

جيمز با دستان بسته روبروي ولدمورت زانو زده بود .
-ولدي جون . جون من دستامو باز كن . اگه باز نكني گريه مي كنما
جيمز:
...
ولدمورت :
-آخي... الهي بميرم... بيا عمو يويوتو بگير ... و دستانش را باز كرد

و مقداري خرت و پرت از جمله دستمال گردن بلا ، كلاه گيس صورتي خودش كه بسيار آنرا دوست داشت و همچنين لنز هاي مارچشم خود را به او داد و آنها را راهي كرد .
... برين به سلامت مادر... خدا پشت و پناهتون ...-

ماي لرد ...-

-ديگه چيه بلا ؟

-فكر نمي كنين يه كم اغراق كردين ؟

-چي ؟
آهاي احمقاي بي مصرف ... برين بگيرين اين دزدارو ...-

محفليون باسرعت از آنجا دور شدند ...


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
لرد همچنان با حالت به آلبوس و محفلیون خیره شده بود. جیمز نیز به شدت ترسیده بود و به پشت ریموس میرفت تا از جلوی چشم لرد محو شود، که ناگهان:
- آهای پسر...کجا میری؟ اطلاعیه دروغی چاپ میکنی، تازه فرار هم میکنی، آره؟

-

آلبوس که دیگه نمیتونست دست روی دست بذاره رو به لرد کرد و گفت:
- چه خبرته تامی؟یادت نیست وقتی خودت بچه بودی چقدر من رو سر کار میذاشتی؟بسه دیگه...

- ریشو، تو دیگه حرف نزن که با همین فسقلی ها انتظار پیروزی رو هم داری، برو جمع کن این بساط رو.

در همین حین یکی از مرگخوارا فریاد زنان به سمت لرد آمد جلوی پای او به زمین افتاد، برخاست و رو به لرد گفت:
- ارباب، ارباب، کل ملت با همین اطلاعیه ها ریخت اینجا حیوون میخوان.

محفلیا و مرگخوارا:

جیمز رو به آلبوس:

سپس همه ی مرگخوارا محل رو ترک کردند تا به ملت رسیدگی کنن. جیمز نیز فرصت رو غنیمت شمرد و رو به محفلیا گفت:
- من یه در پیدا کردم، وقتی داشتم دنبال ماره میکردم تو زیرزمین پیداش کردم. یه در مخفیه که به بیرون راه داره. بهتره هر چه زودتر بریم.

سپس همه ی محفلیا به سمت زیر زمین حرکت کردند و وارد یک محل تاریک شدند که گهگاه صدای چکیدن قطره ای به گوش میرسید. کمی جلوتر به یک در رسیدند که سازنده ی آن سعی در پنهان کردن آن داشته که البته در این کار زیاد موفق نبوده. وارد شدند و در تونل باریکی شروع به حرکت کردند.

همگی به سرعت به جلو حرکت میکردند تا به انتهایتونل برسند.

مرگخوارا

- آقایون خانوما توجه کنین...خواهش میکنم توجه کنین...میگم نوجه کنین، کوشیو، اه خب گوش کنین دیگه.این اطلاعیه یه اطلاعیه دروغه که توسط بعضی از افراد مزاحم طراحی شده.حالا بهتره هر چه سریعتر متفرق بشید.

ملت متفرق شدن و مرگخوارا به داخل خانه بازگشتند:
لرد: اینا کوشن؟

- ارباب حتما فرار کردن دیگه...

- احمقا، هیچ کدومتون نموندید مراقبشون؟ابلها

محفلیون

- ببینم جیمزی تو یویوت رو آوردی دیگه نه؟

- وای مگه تو نیوردیش تدی؟گذاشتم رو میز لرد اینا.

...


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
- اهین..اهین..اهوم...آغاز جلسه، خب بنده به عنوان صاحب این خونه میخوام از شما بپرسم، چطور جرات کردین در خونه ی ما رو بشکنین و این دو تا فسقلی رو قبل از خودتون بفرستین تو.

- اهین...منم به عنوان رییس محفل باید عرض کنم به خدمتتون که شما یویوی جیمز ما رو دزدیدین.

- اهین اهوم...اصلا جیمز شما اینجا چیکار میکرده هین؟؟؟

آلبوس با نگرانی به اطراف نگاه می کنه بلکه چیزی برای رفع اتهام بگه اما جیمز که در طی عملیات فوق انتحاری بلاخره موفق به گرفتن یویوش از نجینی شده بود و از پنجره وارد اتاق شده بود () شروع به صحبت کرد:

- اومده بودیم ازتون حیوون بخریم طبق این آگهی :

تصویر کوچک شده

ملت مرگخوار:

جیمز یواشکی:

ملت محفل در درون:

آلبوس دوباره شروع کرد: خب حالا باید خسارت بدید. چون نه تنها حیوانات قلابی بودن بلکه باعث شدید ازنیروی جادوییمون استفاده کنیم. و ضمنا جیمز مجبور شد از غذایی که خورده بود استفاده کنه برای دویدن. طبق حساب من ما 600 طلسم فرستادیم. و جیمز هم از وقتی ما اومدیم 25 دقیقه دویده که قبلش رو نمیخواد حساب کنید. پول آپارات رو هم ازتون نمیگیریم. هر دقیقه و هر طلسم یه گالیون میخواد پس 625 گالیون الان شما به ما بدهکارید. رد کن بیاد ولدی جونم!!!!

در این حین چند اتفاق بصورت همزمان با هم رخ میدن، ولدی یهویی با شنیدن رقم بالاش سکته میزنه، یهویی یکی از هورکراکسس هاش وارد بدنش میشه و اونو دوباره زنده میکنه بعد یهویی این رفت و بازگشت به مریضیش شدیدا ضربه وارد میکنه و باعث میشه سرفه بکنه و آب دهانش روی تابلو بپاشه

ملت مرگخوار دوباره :

محفلیا به همراه جیمز:

بلا: این که از طرف مرگخوارا نیست.مال مرگخوارا کلا از بین نمیره. این باید توسط جادوی پرینتر محفل چاپ شده باشه که تا یک ساعت بعدش با برخورد آب از بین میره.

ولدی:

آلبوس:



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
بعد از شکسته شدن در، لرد و همراهان همگی در جا ایستادند و به در چشم دوختند. همگی با چهره ی بر افروخته ی آلبوس و ریموس رو به رو شدند.

- به به..آلبوس خان...چطوری؟ شما کجا اینجا کجا؟ دیگه در خونه ی منو میشکنین؟

- پس فکر کردی چی؟ زنگتون خراب بود دیگه حال و حوصله در زدن نداشتیم.

و بعد از کمی گفتگو محفلیون وارد خانه شدند و رو به روی صف مرگخواران، صف کشیدند. ناگهان صدای کروشیو از گوشه صف بلند شد و همین آغاز جنگ را اعلام میکرد. هر کس طلسمی رو میفرستاد و جایی پنهان میشد. تا اینکه آلبوس که به شدت خوابش میومد، رو به لرد گفت:

- تامی، من میگم بریم تو خونه...یه گپی بزنیم بعدشم یه چایی بخوریم. از این سوسول بازیا خوشم نمیاد

- منم همین نظرو دارم. بر و بچه ها رو جمع کن بریم تو.

بلا و مالی به عنوان دو نماینده از همگی دعوت میکردن که به داخل خونه ریدل برن.

- بفرمایید...خواهش میکنم، برو تو عزیزم.

- جِِِِِِِِِِِِِِِِــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ.مام بزرگ من میخوام بجنگم از این بارتی اصن خوشم نمیاد.

خلاصه که همه ی ملت وارد خونه ی ریدل شدند تا به گفتمان بپردازند.

- خب تامی، اتاق حلسه ات کجاست؟ یه پنج شیش نفر رو وردار بریم تو.

- اونجا شمت چپ یکم برو راست بعد بیا عقب یکم که رفتی جلو بپیچ به چپ و بعد یکم راست تر. میرسی.

-

-

پنج دقیه بعد

- اهین..اهین..اهوم...آغاز جلسه، خب بنده به عنوان صاحب این خونه میخوام از شما بپرسم، چطور جرات کردین در خونه ی ما رو بشکنین و این دو تا فسقلی رو قبل از خودتون بفرستین تو.

- اهین...منم به عنوان رییس محفل باید عرض کنم به خدمتتون که شما یویوی جیمز ما رو دزدیدین.

....


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
دامبلدور اندکی دیگر دست به چانه ماند سپس گفت:شاید فهمیدن اونا چه چیزی تو کله دارن و از خوشحالی شون یک طلسم انداختن بالا.

مالی گفت:آخه اگه کسی بخواد خوشحالی کنه طلسم آواداکداورا می فرسته بالا؟

دامبلدور که قیافه ای اینجوری: داشت گفت:خب باشه شاید دارن می جنگن و...خب باشه الان محفلی ها رو جمع می کنم برین اونجا خوبه؟

مالی:

در همین هنگام خانه ی لرد

جیمز همچنان داشت دنبال نجینی می کرد و نجینی هم که یویو ی جیمز به دمش بود داشت فرار می کرد.تدی هم به دنبال جیمز بود و سعی می کرد با فریاد هایی که می زد جیمز رو از این کار باز دارد ولی...ولی مگه جیمز ول می کرد؟

از سمتی دیگر هم گروهی از مرگخوار ها تدی و جیمز را دنبال می کردند.و از بالا ی پنجره هم لرد یارانش رو راهنمایی می کرد:

نه نه مورفین برو سمت چپ قابل گیرش کن...اَه!آخه اون چپه بوقی؟اون که راست بود تو رفتی.

مورفین از تو حیاط داد زد:آخه من نمی دونم کدوم چپ رو می گی رئیش.شمت چپ خودت یا شمت چپ من؟من به طرف شمت چپ خودم رفتم.

لرد:

در همین هنگام نجینی شروع کرد به مارپیچی حرکت کردن و رفت توی یک لوله!

جیمز هم که نجینی رو ول نمی کرد رفت تو لوله ! و مثل کارتون تام و جری وقتی بیرون اومد ابعاد بدنش ابعاد لوله بود!

ولی تدی کم آورد و نتونست بره تو لوله و وایساد.در همین هنگام یک تصادف قطاری رخ داد و مرگخوار ها با سرعت صد کیلومتر در ساعت به تدی برخورد کردند و...

تدی:

در همین هنگام پست در خانه ی ریدل ها!

دامبلدور به همراه بقیه ی محفلی ها که همه خواب آلود و خسته بودند پشت در خانه ی ریدل آپارات کرده بودند.

دامبلدور گفت:خب حلا باید درو بشکنیم یا زنگ بزنیم؟

مالی گفت:نمی دونم هر جور خودت می خواهی.
به این ترتیب در خانه ی ریدل ها با صدای بوم بلندی با زمین هم سطح شد!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- جیـــــــــــــــمز، جیــــــــــــــمزی، خواهش میکنم برگرد...چی کار میکنی؟الان مرگخوارا میبیننت

اما جیمز مثل همیشه، وقتی یویوش رو ببینه دیگه حرف هیچ کس رو گوش نمیکنه، در نتیجه بی توجه به تدی در جال دویدن به سمت نجینی بود.

در همین لحظات نجینی با فریاد تدی به سمت او برگشت و وقتی جیمزی رو دید به سرعت فرار کرد:
- سسسیسااسسس...اسسستسسساوووس

در اتاق لرد


لرد نیز در حالی که به زدر چشمهایش را نگه میداشت که بیرون نیفتند به جیمزی و نجینی نگاه میکرد که بلا وارد شد:
- مای لرد...حالتون خوبه؟ چرا چشاتون اینجوری شده؟ چه خبره ؟ چی شده؟

لرد ساکت ماند و حرفی نزد و فقط به پنجره چشم دوخت. بلا که به شدت دچار گل کردگی فضولی شده بد به سمت پنجره آمد و به بیرون اتاق نگاهی کرد و جیغی کشید:
- ارباب که این یارو پسر جیغو است. باید یه کاری کنیم، حتما نقشه مون رو فهمیدن.

لرد با جیغ بلا به خود آمد و دماغش رو بالا کشید. و فریاد زد:
- همه بیاین اینجا!!!

مرگخوارا در عرض سه سوت پیرامون لرد جمع شدن و لرد شروع به سخنوری کرد:
- همه گوش کنین...اون بیرون یه پسر بچه مزاحم میخواد مار منو بگیره..که اتفاقا محفلیه. میخوام اونو بگیرید بیارید...همین الان!!

و مرگخوارا با شنیدن دستور لرد...چشم بلند بالایی گفتند و روانه حیاط شدند.

پیش تدی

تدی که شاهد دویدن جیمز بود و در حال التماس کردن، ناگهان در خانه ریدل را دید که گشوده شد و تعداد متعددی مرگخوار بیرون ریختن.

تدی که دیگه نمیدونست باید چی کار کنه یه طلسم بصورت کیلویی روانه هوا کرد.

اونورتر، آلبوس اینا


- آلبوسسس..از اون ور، از طرف ریدل ها یه طلسم به هوا فرستاده شد.

- خب به من چه...

- تدی و جیمز اونجان ممکنه اونا باشن.

-


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
سرانجام تصمیم بر این شد که تدی و جیمز برن به خونه ی ریدل ها و فوضولی کنن.آنها به خانه ی ریدل(نزدیکی های خانه ی ریدل) آپارات کردند.

خا نه ی ریدل!

لرد همچنان در بستر بیماری بود و در همین هنگام شخصی در اتاق او را زد.

لرد با صدای بیمار گونه ای گفت:کیه؟

صدای پشت در گفت:منم مای لرد.اومدم اژ مریژی درت بیارم!

لرد گفت:چی میگی مورفین؟چرا چرت و پرت می گی؟

-میگم دوای دردت پیش منه بیام تو؟

لرد با صدای خسته ای گفت:بیا تو.

مورفین اومد تو و گفت:ارباب...ارباب...گرگینه ها میگن اگه هژار گالیون بیشتر بدیم تا آخر مریژی شما شبر می کنن.

لرد از جا پرید و سرش به سقب خورد و به تختش سقوت کرد و همین جور که سرش رو محکم گرفته بود گفت:راست میگی؟

-کاستو بیار ماشت بگیر...نه چیزه...یعنی آره راش میگم.

لرد گفت:عالیه.من باید سریع تر خوب بشم.

مورفین گفت:دوای اینم پیش منه.

لرد که دوباره جو گیر شده بود دوباره پرید و از ترس اینکه دوباره به زمین برخورد کنه لوستر اتاقش را گرفت و از اون بالا فریاد زد:راست میگی؟
مورفین:

-دوا چیه؟

مورفین دستش را در جیبش کرد و چیزی در آورد و گفت:اینه...

لرد:

لرد بعد از اینکه مورفین رو یک س فس کتک زد و مواد شو کرد تو دماغش و اونو از اتاقش بیرون انداخت، متوجه شد که گرگینه ها و موجودات درون حیاط خانه اش نابود شده اند...

فلش بک!(قبل از وارد شدن مورفین به اتاق لرد)!

جیمز و تدی گوشه ای پناه گرفته بودند و به موجوداتی که تکان نمیخوردند نگاه می کردند.
جیمز گفت:تدی چرا اینا تکون نمی خورد؟

تدی:یکم فکر کن...

جیمز فکر کرد و گفت:اون موجودات واقعی نیستند...

تدی گفت:آفرین درسته...

تدی و جیمز به سمت بیرون رفتند ولی در همین هنگام جیمز جیغ زنان گفت:یویو ام نیست.

تدی گفت:شاید تو خونه است...

جیمز حرف تدی را جر داد و نعره زد:اوناها اونجاست...

یویو ی جیمز به دم نجینی بسته شده بود...
جیمز دنبال نجینی کرد.

پایان فلش بک!

لرد وقتی به اتاقش برگشته بود از پنجره به حیاط نگاه کرده و جیمز سیریوس پاتر را در حال دویدن دیده است...در حال دویدن به دنبال مارش...



ادامه دهید!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
منو نيگا ! راس دقيقه ي 90 پستمو مي زنم! چه بچه ي وقت شناسي!

باشد كه الف دال پيروز باشد!

_برو... همونی ..رو که گفتم ....بگو.
و بلا هم بلا فاصله غیب می شه و میره که خبر بده.

...
و اما نزد
محفليون و الف داليون

در همین لحظات مالی که به تازگی از دست نیمفادورا رها شده بود به سمت آلبوس اومد و گفت:
- آلبوس بچه است خوب ولش کن، بیا عزیزم! مامان بزرگ قربونت بره...برو یه جای دیگه بازی کن، بدو عزیزم. آلبوس الف دالی ها رسیدن...
و الف داليا رسيدن...


الف داليا پشت سر گرابلي وارد اتاق مي شن.آلبوس كه تازه از خواب ناز بيدار شده و هنوز گيج و گنگ بود،با عصبانيت به گرابلي نگاه مي كنه.چون هنوز فكر مي كنه گرابلي تو صفحه كلاجه!

-هي آلبوس!

- به من نزديك نشو بوقي ِ ...!

-آلبوس...!

همون موقع مالي با كلوچه هاي خوشمزه اي كه تو دستشه وارد مي شه و مي گه: اوه گرابلي!به حرفاي آلبوس گوش نده،بعد از اينكه از خواب بيدار شد فقط داره هزيون (هزيون؟)مي گه!

-آها!بببلههه...


سپس آلبوس از جاش بلند مي شه و خودش رو مرتب مي كنه.مالي هم از الف داليا پذيرايي مي كنه و بعد مي ره بقيه ي محفلي ها رو جمع مي كنه تا با هم يك جلسه برگزار كنن و درباره ي جنگ با مرگخوارا صحبت كنن.

پس از مدتي كه الف دالي ها و محفليون دور ميز بزرگي تو خونه گريمولد جمع مي شن.دامبلدور هم طبق معمول مرتب و ترتميز(!) با ريش هاي شونه زده سر جاش نشسته و با سرفه اي همه رو ساكت مي كنه.

- خوب درود بر تمامي فرزاندانم!انشاالمرلين حالتون خوب باشه.ما اين جلسه رو ترتيب داديم تا با كمك شما عزيزان،بتونيم برنامه اي بريزيم و مرگخواران رو سركوب كنيم!هر چند من فكر مي كنم قبلا همه ي اين كارا رو كرديم...با كمك رستم و جومونگ و...

مالي با سرفه اي حرف دامبلو قطع مي كنه... و زير لب بهش مي گه:
-سسسسس...ديگه حرف جومونگو نزن...

دامبل با اين حالت() مي گه:
-چشم با كمك سوسا...

ملت:

در اين وسط گرابلي:
-اي بابا!ليسا نكنه مي خواي سوژه را تغيير دهيم؟سوژه دارد بسي بي محتوا پيش مي رود!اي بابا!مراعات كنيد ديگر!


- خوب بحث رو عوض مي كنيم!فرزندان چه كنيم ما؟نظري چيزي؟نو نظرينگا؟

گرابلي بلافاصله مي گه:
-ام...خوب اين روزا ولدي اينا خيلي مشكوكيوسن!چه مي دونم اين موجوداتشون خيلي عجيب غريبن...به نظرم... به نظرم اون موجودات...

گرابلي بقيه ي حرفشو نمي زنه.دامبلدور با تعجب مي پرسه:
-چي ؟به نظرت چي؟

- هيچي...مي ترسم حرفم درست نباشه ،خوب اول بايد يكي رو بفرستيم تا يكم فضولي كنه...مثل دفه ي پيش!البته فقط يه نفر !

دامبلدور يكم فكرمي كنه(يعني دست به ريشش مي زنه! )بعد مي گه:
-خوبه،باشه...ولي كيو بفرستيم؟

-كينگزلي!

گرابلي با بي حوصلگي به ديدالوس مي گه:
-برو بابا!كينگزلي كيلو چنده؟!

بعد اهم اوهوم مي كنه و ميگه:
-ديدالوس !معذرت كه گفتم برو بابا!الف داليا گلن!سنبلن!

ملت:

جيمز كه داره با يويوي صورتيش بازي مي كنه ،ميگه:عمو آلبوس ،مي شه من برم فوضولي؟

تدي بلافاصله بعد جيمز گفت:منم ميام!

دامبلدور گفت:
- خوب...خوبه...آره خوبه...چون شما ريزه ميزه اين كسي نمي بينتتون...گرابلي نظر تو چيه؟بقيه ي محفليا و الف داليا؟

***
اين داستان...

ادامه نخواهد داشت...

چون ماموريت تموم شد!


امتیازات این تاپیک تا بدین جا به روز شده!


ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۸ ۲۳:۰۷:۰۸
ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۹ ۹:۵۲:۳۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۹ ۱۴:۰۵:۴۱

[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۷:۰۸ سه شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
در خانه ی اربابی مالفوی

بارتی ( پسر) در حالی که شربتی را می نوشید در کنار پنجره، به موجوداتی که در حیاط (حیاط که چه عرض کنم ،پارک جنگلی می شه گفت )بودند نگاه می کرد با دیدن دراکو در میان آن ها جا خورد. دراکوی بدلی در حیاط در حال شلاق زدن اژدها بود . او به سر تا پای بدل دراکو نگاه کرد و بعد با حالتی عصبانی از اتاقش خارج شد. در همان لحظه یکی از جن های خانگی پشت سر او با صدای بلندی ظاهر گشت(این جن بیچاره که دید بالاخره این موجود کپک زده از اتاقش خارج شده ،آمد که اتاقش را تمیز کند.) و این باعث شد لیوان بارتی از دستش بیافتد مواد درونش بر روی پله های ترقی که مورگانا در حال به پایان رساندن تمیز کردنشان بود (بعد از تمیز کردن پله های خانه ی ریدل به این نتیجه رسید که برای ترقی نیاز به طی کردن پله های بیشتریه )بریزد.

بارتی که وضیعت را قرمز دید یک خنده ی گارفیلدی (خنده ای که بعد از به هم ریختن خونه تحویل صاحبش داد )تحویل مورگانا داد و ترجیح داد آپارات بکند.بعد از ظاهر شدنش در مقابل در اتاق ولدی بدون در زدن وارد شد و با لب و لوچه ای آویزان گفت:چرا برای دراکو بدل درست کردین برای من نکردین. از وقتی شما مریض شدین دیگه هیچ کس با من لگو بازی نمی کنه. اصلا من لگو نمی خوام من پی سی می خوام.از بس تو اتاقم بودم وبه این موجودات توهمی که در حیات هستن نگاه کردم حوصلم سر رفته.همه منو اذیت می کنن. حتی جنای خونگی این مالفوی ها منو می ترسونن.(و گریه را شروع کرد)
ولدی که به خاطر مریضی در تخت افتاده بود و نمی توانست درست صحبت کند و برای تنفس به ماسک اکسیژن نیاز داشت بادیدن ناراحتی بارتیه عزیزش ماسکش را پایین کشید و بر سر لوسیوس فریا د زد:چرا وقتی... کاری رو بهت واگذار... می کنم نمی تونی... انجام بدی؟ من دو روزه ...سرما خوردم... و یکم کسلم...کروشیو...برو بدل دراکو... رو از بین ...ببر و بدل بارتی.... رو درست کن...و اون جناتو هم همرو از دم کروشیو کن...بعدشم برو آخرین مدل پی سی که تو بازار... اومده رو براش.. بخر.
بعد با لحنی کاملا متفاوت رو به بارتی گفت:حالا... خوب... شد ؟

در همین هنگام بلا بدون در زدن وارد اتاق شد . ولدمورت بعد از کروشیو کردن بلا گفت:برای ...دفعه ی بعد یادت ...باشه دم در اتاق ارباب... غیب ..و ظاهر نشی ...و بدون در زدن هم وارد... نشی.لوسیوس ..تو چرا وایسادی و... منو نگاه می کنی؟ منتظر ...دعوتنامه ای؟

لوسیوس هم قبل از این که ولدی چوبدستیش رو برای کروشیو کردن بالا بیاورد غیب شد.بلا با ترس گفت:ارباب گرگینه ها قرار دادشونو بهم زدن . اونا فهمیدن شما مریض شدین و حالا می خوان از موقعیت سواستفاده کنن.الان دو سه روزه قول حمله ای رو که به همه داده بودیم به خاطر مریضی شما عقب انداختیم. و این موجودات توهمیی که تو حیات برای گم راه کردن محفلی ها درست کردیم تا دو روز دیگه دووم نمیارن.

ولدی بالحنی فوق ملایم گفت:بارتی عزیز نمی خوای بری رنگ پی سی جدیدت... رو انتخاب کنی؟ اگر می خوای.... برو زود تر ...به لوسیوس برسی.بازم بیا به... دیدنم.

بعد از این که بارتی ولدی رو بغل کرد و غیب شد ولدی گفت:کروشیو کروشیو کروشیو! خجالت نمی کشی جلوی بچه حرفای نا امید کننده میزنی؟! نمی گی تو روحیش تاثیر داره؟

بلا:ارباب ببخشید دیگه تکرار نمی شه.

_هنوز شما بی عرضه ها شفا دهنده ی خانوادگی منو پیدا نکردین؟

_نه ارباب . نمی دونیم تو کدوم سالمندانه ویا هنوز زندس یا نه؟

_به نفعتونه که زنده باشه.

_ارباب گرگینه ها برای این که موضوع رو به گروه های دیگه نگن باج می خوان بگیرن!

_ این هم به خاطر ...بی عرضگی... شماست که ...نتونستین موضوع کوچکی مثل این رو ....پنهان کنین.حالا چی ...می خوان؟

_کل انجمن خانه ی ریدل رو می خوان.اگر بهشون ندیم به همه ی گروه ها می گن.

_بهشون... بگو فقط یک تایپیک..... بیشترو نمی دم وگرنه قبل از ...این که دهنشونو بتونن... باز کنن اژدها ... می سوزوننشون.زود باش برو... بهشون بگو.

_اما...

_برو... همونی ..رو که گفتم ....بگو.
و بلا هم بلا فاصله غیب می شه و میره که خبر بده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
قضیه از این قراره :
ولدی با همهی گروه های شرور قرار داد بسته که با اون ها تمام ماگل ها رو از بین ببره ولی در این میان دچار مریضی سختی می شه که به خاطرش حتی به راحتی نمی تونه نفس بکشه چه برسه که در جنگ شرکت کنه.

برای این که محفلیون که نشونه های شروع شدن جنگ رو فهمیده و دیده بودن به مرگخوارا حمله نکنن ولدی تصمیم گرفت تا وقتی که دکترش نیامده تصاویری توهمی از موجودات شرور در حیاط خانه ی مالفوی بسازه . ولی با وجود پنهان کاری گرگینه ها متوجه شدن و برای این که موضوع رو لو ندن از مرگخوارا انجمن خانه ی ریدلو می خوان.


ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۶ ۰:۳۹:۰۳

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
سلام

از اونجایی که سوژه بسی بی محتوا در حال پیش رفتن است...تغییر میدهیم

از همه ی عزیزانی که پست زدن معذرت میخوام اما سوژه داشت بیخودی پیش میرفت.

خلاصه سوژه

اتفاق خاصی نیفتاده فقط آلبوس اینا فهمیدن مرگخوارا یه تعداد موجود جمع کردن و محفلیا میخوان برن بکشنشون و در همین راستا الف دالی ها هم برای کمک دعوت میشن. البته این وسطا آلبوس خوابش میبره و کلی خواب میبینه. که خیلی کاری به کار داستان نداره.

داستان


نزد محفلیون

دوربین روی چهره سهراب زوم می کنه و ثابت میشه . تصویر سیاه و سفید میشه.
- آلبوس...آلبوس...پاشو...

- چی شده؟ چه خبره؟

- پاشو بابا الان یکساعته که خوابی.

- خوابم؟ سهراب کو؟ آراگورن اینا...کوشن؟

- چی میگی بابا، خواب دیدی حتما، مالفوی تا الان بیست و دو تا موجود رو جمع کرده که به جز دوتا ترول بقیه شون خیلی خطر ناک نیستن.

- خب الف دالیا چی شدن؟ گرابلی هنوز تو فرمانه؟

- نه از فرمان اومد بیرون، الان تو صفحه کلاجه... تو یه چیزیت شده ها، فرمان چی چیه؟ اونا تو راهن دارن میرسن. نمیخوای نقشه بکشی؟

آلبوس پس از یکساعت از خواب ناز و عمیق خودش بیدار شده بود و تازه ماجرا رو فهمیده بود، همه چیز خواب بود...میلیون ها نفر، رستم و سهراب و همه و همه فقط خواب بود.

اما وضعیت وضعیت بدی بود، مرگخواران در حال جمع آوری موجودات خبیث بودند و آلبوس باید کاری میکرد. الف دالیون در راه بودند و محموعا تعدادشان کافی میشد تا موجودات را شپلخ کنند. و...

-آآآآآخخخخخ...بچه ی فضول ابله خنگ _______ (سانسور شد) صد دفعه بهت گفتم با این یویوی _______ به من نزدیک نشو. سرم شده عین کوههای آلپ، همه جاش ورم کرده، اه

در همین لحظات مالی که به تازگی از دست نیمفادورا رها شده بود به سمت آلبوس اومد و گفت:
- آلبوس بچه است خوب ولش کن، بیا عزیزم! مامان بزرگ قربونت بره...برو یه جای دیگه بازی کن، بدو عزیزم. آلبوس الف دالی ها رسیدن.

....


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.