خوب يه هفته هم گذشت و اين عكس عوض نشد.به نظر من در مورد اين تصوير بيش از حد پست زده شده و همين مسئله كيفيت نوشته ها رو پايين مياره.به هر حال ازون جايي كه صبرم تموم شده منم با همين عكس پست مي زنم. فكر مي كنم توي كل تاريخ جادوگران تا حالا نمايشنامه به اين طول و درازي زده نشده!با عرض معذرت به ناظر فروم بايد بگم من بي تقصيرم!مقصر اين عكس و سوژه هاي تكراري هستند!
اميدوارم خوشتون بياد
---------------------------------------------------------------------------
ريموس،جيمز و سيريوس طبق معمول در راهروهاي هاگوارتز قدم مي زدند و مشغول بحث در مورد نقشه ي غارتگر بودند.
سيريوس در حاليكه به اطراف نگاه مي كرد به آرامي گفت:"من مطمئنم به جز حفره ي پشت مجسمه و تونل زير درخت راههاي مخفي ديگه اي هم به هاگزميد وجود داره.به نظر من اين قلعه خيلي اسرار آميز تر از اون چيزيه كه ما انتظارشو داشتيم."
جيمز سرش را به نشانه ي تأييد تكان داد و ناگهان به انتهاي راهرو خيره شد.
پيتر با حالتي آشفته نفس نفس زنان به سمت آنها مي دويد.
ريموس با نگراني گفت:"هي پيتر چه اتفاقي افتاده چرا انقدر عجله داري؟"
پيتر كه از ديدن آنها خوشحال به نظر مي رسيد بريده بريده گفت:"دنبال شما مي گشتم.تمام قلعه رو زيرو رو كردم.اطلاعيه ي جديدي كه توي تابلوي اعلانات نسب شده رو ديديد؟"
جيمز بهت زده پرسيد:"اطلاعيه؟"
_آره...يه اطلاعيه روي يه كاغذ پوستي بزرگ
سيريوس با كلافگي گفت:"آخه سايز كاغذ پوستي براي ما چه اهميتي داره؟زودتر بگو موضوع اطلاعيه چيه كه انقدر تو رو هيجان زده كرده؟"
پيتر آب دهانش را قورت داد و به آرامي گفت:"اسم شما سه نفر با حروف بزرگ توي اطلاعيه نوشته شده"
ريموس با نگراني پرسيد:"اسم ما؟"
_آره.گفته كه هر چه سريع تر بايد به دفتر دامبلدور مراجعه كنيد.به نظر غير طبيعي مي رسه!من خيلي نگرانم.وقتي اطلاعيه رو مي خوندم اسنيپ رو ديدم كه با رضايت بهم پوزخند مي زنه
هرسه با تعجب به پيتر خيره شدند.
جيمز در حاليكه دستي به چانه اش مي كشيد با لحني متفكرانه گفت:"به نظر مي رسه دردسري توي راه باشه"
سيريوس با عصبانيت گفت:"كاملاً مشخصه.اسنيپ احمق پيش دامبلدور رفته و از ما شكايت كرده.اين كارها از اون ترسو بعيد نيست " و بعد درحاليكه خودش هم چندان از حرفي كه مي زد مطمئن نبود ادامه داد:"جاي نگراني نيست.مطمئنم كه اون هيچ مدركي براي اثبات حرفهاش نداره"
ريموس آهسته گفت:"اميدوارم!حالا چيكار كنيم جيمز؟"
_به هر حال دير يا زود بايد باهاش روبرو بشيم.به نظر من هرچه زود تر به دفتر دامبلدور بريم سريع تر از اين نگراني خلاص مي شيم"
با اين فكر هر سه به سمت دفتر دامبلدور به راه افتادند.
* * * * * * *
چند دقيقه اي مي شد كه دامبلدور در سكوت به آنها خيره شده بود.اوضاع بدتر از آنچه فكرش را مي كردند به نظر مي رسيد.سكوت دامبلدور با آن نگاه عصباني هر سه ي آنها را ترسانده بود.
چند دقيقه ي ديگر هم به همين منوال سپري شد تا اينكه دامبلدور بالاخره شروع به صحبت كرد و در حاليكه چند قطعه عكس را روي ميز مي گذاشت به آرامي پرسيد:"در مورد اين عكسها چه توضيحي داريد؟"
جيمز با تعجب پرسيد:"عكس؟!" و بعد هر سه به ميز نزديك شدند.
غير قابل باور بود.عكسهايي كه روي ميز بودند هر كدام از زواياي مختلف ريموس،جيمز و سيريوس را در حال آزار و اذيت اسنيپ نشان مي دادند.
جيمز با حالتي بهت زده رو به دامبلدور گفت:"ما....ما..."
دامبلدور ادامه داد:"شما انتظارشو نداشتيد در حين ارتكاب جرم ازتون عكس برداري بشه!"
سيريوس در حاليكه يكي از عكس ها را كه در آن مشغول فرستادن طلسمي به سمت اسنيپ بود در دست گرفته بود با صداي لرزاني گفت:"اما پرفسور ما اونو آزار نمي داديم،اون فقط يه طلسم ِ...يه طلسم ِ..."
دامبلدور اين بار هم حرفش را قطع كرد:"يه طلسم ِريكتوسمپرا ي كوچولو بود اينطور نيست؟"
سيريوس كه دهانش از تعجب باز مانده بود با حيرت پرسيد:"اه پرفسور شما از توي عكس هم مي تونيد طلسم ها رو تشخيص بديد؟!"
ريموس با ته آرنجش ضربه اي به پهلوي سيريوس زد و سيريوس تازه متوجه شد چقدر ناشيانه خودش را لو داده است!
دامبلدور در حاليكه عكس ها را از آنها مي گرفت گفت:"لازم نيست اونو سرزنش كني ريموس.راستش نيازي نبود من براي تشخيص طلسم به عكس نگاه كنم.پرفسور تريلاني مي گفت سوروس انقدر سر كلاس پيشگويي خنديده كه نا چار شدند اونو به درمانگاه ببرند!...در هر حال پسر ها من انتظار بيشتري از شما داشتم ، بايد اين مسئله رو درك كنيد كه شوخي و سر گرمي اندازه اي داره...با وجود اينكه گريفيندور گروه مورد علاقه ي منه ناچارم..."
ريموس با نگراني پرسيد:"پرفسور شما كه نمي خوايد به خاطر اين كار از گريفيندور امتياز كم كنيد؟"
_متأسفانه دقيقاً همين قصد رو دارم ريموس
جيمز كه به نظر دستپاچه مي رسيد با عجله گفت:"اما پرفسور شما نمي تونيد فقط به خاطر شكايت هاي بچگانه ي يه اسلايتريني و چند تا عكس كه حتي ممكنه اونا رو دستكاري كرده باشه از گريفيندور امتياز كم كنيد.ما فقط مي خواستيم با اون شوخي كنيم"
_در مورد سوروس بايد بگم كه اون اين عكسها رو اينجا نياورده آقاي پاتر.مطمئناً اگه متوجه بشيد كه حتي اعضاي گروه گريفيندور هم از رفتارهاي گروه كوچيك شما شاكي اند در رفتارتون تجديد نظر مي كنيد.
سيريوس با تعجب پرسيد:"بچه هاي گريفيندور؟!"
جيمز ادامه داد:"مطمئنم كه هيچكدوم از اعضاي گريفيندور هيچوقت از ما شكايت نمي كنه.در اينصورت...شما حتماً مي تونيد به ما بگيد اون شخص كي بوده اينطور نيست پرفسور؟"
دامبلدور در حاليكه با حالت به خصوصي به جيمز نگاه مي كرد به آرامي گفت:"البته جيمز.مطمئنم كه تو بهتر از بقيه اونو مي شناسي...مي دوني دوشيزه اوانز مطمئنه با شيطنت ها ي شما امسال گريفيندور حتماً جام قهرماني رو از دست مي ده.به نظر اون شما چند نفر به تنها چيزي كه اهميت نمي ديد موقعيت و اعتبار گروهتونه"
سيريوس با حيرت گفت:"لي لي اوانز؟اه خداي من!"و بعد با حيرت به جيمز خيره شد.
جيمز سعي داشت چيزي بگويد اما تنها صدايي كه از گلويش خارج شد چيزي شبيه صداي غاز بود!
* * * * * * *
سيريوس با عصبانيت دستهايش را در هوا تكان مي داد و پشت سر هم صحبت مي كرد:" فكرشو بكنيد!...لي لي اوانز!...اه خدايا!كاملاً مطمئنم كه عكسها هم كار خودش بوده.هفته ي گذشته چندين بار با يه دوربين عكاسي توي راهرو هاي مدرسه ديدمش...هيچوقت نمي شه رفتار اين دختر ها رو پيشبيني كرد...مثل آب خوردن 150 امتياز از دست داديم!...مي دوني جيمز به نظرم بايد توي احساساتت در مورد اين دختر تجديد نظر كني.من بارها نگاههاي عجيب و غريبت به چشمهاي سبز رنگش رو ديدم و راستشو بخواي ديدم كه توي دفترچه ي يادداشت هاي شخصيت نوشته بودي قصد داري تا قبل از كريسمس در مورد احساست با اون صحبت كني..."سيريوس ناگهان حرفش را نيمه كاره گذاشت.
جيمز با دهاني باز به او خيره شده بود. مطمئن بود اگر در موقعيت ديگري متوجه مي شد سيريوس دفترچه ي يادداشت هاي شخصي اش را خوانده است،حتماً او را خفه مي كرد!اما در حال حاضر قدرت به زبان آوردن هيچ كلمه اي را نداشت.
ريموس در حاليكه لبه ي كلاهش را در دست مي فشرد با لحني پر از حسرت گفت:"كاش تريلاني هفته ي گذشته منو هم مثل پيتر جريمه كرده بود.اونوقت ناچار نبودم با اون قيافه ي مزحك در حاليكه تو در كنارم طلسم به سمت اسنيپ مي فرستادي رو به دوربين مخفي ِ اوانز لبخند بزنم!" سيريوس سقلمه اي به زد.
كم كم به تالار اصلي نزديك مي شدند.همه ي اعضاي گريفيندور با تعجب دور ساعت شني جمع شده بودند و در مورد علت كاهش 150 امتازييشان با هم بحث مي كردند.
سوروس با موهاي سياه روغن زده اش كنار ساعت شني ايستاده بود و به چهره ي ماتم زده ي جيمز پوزخند مي زد.
جيمز احساس كرد سيريوس در حاليكه دندانهايش را از خشم به هم مي فشارد سعي دارد چوب دستي اش را از دست ريموس بيرون بكشد و به سمت سوروس نشانه گيري كند.
اما در واقع هيچ كدام از اين اتفاقات در آن لحظه براي جيمز اهميت چنداني نداشت.آنچه توجهش را به خود جلب كرده بود عبور دختري قد بلند با يك بغل كتاب از كنار ساعت شني بود كه با نگاهي مغرورانه به اطراف نگاه مي كرد.به نظر مي رسيد به هيچوجه براي او اهميت ندارد كه با خبر شود چه كساني مسئول كسر امتياز گريفيندور بوده اند.
جيمز با نگاهي بهت زده صاحب چشمان سبزي را كه فاتح روياهايش بودند تا انتهاي راهرو دنبال كرد و با خود انديشيد:"به نظر مي رسه هيچ چيز به اندازه ي اخراج ما 4 نفر از مدرسه نمي تونه لي لي رو خوشحال كنه!"
عکس جمعه ها عوض میشه!!!
چون این هفته اول بود کمی طور کشید!
لطفا پستاتو کوتاه بزن چون خوب میزنی ولی وقتی پستت طولانی باشه معمولا کسی نمیخونه!!!
تایید شد!