هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
سکوتی خوف انگیز دفتر اسنیپ را فراگرفته بود.لاوندر با وحشت قدم پیش گذاشت.به قفسه های موجود نگاهی انداخت،سپس به نقشه غارتگر هری.اسنیپ هم اکنون در دفتر آمبریج بود.پوزخندی زد:
-این دفعه ارتش دامبلدور به وزارتخانه پیروز میشه،وزغ غول پیکر!
با نگاهی دوباره به نقشه غارتگر؛اضطرابش از بین رفت.اسنیپ هنوز نشسته بود.چند قدم بیشتر با قفسه ها فاصله نداشت.به نرمی حرکت کرد.این بار دقیقا پشت میز اسنیپ،ایستاده بود.لبخندی زد.نقشه به پایان خود نزدیک می شد.قطعه ای مو از معلم درس معجون سازی،کمی ریسه قلب اژدهای کز داده شده وتمام!همه چیز برای ساخت معجون مرکب پیچیده آماده بود.این نقشه ی هرمیون بود.با یاد آوری نام هرمیون تمام صحنه های روز قبل پیش چشمانش جان گرفت:رون خوشحال،هرمیون در آغوش رون...و بوسه!به همین سادگی!
سرش را تکان داد تا این افکار را از خود دور سازد.الآن باید وسایل را بر میداشت و به سالن عمومی گروهشان میرفت.
پوزخندی زد:«فکر میکردم اون روغن ها تقویتی هستن!»و یک مشت موهایش را از روی میز برداشت.دیگر چیزی نمیخواست بجز ریسه ی قلب اژدهای کز داده شده.
باز هم به نقشه غارتگر زل زد.اسنیپ در راهرو های اسلایترین در حال حرکت بود.به سوی دفتر می آمد:
-یا مرلین!
به سمت قفسه ها هجوم برد:
-عصاره دم موش جهنده
-نخ سازنده کیسه کانگورو های خزنده
-مغز موجود دم انفجاری
-عصاره ی لثه ی زیر دندان عقل هیپوگریف
-اَن دماغ کمپوت شده
لاوندر عق زد.
-ریسه قلب اژدهای کز داده شده
چنگ انداخت و شیشه را برداشت.پیش از آن که بتواند حرکتی انجام دهد واژه رمز را شنید:
-موی قرمز چرب
به سرعت به پشت قفسه رفت.چوب دستی اش را برداشت تا...نه،صبر کنید!چوب دستی را برنداشت.چون اصلا چوب دستی همراهش نبود.وحشت کرد.قلبش در سینه میکوبید:
-چوب دستی روی میز اونه!
دخمه تنگ تر میشد!دیوار ها نزدیک تر میشدند.لاوندر احساس میکرد که دیگر نفس نمیکشد.
-چه جالب!یه چوب دستی اینجاست!یعنی مال کیه؟
صدای اسنیپ طعنه دار و سرشار از تمسخر بود:
-باید مال یه سال اولی باشه...کدوم جادوگر عاقلی چوبش رو از خودش جدا میکنه؛هان؟
صدای اسنیپ جدی و خوف انگیز شد:
-بیا بیرون!نذار از طلسم برگشت افسون استفاده کنم!!!!!
لاوندر اندیشید"مردنی که هستم!یه دقیقه زده موندن هم یه دقیقه س!"با این فکر سکوت کرد.صدای زمزمه اسنیپ می آمد و سپس صدای بسیار آشنایی در دخمه پیچید:
-من رسما سوگند می خورم که کار بدی انجام دهم!
قلب لاوندر از حرکت ایستاد.اما این صدا،صدای او نبود!فریادی درونی از شادی کشید.معجون مرکب ساده هنوز اثر خود را از دست نداده بود:
-من هستم!مادام هوچ!
اخم های اسنیپ با دیدن لاوندر در هم پیچید:
-و چه چیزی در این ساعت مادام هوچ رو به اتاق من کشونده،و از اون مهم تر!باعث شده از نقشه غارتگران استفاده کنه؟
لاوندر لبخندی زد:
-برای این سوروس!
و ریسه قلب اژدهای کز داده شده را بالا گرفت:
-برای درسم بهش احتیاج داشتم و تو...در دفتر آمبریج بودی!من هم امروز این نقشه رو از هری پاتر توقیف کردم!به خاطر دارم که برای اثبات گناهشون این حرکت رو انجام دادم!
-و اسم رمز؟
-یه حدس از روی شواهد!
-شواهد؟
-یه عشق قدیمی!
-اوه!و من فکر میکنم تنها کسی که از این موضوع خبر نداره؛پاتره!
دست لاوندر جلوی اسنیپ دراز شد:
-چوب لطفا!
-لطف کن دیگه بدون اجازه اینجا نیا!
لاوندر لبخند سردی زد و به زانو خم شد:
-خداحافظ سوروس!
احساس سوزش عجیبی وجودش را در بر گرفته بود.احساس میکرد پوستش جمع میشود.به خاطر آورد که این معجون ربع ساعت بیشتر عمل نمیکند.شروع به دویدن کرد.
-کمپوت آب
بانوی چاق کنار رفت.اما لاوندر وارد نشد.به خاطر اورد که مکان جلسه اتاق ضروریات است:
-ببخش بانو!
و به سرعت دور شد.
-من عضو الف دال هستم
-من عضو الف دال هستم
-من عضو الف دال هستم
در مخفی باز شد.لاوندر به آرامی اتاق را از نظر گذراند.کسی نبود:
-من اومدم!
اولین فردی که متوجه او شد هرمیون بود:
-اوه،لاو!تو اومدی.مرلین شکر!
-البته!انتظار داشتی نیام؟!
این جمله را با غرور گفت.
-احمق نشو دختر!ما فقط خوشحالیم که تورو سالم دیدیم!
-ممنونم!شروع کنیم؟!راستی،اینم نقشه تو،پاتر!
هرمیون عرض اتاق را با حالتی عصبی طی میکرد.تمام سر ها به طرف او برگشت:
-مطئنید که من میتونم؟!
رون جلو رفت:
-اوه!عزیزم!تو بی نظیری!به خودت که شک نداری؛داری؟!
باز هم سکوت.در این میان تنها صدای نفسهای تند لاوندر به گوش میرسید:
-برای این کارها فرصت زیاده رون!
لحن سرد لاوندر،فضایی مشابه عبور زمان دیوانه سازها به وجود آورد.
هرمیون احساس کرد که سرخ شده است.چشم غره ای به رون رفت و با مهربانی گفت:
-خب لاو،ازت بابت این وسائل ممنونم.من ادامه میدم.
نگاهی معذب به بقیه انداخت:
-میشه... منو تنها بذارید؟خب...تمرکزم...
دیگر ادامه نداد.اما همه پشت سر لاوندر از اتاق بیرون رفتند.شاید اینبار؛دلیل ملاقات های زیاد و سرّی آمبریج و اسنیپ کشف میشد.
سکوتی خوف انگیز راهرو را فرا گرفته بود...



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
- من دیگه خسته شدم بابا! تا کی قراره معجون پشت معجون ببنده بهمون؟ دوتا کلمم تئوری یاد نمیده حداقل!

گیدیون نگاهی به چشم های پف کرده رکسان انداخت و گفت:
- که چی بالاخره؟ تو که نمی خوای سر و کارت با اسنیپ بیوفته؟

رکسان آهی کشید و چاقوی ضامن دارش را که چند ساعت پیش با بدبختی از ویولت کش رفته بود، دور از چشم گیدیون، ته کیف دستی‌ اش انداخت.
- من حاضرم!

و بلافاصله دستش را به لبه ی پنجره گرفت و پایین پرید. گیدیون نگاهی به دور و برش انداخت و وقتی از خوابیدن همه مطمئن شد، پشت سر رکسان پرید.

نیم ساعت بعد، کوچه دیاگون

صدای قدم هایشان در کوچه می پیچید و هرکدام سعی می کردند تا حد امکان آرام تر قدم بردارند. در آن سکوت و تاریکی، حتی صدای نفس هایشان نیز بلند به نظر می رسید.
- این جا یه کم...می دونی چی میگم؟

گیدیون سعی کرد لرزش صدایش را پنهان کند، فضای حاکم بر کوچه دیاگون، به طرز بدی ناامیدکننده بود. رکسان گیدیون را بی جواب گذاشت و فقط کمی چوبدستی اش را بالاتر گرفت.
- تو که فکر نمی کنی دیو..

رکسان که متظر ادامه جمله ناتمام گیدیون بود، ایستاد و سرش را به سمت گیدیون چرخاند. رد نگاهش را دنبال کرد و به طور غریزی، چوبدستی اش را چنگ زد.

سه دیوانه ساز، به آرامی چند متر جلوتر سر می خوردند و تنها چند لحظه دیگر...

سرش را تکان داد و لب پایینش را گاز گرفت. لایه های ذهنش برای پیدا کردن خاطره خوب کنار می رفتند، ندایی در درونش فریاد میزد " این همه خاطره داشتی تو، لعنتی!"

منفجر کردن آشپزخونه، کتک کاری با جیمز، ترسوندن ویکتوریا، خاطره ها در ذهنش عقب و جلو می رفتند اما برای مقابله با سه دیوانه ساز کافی نبودند.
- اکسپکتوپاترونوم!

نسیم ملایمی جاری شد و رکسان نفس عمیقی کشید. چند متر آن طرف تر، پاترونوس گیدیون پریوت، درحال عقب راندن دیوانه سازها بود. لبخندی به او زد و هردو راه افتادند.
- همین جاست!

گیدیون به مغازه ای اشاره کرد که تابلوهای معجون های مختلف، خبر از کاربردش میدادند. رکسان صورتش را به شیشه سرد مغازه چسباند.
- این جا پر از اون معجون های مزخرفه!

گیدیون دور و برش را از نظر گذراند.
- فکر کنم اون بالا یه دریچه باشه!

چند لحظه بعد، هردو درحال بالارفتن از سقف شیروانی مغازه بودند. گیدیون به نقطه ای اشاره کرد و به آن سمت تغییر جهت داد.
- این افسون نشده، ولی باز نمیشه!

رکسان گیدیون را کنار زد و چاقو را بیرون کشید. ویولت طرز استفاده اش را به او آموخته بود. کمی با دریچه ور رفت که با صدای تیکی باز شد. مغازه پر از معجون هایی بودند که تا سقف می رسیدند.
- این جا از دخمه اسنیپم بدتره!

گیدیون خم شد و یکی از معجون ها را برداشت. بلافاصله صدایی بلند شد و دیوانه سازهایی از هرسو به سمت مغازه مذکور سر خوردند.
- بزن به چاک!

کلاس معجون سازی

- رکسان؟

از جایش بلند شد و به گیدیون اشاره کرد که بلند شود. هردو به سمت میز اسنیپ رفتند و رکسان توضیح داد:
- معجونه رو دوتایی تهیه کردیم، پروفسور!

اسنیپ نگاهی به شیشه معجون انداخت و پرسید:
- به خاطر این موضوع ده امتیاز از گریفیندور کم میشه، اسم معجون چیه؟

هردو نگاهی به هم انداختند. اسم معجون چه بود؟ اسنیپ لبخندی از سر رضایت زد.
- خب پس خودتون امتحانش کنید!


ها؟!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
جلسه آخر معجون سازی

جلسه آخر درس معجون ها بود.اسنیپ به آرامی درب کلاس را پشت سرش به هم زد و خودش را پشت میزش رساند تا رو در روی دانش آموزان قرار گیرد.از کل کلاس تنها سه دانش آموز حضور داشتند. اسنیپ نگاهی به وضعیت کلاس انداخت و پوزخندی زد.
- با دیدن این همه دانش آموز مشتاق جدا انگیزه ی مضاعفی برای تدریس پیدا کردم.

در راستای ایجاد جو کتاب او شروع به قدم زدن میان نیمکت های خالی کرد. درحالیکه نگاه چشمان سیاهش را بر روی چهره های حاضر می انداخت ادامه داد.
- من همیشه مخالف ساده گیری با دانش آموزان بودم.اگر کتاب های هری پاترو خونده باشین قطعا متوجه شدین تا چه حد یه کلاس با این وضعیت می تونه روی کار من تاثیر بذاره...

در همان حال روی پاشنه چرخید و ردای سیاهش پشت سرش موج برداشت.درحالیکه در جهت مخالف گام بر می داشت گفت:
- با اینهمه این مرتبه نه به خاطر رفاه حال شما بلکه به خاطر پیش اومدن پاره ای مشکلات خارج از کنترل مایلم کلاس امروز زودتر تموم بشه.در نتیجه این جلسه تدریس سه متری نخواهیم داشت.
دانش آموزان چنان به هم نگریستند که گویا خواب می دیدند. یعنی اسنیپ به راستی قصد آسان گیری داشت؟

گیدیون چندین بار چشمانش را مالش داد تا بلکه از این رویا بیرون آید.
- یعنی پروفسور می خواین کلاسو زود تعطیل کنین؟

اسنیپ: بله.

دانش آموزان: یعنی پروفسور امروز درس جدید نمیدین؟

اسنیپ: خیر!

دانش آموزان: یعنی ما الان می تونیم بریم استاد؟کلاس تعطیل؟

اسنیپ:خیر!من گفتم مایلم کلاسو زودتر تعطیل کنم ولی نه برای شما!شما همینجا میشینین و برای من معجون التنهاب درست می کنین.

دانش آموزان:

اسنیپ گامی به سوی در برداشت ولی به طور ناگهانی ایستاد.
- داشت یادم می رفت. زاغی هم به نمایندگی از من اینجا می مونه.زاغی!

بلافاصله زاغ سیاه رنگی داخل کادر پرید و بال و پر زنان روی میز استاد نشست.
- هرکس خواست از زیر کار در بره چشماشو دربیار. ولی فقط یکیشو تا با اون یکی بتونه معجونشو درست کنه!خیلی خب مشغول شین.

دانش آموزان:

تکالیف

جلسه آخره و من هم مثل شما دیگه انگیزه جلسات اولو ندارم.به نظرم کساییکه تو این ترم و کلاسا شرکت کردن دیگه چیزی رو که باید تا الان یاد گرفتن.
یه رول بنویسین و به دلخواه خودتون توش از هر نوع معجونی که خواستین تهیه کنین.تهیه معجون هم آزاده(به صورت دزدی یا خرید و فروس و...) قلم دست شماست و آزادین هر برنامه ای که دوست دارین با معجون انتخابیتون پیاده کنین!30 نمره





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
[color=003300]1. با اینکه از دادن تکلیف تکراری خوشم نمیاد ولی در رولی بنویسید این معجونو چه طور تهیه کردین.تهیه ش هم طبق معمول همیشه آزاده.13 نمره

بعد از ظهر گرم و و کسل کننده ای بود.آفتاب داغ،رخوت را در تن دختران و پسران هاگوارتز میهمان کرده بود.
در سالن عمومی گریفندور هم همینطور بود!مثل همیشه،هرمیون زیر خرواری از کتاب ها دفن شده بود و مشغول انجام تکالیف درس "ریاضیات جادویی "اش بود.
رون و هری نیز،به صبحت در باره این گرمای بی موقع نشسته بودند که نویل وارد شد و با ابرو های گره خورده به گریفیندوری ها سلام کرد.هری نیم خیز شد:
-چیزی شده نویل؟
-چرا این ترم معجون سازی بر نداشتید شما؟
ابرو های هری نیز در آستانه گره خوردن بود و فک رون منقبض شده بود.
-باز چی کار کرده؟
-طرز تهیه رفع جوش!واقعا مسخرس،نه؟
صدای هرمیون از زیر کتاب ها به سختی شنیده میشد:
-فکر نمیکنم درست باشه راجع به استادت...
سه صدای معترض هم زمان گفتند:
-هرمیون!
هرمیون سرش را بلند کرد:
-خیله خب فقط گفتم!
-تو نمیتونی کمکم کنی؟
این صدای نویل بود که التماس در آن موج میزد!
صدای آشنایی گفت:
-من میتونم!
همه به طرف صدا برگشتند و هرمیون گویا آبنبات همه مزه اش به طعم ان دماغ تغییر پیدا کرده است قیافه اش را در هم کشید.
-سلام رون!سلام بقیه!
تنها کسی که پاسخ داد نویل امیدوار بود:
-سلام لاو!
لاوندر به رون چشم غره ای رفت و گفت:
-سلام نویل!منم تصمیم دارم اونو درست کنم با این تفاوت که به هیچ وجه قصد ندارم از یه خون لجنی کمک بگیرم!
کج پا با جستی بر سر هرمیون پرید و صدایی تهدید امیز از خود خارج کرد.
لاوندر انگار که کج پا را ندیده باشد با لحنی خاص ادامه داد:
-برای همین رفتم از مالفوی عزیز کمک گرفتم!اونم طرز تهیه مخفی رو که خود اسنیپ بهش داده بود بهم داد.
مالفوی عزیز را چنان با غلظت ادا کرد که هری خنده اش گرفت:
-این مالفوی عزیز در ازاش از تو چی خواست؟
-هیچی!از وقتی قرار شده یه مدتی با هم باشیم خیلی مهربونتر شده!
هرمیون سرش را از لا به لای کاغذ های مچاله شده بیرون اورد و گفت:
-چی؟
هری گیج شده بود.باید خوشحال می بود یا ناراحت؟

45دقیقه بعد نویل با حالتی عجیب وارد سالن عمومی شد:
اون با صدای بلندی که بی شباهت به فریاد نبود گفت:
-تاحالا دقت کردید مالفوی چه خوشگله؟
همه به سوی اون برگشتند:
-موهای طلایی لختش خیلی دل آدمو می بره،نه؟
-نویل!
این صدای هری بود.
-چه اتفاقی افتاده؟
این هم صدای نگران هرمیون بود.
لحن صدای نویل التماس امیز شده بود:
-کسی نیست که منو ببره با اون آشنا کنه؟
همه مات به نویل نگاه میکردند.
-اگر منو نبرید پیشش خودمو میکشم!
رون با لحنی متحیر گفت:
-لاوندر کج..
که با چشم غره وحشتناک هری و هرمیون مواجه شد و کلامش را قورت داد.
-من اینجام!
توجه همه به سمتی جلب شد که لاوندر بیچاره در خودش کز کرده بود:
-راستش...چجوری بگم...مث اینکه اون پسره به من طرز تهیه معجون عشق رو داده بود و بعد هم...راستش...در اخر نوشته بود که معجون رو تست کنید و...نویل
-نویل!
این صدای جیغ هرمیون بود که سعی میکرد چوب دستی نویل را که به سمت خودش نشانه رفته بود از او بگیرد.در همان حال با لحنی فریاد گونه گفت:
-دختره ی احمق!دستورش چی بود؟
حالا کمی از میزان شوک گریفیندوری ها کم شده بود.سیموس هم با صدایی که ته مایه های خنده توش بود،گفت:
-دستورش چی بوده؟
لاوندر کتاب رو از زیر تختش بیرون اورد:
-میگه مواد لازمش ان دماغ اژدها،بزرگترین رگ پای چپ موجود دم انفجاری،پوست تخمه ای که ماگل ها بهش میگن آفتابگردون،و یک دهم ناخن انگشت اشاره دست چپ سعید معروفه!که با کلی تحقیق توی کتابخونه فهمیدیم کاپیتان یه تیم ماگل هاست...
هرمیون که موفق شده بود چوب جادو رو از نویل بگیره متفکرانه گفت:به نظر درست میاد!پس چی شد که...
لاوندر که حالا سرخ شده بود گفت:
-آخه...آخه گفته بود قسمتی ازموی سر اون کسی که کتاب رو بهتون داده رو هم...راستش خب...من نمیخواستم...ولی...موی...آخه موش لای کتاب بود و منم گفتم شاید...خب حالا چیکار کنیم؟
هرمیون با لبخند پیروز مندانه ای رو به رون کرد و گفت:
-چیکار کنیم ون-ون؟

[color=006600]2. در مورد بلاک آیلین و ظهور اسنیپ و تفاوتای شخصیتای این مادر و پسر چند خطی برامون بنویسین! 13 نمره[/color]
آیلین قبل از اینکه به دیدار مرلین بشتابه انسان قابل ستایشی بود و بعد این که بلک شد من کلی گریه کردم...حالا اینکه برای چی گریه کردم(معلم شدن پسرش یا بلک شدنش)بماند دیگه...فقط بدونید خیلی گریه کردم...راجع به پسر موچرب همین مادرم باید بگم یه همچین احساسی رو دارم.ینی احتمال داره نخوام سر به تنش باشه ولی به عنوان استادی قبولش دارم...خیلی زیاد هم با مادر پرنسسش کلاس نداشتم که تفاوتی ببینم!ولی از ابتدای ظهور مرلین گفتن:پسر کو ندارد نشان از مادر...بعله!

3. شخص مورد نظرتون رو(با کمک ورد یا معجون یا هرچیز خواستین) وادار به جوش زدن کنین و تلاشاش برای رفع جوش هارو در رولی به نظاره بنشینین! اگر عشقتون کشید می تونین بهش با تهیه این معجون یا گفتن دستورالعملش کمک کنین.لازم نیست بگم نیازی نیست حتما کمکتون موثر باشه! 14 نمره
-هرمیون خوشگل تره یا من؟
اینو لاوندر وقتی کنار سیموس راه میرفت پرسید.
-هرمیون!
لاوندر ایستاد.سیموس به راهش ادامه میداد.سعی کرد به روی خودش نیاره:
-هی سیموس با توام!
-من که جوابت رو دادم!شاید سیموس صداتو نشنیده!
لاوندر با حرص یه طرف پسر موقرمز برگشت.صدای ویزلی ها از هم قابل تشخیص نبود:
-ون-ون؟
ابروهای رون بالا رفت:
-اسم دوس پسر جدیدته؟
و به آرامی از کنار لاوندر گذشت.

3روز بعد،سالن عمومی گرفیندور:

سردی هوا رو به افزایش گذاشته بود و هر گریفیندوری نرمالی،گوشه ای از سالن در خودش جمع شده بود.تنها صدای اواز لاوندر در سالن می پیچید.هری هر چه سر چرخاند لاوندر را پیدا نکرد.گردش این ماه هاگزمید لغو شده بود.همه ناراحت و عبوس به نظر می رسیدند.
رون نگاهی به ساعت سالن انداخت:5ساعت تا وقت شام!چقدر دلش برای نوشیدنی های گره ای تنگ شده بود!
هرمیون هم همینطور که مشغول انجام تکالیف درس ماگل شناسی بود،با خود می اندیشید که شاید اگر با جادو یه نوشیدنی گرم بوجود اورد شاید...
-اما این خلاف مقررات است!
این صدای هرمیون بود که در سالن پیچید.ان چنان از فکر خود خشمگین بود که خود را با صدای بلند توبیخ کرد.همه به اون زل زده بودند.هرمیون لبخند خجولی زد و گفت:
-خب...سرده هوا!خیلی...نه؟
همان لحظه لاوندر جیغ جیغ کنان وارد سالن شد.شاید این اولین بار بود که هرمیون از بودن لاوندر تا به ان اندازه خوشحال میشد:
-وااااااااااااااااای!ون-ون!بببین برادر بزرگم برام چی فرستاده؟نوشیدنی کره ای!میدونستم امروز توی هاگزمیده!وای خدا!چقدر خوبه!نه؟
همه نیم خیز شدند.هری فکر کرد که چه زود به ارزویش دست یافته!
هرمیون بدون فکر17 لیوان ظاهر کرد و گفت:بیا لاوندر!
لاو هم با لبخندی عجیب و مرموز به سوی هرمیون رفت و گفت:
-اوه هرمی ممنون!شمردی چند نفریم؟
و شروع به شمارش کرد و گفت:18!یکی کمه!
هرمیون لبخندی احمقانه زد و گفت:
-خب...راست میکی در واقع...
ولی لاوندر اجازه ادامه صحبت رو به هرمیون نداد:
-ولش کن هرمی!الآن برای تو یه لیوان دیگه میارم.
و از سالن خارج شد.
ابرو های رون و هری در میان موهایشان به گشت و گذار می پرداختند.
لاوندر خندان وارد شد:
-بیا هرمیون!اینم برای تو!
لیوان پر بود.چشم های لاوندر برق میزدن!
هرمیون اولین جرعه را نوشید،هوا هنوز سرد بود.هرمیون احساس کرد قسمتی جدید از مغزش به کار افتاد.پوستش شروع به گز گز کرد و دلش به هم پیچید.هرمیون صدایی شبیه:
-آخ!
از خودش خارج کرد که امیدوار بود کسی متوجه او بشود.زانوانش سست شد و به زمین افتاد.تصاویر مبهم و تار بودند.هر آن منتظر فرستاده مرلین بود!اما...چرا نمی مرد؟چرا از این درد جانفرسا غش نمیکرد؟چرا؟چرا؟
از پس همان پرده ای که دیدش را تار کرده بود رون را احساس کرد که کنار اون زانو زده است...در همان حال لبخند کم جانی میهمان لبانش شد.احساس میکرد پوستش در حال گسترش است...درد آنچنان طاقت فرسا بود که افکار هرمیون را نیز به هم ریخته بود.اون هری را هم تشخیص داد که در کنار رون نشسته است...ناگهان تمام احساسات عجیب آن دوره چند ثانیه ای به پایان رسید.هرمیون داشت به حالت عادی بر میگشت...
چشمانش را بست،منتظر بود که هر آن این اندک درد باقیمانده هم پایان یابد تا چشمانش را باز کند.و این انتظار به سر آمد.هرمیون با خوشحالی نشات گرفته از بدست اوردن سلامتی اش از جا برخاست.تعجب و ترس را در چشم های گریفیندوری ها میخواند.به سمت رون برگشت.رون و هری درجا خشک شده بودند.ابروهای هرمیون از تعجب بالا رفت.ناگهان احساسی عجیب سر تا سر وجودش را فرا گرفت.احساس میکرد حباب های ریز و درشتی در سرتاسر پوستش می ترکید.از تعجب قدرت هیچ واکنشی را نداشت.دوباره دستهایش به گز گز افتاده بودند.با ترسی آمیخته با هیجان دستهایش را بالا آورد تا آن ها را تماشا کند.از ترس قدرت هیچ عکس العملی را نداشت!دست های جوش جوشی...
-وای!
این حرفی بود که لاوندر بعد از مدتها سکوت به زبان رانده بود.
رون با حرص به سمت اون برگشت:
-چیکارش کردی؟
لاوندر گفت:
-وای هرمی چقدر زشت شدی!مگه نه،ون-ون؟
هری احساس کرد معده اش به جوشش افتاده است:
-چیکارش کردی احمق؟یاریش مرلین!نگاهش کن!
-من کاری نکردم!!!!!!!!!!!!
-معجون جوش؟
صدای نویل بود.
لاوندر با دستپاچگی گفت:
-م..م..معجون جوش؟نه!
هری با حرص صدایش را بلند کرد:
-کسی معجون خنثی کنندش رو بلد نیست؟
کسی جواب نداد.
رون با صدایی که سعی می کرد بالانرود گفت:
-لاوندر...تو بلدی؟
لاوندر انگار که مسخ شده باشد با صدایی آرام پاسخ داد:
-خ...خب...ر..راست..ش آره!بلدم!
هری با خشم گفت:درستش کن!البته اینبار بدون کمک از مالفوی!
رنگ از روی لاوندر پرید:
-من؟م...من کی گفتم که..
نفس عمیقی کشید:
-من کی گفتم که بلدم.راستش...
-درستش کن!
این صدای محکم رون بود که باعث شد لاوندر سرش را پایین بیاندازد.
-خب...راستش من فقط دستورشو بلدم!
-اون دستور چیه؟
اینبار صدای عصبانی نویل بود.
مغز لاوندر به کار افتاد...مانند کامپیوتر در حال تراکنش اطلاعات بود.نفهمید این دستور از کجا آمد:
-شاخ اژدهای آفریقایی گرما دیده،حلزونی گوش ماگل و دمِ موجودات دم انفجاری.
سکوت سالن عمومی را تنها صدای هق هق هرمیون و نفس های منقطع لاوندر میشکست:
-خودم درست میکنم!
همه به سمت هرمیون برگشتند:
-کار خودمه!
هیچ کس حرف نمیزد.دیگر به جز صدای نفس های منقطع لاوندر کسی چیزی نمیشنید...

45 دقیقه بعد:
هرمیون جیغ کشید:
-کمک!یا ریش مرلین کمک!یا مرلین کبیر!
همه به سمت هرمیون رفتند.
سیموس منفجر شد:دم؟هاهاها!دم؟وای هرمیون!د...
با چشم غره وحشتناک هری حرفش را خورد.
هرمیون گریه کرد،زار زد.فحش داد.لاوندر رو زد!اما هیچ کار دیگه ای از دست هیچ کس دیگه ای بر نمیومد.لاوندر در کاناپه کنار شومینه کز کرده بود و می لرزید.هوا همچنان سرد و یخی بود...




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
1. با اینکه از دادن تکلیف تکراری خوشم نمیاد ولی در رولی بنویسید این معجونو چه طور تهیه کردین.تهیه ش هم طبق معمول همیشه آزاده.13 نمره

ساعت از دوازده نصفه شب گذشته بود ولی اعضای خواب الود هافل همچنان توی سالن عمومی بودند.
الا کنار اتش تکالیف ماگل شناسی را تصیح می کرد،درطرفی دیگر موری بر روی رول اش خم شده بود تنها کسی که خواب نبود استیو بود که با پارچ خون کنار دستش به اعضای خواب الود هافلپاف نگاه می کرد.در گوشه ای از سالن،دورا سارا باری ورز روی زمین نشسته بودند.

دورا با خمیازه پرسید:
بچه ها معجون سازی چی شدمن نبودم؟
رز که به زور چشمانش را باز نگه داشته بود ،جواب داد:
-هیچی باید معجون ضد کورک رادرست کنیم ولی کی حالشو داره؟
باری در تایید حرف رز سرش را تکان دادوگفت:
از وقتی این اسنیپم امده دیگه نمی شه معجون بدزدیم بوقی در اتاق را قفل می کنه تازه زاخی های مادر مرحومش را هم برای نگهبانی می گذاره! رز نمی تونی با این امواج ات ما را از کلاس فردا نجات دهی؟
رز با تاسف سری تکان دادو گفت:
-نچ نمی شه ولی خدا راشکر جلسه ی اخرشه!
سارا پرسید:
مشکوک می زنی نکنه اصن قضیه ی زلزله بودنت الکیه؟
رز جواب داد:
-نه راست راسته!فقط به این فکر کن اگه زلزله بیاد اونم سر کلاس اسنیپ یه 300امتیازی از ما کم می شه تازه اگه بیشتر کم نشه!

از قیافه ی سارا معلوم بود که هنوز قانع نشده بنابراین رز موج کوچکی فرستاد وسالن عمومی ویبره رفت اندکی دکوراسیونش خراب شد(یعنی بیشتر یکم!)خون استیو روی زمین ریخت و فرش را لک کرد چلچراغ کنده شدوپایه ی چند میز شکست ،صندلی ها به دیوار برخورد کردند وگچ دیوار را کندند.
الا باعصبانیت از روی صندلی اش بلند شد و برگه های ماگل شناسی که جوهری شده بودند را به رز نشان داد ودادزد:
اخه این چه کاری بود که کردی؟الان دوباره باید بشینم تموم تکالیف رادوباره تصیح کنم.....
رز باری سارا ودورا قبل از تمام شدن حرف الا به نزدیک ترین خوابگاه رفتند که خوابگاه دختران هافل بود.این زلزله وپس لرزه اش خواب را از سر ان ها پرانده بودواکنون سرحال بودند.

باری پرسید:
بچه ها نظرتون چیه که الان معجون را اماده کنیم؟
دورا گفت:فکر خوبیه به هرحال با این یک کیلو قهوه ای که ما خوردیم تا هفته ی اینده خوابمان نمی برد،فقط کجا درست کنیم؟اتاق ضروریات را که همه می دانند شیون اوارگان هم که الان پر هست ورود به اشپزخانه هم که ممنوع شده!

بچه ها سخت به فکر فرو رفتندو در نهایت باری گفت:
اصلا چرا همین جا درست نمی کنید؟
الا که اتاق جدا داره ننجون بلک هم که شبا توی تابلوی خونه اش می خوابه مادام هوچ وهلگا هم توی خوابگاه تازه وارد ها می خوابند،ریونا هم که نیست تختش خالیه .

نیم ساعت بعد

دیگ بزرگ ومشکی رنگ وسط اتاق باپرده های زرد خوابگاه که گورکن هافلپاف روی ان می درخشید همخوانی خوبی پیدا کرده بود .سارا با ظرفی که پر از سبزی های ریحون جعفری تره و سبزی اش بود به سمت دیگ رفت.

باری نگاهی به ظرف کردوپرسید:
سارا داری چی کارمی کنی؟قورمه سبزی درست می کنی؟
سارا بدون توجه به سوال باری گفت:
نمکدان را بده .
پس از ریختن نمک سارا برای اوردن پیاز داغ از خوابگاه خارج شد و رز، بی خبر از کار سارا با نمک دان به سمت دیگ رفت وقبل از اینکه باری بتواند حرفی بزند نمک دان را توی دیگ خالی کرد.

2. در مورد بلاک آیلین و ظهور اسنیپ و تفاوتای شخصیتای این مادر و پسر چند خطی برامون بنویسین! 13 نمره


من خیلی از ایلین پرنس خوشم می امدو از رفتنش،مردنش،فوت کردنش،به دیار مرلین شتافتنش،...اهم اهم از بحث خارج شدم خب کجا بودم؟ اهان یادم امد از بلاک شدنش متاسف شدم .
واما نظرم در باره ی استاد جدید:

خو بگذارید بیاد ما یه دو سه جلسه باهاش درس بخونیم نظرمونو بگیم اخه در نگاه اول خیلی چیزا از دید پنهان می مونه؛ راستش ما خود ایلین هم هنوز درست نشناختیم!

ولی در کل به نظر می اید استادخوبی باشد هرچه باشد پسر ایلین است.مثل اینکه این استاد جدید هم مانند مادر محترمشون شروع به از بین بردن ممدپاتر های هاگ کردند!
فکر نمی کنید 13 نمره برای این سوال اندکی زیاد باشد؟البته شما بهتر می دانید.

شخص مورد نظرتون رو(با کمک ورد یا معجون یا هرچیز خواستین) وادار به جوش زدن کنین و تلاشاش برای رفع جوش هارو در رولی به نظاره بنشینین! اگر عشقتون کشید می تونین بهش با تهیه این معجون یا گفتن دستورالعملش کمک کنین. لازم نیست بگم نیازی نیست حتما کمکتون موثر باشه!


برخلاف جلسات قبل کلاس معجون سازی نسبتا شلوغ بود و اعضای گروه ها با خیال راحت و خونسردی تمام سر جایشان نشسته بودند ومنتظر ورود استاد جدید معجون سازی بودند؛در پشت سرشان ممد پاتر ها سعی داشتند خود را پشت دیگرا مخفی کنند تا شاید از ان جلسه جان سالم به سر ببرند.

چند دقیقه به شروع کلاس مانده بود که در با سرعت به دیوار کوبیده شد و از وسط نصف شد.اسنیپ بابی خیالی تکانی به چوب دستی اش داد ودر دوباره مثل روز اول شد.بعد روبه کلاس کرد وگفت امروز درس جلسه ی قبل را ادامه می دهیم .یک نفر معجون اش را به ما بدهد.

دست همه ی بچه های حاضر بالا رفته بود،حتی بعضی هاهم دو دست شان را بالا گرفته بودند.سیوروس اسنیپ ارام ارام میان کلاس قدم می زد و به معجون های نوگلان باغ دانش نگاه می کرد.بعد از زدن یک دور کامل اولین معجونی که به دستش می رسید را برداشت.ان معجون،معجون تازه واردین قبلی هافل رز یاری سارا ودورا بود.او معجون را در مسیر نور کمی که از لای پرده های کشیده ی کلاس می امد گرفت و کامل معاینه کرد سپس روبه کلاس گفت:
معجون خوبی به نظر می اید،رنگش که درست است حالا باید یکی بیاد و ان را بخورد.

برخلاف چند دقیقه ی قبل دست هیچ کسی بالا نرفت حتی دست فنری هرمیون(مدتی که درون هاگ فعالیت می کرده اصلاح شده)اسنیپ لبخندی زد وبه پسری در انتهای کلاس اشاره کردوگفت:
پسر عزیزم تو ممد پاتر شماره ی چندی؟
پسرک لرزان پاسخ داد:
شماره ی 11قربان.
اسنیپ ادامه داد:
خوبه جوش هم زیاد داری،جای درستی امدی من در عرض یک دقیقه همشون را برطرف می کنم فقط کافی اینو بخوری!
پسر با شک وتردید به معجون نگاه کرد اما در اخر ان را گرفت و یک نفس خالی کرد.اسنیپ عقب رفت تا نتیجه را نگاه کند.

ابتدا جوش های صورت پسر رفع شد و سیلی از فریاد های شادی از پشت پسرک بی نوا بلند شد ولی کمی بعد جوش های گنده و عجیب جای ان را گرفت.دخترها شروع به جیغ زدن کردند.پسر بی چاره که از صدای دخترها وحشت کرده بود به سمت ایینه ی غبار الود کلاس رفت و با استین ردایش ایینه را پاک کرد،تا قیافه ی خودش را دید از ترس سکته کردو عقب عقب رفت. ان قدر قدر عقب رفت که از پنجره به پایین پرت شد.

اسنیپ به سمت پنجره رفت وبیرون را نگاه کرد،بعد برگشت وبا تاسف سری تکان دادوگفت:معجون خوبی بود ولی نمکش زیاد بود به هر حال از این اشتباه ها پیش می اید دیگر!
بعد به ساعتش نگاه کرد وگفت جلسه تمام شد؛می توانید بروید




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۳:۳۳ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین

1. با اینکه از دادن تکلیف تکراری خوشم نمیاد ولی در رولی بنویسید این معجونو چه طور تهیه کردین.تهیه ش هم طبق معمول همیشه آزاده.13 نمره
- پسره ی سر به هوا کجایی؟

روزدیگر ... چرا روز؟ یک بار هم بیایید رول را از شب شروع کنیم. سکوت خانه ی اربابی پریوت ها با فریاد پدر خانواده در هم شکست. به احتمال زیاد از شیطنت فرزند دومش، گیدیون، به تنگ آمده است. گیدیون در زیرزمین خانه ی پریوت ها در حال ساختن معجون بود. برای اولین بار، خانه را تاریکی فر گرفته بود زیرا برق جادویی منطقه قطع شده بود.

گیدیون در زیر زمین خاک گرفته ی عمارت بود و در زیر نور اندک " لوموس " کتاب معجون سازی خود را میخواند. با وجود آنکه پدرش را خیلی دوست داشت، نه اشتباه نکنید، پدرش هم او را دوست داشت، اما اعتماد چندانی به استعداد معجون سازی او نداشت و همیشه او را در این حرفه تازه کار قلم داد میکرد.

البته از یک پسر بچه ی 11 ساله نباید انتظار زیادی در معجون سازی داشت. اما پدرش معتقد بود تمام خاندان پریوت در معجون سازی و دفاع در برابر جادوی سیاه سرآمد بقیه جادوگران هم عصر خود بودند پس گیدیون نباید خلاف این گفته را اثبات میکرد. هر از چند گاهی نگاهش را از روی کتابش بر میداشت و اطرافش نگاه میکرد. همیشه گمان کرده بود افردی در تاریکی به او نگاه میکنند. البته کابوس هایش در این طرز فکر دخیل بود.

- بله بابا جان؟

صدای پا بر روی پلکان های منتهی به زیر زمین شنیده میشد.دقایقی بعد صورت آقای پریوت زیر نور لوموسی که از انتهای چوبدستی اش خارج میشد، روشن شد. به سوی پاتیل پر از آب گیدیون رفت ونگاهی درون آن انداخت سپس رویش را به سوی او برگرداند و گفت:
- میخواستی چی درست کنی؟
- معجون ضد جوش.
- پس چرا فقط آبه این؟

گیدیون مواد لازم برای ساختن معجون را روی میز خاک گرفته ای گذاشت. به آرامی آن ها را از نظر گذراند تا مبادا چیزی را جا انداخته باشد: شلغم قزاقستانی، پودر نوک هیپوگریف بلژیکی، بال خفاش، جلبک دریایی پاکستانی و کرم فلوبر گرجستانی! پودر را با یک مشت برداشت و آن را درون پاتیلش ریخت. معجون به رنگ فیروزهای در آمد.

- پسرم مادرت گفت که برو اتاق زیر شیروانی دنبال عینک یدک‌ش بگرد.
- حتما" بابا.

دوان دوان از پله ها بالا رفت. به سمت راست چرخید و از پله ها به طبقه ی دوم رفت. وارد راهرو شد، نور لوموس او روی کاغذ دیواری های سرخ افتاده بود. از جلوی در اتاق خود و مالی گذشت. وقتی به انتهای راهرو رسید بار دیگر از پله ها بالا رفت. وقتی از آخرین پله هم بالا رفت، نگاهی به اطراف انداخت. مبل های کهنه ی قهوه ای رنگ در انتهای آن مکان به چشم میخورد. جعبه ی های کوچک و بزرگ راه او را تا مبل ها سد کرده بود.

- هه هه هه ( افکت نفس نفس زدن ) ... خب ... این ... جعبه ی ... عینکا ... کو؟

به نزدیک ترین جعبه نگاه کرد، کنار آن زانو زد و با دست راستش در جعبه را باز کرد. هزاران عینک داخل آن جعبه جا خوش کرده بودند. با احتیاط یکی از آن ها را برداشت و در جعبه را بست. به سرعت به طبقه ی اول برگشت و به سوی مادرش که روی یک صندلی تک نفره نشسته بود، رفت.

- بیا مامان، اینم عینک.
- منظورت چیه پسرم؟
- مگه بابارو نفرستاده بودی دنبالم؟

چهره ی سردرگم مادرش را زیر نور لوموس دید. سرش را به آرامی تکان داد و به سوی اتاق زیر شیروانی رفت. چرا باید پدرش به او دروغ بگوید؟ پاسخ های متفاوت را بررسی کرد اما همگی بعید به نظر میرسید.

چند دقیقه بعد.

- بابا؟

به آرامی از آخرین پله پایین آمد و به پدرش که درحال هم زدن پاتیل بود چشم دوخت. آقای پریوت سرش را برگرداند و گفت:
- اوه گیدیون توئی؟ بیا برات معجونتو درست کردم!

به سوی پاتیل رفت و نگاهی به درون آن انداخت. همان طور که در کلاس معجون سازی یاد گرفته بود، رنگ آن قرمز بود. به پدرش که لبخند رضایتی بر لب داشت نگاه کرد. آقای پروت به سوی پله ها رفت. گیدیون پرسید:
- چرا برام درستش کردی؟

پریوت بزرگ خندید و گفت:
- چون نمیخواستم معجونتو به خورد کسی بدیو بکشی‌ش!

2. در مورد بلاک آیلین و ظهور اسنیپ و تفاوتای شخصیتای این مادر و پسر چند خطی برامون بنویسین! 13 نمره

بله درباره ی شما مادر و پسر.
ما بسی از اینکه مادر بزرگوارتان آیلین شناسه اش بسته شد خشنود شدیم اما هنوز از این خشنودیمان چیزی گذشته بود که دیدیم پسر مو چربشان شناسه ی فعال دارند و معلم این درس شدند. ما بسی از اومدن شما خوشحال شدیم استاد، اینو شما میتونید از چهره ی ما بخونید.

حتما" شما فکر میکنید که ما از اینکه دوشیژه پرنس از جزایر بالاک برگردند ما بسیار خوشحال خواهیم شد. بله ما بسیار خوشحال می شویم از اینکه ایشون زود تر برگردند. ما اندکی ایشونو دوست داریم ( به علت محفلی بودن ما و استاد بودن ایشون شد اندکی! )به قدری ایشونو دوست داریم که میخواهیم هرگز خاندان پرنس را در این کلاس نبینیم.

مطمئن هستیم شما به این چند خط 1 هم نمیدهید اما بسی فلوبری در وجودمون وول خورد که این طوری پاسخ بدهیم. استاد جدیدمان یعنی شما متاسفانه به نظرمیرسد علاقه ای به ریاضیات جادویی نداشته زیرا نمیداند حداکثر نمره 30 میباشد اما 3 تکلیف به ما میدهد که جمع آن ها 40 میشود.

و اما تفاوت بین مادر و پسر.
به نظر ما این دو بسیار کم شبیه هم میباشند و به نظر ما بیش تر اخلاقیات پروفسور اسنیپ به توبیاس عزیز رفته است. در باب این شباهت های مادر و فرزند میتوان به علاقه مندی آن ها به ماگل ها اشاره کرد. مانند همین علاقه ی سوروس به لیلی اوانز. البته ایشون تفاوت هایی هم با مادرشون داشتند که میتوان به ندادن معجون به خورد شخصیت های تایید نشده اشاره کرد.

امیدوارم حال پروفسور اسنیپ بعد از خواندن این مقاله خوب باشد و از عمه ی ما یاد نکرده باشند.



3. شخص مورد نظرتون رو(با کمک ورد یا معجون یا هرچیز خواستین) وادار به جوش زدن کنین و تلاشاش برای رفع جوش هارو در رولی به نظاره بنشینین! اگر عشقتون کشید می تونین بهش با تهیه این معجون یا گفتن دستورالعملش کمک کنین.لازم نیست بگم نیازی نیست حتما کمکتون موثر باشه! 14 نمره

- از همه ی گروه ها غیر از اسلایترین، 50 امتیاز کم میکنم.

پروفسور اسنیپ در حالی که با صورت جوش جوشی خود این طرف و آن طرف میرفت، این را گفت. گیدیون و آلبوس در حالی که رو به یکدیگر نیشخند می زدند به نقشه ی شیطانی شان که مدت ها قبل کشیده بودند، فکر کردند.

فلش بک

- بدو آلبوس الان پیداش میشه ها. :worry:

صدایش در فضای اطراف دخمه ی استاد معجون سازی، پیچید. آلبوس کرامر، دوست صمیمی گیدیون، مو های طلایی اش را از جلوی چشمانش کنار زد و به گیدیون نگران نگاه کرد. جام پر از معجون جوش زننده را کنار گذاشت و به او گفت:
- برای هزارمین با گید، اون الان با دیپت جلسه داره، حالا حالا ها پیداش نمیشه.
- خب پس بجنب.

آلبوس بار دیگر جام را برداشت و به سوی میز اسنیپ که بر روی آن ناهار او قرار داشت، رفت. به آرامی آن را کج کرد وبر روی مرغی در دیس او و کمی از معجون را هم در آب کدو حلوایی ریخت. به آرامی از میز دور شد و نتیجه ی کارش را مشاهده کرد.

- خب دیگه بریم منتظر بمونیم .

پایان فلش بک

پروفسور درس معجون سازی به سرعت وارد دخمه شد و شروع به زیر و رو کردن کمد های پر از معجونش کرد. آلبوس و گیدیون کمی سر خود را خم کردند تا بتوانند اتفاقاتی که درون دخمه می افتاد را زیر نظر بگیرند. بالاخره اسنیپ ایستاد و به شیشه ای که ماده ای قرمز رنگ درون آن بود، نگاه کرد.

- گفتم یه معجون ضد جوش دارم.

به سرعت مواد درون آن را سرکشید و به آینه ای که در دست دیگرش بود نگاه کرد و منتظر از بین رفتن جوش ها ماند. گیدیون و آلبوس خود را کنار کشیدند با بدجنسی به واکنشی که ممکن بود از استادشان سر بزند خندیدند.

- واااااااااااااای!

سوروس اسنیپ به سرعت از دخمه بیرون آمد و به اطراف نگاهی انداخت، صورتش به رنگ سبز در آمده بود. گیدیون و آلبوس که پشت دیوار پنهان شده بودند به سختی سعی میکردند صدای خنده شان به گوش اسنیپ نرسد.

- باید خودم معجونشو درست کنم.

چند ساعت بعد.

پروفسور اسنیپ برای آخرین بار محتویات پاتیلش را به هم زد. به سوی دیگر اتاق رفت و جامی را برداشت و به سوی پاتیل رفت. معجون را درون جام ریخت و آن را سر کشید. بار دیگر به آیینه خیره ماند به امید آنکه جوش هایش از بین برود اما بعد از چند دقیقه موهایش شروع به ریختن کرد.

- چرا اینطوری شد؟

- هه هه هه.

صدای خنده ی گیدیون بلند شد، او و آلبوس مواد معجون سازی سوروس را نیز عوض کرده بودند. اسنیپ به سرعت به سوی در دخمه رفت و به پشت دیوار آن نگاهی انداخت و به گیدیون و آلبوس نگاهی انداخت.

- پس کار شما بود، مجازات سنگینی در انتظارتونه.
-
-


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
نمرات جلسه چهارم معجون سازی

مادرم قبل رفتن سفارش کرد مراقب کلاسش باشم و نمره هارو بدم.

آرامینتا ملی فلوا- اسلیترین

از معجون های روی میز مادرم برداشتی دوشیزه ملی فلوا؟ مطمئنم مادرم از اینکه از معجونش چنین استفاده ای کردی خیلی خوشحال میشه.
پست خوبی بود. از ایده ت خوشمان آمد. ولی شما که از پروفسور اسنیپ انتظار نمره نداری؟هوم؟
نکته ای که به ذهنم می رسه اینه که کاش آخر جمله هایی که نقل قول روزنامه بود شکلک نمی ذاشتی.معمول نیست تو اینجور موارد از شکلک استفاده بشه تا به خواننده القا بشه داره یه متن رسمی و جدی رو می خونه هرچند با یه سوژه طنز مرتبطه و دیگه اینکه قبل از ارسال پست یه بار دیگه بازخونیش کن.یه قسمت هایی غلط املایی هایی دیدم که معلوم بود به خاطر نخوندن مجدد پست پیش از ارسال رخ دادن.

نمره شما=26

رز زلر- هافلپاف

اوه مادرم از تعریفت خیلی خوشحال میشه.کلا زن جیغ جیغوئی بود.در حضورش ممکن نبود کسی خسته بشه ولی سردرد می تونست بگیره.
اوه موافقم...کور ممد هیچ از این حقه خوشش نیومد!
ایده خوبی بود برای دیوانه کردن کل مدرسه.فقط پستتون کمی توصیف صحنه هاش کم بود. یه مقدار سوژه سریع جلو رفته بود و نکته دیگه اینکه استفاده از شکلک ها می تونن پستمونو جذاب تر و زنده تر نشون بدن.این نکته هم همیشه خاطرتون باشه قبل از ارسال برای جلوگیری از وجود غلط های املایی و نگارشی پست یه بار از روش بخونین و سعی کنین از اینتر بیشتر استفاده کنین.اینتر خوبه دوستش داشته باشیم!

نمره شما=24


فرد ویزلی- گریفندور

بچه تو این گرما این چه کلاهیه سرت گذاشتی؟می ترسی سرما بخوری احیانا؟
.به نظر من با توجه به سنت این خیلی خوبه که مشتاق نویسندگی هستی و تلاشت رو می کنی.
ایرادات پستت هم مثل قبله. پیشبرد سریع سوژه،استفاده کم از توصیف صحنه و بهره بردن بیشتر از دیالوگ و استفاده نکردن از شکلک. از لحن پستت تصور می کنم می خواستی طنز بنویسی ولی چندان طنز از کار در نیاوردی. مهم نیست بالاخره با هم درستش می کنیم.

نمره شما=23

گیدیون پریوت-گریفندور

به به...ببین کی اینجاست...مادرم خیلی ازت تعریف می کرد.
چقدر دل پدر محترمتون پر بود.من موندم.پدرو تو دستشویی میرتل دفن کرده بودین؟اجازه دفن هم داشتین؟
از مادر ما ایراد میگیری؟خیلی هم کار خوبی می کرد.اینا همه شخصیتای تایید نشده ایفان.حداقل قبل از اینکه مدیریت بفرستتشون پیش گراپ یه کار مفید کردن.از مرلینشونم باشه.
من موندم چه جوریه این کلاسا در و پیکر ندارن؟هرکس دلش می خواد خارج ساعت درس میاد معجون می دزده!
از این دوست صمیمیتون 50 امتیاز کم میشه.نه اصلا از مدرسه اخراجش می کنم!خواست با آبروی مادر من بازی کنه؟
پست خوبی بود آقای پریوت.از پیشرفت شما بس راضی هستیم.فقط ورود ناگهانی پدر گرامی تون اندکی زیادی ناگهانی رخ داد.بهتر بود کمی برای ورودش بیشتر مقدمه چینی می کردین.

نمره شما=29

نیمفادورا تانکس-هافلپاف

عجیبه همیشه تصور می کردم ریموس لوپین چند سال ناچیز با شما اختلاف سن داشته باشه.یعنی برگشته بود از اول دیپلم بگیره؟
دختر جان حداقل یه نگاه رو کتاب درسیت بنداز تا معجونو اشتباه کش نری.
پست خوبی بود. با این همه رعایت یه سری موراد به زیبایی پست شما کمک می کنه. یکی اینکه با اینتر مهربان باشین.مرتب فشارش بدین.بعد از بندها به ویژه تا پست ظاهر بهتری پیدا کنه. نکته بعدی رعایت یه سری علایم نگارشیه. مثلا خیلی جاها متوجه شدم از نقطه استفاده نشده.این شاید خیلی جزئی به نظر بیاد ولی تکرار مداومش می تونه از زیبایی پست کم کنه.شما توصیف صحنه های خوبی دارین و مطمئن باشین با کار کردن روش می تونین حتی از اینم بهتر بنویسین.سعی نکنین سوژه را با عجله پیش ببرین.آسوده و راحت بنویسین حتی اگر طولانی شد. نمونه بارز این مثال خودم!

نمره شما=25

فلورانسو-اسلیترین

هیچوقت سعی نکن از ترکیبایی که نمی شناسی با هم استفاده کنی دخترجان یه وقت به آخر عاقبت مادر لونا دچار میشیا!
پست خوبی بود.توصیفاتش به اندازه بودن.فقط اینکه توصیه م به نیمفادورا شامل حال شما هم میشه. به اینتر عشق بورزین!چپ و راست بکوبین تو سرش!و نکته مهم!چیزی که تو سایت رویه است اینه که بین عبارات تعیین کننده زمان و مکان با خط بالایی و پایینیش به اندازه ی یه اینتر فاصله باشه و خود عبارت رو هم با بولد مشخص کنین تا خواننده تشخیص بده پست شما تو چند مرحله زمانی و مکانی رخ داده.غیر از این خواننده ممکنه برای کشف این موضوع خسته بشه و خب ما نمی خوایم خواننده از دست بره. ما تا حد امکان تلاش داریم راضی نگهش داریم!
پست شما طنز محسوب میشد.برای پستای طنز خوبه از شکلکها استفاده کنیم.شکلک ها تو این مدل پست ها می تونن حالت شخصیت هارو بهتر منتقل کنن.

نمره شما=25

موراک مک دوگال-هافلپاف

دلبندم...ای بابا باز فاز ایلینی منو گرفت.
بچه جون!نه پسرجون...قطعا خودت متوجه شدی پستت بیشتر از دیالوگ تشکیل شده. هرچیزی اندازش خوبه. تو پستای طنز به خاطر استفاده از شکلک ها می تونیم قسمتی از توصیفات صحنه رو به اونها واگذار کنیم ولی باز هم نیازه از توصیف صحنه بهره ببریم. اشکال بزرگی که به پست شما وارده همینه. خواننده به سختی قادره تصور کنه چی در ذهن شما می گذره.
نکته دیگه اینکه شما هم سعی کن با اینتر روابط بیشتری برقرار کنی پسرجان و همینطور از علایم نگارشی از قبیل نقطه.بهشون عشق بورز!

نمره شما=23

لودو بگمن-ریونکلا

شما که تازه کاری هنوز مجاز به شرکت تو این کلاسا نیستی.برات زوده پسرجان مردن مردمو ببینی.
لودو...من چی می تونم بگم؟من کی باشم بتونم از پستای تو ایراد بگیرم؟مثل همیشه جای هیچ بحثی نذاشتی.

نمره شما=30

سارا کلن- هافلپاف

او دوشیزه کلن...هوم!
ایده خوبی بود.در کل ازش راضی هستیم و همینقدر میگم که رعایت یه سری نکات می تونه به زیبایی پستتون بیشتر کمک کنه.
هیچوقت سعی نکنین سوژه رو با عجله پیش ببرین و به عبارتی سر و تهشو هم بیارین.با خیال آسوده بنویسین حتی اگر یه متر شد.من هرچقدر هم باشه اینجا هستم تا پستارو بخونم.(اگر نیم متر بشه دیگه نمی خونم گفته باشما! )
پست شما طنزه ولی زیاد از شکلکا استفاده نکردین.استفاده به جا از شکلک برای پستای طنز یه جاهایی ضروریه به نظر من.یه جاهایی تو پست شما میشد ازش استفاده کرد.
و دیگه اینکه در قسمتایی از پستتون توصیف صحنه می تونست اون قسمت رو جذابتر کنه.مثلا حالت صورت الادورا بلک و همگروهی هاش و...اعضای گروه خیلی زود این حرفو انگار پذیرفتن. توصیف حالت نازلیچر هم می تونست جالب باشه که چه مراحلی رو طی کرد تا به این درجه از جنون رسید.
نکته دیگه ای نمی مونه جز اینکه شما هم سعی کنین بیشتر به اینتر عشق بورزین!

نمره شما=25



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
1- در یک رول کل تکالیف رو سرهم کنید!

بچه های گریف که بعد یه سال عمو الستور مهربون و دلرحم!ـشون رو پیدا کرده بودن دورش حلقه زدن و شروع کردن به ابراز نارضایتی از استاد مزخرف معجون سازیشون!

- بابا مرتیکه ی «بیب» درست عین اسنیپ خود کتابه.

- «بیب» هم شد حرف؟! یارو ده امتیاز به خاطر رنگ چشمم از گریف کم کرد. «بیـــــــــــب»!

الستور حوصله ی شنیدن درد دل یه سری سال اول دومی رو نداشت. پس با یه roll eye احساسش رو ابراز کرد و گفت:

- بسه بچه ها. چیزی که مهمه تکالیفه. بیاین ببینیم چیکار باید کرد.

پس از نزدیک ترین ممد حاضر برگه ی تکالیف رو قاپید و باصدای بلندی خوند:

- تکالیف:1. با اینکه از دادن تکلیف تکراری خوشم نمیاد ولی در رولی بنویسید این معجونو چه طور تهیه کردین.تهیه ش هم طبق معمول همیشه آزاده. بچه خدا رو شکر کنین که کاراگاه ها یه دوره ی سخت معجون سازی رو می گذرونن، اینا که دست گرمی هم محسوب نمیشه!

پس بلافاصله از همون ممد مذکور برگه ی مواد لازم رو قاپید و باز هم با صدای بلندی محتویات برگه رو خوند:

مواد لازم:

چشم قورباغه ... 2 پیمانه
ویرایش شاهزاده ی دو رگه: بهتره از چشم باباقوری استفاده بشه

طحال موش زرد ِ چشم آبی ِ ساکن در ساوانا های جنوب ِ آفریقای جنوبی ... سه عدد

بزاق خرس قطبی ... 3 لیتر

... بسته به زائقه
ویرایش شاهزاده ی دورگه: بهتره بجای چکش از پیچ گوشتی استفاده کنین

الستور با خوشحالی رو کرد به بقیه و گفت:
- عالیه، همونطور که حدس می زدم از اون راحتاشه. خب شروع کنین.

همه با قیاه ی اینجوری: زل زدن به الستور که الستور آب پاکی رو ریخت رو دستشونو گفت:

- خب من که نمی تونم تقلب برسونم! ولی خب باشه، رکسان تو بزاق خرس قطبی رو بریز توی دیگ تا بجوشه، تا اون موقع سوال دو رو بررسی می کنیم. اینجا نوشته در مورد بلاک آیلین و ظهور اسنیپ و تفاوتای شخصیتای این مادر و پسر چند خطی برامون بنویسین. کسی نظری نداره؟

ملت:

- مرسی از نظرات ارزشمنتدتون! خب اگه نظر منو بخواین حدسم اینه که آیلین از کهولت سن درگذشته و اسنیپ واسه ی اینکه مجبور نشه مراسم ختم و اینا بگیره داستان بالاک و بسته شدن شناسه رو پیش کشیده.

ملت:

- ولی خب چون می دونم اسنیپ به این جواب نمره که نمیده هیچ، کم هم میکنه بهتره بنویسین که استاد پرنس حتما صلاحی دیدن که به جزایر بلاک رفتن و شما هم از ته دل آرزومندین که هرچه زودتر برگردن... اوممم، نه شاید اسنیپ فکر کنه که منظورتون اینه که از دستش خلاص شین... خب بنویسین که اگه پروفسور پرنس برگرده حتما همزمان کلاس های جفتشونو انتخاب واحد می کنین.

ممدی در این میان یاد آوری کرد:

- درمورد تفاوت هاشون چی بنویسیم؟

مودی در یک لحظه ی زودگذر تو فکر فرو رفت، اما فورا جواب داد:

- بنویسین که هردو یه اندازه محشرن و اصلا مو نمی زنن و اینا! اصلا بنویسین اینا چنان شبیهن که انگار اسنیپ همون پرنسه که شخصیتشو به اسنیپ تغییر داده! هرچند که چشمم آب نمی خوره، هیچ بعید نیست اسنیپ یه پنجاه امتیاز هم بخاطر تملق و چاپلوسی اعضای گریف از گروه کم کنه.

مودی چشم جادوئی بی قرارش رو در حدقه چرخوند و گفت:

- مثل اینکه بزاق خرس قطبیمون هم بجوش اومده. گید، فکر کنم وقتشه که طحال و چشم قورباغه رو بریزی توش. بعدش هم حسابی هم بزن تا یه مایع سبز یکدست بدست بیاری.

بعد با قیافه ی دانشمندای عصا قورت داده سوال آخر رو برای همه خوند:

شخص مورد نظرتون رو(با کمک ورد یا معجون یا هرچیز خواستین) وادار به جوش زدن کنین و تلاشاش برای رفع جوش هارو در رولی به نظاره بنشینین! اگر عشقتون کشید می تونین بهش با تهیه این معجون یا گفتن دستورالعملش کمک کنین. لازم نیست بگم نیازی نیست حتما کمکتون موثر باشه!

بچه ها با ترس و لرز به هم نگاه می کردن، با توجه به اخلاقیات مودی می دونستن که احتمالا کسی که مودی انتخابش کنه سرنوشتی بهتر از کرفس های ناهار اون روز نخواهد داشت. اما مودی با خونسردی گفت:

- بچه ها من همیشه برای یه همچین روزایی یه مرگخوار تو جیبم دارم. بزارین پیداش کنم...

و همینطور که داشت زیر لب مصرع «بسازم خنجری نیشش ز فولاد» رو می خوند دستش رو تا آرنج فرو کرد توی جیب گستر پذیرش. ضمنا با اشاره ی دست به جیمز فهموند که بره و قدم نهایی ساخت معجون، یعنی انداختن چکش توی معجون رو انجام بده.

- ایناهاش! بچه ها بیاین کمک کنین بکشیمش بیرون!

و بچه ها ترسان و لرزان از کله ی مرگخوار دست و دهن بسته ی بیچاره گرفتن و تلاش کردن تا اونو از دریچه ی کوچیک جیب الستور بکشن بیرون! در اینجا به علت کمبود وقت و دلخراش بودن صحنه از فضاسازی صرفنظر می کنیم!
یکی از فاطی های حاضر در تالار نگاهی به مرگخوار مونث کرد و با شک و تردید داد زد:

- اینکه آیلین... اینکه آیلین پرنسه!

الستور که دقیقا هویت آخرین مرگخواری که شکار کرده بود یادش نبود نگاهی به آیلین کرد و گفت:

- نه بابا، حتما یکی شبیه اونه... آخه من که... من که...

و بعد از یه مکث کوتاه انرژیش رو جمع کرد و داد زد:

- به درک! خوب کاری کردم! الان مهم اینه که تکلیفتونو انجام بدین! عهه! سیریوس، پس معجون چی شد؟!

با توجه به اینکه مخالفت با الستور عواقب خوشایندی در پی نداشت بچه ها تصمیم گرفتن تا عواقب ناخوشایند بدرفتاری با یه استاد رو بهش یادآوری نکنن.

-کورکدربیاریوس!

-مممم ممم مممممم!

-تدی دهنشو وا کن ببینم.

تدی آهسته بسمت آیلین میره و طوری که الستور نبینه جمله ی «استاد به خدا ما تقصیری نداریم، کار مودیه» رو تو گوشش زمزمه می کنه.

- خب مرگخوار ناشناسی که ما اصلا گمان نمی کنیم تو آیلین پرنس بایم...

ملت: نه اصلا گمان نمی کنیم!

- پسرت، چیز، اهم! استاد معجون سازی این بچه ها گفته که بیچارگی های تورو در طی از بین بردن کورک هات نظاره گر باشیم. اما ما بهت رحم کردیم و خودمون برات معجون ضد کورک رو آوردیم، پس زود تر یه ذره از معجون بخور تا بریم پی کارمون.

آیلین با وحشت نگاهی به محتویات پاتیل انداخت و جیغ و ویغ کنان گفت:

- مرلینا! این دیگه چه کوفتیه؟ شما معجونو اشتباه درست کردین، این که نباید فیروزه ای باشه!

- نگفتم حرف اضافه بزنی! اینطوری نمی تونی از چنگم در بری، زود باش یکم بخور!

- خب لا اقل صبر کنین تا سرد شه بعد بخورم...

- ایمپریو! کل پاتیل رو سر بکش!

در واقع آیلین یک جرعه بیشتر نخورده بود که الستور به اشتباهش پی برد. صورت آیلین ظرف سه ثانیه کبود شد و درست مثل اینکه تشنج کرده باشه افتاد روی زمین و شروع کرد به ویبره رفتن.

- مودی کشتیش! بدبخت شدیم! فــــــــــــرار!

-وایستیــــــــن بچه ها آخرین نکته ی آموزشی رو براتون بگم! اگه دیدین که جوش ها مورتون برطرف نمیشه...

بچه ها که تقریبا در آستانه ی در بودن وایستادن و امیدوارانه به الستور زل زدن.

-... خود مورد تونو برطرف کنین! آهای تو، بپر داخل محتویات پاتیل!

چسسسسسس پلس چیس چسسس! (افکت پختن و سوختن و حل شدن مرگخوار مجهول الهویه! در داخل محتویات پاتیل )

- خب بچه ها، می بینم که حسابی واسه کلاس معجون سازیتون آماده این. من برم که قراره بزودی اتاق خون رو بازگشایی کنم. بای!

و این چنین، الستور با سرعتی که از کسی با پای چوبی بعید بود پرید روی جاروش و از پنجره ی برج گریفیندور زد بیرون تا بچه ها رو با یه پاتیل معجون سمی و یه استاد سوخته تنها بزاره و بخاطر انشا تکلیف نوشتن مزخرفش در افق محو بشه.

پایان!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۴ ۱۵:۲۶:۴۷

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
جلسه پنجم معجون سازی

روز جدیدی شروع شده بود. هرچند دانش آموزان در آن روز کلاس معجون سازی داشتند اما با وجود تلفاتی که به خاطر شرکت در این کلاس تا این لحظه متحمل شده بودند خوشحال به نظر می رسیدند.. چون آخرین جلسه آن ترم بود و دانستن همین موضوع باعث میشد تا به رغم وحشت از کلاس معجون سازی با میل و رغبت بیشتری به سمت آن قدم بردارند.

تمام طول راه برخلاف همیشه در سکوت و بدون هیچ اظهار نظر و غرغر کردنی سپری شد و خواست نویسنده برای کوتاه کردن این پست و پیچاندن پیچ صدا جهت خفه کردن سر و صدای دانش آموزان هم صحت نداشته و هرکس هرنگاهی اعم از چپ یا راست یا مشکوک به نویسنده کند 50 امتیاز از گروهش کم میشود!

مطابق هر جلسه دقایقی به انتظار آمدن استاد و گشوده شدن درب چوبی کلاس در همان سکوت سپری شد.
اما دقایقی بعد که درب کلاس گشوده شد آیلین پشت آن نایستاده بود بلکه این بار مرد جوان لاغر اندامی آن را به روی جادوآموزان گشوده بود.

مرد نگاه سرد چشمان تیره اش را به دانش آموزان دوخت و با صدای آرام ولی مخوفی گفت:
- برین داخل!
جادوآموزان این بار در سکوتی واقعی و نه به خواست نویسنده وارد کلاس شدند.
اسنیپ درب کلاس را پشت سرش به هم زد.سپس برگشت تا رو به روی دانش آموزان بایستد. درحالیکه با چشمان تیره و سردش تک تک چهره ها را از نظر می گذراند به آرامی گفت:
- حتما در جریانید که پروفسور پرنس دیگه این کلاسو تدریس نمی کنن و تدریس این جلسه با منه و اگر مرلین بطلبه همینطور جلسات دیگر در ترم های دیگر!

دانش آموزان:

ویولت بودلر تمام شجاعت محفلی و غیره اش را جمع آوری کرد تا بپرسد:
- پس پروفسور پرنس کجان؟البته به خاطر دلتنگی این سوالو نپرسیدم جهت رفع پاره ای اشتغالات ذهنی عرض شد دائاش!

اسنیپ با بی تفاوتی پاسخ داد:
- یه سفر اضطراری به جزایر بالاک براشون پیش اومد هرچند بعید می دونم دیگه برگردن!

دانش آموزان نگاهی به پست های پیشین کلاس انداختند و بعد از دیدن عنوان "شناسه های بسته شده" در پروفایل آیلین پرنس به صحت گفته های اسنیپ پی بردند.

- ده امتیاز از همه گروها جز اسلیترین به خاطر این حرکت کم می کنم.الان با این حرکت می خواستین استاد خودتونو به دروغگویی متهم کنین؟

دانش آموزان:
ساعت شنی امتیازات:
کلاس:
ویولت:

اسنیپ ادامه داد:
- ده امتیاز دیگه هم از همگی یه دور کم میشه و این سری مجموعش به اسلیترین اضافه میشه.حالا هم تا بیشتر نمره کم نکردم لب و لوچه هاتونو جمع کنین تا بریم سر درس.

او بی توجه به چهره های آویزان جادوآموزان به سمت تخته برگشت و چوبدستیش را تکانی داد تا این حروف روی تخته پدیدار شوند.
- معجون ضد کورک.

سپس به طرف دانش آموزان بازگشت و به آهستگی شروع به قدم زدن میان نیمکت ها کرد.
- همونجور که از اسمش برمیاد یه معجون برای رفع جوش های بدنه و به درد کسایی می خوره که از جوش هاشون به تنگ اومدن.طرز تهیه ش رو هم رو تخته براتون نوشتم. فقط هنگام غلیظ شدن و به عبارتی جا افتادنش دقت داشته باشین حتما پاتیل رو از روی حرارت بردارین و مواد مورد نیاز باقی مونده رو اضافه کنین وگرنه هیچ تضمینی وجود نداره چه شاهکاری به عنوان معجون خلق کنین.

یکی از ممد پاترهای حاضر در کلاس کله اش را خاراند.
- ولی استاد این معجون خیلی ساده نیست برای تدریس؟تا جاییکه یادم میاد اولین جلسه ای که بابابزرگ مارو ملاقات کردین این موضوع درستون بودا!

اسنیپ:ده امتیاز از گریفندور کم میشه تا یادت بمونه از نحوه تدریس من ایراد نگیری. پر واضحه که هیچکدومتون استعدادی تو این زمینه ندارین پس همینم از سرتون زیاده. هوم؟از نوه نتیجه های هری پاتری؟ده امتیاز دیگه هم کم میشه و علتش به خودم مربوطه. آخر کلاس هم معجونتو میدیم به خورد خودت تا ببینیم چقدر درست کردنش برات ساده ست. حالا هم به گروهای دو نفری تقسیم شین و با هم دوئل کنین.یکی باید در سکوت دیگری رو طلسم کنه و دیگری هم در همون سکوت باید اونو دفع...اوه نه این که مال کتاب شش بود. برای چی زل زدین به من؟زود برین سراغ تهیه معجونتون.

دانش آموزان بخت برگشته از جا پریدند تا از این بیشتر امتیاز از دست نداده اند سرگرم تهیه معجون شوند.

تکالیف:
1. با اینکه از دادن تکلیف تکراری خوشم نمیاد ولی در رولی بنویسید این معجونو چه طور تهیه کردین.تهیه ش هم طبق معمول همیشه آزاده.13 نمره

2. در مورد بلاک آیلین و ظهور اسنیپ و تفاوتای شخصیتای این مادر و پسر چند خطی برامون بنویسین! 13 نمره

3. شخص مورد نظرتون رو(با کمک ورد یا معجون یا هرچیز خواستین) وادار به جوش زدن کنین و تلاشاش برای رفع جوش هارو در رولی به نظاره بنشینین! اگر عشقتون کشید می تونین بهش با تهیه این معجون یا گفتن دستورالعملش کمک کنین.لازم نیست بگم نیازی نیست حتما کمکتون موثر باشه! 14 نمره



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۳ ۲۱:۲۸:۳۹


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
.معجون جنون رو به هر نحوی که مایلین(از روی عمد،سهوا،اتفاقی و...) تهیه کنین و هر کاری دوست داشتین باهاش بکنین.قلم دست شماست.12 نمره



تالار هافلپاف


تالار هافلپاف شلوغ بود و هر کسی سرش در کار خودش بود! و سارا کلن کنار پاتیل معجون سازیش نشسته بود.
سارا با هیجان به معجون جنونی که ساخته بود نگاهی کرد. با عجله به سمت رز رفت و گفت:
-رزی! رزی من معجون جنون ساختم.
-عع؟ آفرین! :fishing:

سارا دید که به هیجان نیامید به این فرمت از آنجا دور شد. به فرجو نشان داد به هیجان نیامد، به باری نشان داد، به هیجان نیامد. خلاصه به هر کسی در تالار هافل نشان داد هیچ هیجانی از خودش نشان نداد.
تصمیم گرفت که به جن خانگی الادورا یعنی "نازلیچر" نشان بدهد. خوب نازلیچر به خاطر اربابش هم که شده حتما هیجانی از خودش نشان می داد.

به سمت نازلیچر رفت و گفت:
-اوه. سلام...
-وای! نازلیچر از لطف شما بسیار ممنون بود که آب برایش آوردید. من بسیار تشنه بود.
و شیشه را گرفت و سر کشید.

سارا:
اما نازلیچر مثل کور ممد بندری نزد شاید به خاطر مقدار معجون بود در عوض با صدای بلندی گفت:
-من الادورا بلکم.
الادورا سرش را بلند کرد و گفت:
-چی؟!
بعد وقتی دید که نازلیچر این حرف را زده مثل برق و با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت:
-چی گفتی نازلیچر؟
-من نازلیچر نبود، تو نازلیچر بود!
-چی داری میگی؟ یکی بره اون ساطور منو بیاره.

باری به سرعت ساطور را به الا داد. سارا جلوی نازلیچر پرید و گفت:
-نـــــــــــــــــــــــه!
الا گفت:
-سارا از جلوی نازلیچر برو کنار.
جن خانگی گفت:
-نازلیچر ساطور من دست تو چی کار می کند؟
الا با عصبانیت فریاد زد:
-سارا برو کنار من سر این یکیم بزنم.
سارا گفت:
-دیگه تکرار نمی کنه. ولش کن.
و سریع دست نازلیچر را گرفت و از تالار بیرون برد. رو به او گفت:
-احمق آخه واسه چی خوردیش؟
نازلیچر گفت:
-چه طور جرئت می کنی با الادورا بلک اینگونه صحبت کنی؟
-بینیم باوا! بیا بریم برسونمت سنت مانگو. حالا جواب الا رو چی بدم؟
-الا من هستم!

ساعاتی بعد، سنت مانگو

شفا دهنده پیش سارا آمد و گفت:
-کی معجون جنون خورده؟
سارا با دستش به جن خانگی اشاره کرد. نازلیچر گفت:
-من معجون جنون نخوردم. من الادورا بلکم.
شفادهنده با تعجب گفت:
-می خوای یه جن خونگی رو بستری کنی؟
سارا به نشانه ی مثبت سری تکان داد و بعد گفت:
-کی خوب میشه؟
-معلوم نیست. شاید اصلا خوب نشه.
-



. کلک استاد در این جلسه به نظرتون چطور بود؟3 نمره
زیرکانه ولی بی رحمانه.


.یه رول بنویسین که توش موفق شدین به وسیله این معجون مدرسه رو به دیونه خونه تبدیل کنین!باز هم قلم دست شماست. هرجور صلاح می دونین آگاهانه یا غیر آگاهانه و...مدرسه رو به هم بریزین! 15 نمره


سارا می دانست که این تکلیف بی رحمانه است، اما باید انجامش می داد. آب دهانش را قورت داد و دستگیره ی در آشپزخانه را چرخاند.
جن های خانگی مشغول تهیه ی ناهار بودند و در هم می لودیدند. سارا گلویش را صاف کرد و آنها را متوجه خود کرد.
یکی از جن ها به سمت سارا آمد و گفت:
-خیلی خوش اومدید سارا. اما خواهشا اینبار به ما کمک نکنید و ما را شرمنده نکنید.
سارا بعضی وقت ها به کمک جن های آشپزخانه می رفت.
سارا گفت:
-می خوام یه کاری واسم بکنین.
-چی قربان؟
و بعد سرش را به دیوار کوباند و دوباره به سارا نگاه کرد!
-می خوام این معجون رو توی غذا ها خالی کنید.
-برای چی؟
-چون طعم غذا رو خوب می کنه.
و انگشت اشاره و وسطش را روی هم گذاشت.
جن، معجون را از سارا گرفت و در دیگ غذا ریخت.
سارا با تاسف سری برای خودش تکان داد و بیرون رفت.

دقایقی بعد، سرسرا، هنگام ناهار

سارا که طاقت نداشت ببیند کل مدرسه به وسیله ی او دیوانه می شوند از تالار بیرون نیامده بود.همه ی بچه ها مشغول شوخی و خنده بودند که ناگهان غذاها روی میز ظاهر شد. بنابراین به جای خنده به غذا حمله کردند.

لحظاتی بعد همه وسط سرسرا مشغول بندری زدن بودند!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.