گوپس! راجر روزنامه ی "
همشهری ِ جادویی (!) " را روی میزش کوبید و سپس، پاهایش را از روی میز پایین انداخت. به گابر خیره شد که از خواب پریده بود و به تلفن پاسخ میداد !
راجر : مگه زنگ زد؟
گابر : نه ولی به گمونم میز لرزید..
راجر :
گابر :
راجر از روی صندلی پشت میزش بلند شد و سپس به سوی پنجره رفت. حوصله اش به شدت سر رفته بود، اصلا نمیدانست چه کار میتواند انجام دهد. حتی با کفگیر همش زده بود، حوصله اش رو میگم. اما فایده ای نداشت، درست نشده بود. بازم حوصله اش رو میگم.
- بیا یک کاری کنیم!
- قضیه ی همونیه که شرکت یک و یک میزنیم، میریم دم خونه مردم تو در میزنی من یه رب می..
- نه بیناموس الان میان بلاکت میکنن!
اصلا خودم بلاکت میکنم. بیا بازی کنیم!
لحظه ای بعد میز کوچک راجر ، تبدیل به صفحه ی شطرنج جادویی شده بود. گابر به اسبش تلنگر میزد، که حرکت کند اما گویی اسب خشک شده و همان طور مانده بود.
- خوب. حالا قلعه برو به خونه ی ال نود!
- اولا، قلعه نداریم.. ، دوما، خونه ی نود کو؟
راجر با دست به خانه ای در ته های صفحه اشاره کرد .
گابر با دیدن عدد 90 کنار خانه :
!!
و سپس ، با همان حالت به سوی دوربین برگشت.
راجو:
مدتی بعد تر هر دو پشت میز خوابیده بودند و دست هایشان زیر چانه اشان بود.
گابر : اگه من اعتراف کنم که باختم، ول میکنی؟
راجر : اممم.. فقط باید کتبی بنویسی.
ویژژژژ ... ویژژژژژژژژ ... وِِِییییژژژژژ !!کاغذی به صورت موشک وار وارد اتاق شد و در یکی از دو سوراخ دماغ راجر گیر افتاد. جغدی که نامه را در اتاق انداخته بود، خارج شد. راجر نامه ی رسمی را باز کرد .
- "
سلام بوقی!
همین الان یکی از موجودات بسیار خطرناک از باغ وحش فرار کرده هست، و شنیدیم که به اون طرفا اومده! سریعا بانیروی دیوانه سازی و غیره اتون برید به دنبالش و اون رو دستگیر کنید! من اون اژدها رو تا فردا میخوام. بیخود هم واسه من قیافتو اون طوری نکن ! ( راجر : ! ) بلند شو دیگه.. نشسته نامه میخونه!
وزیر "
راجر نامه را بست و با آهی رو به گابر گفت:
- آخه دیوانه ساز ها به این سادگی ها راضی نمیشن ... !