مونتاگ تو كه مارو ميكي كردي يهو گوفي و ميني و پولوتو هم ميووردي ديگه جمعمون جمع ميشد
===================================
ناگهان دنیا تیره و تار شد و بلیز خودش را در چندین متری بروبچز اسلی دید.
بلیز:اخیش خواب بودااا.
اما سوزشی که روی پایش حس می کرد و ناشی از رعد و برق ها بود به او فهماند که همه چیز واقعی بوده نه خواب.
بچه ها همه بليزو زير نظر گرفته بودن
لارا: بليز اتفاقي افتاده؟
بليز با حواس پرتي: چي...آهان...نه
بچه ها داشتن راه ميفتادن كه يهو بليز گفت : كجا ميريد اگه ما همينجوري پيش بريم كه سر از سالن عمومي گريفندور در مياريم،بيايد برگرديم
الكتو :پس كارت اينترنت چي ميشه ؟
مايكي: كارت اينترنت؟ خب من دارم ديگه بهشون ميدم
برو بچز اسلي:
لارا: تو كارت داشتيو نگفتي؟
مايكي:
======== يك ساعت بعد تو تالار اسلي ========
هركس مشغول يه كاري شده بود
لارا داشت چوبدستيشو برق مينداخت
الكتو داشت با وسايلي كه از برزيل اورده بود ور ميرفت
مايكي هم طبق معمول علاف داشت اون دور و ور ميچرخيد
بليز تو فكر بود: حالا كه تو تالاريم ديگه در امانم لازم نيست كسيو بكشم
يهو آسمون چنان رعد و برقي زد كه تالار لرزيد
الكتو:هوا كه افتابيه
لارا: ديگه آسمونم قاطي كرده
مايكي:چه جلب
همه دوباره مشغول شدن
بليز در حالي كه صداش ميلرزيد گفت:باششششه الاااان مييييرررم
در همين حين بليز يه صداي آهنگين شنيد :نه ...بيلز تو نبايد اين كارو بكني حتي اگه به قيمت جونت تموم بشه
بليز: تو كي هستي در ضمن اسم منم بليزه نه بيلز
صدا: من وجدانتم بيلز...اهم اهم ....بليز
بليز دوباره به فكر فرو رفت
كه يهو يه صداي خشك و خشن گفت: نه بليز به حرفاش گوش نده جونتو به خطر ننداز
بليز : تو ديگه كي هستي
صدا: من نفس خبيثتم...نو ها ها ها
وجدان : اه باز تو پيدات شد برو سراغ يه نفر ديگه بزار دوزارم ما كاسب شيم
نفس خبيث: تو حرف نزن با اون آلت موسيقي مسخرت
(( چون نفس خبيث و وجدان ديده نمي شن از هرگونه فضا سازي معذوريم))
وجدان : ما قبلا درباره ي اين با هم صحبت كرديم اين يه چنگه
نفس خبيث : ولي اين دليل نميشه كه من مسخرش نكنم
بليز مات و مبهوت داشت به صدا ها گوش ميداد
وجدان:ااااااااا بگير كه اومد
نفس خبيث : آيييييييي ... منو ميزني اينو داشته باش
ديشششش تق تق بووم
بليز كه ديگه طاقتش تموم شده بود داد زد: آهاااااااااااااي ميشه تمومش كنيد شما تمركزمو بهم ميزنيد اگه كمكي نميكنيد از اينجا بريد
يهو صدا ها قطع شد
وجدان : باشه
پاق پاق (هردو شون رفتن)
بليز: آخيش راحت شدم ميخواست دوباره فكركنه ه متوجه شد بقيه دارن نگاهش ميكنن
ظاهرا همه حرفاشو شنيده بودن