هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
خوب يه هفته هم گذشت و اين عكس عوض نشد.به نظر من در مورد اين تصوير بيش از حد پست زده شده و همين مسئله كيفيت نوشته ها رو پايين مياره.به هر حال ازون جايي كه صبرم تموم شده منم با همين عكس پست مي زنم. فكر مي كنم توي كل تاريخ جادوگران تا حالا نمايشنامه به اين طول و درازي زده نشده!با عرض معذرت به ناظر فروم بايد بگم من بي تقصيرم!مقصر اين عكس و سوژه هاي تكراري هستند! اميدوارم خوشتون بياد
---------------------------------------------------------------------------

ريموس،جيمز و سيريوس طبق معمول در راهروهاي هاگوارتز قدم مي زدند و مشغول بحث در مورد نقشه ي غارتگر بودند.
سيريوس در حاليكه به اطراف نگاه مي كرد به آرامي گفت:"من مطمئنم به جز حفره ي پشت مجسمه و تونل زير درخت راههاي مخفي ديگه اي هم به هاگزميد وجود داره.به نظر من اين قلعه خيلي اسرار آميز تر از اون چيزيه كه ما انتظارشو داشتيم."
جيمز سرش را به نشانه ي تأييد تكان داد و ناگهان به انتهاي راهرو خيره شد.
پيتر با حالتي آشفته نفس نفس زنان به سمت آنها مي دويد.
ريموس با نگراني گفت:"هي پيتر چه اتفاقي افتاده چرا انقدر عجله داري؟"
پيتر كه از ديدن آنها خوشحال به نظر مي رسيد بريده بريده گفت:"دنبال شما مي گشتم.تمام قلعه رو زيرو رو كردم.اطلاعيه ي جديدي كه توي تابلوي اعلانات نسب شده رو ديديد؟"
جيمز بهت زده پرسيد:"اطلاعيه؟"
_آره...يه اطلاعيه روي يه كاغذ پوستي بزرگ
سيريوس با كلافگي گفت:"آخه سايز كاغذ پوستي براي ما چه اهميتي داره؟زودتر بگو موضوع اطلاعيه چيه كه انقدر تو رو هيجان زده كرده؟"
پيتر آب دهانش را قورت داد و به آرامي گفت:"اسم شما سه نفر با حروف بزرگ توي اطلاعيه نوشته شده"
ريموس با نگراني پرسيد:"اسم ما؟"
_آره.گفته كه هر چه سريع تر بايد به دفتر دامبلدور مراجعه كنيد.به نظر غير طبيعي مي رسه!من خيلي نگرانم.وقتي اطلاعيه رو مي خوندم اسنيپ رو ديدم كه با رضايت بهم پوزخند مي زنه
هرسه با تعجب به پيتر خيره شدند.
جيمز در حاليكه دستي به چانه اش مي كشيد با لحني متفكرانه گفت:"به نظر مي رسه دردسري توي راه باشه"
سيريوس با عصبانيت گفت:"كاملاً مشخصه.اسنيپ احمق پيش دامبلدور رفته و از ما شكايت كرده.اين كارها از اون ترسو بعيد نيست " و بعد درحاليكه خودش هم چندان از حرفي كه مي زد مطمئن نبود ادامه داد:"جاي نگراني نيست.مطمئنم كه اون هيچ مدركي براي اثبات حرفهاش نداره"
ريموس آهسته گفت:"اميدوارم!حالا چيكار كنيم جيمز؟"
_به هر حال دير يا زود بايد باهاش روبرو بشيم.به نظر من هرچه زود تر به دفتر دامبلدور بريم سريع تر از اين نگراني خلاص مي شيم"
با اين فكر هر سه به سمت دفتر دامبلدور به راه افتادند.

*‌‌ * * * * * *
چند دقيقه اي مي شد كه دامبلدور در سكوت به آنها خيره شده بود.اوضاع بدتر از آنچه فكرش را مي كردند به نظر مي رسيد.سكوت دامبلدور با آن نگاه عصباني هر سه ي آنها را ترسانده بود.
چند دقيقه ي ديگر هم به همين منوال سپري شد تا اينكه دامبلدور بالاخره شروع به صحبت كرد و در حاليكه چند قطعه عكس را روي ميز مي گذاشت به آرامي پرسيد:"در مورد اين عكسها چه توضيحي داريد؟"
جيمز با تعجب پرسيد:"عكس؟!" و بعد هر سه به ميز نزديك شدند.
غير قابل باور بود.عكسهايي كه روي ميز بودند هر كدام از زواياي مختلف ريموس،جيمز و سيريوس را در حال آزار و اذيت اسنيپ نشان مي دادند.
جيمز با حالتي بهت زده رو به دامبلدور گفت:"ما....ما..."
دامبلدور ادامه داد:"شما انتظارشو نداشتيد در حين ارتكاب جرم ازتون عكس برداري بشه!"
سيريوس در حاليكه يكي از عكس ها را كه در آن مشغول فرستادن طلسمي به سمت اسنيپ بود در دست گرفته بود با صداي لرزاني گفت:"اما پرفسور ما اونو آزار نمي داديم،اون فقط يه طلسم ِ...يه طلسم ِ..."
دامبلدور اين بار هم حرفش را قطع كرد:"يه طلسم ِريكتوسمپرا ي كوچولو بود اينطور نيست؟"
سيريوس كه دهانش از تعجب باز مانده بود با حيرت پرسيد:"اه پرفسور شما از توي عكس هم مي تونيد طلسم ها رو تشخيص بديد؟!"
ريموس با ته آرنجش ضربه اي به پهلوي سيريوس زد و سيريوس تازه متوجه شد چقدر ناشيانه خودش را لو داده است!
دامبلدور در حاليكه عكس ها را از آنها مي گرفت گفت:"لازم نيست اونو سرزنش كني ريموس.راستش نيازي نبود من براي تشخيص طلسم به عكس نگاه كنم.پرفسور تريلاني مي گفت سوروس انقدر سر كلاس پيشگويي خنديده كه نا چار شدند اونو به درمانگاه ببرند!...در هر حال پسر ها من انتظار بيشتري از شما داشتم ، بايد اين مسئله رو درك كنيد كه شوخي و سر گرمي اندازه اي داره...با وجود اينكه گريفيندور گروه مورد علاقه ي منه ناچارم..."
ريموس با نگراني پرسيد:"پرفسور شما كه نمي خوايد به خاطر اين كار از گريفيندور امتياز كم كنيد؟"
_متأسفانه دقيقاً همين قصد رو دارم ريموس
جيمز كه به نظر دستپاچه مي رسيد با عجله گفت:"اما پرفسور شما نمي تونيد فقط به خاطر شكايت هاي بچگانه ي يه اسلايتريني و چند تا عكس كه حتي ممكنه اونا رو دستكاري كرده باشه از گريفيندور امتياز كم كنيد.ما فقط مي خواستيم با اون شوخي كنيم"
_در مورد سوروس بايد بگم كه اون اين عكسها رو اينجا نياورده آقاي پاتر.مطمئناً اگه متوجه بشيد كه حتي اعضاي گروه گريفيندور هم از رفتارهاي گروه كوچيك شما شاكي اند در رفتارتون تجديد نظر مي كنيد.
سيريوس با تعجب پرسيد:"بچه هاي گريفيندور؟!"
جيمز ادامه داد:"مطمئنم كه هيچكدوم از اعضاي گريفيندور هيچوقت از ما شكايت نمي كنه.در اينصورت...شما حتماً مي تونيد به ما بگيد اون شخص كي بوده اينطور نيست پرفسور؟"
دامبلدور در حاليكه با حالت به خصوصي به جيمز نگاه مي كرد به آرامي گفت:"البته جيمز.مطمئنم كه تو بهتر از بقيه اونو مي شناسي...مي دوني دوشيزه اوانز مطمئنه با شيطنت ها ي شما امسال گريفيندور حتماً جام قهرماني رو از دست مي ده.به نظر اون شما چند نفر به تنها چيزي كه اهميت نمي ديد موقعيت و اعتبار گروهتونه"
سيريوس با حيرت گفت:"لي لي اوانز؟اه خداي من!"و بعد با حيرت به جيمز خيره شد.
جيمز سعي داشت چيزي بگويد اما تنها صدايي كه از گلويش خارج شد چيزي شبيه صداي غاز بود!

* * * * * * *
سيريوس با عصبانيت دستهايش را در هوا تكان مي داد و پشت سر هم صحبت مي كرد:" فكرشو بكنيد!...لي لي اوانز!...اه خدايا!كاملاً مطمئنم كه عكسها هم كار خودش بوده.هفته ي گذشته چندين بار با يه دوربين عكاسي توي راهرو هاي مدرسه ديدمش...هيچوقت نمي شه رفتار اين دختر ها رو پيشبيني كرد...مثل آب خوردن 150 امتياز از دست داديم!...مي دوني جيمز به نظرم بايد توي احساساتت در مورد اين دختر تجديد نظر كني.من بارها نگاههاي عجيب و غريبت به چشمهاي سبز رنگش رو ديدم و راستشو بخواي ديدم كه توي دفترچه ي يادداشت هاي شخصيت نوشته بودي قصد داري تا قبل از كريسمس در مورد احساست با اون صحبت كني..."سيريوس ناگهان حرفش را نيمه كاره گذاشت.
جيمز با دهاني باز به او خيره شده بود. مطمئن بود اگر در موقعيت ديگري متوجه مي شد سيريوس دفترچه ي يادداشت هاي شخصي اش را خوانده است،حتماً او را خفه مي كرد!اما در حال حاضر قدرت به زبان آوردن هيچ كلمه اي را نداشت.
ريموس در حاليكه لبه ي كلاهش را در دست مي فشرد با لحني پر از حسرت گفت:"كاش تريلاني هفته ي گذشته منو هم مثل پيتر جريمه كرده بود.اونوقت ناچار نبودم با اون قيافه ي مزحك در حاليكه تو در كنارم طلسم به سمت اسنيپ مي فرستادي رو به دوربين مخفي ِ اوانز لبخند بزنم!" سيريوس سقلمه اي به زد.
كم كم به تالار اصلي نزديك مي شدند.همه ي اعضاي گريفيندور با تعجب دور ساعت شني جمع شده بودند و در مورد علت كاهش 150 امتازييشان با هم بحث مي كردند.
سوروس با موهاي سياه روغن زده اش كنار ساعت شني ايستاده بود و به چهره ي ماتم زده ي جيمز پوزخند مي زد.
جيمز احساس كرد سيريوس در حاليكه دندانهايش را از خشم به هم مي فشارد سعي دارد چوب دستي اش را از دست ريموس بيرون بكشد و به سمت سوروس نشانه گيري كند.
اما در واقع هيچ كدام از اين اتفاقات در آن لحظه براي جيمز اهميت چنداني نداشت.آنچه توجهش را به خود جلب كرده بود عبور دختري قد بلند با يك بغل كتاب از كنار ساعت شني بود كه با نگاهي مغرورانه به اطراف نگاه مي كرد.به نظر مي رسيد به هيچوجه براي او اهميت ندارد كه با خبر شود چه كساني مسئول كسر امتياز گريفيندور بوده اند.
جيمز با نگاهي بهت زده صاحب چشمان سبزي را كه فاتح روياهايش بودند تا انتهاي راهرو دنبال كرد و با خود انديشيد:"به نظر مي رسه هيچ چيز به اندازه ي اخراج ما 4 نفر از مدرسه نمي تونه لي لي رو خوشحال كنه!"

عکس جمعه ها عوض میشه!!!
چون این هفته اول بود کمی طور کشید!

لطفا پستاتو کوتاه بزن چون خوب میزنی ولی وقتی پستت طولانی باشه معمولا کسی نمیخونه!!!

تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۲۰:۰۳:۵۸



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

ايسيلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۲ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
هوا برفي بود و تمام دانش آموزان گريفندور در سالن استراحت برج مشغول خوردن كيك با شربت كدو بودند.ناگهان دريچه باز ميشودو سيريوس با حالتي عصبي وارد ميشود.
سيريوس:جيمز خبر رو شنيدي.
جيمز:آره سوروس افسون دماغ گنده كنش به خودش خورده.
-نه بابا.....از درمانگاه مي امدم كه پامفري رو ديدم كه داشت با اسلاگهورن حرف ميزد.....منم فال گوش واستادم......از اسلاگهورن مي خواست معجون ضد عشقرا بسازد.
-فهميدي براي كي مي خواست!!!!
-اره براي ليلي!!!!!
-نه........(هر حرف را 4 بار بخوانيد)عاشق كي شده بود.
- ارچ !
-مي كشمش.
-بابا كار ارچ كه نمي تونه باشد.
- خنگ خودم ميدونم مي خوام دخل اون وزغ رو در بيارم.

در راه بازگشت دانش اموزان از گل خانه .برف داشت به ارامي مي باريد.چهار دوست همشگي داشتند بشت اسنيپ آخر از همه برمي گشتند.
سيريوس:بر و بچ نگاه كنيد.اين بهترين وقت براي تلافي هست.من بيهوشش ميكنم.ريموس و پيتر شما نگه مي دارنين وجيمز معجون رو بهش ميده افتاد.
تمام دانش اموزان وارد قله شدند بجز پنج تا از دانش اموزان.
سيريوس: بگيج
به سرعت نقشه پياده شد.
در سالن غذا خوري همه مشغول گپ زدن بودند.كه در سالن باز مي شود و اسنيپ وارد مي شود. چوپ دستي اش را به سمت دهانش مي گيرد و صداي كر كننده اش رو همه ميشنوند.
- كسي اينجا ي غول غار نشين به نام تسي سايون ميشناسه.....ميتونيد من رو بهش معرفي كنيد(شليك خنده تمام حاضران صحنه)

داستان پستت کمی از هم گسسته بود! مثلا ارچ رو بدون هیچ معرفی آوردی تو...یا نکته طنز آخری بی معنا بود زیاد خنده دار نبود یعنی..!!

سعی کن و هفته بعد دوباره با یه مضمون جدید بزن!! موفق میشی!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۷:۰۲:۲۳


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

کلاوس بودلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۹ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۹ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از یه جای دور...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
جیمز با بی حوصلگی پاتیلش را جمع کرد.
سیریوس خمیازه ای کشید:خب!برنامه امروزمون چیه؟
جیمز با آزردگی و به طور ناگهانی پاتیلش را روی میز کوبید:چرا اون اینقدر از من متنفره؟من همیشه از اون دفاع کردم...
سیریوس خندید:پسرک عاشق!یه قانون نا نوشته میگه اگه به کسی توجه نکنی ان بیشتر تو رو دوست خواهد داشت!مثلا الان تو از نینا پری خوشت نمیاد چون همش داره بهت توجه میکنه ولی لیلی رو دوس داری چون هیچوقت بهت نگاه نمیکنه!
ریموس خشمگین شد:پانمدی میشه یه لطفی بکنی و خقه شی؟من...
جیمز ناگهان سر حال شد:بچه ها اونجا رو!زرزروسه!
سیریوس و جیمز چوبدستی شان را کشیدند و به دنبال اسنیپ 15 ساله روانه شدند.
ریموس با نارضایتی گفت:چی میشه دست از سر اون احمق بردارید؟مگه اون چیکار کرده؟
سیریوس حالتی جدی به خود گرفت:اوه!مگه تو نمیدونی؟اون مهمترین قوانین ما رو نقض کرده!
ریموس کنجکاوانه پرسید:و اون قانون چیه؟
سیریوس قهقه ای زد:اینه که نباید مو بیش از یه من روغن داشته باشه!
با صدای خنده سیریوس.اسنیپ به طور ناگهانی برگشت و همانطور که چوبدستیش را بیرون میکشید فریاد زد:سکتوم سم...
جیمز با بیخیالی محض تکانی به چوبدستیش داد:پروته گو!
سیریوس با خنده ای که بر چشمانش هم تاثیر میگذاشت به ریموس گفت:من همیشه تو این که چه طور پاتیل اون منفجر نمیشه میمونم!آخه با اون همه روغنی که از موهاش میچکه...
سپس ادای آدم در حال مرگی را درآورد.جیمز خندید و ریموس هم بر خلاف میلش خنده اش گرفت.
یک لحظه پرت شدن حواس جیمز کافی بود تا اسنیپ بتواند به طور غیر لفظی بگوید:سکتوم سمپرا!
صدای جیغی آمد و بعد جیمز در حالی که دختری خون آلود بر بدنش بود بر زمین افتاد.
جیمز نعره زد:لیلی!
ریموس دوان دوان به سمت درمانگاه رفت.اسنیپ پوزخندی زد ولی با دیدن چیزی در پشت سر سیریوس مبهوت.جیمز وحشت زده و لیلی اوانز خون آلود لبخندش خشکید.
دامبلدور با شعاعی از قدرت در اطرافش و نشانه خشم در چشمش به اسنیپ نگاه میکرد...
***
نمیدونم ملاک برای پست کوتاه بودنه یا بلند بودنه و خیلی چیز های دیگه رو هم نمیدونم.مثلا من دقیقا پایان ماجرا رو نشون ندادم ولی خواننده میتونه خودش حدسش رو بزنه.نمیتونه؟به هر حال اگه بده بگین دوباره بنویسم.

هوم..!!

خوب بود! یعنی برای شروع، خیلی خوب بود!!
تایید میشی!!!

( با ویولت واقعا هم نسبتی چیزی داری؟!)


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۶:۵۸:۱۵

فقط قدرت است که میماند و بس.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

استیو ترویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۱ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۶ سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 62
آفلاین
راهرو ظاهرا خالي خالي بود كه ناگهان سري معلق در هوا ظاهر شد و به فاصله ي كوتاهي بعد از آن دري در ديوار روبه روي فرشينه ي بارناباس بي عقل احمق ظاهر شد سيريوس بلك جوان لاي در را باز كرد و با صدايي بسيار آرام گفت:جيمز تموم نشد؟
در جواب او كسي گفت :نه
سيروس:ميتونيم فرداهم بيايم.....
جيمز نيم نگاهي به بهترين دوستش انداخت و گفت:آره ادامش واسه فردا من كه همش از فيلچ نگرانم آخه ما هنوز نفهميديم اون از وجود اين اتاق چيزي ميدونه يا نه؟
سيروس:فعلا بي خيالش....در همان موقع صداي پايي آمد و جيمز به سرعت زير شنل نامرئي رفت . پسري قدبلند و رنگ پريده وارد راهرو شد.
سيريوس زير لب گفت ا....اين كه مهتابي خودمونه......!
مهتابي:بچه ها شما اينجايين؟
سيروس دستش ا از زير شنل بيرون آورد و اشاره كرد كه مهتابي هم پيش آنها بياد.حالا مهتابي هم به جمع دودوستش زير شنل ملحق شده بود.صداي قدمهاي ديگري آمد سيروس زير لب به ريموس گفت:دم باريك كه تو درمونگاهه تو كس ديگه اي رو دعوت كرده بودي؟
ريموس سرش را به نشانه ي منفي تكانداد:no:.پسري لاغر اندام رنگ پريده با موهاي چرب بلند وارد راهرو شد جيمز زير لب گفت:اينم از زرزروس....!
سيريوس چوبدستي خودش را بيرون كشيد و وقتي زرزروس از كنار آنها رد شد ورفت و پشتش به آن سه بود سيريوس او را نشانه گرفتو طلسمي را به طرفش فرستاد طلسم به بين دو كتف زرزروس برخورد كرد چند ثانيه بعد طي طلسم پانمدي رنگ موهاي زرزروس تغيير كرد و زرد قناري شد زرزروس دستي به موهايش كشيد و در حالي كه سرتا پايش از خشم ميلرزيد فرياد زد :پيوز
و با قدمهايي سنگين به طرف دفتر فيلچ حركت كرد......
هرسه از زير شنل بيرون آمدند جيمز ،سيريوس،ريموس:
سپس به طرف تالار گريف به راه افتادند و بين راه به مرور اتفاقي كه چند لحظه پيش افتاده بود پرداختند واز ته دل خنديدند.....!

هوم خوب قرار بود یه پست جدید بزنی!! میخوام ببینم چقدر خلاقیت در پیدا کردن سوژه داری!!
من که گفتم بهت، اگه یه هفته صبر کنی عکس جدید گذاشته میشه و مطمئنا سوژه های جدیدی بوجود میاد!

نکته: کمتر سه نقطه بذاری بهتره!!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط استیو تروی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۱۷:۰۵:۴۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۶:۵۰:۲۵

دو چشم سبزش مثل خیاره
موهاش سیاه مثل تخته سیاهه
کاش مال من بود این پسر خوب
فاتح جنگ با لرد سیاهه


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

پوريا دفتري بشلي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۵۱ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از ايران _ البته در تعطيلات من در مدرسه پيش دوستانم چون هري
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
امروز مثل هميشه ازدحامي از دانش آموزان هاگوارتز به منطقه ي سرسبزش هجوم بردند تا كمي تفريح كنند .

سيريوس : هي جيمز ببين كي داره مي آيد ؟
جيمز : چي گف ... ها ديدمش . وش كن بابا چي كارش داري هر روز از مچ پا آويزونش مي كني ؟
سيريوس : هي سوروس . چيه حالت خوب نيست ؟ باز تو كلاس تغيير شكل گند زدي ؟
سوروس : ببند اون دهنتو . به تو چه من چمه ؟
سيريوس : سوروس اينقدر عصباني نباش . چرا توي روز به اين خوبي اوقات ما را هم مثل خودت تلخ مي كني ؟
سوروس : دهنتو ببند سيريو ...
هنوز حرف سوروس تمام نشده بود كه پرتوي نوراني به سوروس خورد و او را از مچ پا آويزان كرد . و اين باعث شد تا تمامي افرادي كه در آن اطراف بودند با شدت بخندند .
جيمز : ولش كن سيريوس .
سيريوس : ول كن تازه داريم حال مي كنيم .... ولي حالا چون تويي به خاطرت ولش مي كنم .
در همين هنگام پرتوي نوراني ديگري ظاهر شد وسوروس دوباره در جاي خود ايستاد و كتابها و لوازمش را جمع كرد تا به طرف سرسراي ورودي برود .
جيمز : اينقدر بهش گير نده .
سيريوس : آخه مي دوني چيه دايم مي گه خودش از ما بهتره ولي اصلا هيچي حاليش نيست .
جيمز : اگه زيادي اونو اذيت كني به جرم آزار و اذيتش تورو مي فرستند آزكابان يا شايد هم خونه .
سيريوس : من كه زياد اين كارو نميكنم فقط روزي يك بار كه مشكلي پيش نمياره . مياره ؟
جيمز : آره ممكنه اون هم دردسر ساز باشه .
سيريوس : اينقدر دوست دارم يك بار جادوي فرمانبري رو روش امتحان كنم .
جيمز : ها . يه وقت اين كارو نكنيا ؟
سيريوس : بابا شوخي كردم .
و هر دو با هم خنديدند و با صداي زنگ كلاس به طرف سرسراي ورودي رفتند .
جيمز : واي باز كلاس پيشگويي ...
سيريوس : راست مي گي دوباره پدرمونو در مياره .
جيمز : خوب شد ديشب از خودمون خواب در آورديم .
سيريوس : آره .
جيمز : خوش به حال ريموس كه چند روزي از اين درساي لعنطي راحت شده .
سيريوس : آره واقعا .
_ ..........
_ ..........

تورو خدا اين يكي را قبول كنيد . ارادتمند شما نيلا لانگ باتم

خوب...!!
خوشحالم که خودت داری مینویسی!
یه مشکلی وجود داره...دیالوگها در این نوشته ات کمی ضعیف هستن...مثلا جایی که جیمز به سیریوس میگه بهش گیر نده، با توجه به نفرت جیمز از اسنیپ، خیلی غیرعادی به نظر می آد!
اگه یه خورده رو دیالوگهات کار کنی...میتونی به نویسنده خوبی تبدیل بشی! به شرطی که واقعا تلاش کنی!
صبر کن تا جمعه عکس جدید گذاشته بشه...با اون عکس پست بزن! یا اگه دلت خواست یکی با این عکس بنویس و بهم پی ام بکنش...با دیالوگهای کار شده!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط نيلا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۱۲:۲۳:۵۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۶:۴۲:۵۶

هرگز با دم شير بازي نكن .


چیزی قابل رویØ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵

استیو ترویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۱ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۶ سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۴
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 62
آفلاین
راهرو ظاهرا خاليه خالي بود كه ناگهان سري معلق در هوا ظاهر شد و به فاصله ي كوتاهي بعد از آن دري در ديوار روبه روي فرشينه ي بارناباس بي عقل احمق ظاهر شد سيريوس بلك جوان لاي در را باز كرد و با صدايي بسيار آرام گفت:جيمز تموم نشد؟
در جواب او كسي گفت :نه سيروس:ميتونيم فرداهم بيايم.....
جيمز نيم نگاهي به بهترين دوستش انداخت و گفت:آره ادامش واسه فردا من كه همش از فيلچ نگرانم آخه ما هنوز نفهميديم اون از وجود اين اتاق چيزي ميدونه يا نه؟ سيروس:فعلا بي خيالش....در همان موقع صداي پايي آمد و جيمز به سرعت زير شنل نامرئي رفت . پسري قدبلند و رنگ پريده وارد راهرو شد.
سيريوس زير لب گفت ا....اين كه مهتابيه خودمونه......!
مهتابي:بچه ها شما اينجايين؟ سيروس دستش ا از زير شنل بيرون آورد و اشاره كرد كه مهتابي هم پيش آنها بياد.حالا مهتابي هم به جمع دودوستش زير شنل ملحق شده بود.صداي قدمهاي ديگري آمد سيروس زير لب به ريموس گفت:دم باريك كه تو درمونگاهه تو كس ديگه اي رو دعوت كرده بودي؟ ريموس سرش را به نشانه ي منفي تكانداد:no:.پسري لاغر اندام رنگ پريده با موهاي چرب بلند وارد راهرو شد جيمز زير لب گفت:اينم از زرزروس....! سيريوس چوبدستي خودش را بيرون كشيد و وقتي زرزروس از كنار آنها رد شد ورفت و پشتش به آن سه بود سيريوس او را نشانه گرفتو طلسمي را به طرفش فرستاد طلسم به بين دو كتف زرزروس برخورد كرد چند ثانيه بعد طي طلسم پانمدي رنگ موهاي زرزروس تغيير كرد و زرد قناري شد زرزروس دستي به موهايش كشيد و در حالي كه سرتا پايش از خشم ميلرزيد فرياد زد :پيوز و با قدمهايي سنگين به طرف دفتر فيلچ حركت كرد......
هرسه از زير شنل بيرون آمدند جيمز ،سيريوس،ريموس: سپس به طرف تالار گريف به راه افتادند و بين راه به مرور اتفاقي كه چند لحظه پيش افتاده بود پرداختند واز ته دل خنديدند.....!

خوب بود...یه اشکالات کوچولویی داشت که اگه با اونا وارد رول بشی برات مایه دردسر میشه...بهتره همینجا رفعشون کنی چون مطمئنم که برات سخت نیست!
اول اینکه دیالوگها رو توی یه خط جدید بنویس و سعی کن زیاد پاراگراف بندی کنی تا ادم خسته نشه! مثال:
جيمز زير لب گفت:
_ اينم از زرزروس....!
دوم اینکه این اشکال رو درست کن: خالیه خالی، مهتابیه خودمونه و...
شکل درست: خالی خالی، مهتابی خودمونه !

یه هفته بعد یکی دیگه بنویس...اگه اینا که گفتم رو رعایت کنی تایید میشی!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۲:۱۱:۰۸

دو چشم سبزش مثل خیاره
موهاش سیاه مثل تخته سیاهه
کاش مال من بود این پسر خوب
فاتح جنگ با لرد سیاهه


یک روز با معجونها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 99
آفلاین
کلاس معجون سازی_دهه خرده ای بعد از میلاد_ در دوره ای که غارتگران و اسنیپ در مدرسه بودند:
(صدای اسلاگهورن از ته کلاس به گوش می رسه): وقتتون تمومه بچه ها. لطفا هر کس نمونه ای از معجونش رو تو یه بطری روی میز من بذاره و بره بیرون.
[ اسنیپ پاتیلش را برای آخرین بار هم زد و آماده ی ریختن آن در بطری شد.]
جیمز: چی سرهم کردی اسنیپ؟ بذار ببینمش...اخ...این که مثل آب خیاره...
اسنیپ(پاتیلش را برمی دارد و سعی می کند خود را از انها دور نگهدارد):اه........برین گم شین...
سیریوس: نه بابا...مثل اینکه از آخرین باری که دیدمت شجاعتر شدی...
(لوپین با بی حوصلگی به آنها نگاهی می اندازد و می گوید): یادت نره که ما هنوز تو کلاس درسیم، پانمدی.
جیمز: اه...خفه شو مهتابی. اسلاگهورن فعلا سرش گرم معجوناست.
سیریوس: ببینم اسنیپ، تازگیا موهای چربتو شستی؟ (چوبدستیش را به سمت پاتیل اسنیپ می گیرد): دلت می خواد امروز با یه شامپوی جدید بشوریشون.......؟
(اسنیپ آماده می شود تا چوبدستیش را در بیاورد ولی جیمز از پشت دستهای او را می گیرد. لوپین سعی میکند با ور رفتن به کلاهش، از معرکه دور باشد)
سیریوس: اوم....وینگاردیوم له...
اسلاگهورن: هی...اونجا چه خبره؟
(جیمز به سرعت اسنیپ را رها می کند_ او نیز ناسزا گویان از کلاس بیرون می رود)
اسلاگهورن: ببینم، شما معجوناتون رو روی میز من گذاشتید؟
سیریوس، جیمز و لوپین: بله پروفسور.
اسلاگهورن: خیلی خوب...معرکه گرفتن بسه...برین بیرون ببینم، کلاس بعدیتون الان شروع می شه...
آن سه سلانه سلانه بیرون می روند در حالی که نمی دانند اسنیپ چه خواب و خیالهایی برایشان دیده است...

اول باید توی تاپیک بازی با کلمات پست بزنی...هروقت اونجا تایید شدی بیای اینجا!

(پیشنهاد: حالات افراد رو توی پرانتز ننویس...به رولت لطمه میزنه...اگه طنز مینویسی از لحن گفتاری و افعال ماضی و حال استفاده کن: میگه-گفته بود
وقتی جدی مینویسی هم از افعال ماضی بیشتر استفاده کن! : می رفت)


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۲:۰۴:۴۰
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۲:۱۵:۴۹

تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو...کوفت! مگه مرض داری نیگا می کنی؟!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
توجه کنید که طبق بند 10 قوانین ایفای نقش در صورت تایید نشدن باید یک هفته صبر کنید تا پست بعدیتون رو بزنین!!


تصویر کوچک شده


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵

پوريا دفتري بشلي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۱ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۵۱ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از ايران _ البته در تعطيلات من در مدرسه پيش دوستانم چون هري
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
اين نمايشنامه بين اسنيپ , هري , رون , كراب , مالفوي و هم كلاسي هاي آنها :

_ سلام .
_ سلام پروفسور ...
_ باز كنيد صفحه ي 157 ...
چشم پروفسور .
بعد از مدتي :
_ همه شروع كنيد به درست كردن معجون . مالفوي بيا كارت دارم .
_ الان پروفسور .
_ هي رون فكر كنم دارن در مورد مرگخوار بودن با هم حرف مي زنند .
رون : باز شروع كردي هري؟؟!!!!!
_ بچه ها همه پاتيل ها را خوب تميز كردين .
_ بله پروفسور اسنيپ ...
_ پس تا يك ربع ديگر همه ي معجون ها آماده ا ....
هنوز جمله ي پروفسور اسنيپ تمام نشده بود كه نويل از پشت پاتيلش كه در بالاي آن غبار نقره اي رنگي وجود داشت به طرف يكي از قفسه ها پرتاب شد .
پروفسور با خود گفت : اين كار حتما در اثر انجام ندادن يكي از قوانين معجون سازي پيشرفته صورت گرفته است .
همه ي بچه ها بلا استثنا مالفوي , كراب و گويل دور نويل جمع شدند .
_ اون فشفشه باز يه اشتباه ديگه ازش سر زده ؟ كراب .
_ ممكن اون فشفشه يكي از كار ها را اشتباه انجام داده دراكو .... ها ... ها ... ها ...
_ بچه ها برويد كنار . فكر كنم بايد يه چند روزي بره بيمارستان سنت مانگو ... اون شانس آورده كه زياد چيزيش نشده . در حقيقت اون الان بايد ميمرد .
هري : نميشه . بايد اينجا بمونه . ما مي بريمش پيش مادام پامف ....
_ نه . من از شما بهتر مي فهمم و به خاطر اين جسارتت 10 امتياز از گريفندور كم مي كنم .
_ چرا ؟
_ 10 امتياز ديگه به خاطر فضولي در كار من .
_ پس اين حقيقت داره كه شما با هري پاتر از هم متنفريد ؟
_ 20 امتياز از هافلپاف كم مي شه .
_ آخه چرا اون فقط از شما يه سؤال پرسيد ؟
_ 15 امتياز از راونكلاو كم مي شه . كس ديگه اي نيست كه بخواهد از گروهش امتياز كسر بشه ؟ كلاس تعطيل من بايد يروم پيش پروفسور دامبلدور . برويد !
_ چشم پروفسور ....
اين را دراكو در حال پوزخند زدن به هري گفت و همراه كراب و گويل بيرون رفت .
هري به رون و هرميون گفت :
_ بچه ها اون ديگه شورشو در آورده .
_ ............

ارادتمند شما نيلا لانگ باتم


من الان اینجا رو ویرایش کردم....
و گفتم که لطفا چیز تکراری نزن چون یه بار گفتم که این نوشته تایید نمیشه چون هیچ ربطی به عکس نداره.
و بعدش هم گفته بودم که در صورت تایید نشدن باید یه هفته صبر کنی تا پست جدید رو بزنی.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۵:۵۵:۱۲
ویرایش شده توسط نيلا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۶:۰۳:۳۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۶:۱۷:۱۸

هرگز با دم شير بازي نكن .


چیزی قابل رویØ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
- ببینم مهتابی! این کلاه رو از کجا خریدی؟!!!
- از هاگزمید! چطور مگه؟!
- هیچی ... چرا رنگ ردات با رنگ ردای ما فرق داره؟!!!
- هی نکنه می خوای همش بپرسی که من چرا با شما ها فرق دارم؟
جیمز، سیریوس و لوپین مثل همیشه داشتند راهرو های هاگوارتز را متر می کردند ... ناگهان سایه ای از کنار آن ها عبور کرد و به سرعت در راه روی سمت راست ناپدید شد ...
- هی! این اسنیپ نبود؟!( جیمز گفت!)
جیمز و سیریوس به دنبال اسنیپ رفتند و ریموس بدون کوچکترین علاقه ای در حالی که به این فکر می کرد که چرا رنگ رداش با بقیه فرق داره به دنبال اون ها رفت!
پس از گذشت چند دقیقه خود را به اسنیپ رساندند ... اسنیپ در گوشه ای از راهرو ایستاده بود و به گوشه ای تاریک خیره مانده بود! سکوت همه جا را فرا گرفته بود ... وحشت در چشمان اسنیپ موج می زد ... همه چیز نشان دهنده ی خطری در آن نزدیکی بود و شمع های روی دیوار(!) با ایجاد سایه هایی لرزان از همه چیز پیرامونشان به وحشت خفته می افزودند! سیرویس که دیگر کلافه شده بود چوب دستیش را در آورد و ورد جریوس را آهسته زیر لب گفت! دود زرد رنگ مایل به قهوه ای که یکم درخشش هم دورشه! به صورت مارپیچ به سمت اسنیپ می رفت! ( اسلو موشن) اسنیپ که خیلی تیز بود زود متوجه شد و با حالت خصمانه ای برگشت و با صدای آهسته گفت:
- اگه می دونستی چه چیزی اون گوشه هست هیچ وقت چنین کاری نمی کردی! ( همه اینا اسلو موشنه!)
سیریوس که فهمید اسنیپ اصلا شوخی نداره به سرعت ورد " آن جریوس" رو گفت و دوده زود برگشت تو چوبش!!!( همه ی این ها در کمتر از سه ثانیه اتفاق افتاد!!!!)
جیمز: یعنی چی هست اونجا؟!
سیریوس که شجاع تر از دیگران می نمود گفت: من می رم ببینم!
اسنیپ: آره جون خودت! زاییدی!!! همه مون رو به کشتن میدی!
ریموس که تاکنون شنوده ای بیش نبود وارد بحث نه چندان دوستانه ی آن سه نفر شد: اسنیپ! زود بگو اونجا چیه؟! (خیلی رو اسنیپ تاثیر گذاشت!)
اسنیپ تصمیم خود را گرفته بود ... مستقیم به چشمان آن سه نفر خیره شد ... پاتیلش را بالا گرفت و گفت: می دونید این تو چه معجونی هست؟!
- چی؟ چی ؟
- آنتی مانتیکوریال!!!!
-
و ادامه داد: درسته ... این مانتیکور یه ماهه که اینجاست و من هر روز این معجون رو به خوردش می دم تا خوی حیوانیش کمتر بشه و ...
جیمز که گیج می زد پرسید: ولی چطور ممکنه؟! کی اونو به اینجا آورده؟
جیمز و سیریوس هم حرف اون رو تایید کردن
اسنیپ: این جزء اسراره!
و این چنین بود که هیچ کس نفهمید آن مانتیکور آنجا چه می کرد ... به همین دلیل آن سه یار قدیمی که خیلی خورده بود تو حالشون! بعد از ظهر اون روز برای تلافی اسنیپ را با وردی بس بی ناموسی در ملا عام! آبرو بر کردند و حالی بردند به هولی!


آفرین!!
خیلی خیلی قشنگ بود برای کسی که تازه میخواد وارد رول بشه...مگر اینکه قبلا تو رول بوده باشی!! عالی بود!

تایید شد! میتونی بری واسه معرفی شخصیت!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۵:۴۳:۱۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.