هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۲۶ شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۴
#41

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
تا زاخي مياد بيرون ققنوس ميپره تو
كتي:بروووووووووووبيروووووووووون
ققنوس:جون من گوش كن مي چي ميگم
كتي:
ققنوس:ببين من براي نجات جون خودم 6 تا آدم اجير كردم كه اگه زاخي اوومد حالشوبگيرم...
كتي:تو مغازه من اغتش...
ققنوس:نه بعد زاخي گفت جرات داري خودت دوئل كن بعد تا خواستيم دوئل كنيم اين اعضاي گورهش ريختن تو...
كتي: پس زاخي نامردي كرد
ققنوس:آره بعد كه تو اوومدي همه چي رو ديدي تا زه ديشب هم با جغدش واسم پيغام مرگ تهديد مي فرستاد
كتي
ققنوس:پشتشو مي كنه و:
ققنوس:تازه مي دوني چه چيزايي پشت سره تو مي گفت؟
كتي:چي؟
ققنوس:مي گفت اول مي خواد دستيار تو شه بعد هم مغازه رو از چنگ تو در بياره
كتي: آدمش مي كنم
ققنوس:من چيكار كنم؟
كتي:تو از همين الان دستيار مني فردا مگر اينكه اين زاخي رو نبينم...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱:۱۵ شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۴
#42

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
فردا زاخی میاد:
کتی از راه دور زاخی رو میبینه:زاخیییییییی مگه این که دستم بهت نرسه......
زاخی میاد جلو.
کتی:تو میخوای سالن رو از چنگ من در بیاری؟؟؟؟؟؟
زاخی:کی؟؟؟من؟؟؟؟من بکنم.(تو دلش:ای بابا ما هر وقت میایم پیشنهادرو بهش بدیم یه چیزی پیش میاد.)
کتی:پس این ققنوس چی میگفت؟؟
زاخی:ققنوس مگه چیزی گفته؟؟؟؟؟
کتی:بله.گفت میخوای اینجا رو از چنگم در بیاری و براش نامه تهدید به مرگ فرستادی.
زاخی:من این کارو نکردم و نخواهم کرد کتی.خودتم میدونی.اصلا میدونی چیه؟؟
کتی:چیه؟؟؟
زاخی:اینجا کامپیوتر دارین دیگه؟؟؟
کتی:آره چطور مگه؟؟
زاخی:بیا پشت کامپیوتر ببین الان میریم تو سایت جادوگران نگاه کن اینم تاپیک سالن مد جادوگری نگاه کن این هم آخرین پست ققنوس.میبین.پشتشو میکنه و میخنده.این چه معنایی داره؟؟
کتی:ققنوووووووووووس........میکشمت.....و از در میره بیرون....دوباره میاد...........در ضمن ببخشید زاخی منتظرم بمون....فعلا بای.........و میره.
زاخی با خودش:من تا آخر عمرم منتظرت میمونم.



Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۴
#43

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۸ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۴ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 108
آفلاین
كتي بل در لباس كلفتي مشغوله به تميز كردن سالن مد
در همون موقع ققنوس وارد مي شه
-اوه كتي خدا بد نده..نبينم به همچين روزي افتاده ياشي..
-اوه آره؟؟؟؟اگه نمي خواستي اين روزو ببيني يكم به من بيچاره هم اهميت ميدادين..نگاه كن چه قشقرقي به پا كردين تمام سرمايم هدر رفت..؟؟حالا تا يه هفته سالن مد تعطيله..
-من پدر اين زاخي رو درميارم...
-من پدر هر دوتونو در ميارم..هم تو هم زاخي
در همون موقع زاخي ظاهر ميشه..
زاخي:كتي اين تو بودي كه منو صدا كردي؟؟
كتي:سلامت كو؟؟با هر دوتونم ميريد چند تا جن خونگي گير مياريد كه كمك كنند..بعدشم شماها به عقل سالم رجوع نكرديد؟؟؟مانكن شدن اين دعواها رو نداره
بعد يه نگاهي به قدو قواره شون مي اندازه و ميگه:
فقط اين كه از امروز شما در رژيم غذايي به سر ميبريد..روزي 2 ساعت هم ورزش مي كنيد .


آن روز همايون كه به عالم قفسي نيست..
اي مرغ گرفتار بماني و ببيني...


Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۴
#44

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ققنوس:آخه من كجام چاقه
كتي:با تو نبودم كه با اين زاخي بوودم
زاخي:من چاقم
ققنوس:معلومه پس تا لاغر شه من مدلم ديگه
كتي تو دله خودش :با ايكه اصلا دلم نميخواد ) بعد بلند مي گه:آره...فكر كنم
ققنوس:هي زاخي
زاخي:
كتي:از امروز شكلات، ساندويچ،...اصلا هر غذايي كه توش گوشت داره و موادي از قبيل... نمي خوري
زاخي: چرا حرف دلت رو نمي زني يعني برو بمير
كتي:هر جور دوست داري
زاخي:
كتي:ققنوس تو هم تو يه هفته اي كه اينجايي درو ديوار رو برق مي ندازي
ققنوس:اين كارو واگذار كن به زاخي تا لاغر شه
كتي:هوووووووووم...راس ميگي...خوب زاخي پس فهميدي كه چيكار كني؟
زاخي:
كتي:ققنوس تو چايي بده به مشتري ها
ققنوس:اين كارو واگذار كن به زاخي تا لاغر شه
كتي:هوووووووووم...راس ميگي...خوب زاخي پس فهميدي كه چيكار كني؟
زاخي:
كتي:ققنوس پس تو شبا اينجا نگهباني ميدي
ققنوس:اين كارو واگذار كن به زاخي تالاغر شه
كتي:هوووووووووم...راس ميگي...خوب زاخي پس فهميدي كه چيكار كني؟
زاخي:
كتي:ققنوس تو لباس ها رو مرتب كن
ققنوس:اي كارو واگذار كن به زاخي تا لاغر شه
كتي:كتي:هوووووووووم...راس ميگي...خوب زاخي پس فهميدي كه چيكار كني؟
زاخي:
كتي:ققنوس تو مشتري ها رو راهنمايي كن
ققنوس:اين كارو واگذار كن به زاخي تا لاغر شه
كتي:هوووووووووم...راس ميگي...خوب زاخي پس فهميدي كه چيكار كني؟
زاخي:
كتي:ققنوس تو برو تبليغ كن تو خيابون
ققنوس:بهتره اين كارو واگذار كني به زاخي تا لاغر شه
كتي:هوووووووووم...راس ميگي...خوب زاخي پس فهميدي كه چيكار كني؟
زاخي:
كتي:ققنوس تو جلودر وايسا مردمو راهنمايي كن
ققنوس:اين بده زاخي تا لاغر شه
كتي:هوووووووووم...راس ميگي...خوب زاخي پس فهميدي كه چيكار كني؟
زاخي: هي من هيچي نميگم شما دوتا رو تونو زياد مي كنيد...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۴
#45

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
روز بعد زاخی میاد تو سالن.
کتی:خوبه.حسابی وزن کم کردیا لاغز شدی.
زاخی:به لطف و مرحمت شما و ققنوس جان.
کتی:خوبه خوبه این قدر مزه نریز.فعلا باهات کاری ندارم ولی ساعت 10 بیا اینجا یه کار کوچیک باهات دارم.
زاخی:اتفاقا منم یه کار مهم باهات دارم.حتما میام.
*******کتی میره.
ققنوس:تو نمیخواد کاری با کتی داشته باشی از این به بعد به کتی نگاهم نمیکنی.فهمیدی؟؟؟
زاخی:تو چی میگی بابا برو کشکتو بساب.
زاخی میره تو فکر.و یه لامپ روشن میاد بالا سرش.فهمید باید چه شکلی کارش رو انجام بده.
زاخی:راستی ققنوس جان یه لحظه میای اینجا یه عرض مختصری باهات داشتم.
ققنوس:چی؟؟؟ مودب شدی تازگیا؟؟؟
زاخی:این چه حرفیه برادر.ما خاک زیر پای شماییم.اگرمیشه یه تک پا تشریف بیار شرکت ام ال ام اونجا کارت دارم.
ققنوس:مثلا چی کار؟؟
زاخی:خب دیگه میخوام سورپرایزت کنم.
ققنوس:خب تا ببینم چی پیش میاد.میام.سعیمو میکنم.(پیش خودش:حتما میخواد دوباره منو بزنه یال کاریم کنه.حسابشو میرسم.)
زاخی:دستت درد نکنه.پس فردا میبینمت.
***فردا
زاخی:خب ققنوس جان من یه کار کوچولو باهات دارم.یه ذره بیا نردیکتر بهت بگم کسی نشنوه.
***بعد از صحبت ها***
ققنوس:حتما درستش میکنم.هواتو دارم.
زاخی:مرسی دستت درست راستی یادت نره جایزشو پیشم داری.
ققنوس:مرسی.
****شب ساعت 10 پیش کتی***
زاخی:سلام کسی اینجا نیست؟؟؟
کتی:چه خبرته سلام من هستم و ققنوس
زاخی:خوبه.
کتی:چی خوبه؟؟؟
زاخی:هیچی
و به سمت دفتر حرکت میکنن.پشت سر کتی زاخی به ققنوس چشمک میزنه.
کتی:ققنوس تو نمیخواد بیای تو دفتر.
ققنوس:ولی....(و به زاخی نکاه میکنه.)
زاخی:کتی اشکالی نداره بزار بیاد.
کتی:حرف نباشه برو بیرون خصوصیه.
زاخی پیش خودش(چی میتونه باهشکه خصوصیه؟؟؟)
بعد میره تو دفتر.
کتی:خب زاخی راستشو بخوای من میخواستم یه چیز رو بهت بگم که فکر کنم یه جورایی بهت بر بخوره.
زاخی:نه من اصلا بهم بر نمیخوره تو هر چی بگی همونه.
کتی:خب اگر راستشو بخوای ما الان اینجا ققنوسو داریم و اون اول مانکن بود پس تو نمیتونی اینجا مانکن بشی.
همون موقع ققنوس میپره تو:نه بابا چیچی رو بره فدای سرش من مانکن نمیشم.خوبه؟؟؟یعنی ببخشید راست میگه کتی....نه یعنی....آره...نه....آره....
کتی:چی میگی ققنوس خودتم میفهمی؟؟
ققنوس:آره.یعنی اول ببین زاخی بهت چی میگه بعد شاید از این کارت پشیمون شدی.
کتی:من که متوجه نمیشم.مگه چه چیز مهمی میخواد بهم بگه که این حرفو میزنی؟؟
ققنوس:بابا سر یه عمر خونه زندگیه ها این قدر بد اخلاقی نکن.....اهم یعنی ببخشید....از دهنم پرید...
زاخی:خاک تو سرت...آخرشم گفتی میدونستم....
کتی:که این طور زاخی....پس تو میخواستی به من پیشنهاد ازدواج بدی؟؟؟؟
زاخی:نه....یعنی...میدونی چیه.....یعنی آره....
کتی»خب باشه رو پیشنهادت فکر میکنم.اگر کاری نداری دیگه برو که من فکرامو بکنم.
زاخی: یعنی تو اصلا عصبانی نشدی؟؟؟
کتی:نه..برای چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ققنوس:بادا بادا مبارک بادا ایشا الله مبارک بادا.......
کتی:دهنتو ببند ققنوس هنوز که چیزی نشده.در ضمن ببینین چی میگم.تو سایت نباید از این جور چیزا پیش بیاد چون تاپیکو قفل میکنن فهمیدین؟؟؟؟در ضمن من جوابتو میدم زاخاریاس اسمیت.
زاخی:باشه مرسی.بای.
کتی:بای.
زاخی و ققنوس میرن بیرون و زاخی میپره بقل ققنوس.
ققنوس:این کارا چیه؟؟؟قابل تورو نداشت که...
زاخی:مرسی ققنوس نمیدونم چه سکلی ازت تشکر کنم... :bigkiss: :bigkiss: :bigkiss: :bigkiss: :bigkiss:



Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۴
#46

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
زاخي و كتي و ققنوس كه تقريبا با هم كنار اوومده بودن اما كتي هنوز جواب زاخي رو نداده بوود. در همين احوالات هم زاخي خيلي سعي مي كرد كه خودش رو لاغر كنه البته اين طور به نظر مي اوومد تا اينكه...
كتي:من برم آبدار خونه ببينم زاخي چيكار مي كنه؟
ققنوس:خوش باشي
كتي:
(كتي به طرف آبدار خونه ميره)
كتي:زاخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي
ققنوس كه 6 متر رفته بوود رو هوا گفت:چرا داد مي زني؟
كتي:مگه قرار نبود ديگه شكلات نخوري
زاخي:غلط كردم...آخ...چرا مي زني...آخ..اوه..اوخ
ققنوس: فكر كردم چي شده (در همون حالت زاخي از آبدار خونه اوومد بيرون و پريد تو بغل ققنوس)
ققنوس: برو بينيم دارم خفه مي شم...آخ
كتي:ببخشيد به تو خورد
ققنوس:فكر نمي كني اين سيخي كه تو دستت گرفتي ممكنه آدم رو بكشه
كتي:نه...
زاخي:واااااـــــــــــــــي سوراخ شده...آخ
ققنوس:در حالي كه سعي ميكنه كتي رو بگيره تمام لباس ها سقوط مي كنه رو ققنوس
كتي:ققنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس
زاخي: در رو بجون خودم تو يكي رو آبكش نكنه ولت نميكنه
(ققنوس با يه شيرچه از سالن مي پره بيرون تا سرشو بالا مياره... سريع بر ميگرده تو سالن
ققنوس:اين جا رو جم كنين مگ مگ اوومد
كتي:همين يكي رو كم داشتيم
مگي:هووووووووووووووم...ميبينم كه اينجا رو خوب به هم ريختين
در همون لحظه آبر مياد تو
ققنوس و كتي و زاخي:ماااااااااااااااااا
زاخي:اين اينجا چيكار مي كنه
ققنوس: من با اينا نيستم من اوومده بوودم لباس بخرم...(ادامه نفر بدي)


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۲:۱۳ پنجشنبه ۲ تیر ۱۳۸۴
#47

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
*****بعد از باز شدن دوباره سالن مد****
زاخی:خب کتی اگر میشه بیا کارت دارم.
کتی:چیه؟؟بگو.
زاخی:راستشو بخوای برای اینکه در زندگی تفاهم بیشتری پیدا بکنیم تصمیم گرفتم نصف سالن رو من بخرم تا در همه چی نصف نصف با هم شریک باشمی.چطوره؟؟؟
کتی:هان؟؟؟؟چی؟؟؟؟؟من عمرا این کارو نکنم زاخی.
زاخی:آخه برای چی؟؟؟آهان تو فکر کردی من میخوام به خاطر مال و منالت باهات ازدواج کنم؟؟؟
کتی:نه اصلا این طور نیست.
زاخی:چرا همین طوره.میخوام بهت نشون بدم من چقدر پول دارم.میخوام ببرمت به شرکت ام ال ام.
کتی:نه من قبول دارم زاخی.
زاخی:نه من باید تورو ببرم.
کتی: .......
===========================
بقیشو بعدا میزنم الان وقت ندارم اگر کتی خواست کتی بزنه.



سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۳:۵۰ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۴
#48

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی میاد تو سالن مد:سلام......کسی اینجا نیست؟؟؟؟؟
کتی:چرا من اینجام.......یعنی تو نمیدونستی من اینجام دیگه؟؟؟
زاخی: خب چرا........
کتی:خب حالا چی کار داری؟؟؟؟
زاخی:مگه حتما باید کاری داشته باشم.....اومدم بگم که بهتره اینجا فعلا ادامه بدیم.....
کتی:چی رو؟؟؟؟
زاخی:ادامه کلوپ جادوگرانو.......یعنی اینجا الان بیشتر پست بزنیم تا اونجا یه ذره گیزرشون بخوابه....چطوره؟؟؟؟؟؟
کتی:خب...فکر بدی نیست......ولی اینجا سالن مده چه ربطی به کلوپ داره.....حتما میخوای اینجا رو کلوپ کنم....
زاخی:نه ولی میتونیم یه مغازه بقلی رو بخریم بعد بکوبیم و به اینجا وصلش کنیم....
کتی:با کدوم پول؟؟؟
زاخی:خب مثل اینکه باز فراموش کردی که من نوه پولدارترین....
کتی:نگو نگو...حالم به هم خورد.....من هیچ وقت یادم نمیره....میخوام ببینم اینو میگی دوباره یا نه..دیگه نگو این حرفو من هیچ وقت یادم نمیره...
زاخی:آها....باشه......حالا نظرت در مورد این کاری که گفتم چیه....اصلا کلوپشم نکنیم یه ذره بزرگترش کنیم....مثلا یه جایی بزنیم جوونا بیان توش...مثل کافی شاپ......ها؟؟؟؟؟؟؟
کتی:........



Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ سه شنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۴
#49

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۸ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۴ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 108
آفلاین
كتي: نگه از روي جنازه ام رد بشي
زاخارياس: اوو...حالا مگه چي شده؟
ببين آقاي اسميت
چي ميگي خانوم اسميت
من مي تونم يه قاتل حرفه اي شم ..ببخشيد چه ربطي داشت..ببين من مي خوام بيايم اينجا ولي روي همون ايده سالن مد
نمايشنامه اينجا هم همون رو ادامه ميده يعني سالن مد اما شما مجبور نيستيد حتما درباره مد بنويسي اما كافي شاپشم نكن چون اين كاره موگول هاست


آن روز همايون كه به عالم قفسي نيست..
اي مرغ گرفتار بماني و ببيني...


سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ سه شنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۴
#50

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی:چشم خانم اسمیت...من غلط کردم این حرفو زدم....
کتی:اوکی...من میخوام چند وقتی برم مسافرت کار نداری؟؟؟
زاخی:چی؟؟؟؟.........بدون من؟؟؟؟
کتی:آره میخوایم زنونه بریم....حرفیه؟؟؟؟
زاخی:نه خب....ولی.......
کتی:ولی نداره....کاری نداری با من؟؟؟؟
زاخی با خودش:ای خاک تو سرت با این زن گرفتنت....حداقل یه زن میگرفتی که ازش نترسی....البته خودمونیما من عاشقتم کتی....نمیدونی چقدر...نمیتونم بهت بگم....خب بهتره بهش چیزی در این مورد نگم......
زاخی:خب نه...فقط یه چیزی....من بدون تو چی کار کنم؟؟؟
کتی:بشین تلویزیون ببین....برو بیرون قدم بزن....چه میدونم...
زاخی:بهت تلفنم بزنم؟؟؟؟
کتی:خب آره بزن...من دلم برای صدات تنگ میشه....
زاخی:منم همین طور.....
به افتخار وزارت گیلیدی و شروع تنفسهای مصنوعی یک تنفس مصنوعی هم به هم دادن(زاخی و کتی).......
=================یه تیکه ویرایش شد حتما بخونید دوباره


ویرایش شده توسط زاخاریاس در تاریخ ۱۳۸۴/۴/۲۲ ۰:۴۴:۰۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.