هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
#1
هري كنار پنجره خوابش برده بود.بر خلاف هميشه اتاقش تميز بود وسايلش مرتب توي چمدان بزرگي جمع اوري شده بود.روي ميز تحريرش دو نامه بوديكي از طرف رون وديگري را خودش نوشته بود.

هري عزير
روز عروسي بيل وفلوردر روز تولد تو برگزار مي شود
پ.نـ :سه شنبه ميام دنبالت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رون عزير مرسي اما خودم ميام


هري بدليل دستور دامبلدورقبل از تولدش يكبار ديكر به خانه ي دورسلي ها امده بود.قصد داشت دو روز بيش تر نماند و زود تر به پناه گاه برود.صداي ترق خفيفي ار خيابان امد.هيبت سياه پوشي جلوي ساختمان ظاهر شد.هري از خواب پريد وداشت ان مرد را از پنجره نگاه مي كرد.سياهپوش گفت:
ــ مي خوام بات صحبت كنم بيام تو يا مياي بيرون.
صدا به طرز شديدي اشنا بود انگار هفت سال ان را شنيده بود.اما حالا ان صدا ديگر مثل گذشته نبود ازش بوي ناميدي ورنج وخستگي مي امد.هري چوب دستي اش را كشيد وفرياد زد:
ــ سكتوم سپرا
سياهپوش نفرين را خنثي كرد وگفت:
ــ هري من اگه بخوام بهت اسيب بزنم نمي تونم بيام تو چون حادوي دامبلدور ازت محافظت مي كنه.تا همسايه ها بيدار نشدن تصميم خودت رو بگيرو مگه بهت نگفته بودم طلسم هاي خودم رو بروي خودم اجرا نكن..
ــ من براي چي بايد باتو صحبت كنم...قاتل
ــ چون واقيعت رو بفهمي
ــ مثل روز روشنه تو دامبلدور رو كشتي وبهش خيانت كردي..
اسنيپ غيب شد وبشت هري ضاهر شد.هري لحظه اي دچار ترديد شد.اگه مي خواست بهم صدمه بزنه نمي تونست بياد تو.
ــ چي رو نمي دونم...اين كه خبر پيشگويي رو به ولدمورت دادي وباعث كشته شدن پدر ومادر من كه ازشون متنفر بودي شدي...ودامبلدوري كه حاميت بود بهش خيانت كردي وكشتيش..
ــ درست ميگي اما من موقعي كه خبر پيشگويي رو به لرد سياه دادم نمي دونستم كه ميره وليلي وجيمز رو ميكشه.
ــ اگه مي دونستي كه با خوشحالي مي گفتي.
ــ هري من ليلي رو دوست داشتم.
ــ توي كثافت.....تو كه بهش مي گفتي گندزاده..هان..ديگه چه مدل دروغي هست
ــ تا حالا فكر كرد بودي چرا من وپدرت از هم متنفر بوديم...به خاطر رقابت عشقي.
ــ من كه باور نمي كنم ... دامبلدور چي....بهش كه خيانت كردي..
ــ نه هري.....من به دستور دامبلدور عمل كردم
ــ دامبلدور براي چي مي خواست به دست تو كشته بشه.
ــ نمي تونم بگم
ــ پس براي چي اين جايي
ــ براي اينكه بدوني من با شمام
ــ صد سال سياه نمي خوام ((اواداكداورا))
ــ از جادويي كه تا حالا استفاده نكردي استفاده نكن.
بوووووووم

[b]ديالوگ هات و سوژت به شدت مصنوعي بود!! اسنيپ هيچ موقع اينطور رفتار نمي كنه. در ضمن داستانت سير مشخصي نداشت و آخرش هم نامفهوم تموم شد!
بيشتر تلاش كن

تاييد نشد!


خوب تقصير من چيه؟
وقتي كه وارد ايفاي نقش شدم بايد شخصيتي كه معرفي كردم باشم
اما اين جا بايد جاي يكي ديگه بگم تازه سوژه اشم كم باشه

سوژه بايد به عكس ارتباط داشته باشه كه كاملا مرتبط نبود! بعدش شما بايد نشون بديد كه مفهوم رول هري پاتري رو درك كرديد!! در حالي كه رفتار شخصيت ها به هري پاتر شباهتي نداشت.
در ضمن متني كه مي نويسيد آغاز و پايان مناسب داشته باشه!

دوباره سعي كنيد!


ویرایش شده توسط ايسيلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۸ ۲۱:۵۳:۲۸
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۹ ۱۵:۵۱:۳۴
ویرایش شده توسط ايسيلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۹ ۱۹:۲۸:۴۳
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۹ ۲۳:۴۸:۴۴


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
#2
هوا برفي بود و تمام دانش آموزان گريفندور در سالن استراحت برج مشغول خوردن كيك با شربت كدو بودند.ناگهان دريچه باز ميشودو سيريوس با حالتي عصبي وارد ميشود.
سيريوس:جيمز خبر رو شنيدي.
جيمز:آره سوروس افسون دماغ گنده كنش به خودش خورده.
-نه بابا.....از درمانگاه مي امدم كه پامفري رو ديدم كه داشت با اسلاگهورن حرف ميزد.....منم فال گوش واستادم......از اسلاگهورن مي خواست معجون ضد عشقرا بسازد.
-فهميدي براي كي مي خواست!!!!
-اره براي ليلي!!!!!
-نه........(هر حرف را 4 بار بخوانيد)عاشق كي شده بود.
- ارچ !
-مي كشمش.
-بابا كار ارچ كه نمي تونه باشد.
- خنگ خودم ميدونم مي خوام دخل اون وزغ رو در بيارم.

در راه بازگشت دانش اموزان از گل خانه .برف داشت به ارامي مي باريد.چهار دوست همشگي داشتند بشت اسنيپ آخر از همه برمي گشتند.
سيريوس:بر و بچ نگاه كنيد.اين بهترين وقت براي تلافي هست.من بيهوشش ميكنم.ريموس و پيتر شما نگه مي دارنين وجيمز معجون رو بهش ميده افتاد.
تمام دانش اموزان وارد قله شدند بجز پنج تا از دانش اموزان.
سيريوس: بگيج
به سرعت نقشه پياده شد.
در سالن غذا خوري همه مشغول گپ زدن بودند.كه در سالن باز مي شود و اسنيپ وارد مي شود. چوپ دستي اش را به سمت دهانش مي گيرد و صداي كر كننده اش رو همه ميشنوند.
- كسي اينجا ي غول غار نشين به نام تسي سايون ميشناسه.....ميتونيد من رو بهش معرفي كنيد(شليك خنده تمام حاضران صحنه)

داستان پستت کمی از هم گسسته بود! مثلا ارچ رو بدون هیچ معرفی آوردی تو...یا نکته طنز آخری بی معنا بود زیاد خنده دار نبود یعنی..!!

سعی کن و هفته بعد دوباره با یه مضمون جدید بزن!! موفق میشی!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۷:۰۲:۲۳


Re: چرا دامبلدور اسنیپ رو معلم دفاع در برابر جادوی سیاه کرد؟منظورخاصی داشت؟؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵
#3
من احتمال ميدم(1در 100) هري هوراكس براي همين نكشتش


تاریکی بامن زاده شدووحشت بامن به کمال خود رسید*
This happens because I choose it to happen


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵
#4
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر
نور خيره كننده اي چشمانش را آزار ميداد.كم كم چشمش به نور عادت كرد.تازه ان موقع بود كه متوجه* حقيقت* شد.او در تختخواب نرمي با ملافه هاي سفيد در *سنت مانگو* دراز كشيده بود.در كنارش گلداني خشك وقديمي بود.از ديدن گلدان اشفته شدوفرياد زد
: ((نه* ممكن* نيست اين گلدان باشد....اشتباه شده...اين بايد در خوابگاه محفل باشد)). حسابي گيج شده بود. از پرستار درخواست كرد كه گلدان را عوض كنند.انها بهش اطميتان دادند كه در اسرع وقت اين كار انجام ميشود.اما او با پرخاش مي گفت كه در گلدان جادوي سياه بكار رفته است و همين الان ان را ببريد.پرستاران مجبور شدند او را با افسون بيهوشي بخوابند .در خواب بود كه روياي اشفته اي ديد.او مشغول درست كردن *معجوني* بود.با چاقوي *نقره اي *رنگي داشت گل عجيبي را خرد ميكرد .اما تصوير انگار *غبار* گرفته بود.
با خودش گفت :((خدايا سرانجام تمام شد .)).
معجون را در گلداني خالي كرد.سپس چوبدستي اش را با حالتي خميده به سمت گلدان گرفت وافسون فراموش شده را به زبان آورد.
با سرمستي از اتمام پروژه اش
فكر كرد: (( بعد از اين كه گلدان در محفل قرار بگيرد...بوم...ههههههه..... ..آنها *شانسي* براي رهايي از دست درخچه ندارند.....پيام امروز: كشتار محفليان توسط درختچه طلسم شده.....ههههه. ))
فردا صبح كل سنت مانگو در اضطراب وترس ناشي از كشتار در طبقه مجرمان فرو رفته بود.بپماران جاني بر* اثر* خفه گي ، ترس بالا وطلسم آواداكورا و... كشته شده بودند.ماموران وزارت خانه اعلام كردند: ((احتمالاً گلدان در نيمه شب دها نوع طلسم مرگبار به اطراف فرستاده يا رمز تاز بوده وكار مرگخواران مي باشد.البته ما همچنان تحقيقات خود را ادامه مي دهيم.)) بعد از اين واقعه بود كه *قانون *نظارت بر هديه ها فرستاده شده براي بيماران تصويب شد.

پستت سوژه ی بسیار خوبی داشت، که البته اگر بیشتر روی اون کار کرده بودید، خیلی بهتر میشد. دیالوگها رو در یه سطر جاداگانه بنویسید. استراب هم غلطه، اضطراب درستشه! تایید شدید و میتونید در کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید، موفق باشی!


ویرایش شده توسط ايسيلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۲۳:۴۷:۳۶
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۱۰:۳۰:۵۸
ویرایش شده توسط ايسيلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۲۰:۳۷:۲۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۵
#5
انتها - مرگخواران - شومینه - قطار - دختر - یکی - تابلو - لحظه - خالی - ظاهر
در شبي مهتابي كه ماه زير سقف ابر هاي اسمان پنهان شده بود.
دختري سر تاسر خيس از جادهي جنگلي به سمت ناشناخته ها پيش ميرفت.ناگهان خيال كرد كه در انتها جاده پرتوهاي نور را ميبيند.بر سرعت خود افزوذ.در يك لحظه در جايي كه قبلا خالي بود .مردي\ ظاهر شد.
قيافهي مرد او را ياد يكي از تابلو هاي مادربزرگش مي انداخت.
مرگ خوار افسون فراموشي را به سمت دختر فرستاد.ارام به سمت دختر رفت و نگاهي به قيافهي دخترك انداخت.قيافهي معسومانه اش در اثر بر خورد با زمين زخمي شد.ناگهان صداي صوت قطاري ارامش حاكم بر جنگل را به هم زد.مرگخوار به سرعت يكي از دستهاي دختر را گرفت وجفتشون را در ايسگاه ظاهر كرد.
زماني كه دختر به هوش امد.شومينه اي در مقابل خود ديد.دستش را در جيبش كرد وپودر پرواز را برداشت وبه سمت شومينه رفت.ناگهان يكي از مرگ خواران كه خود را نامرئي كره بود فرياد زد:آواداكودرا.


میتونی خیلی قشنگتر بنویسی!! الان نوشته ات ناتمام بود ولی بهتره سعی کنی که تمومش کنی! شاید نمیدونستی ولی اینجا باید همه کلمات استفاده بشن.یه هفته بعد میتونی دوباره درخواست بدی. تایید نشد.


ویرایش شده توسط ايسيلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۶ ۲۲:۲۲:۰۰
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۷ ۱۵:۴۶:۰۰
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۷ ۱۵:۵۵:۳۹
ویرایش شده توسط ايسيلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۷ ۱۹:۳۸:۳۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.