هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   7 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۵

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
- پاشین کار کنین..مگه قرار نبود آدم باشین؟
- واقعا؟! یادم نمیاد....
- خیلی سخته....
- پاشین...خودتونو لوس نکنین... از وقت خواب 24 ساعته که گذشته
-

ساعتی بعد ، تالار اصلی گریفیندور ، هاگوارتز ، بریتانیا ، اروپا ، زمین...


- دو ساعته داری همین یه لکه رو پاک میکنی؟
- اون سوسکه رو یکی بکوشه...
- چرا خودت نمیکوشی؟
- چیزه...میترسم...
- چی میگی برای خودت؟ اون برای من اومده...سه روزه که با هم آشنا شدیم...
-
- یکی بیاد کمک...کتابخونه داره میوفته....
- جسی دورت بگردم، اینو یه دقیقه نگه میداری؟
- رومسا قربون شکلت، دو دقیقه اینور نیا....خیلی خاک زیاده
- هدویگ فدات بشم من، سه دقیقه اونور رو ول کن بیا این ور
- مری جانم به قربانت، اینها رو میبری بزاری بالا؟
- لوییس عزیزم، چرا نیستی؟ لوییس؟....لویی؟!...لو؟!....ل؟!
- بچه ها لوییس نیست...
- کودوم گوریه؟
و بدین ترتیب لوییس در آن فضای پر از خاک و در آن شلوغی ولی در یک روز بهاری، آقا غیب شد.
- بچه ها یه جغد...
- چرا اینجوریه جغده؟! کم داره؟!
- مثل اینکه مونده نامه رو به کی بده...
-یکی بگیره این جغد عاشق رو...
- گرفتم...اوهو...نامه نعره کشه...
و همون لحظه:
- همینه که هست....این پسره لوییس پیش من گروگانه...میخواین بخواین نمیخواین نخواین...من گالیون مالیون سرم نمیشه...20 میلیون دلار میخوام...تا سه روزه دیگه دادین که دادین...اگر نه...باز هم صبر میکنم...نه، یعنی دخلشو میارم... رو پاکت نامه هم بنویسین "دزد جانی" ، هر جغدی که بشه خودش میفهمه...باهام راه بیاین به نفعتونه...میام همتونو میکشما؟
-
_________________________________________________

خب اول از همه شرمنده که در ادامه سایر دوستان نزدم...چون در اون رابطه چیزی برای گفتن یا نوشتن نداشتم. دوستان اگر خواستند که پست مرا ادامه دهند، اگر هم نه که از ادامه پست سارای عزیز بنویسند.
موفق باشید.
در ضمن ببخشید که همش دیالوگ شد.


ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۸ ۲۱:۳۱:۵۷
ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۸ ۲۳:۳۳:۵۶
ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۸ ۲۳:۳۷:۰۵

[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
ملت همه منتظر به پاتریشیا نگاه می کردند! سرانجام پس از کلی ور رفتن پاتریشیا با لباسشو و دکمه بلیزش به حرف اومد:
_خب راستش با کس خاصی نبود! در واقع اون یه دوست بود! شاید هم دشمن! نمی دونم ولی هر کی بود خیلی جالب نبود! اصلا آدم مزخرفی بود!
بعد ساکت شد! بچه ها که همه انتظار زیادی کشیده بودند به این حالت به او نگاه کردند! بعد ناگهان سارا به حرف آمد و گفت:
_برو بابا حال نداریم! اصلا حوصله این یکی رو ندارم دیگه! من میرم !
و بعد بلند شد و رفت! رفت روی تختشو پتو رو کشید رو خودشو خوابید!
لحظه ایی بعد دیگر هیچ کس اطراف پاتریشیا به چشم نمی خورد! با خود گفت:
_خب بهتر! اصلا دوست نداشتم بهشون بگم یکی از بچه های اسلی بود!
ناگهان هرمیون رو به پاتریشیا گفت:
_ببین بشین تکلیفاتو بنویس که فکر میکنم بد جوری عقب افتادی!
پاتریشیا با به یاد آوردن این موضوع یکی تو پیشونیش زد و گفت:
_اِ راس می گی ها! اصلا یادم نبود!

فردای اون روز!

صبح بود همه به کار خود مشغول بودند! البته بیش تری مشغول کار های متفرقه یا صحبت بودند!
_خب من که خیلی خسته شدم! حداقل قبلنا یه کل کلی بود! یه سر گرمی بود حالا که دیگه هیچی!
_آره کاشکی یه اتفاقی می افتاد!
اندرومیدا و جسی و چند تا دیگه از بروبچس مشغول صحبت بودند! در این بین تنها هرمیون بود که مشغول کتاب خواندن بود! البته هر از چند گاهی از نظر دادن دریغ نمی کرد!
سارا:
_بچه ها ما خودمون می تونیم یه هیجان بوجود بیاریم!
ملت که فکر میکردند حتما یه فکری تو سر سارا ست با تعجب به او نگریستند و مشتاق به او خیره شدند! سارا که فکر می کرد آره باید هم چین چیزی تو فکر اونا باشه سریع گفت:
_البته من هنوز فکری جذاب نکردم اما یه چیزایی تو مخم دارم!
ملت دختر:
_مثلا چی؟
سارا:
_مثلا اینکه یکی از کلاسا رو بهم بریزیم دسته جمعی بریم بازداشت.....خیلی حال میده نه؟
هرمیون با صدای بلند:
_نــــه!
ملت دختر تو فکر:
_ولی حالا شاید بشه روش فکر کرد!
_______________________________________________

پاتریشیا جان یه چند تا نکته به ذهنم اومد که بهت بگم!
اول اینکه داستان نویسی عزیز به دیالوگ ختم نمی شه! بهتره یکم از توضیح و تفسیر هم استفاده کنی!
مثلا حالت طرف رو نشون بدی و یا اینکه الان داره چی کار میکنه!
این جوری که دیالوگ باشه هم قیافه نوشته رو زشت می کنه و هم از جذابیت داستان می کاهه و خوننده رو خسته می کنه! امیدوارم از این به بعد توی پستات توصیفات هم باشه!
یه چیزه دیگه!
خوابگاه این جوری نیست که یه موضوعی در مورد یه نفر باشه! پس به جای اینکه موضوع رو به شخص خودت سوق بدی بهتره یه موضوع دسته جمعی بدی!
موفق باشی!



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
سارا گفت:این هرمی چه حوصله ای داره
جسی:چرا واستادین برین دنبال کاراتون هنوز همه ج نامرتبه
ولی کسی گوش نمیکرد همه حواسشون پرت بود و به پاتریشیا که تازه داخل شده بود نگاه میکردن
پاتریشیا اومد تو و روی اولین مبل سالن عمومی ولو شد چشماشو بست
ملت که از رفتار تعجب کرده بودن چیزی نگفتن تا جسی گفت:تو از دیروز بعد از ظهر کجا غیبت زد؟
پاتریشیا:جسی بزار برای بعد خستم
سارا جیغ زد:چی؟ من که اصلا متوجه نشدم نیست
پاتریشیاکه چوب بدست از خواب چند لحظه ایش بیدار شده بود گفت:چیه چرا جیغ میزنی؟من نبودم خبری شده
مری:من دیشب فهمیدم نیستی آخه خواب بد دیدم اومدم بیدارت کنم دیدم نیستی

پاتریشیا که داشت همانطور ایستاده میخوابید گفت:خواب بد ببینی باید منو بیدار کنی؟
سارا:حالا چه خوابی دیده بودی؟
جسی:حالا دیگه ادای منو درمیاری خواب میبینی؟
اندرو:حالا پاتی چرا دیشب نبودی؟
پاتریشیا خمیازه کشید:حالا نه که براتون مهمه اگه منو دیشب دزدیده بودن که تا حالا شب اول قبرمم تموم شده بود
جسی:معلومه که مهم نیستی حالا بگو کجا بودی؟
پاتریشیا:تو قلعه اگه این راضیت میکنه البته بهتره بگم
که جسی وسط حرفش پرید:تو قلعه چی کار میکردی؟ کی به تو گفت بری تو قلعه
پاتریشیا:جسی حالت بده؟من 48 ساعته نخوابیدم تو اراجیف میگی؟
جسی:یالا بگو وگرنه میرم به مکگوناگال میگم
پاتریشیا:برو فقط بزار من بخوابم
سارا:چه پرویی
پاتریشیا گفت:خیله خوب
چوبدستیشو بیرون کشید رو به خودش گرفت وردی خواند
چند لحظه بعد بدون خواب آلودگی گفت:چی میگین؟
مری:چی کار کردی؟
پاتریشیا:یه چرت سریع زدم
لوییس:اینو به منم یاد بده میشه با این کار بیشتر تست زد
ملت:اه کی اینو راه داده اینجا؟
پاتریشیا:دقیقا
جسی که فهمیده بود از زیر زبون پاتریشیا چیزی بیرون نمیاد از راه دیگه ای وارد شد:پاتی جونم چه خبر چی کار میکنی؟دیشب کجا بودی؟
پاتریشیا:جاهای مختلف
جسی که تیرش به سنگ خورده بود گفت:استرجس من میخوام بدونم کجا بوده؟
استرجس که مونده بود چی کار کنه به این ور اون ور نگاه میکرد
استرجس:بیل در این مواقع چی کار باید کرد؟
بیل که نمیدونست نمیخواستم ضایع شه گفت:از همرمیون بپرس ببینم هنوزم کتاب میخونه؟
هرمی:خودتونو نکشین پاتی دیشب 3 ساعت تو کتاخونه بوده
بیل:6 ساعت دیگه کجا بوده ؟
پاتریشیا که از اطلاعات هرمی کف کرده بود گفت:خوب ادامه بده
ملت فضول گریف:آره
هرمی:نمیدونم دوما اصلا به ما ربط نداره که پاتی دیشب به زیرزمین و دریاچه رفته چی کار کرده
ملت و پاتریشیا داشتن از تعجب میمردن
پاتریشیا:ای ول هرمی خوبه بیشتر از این نمیدونی
جسی:پاتی بگو دیگه
مری که به پسرای فضول نگاه میکرد گفت:بریم تو خوابگاه اونجا
خوابگاه دخترا


پاتی:من دیشب یه سر رفتم جنگل ممنوع آخه یه چیزی لازم داشتم
هرمی:خوب میدونی که قانون شکنی کردی و بای
پاتی:هرمی جونه هر کی دوس داری بیخیال من فقط یه تار تک شاخ میخواستم
جسی:واسه چی؟
پاتریشیا که انتظار این سوالو نداشت گفت:ام آخه خیلی خاصیت داره
سارا:خوب تو میخواستی چی کار؟
هرمی:موفق شدی خیلی خطرناک بود
پاتریشیا:آره ولی حسابی از خجالتم دراومد
سارا و اندرو: میخواستی چی کار؟


پاتریشیا:کلکلی بود


جسی:باز کلکل با کی؟
پاتریشیا:با با بامنظورم اینه که مهم نیست با کی مهم اینه که من بردم
اندرو که خیلی خطری شده بود گفت:با کی؟
جسی نگاهی عصبی کرد
پاتریشیا:نه جسی میدونم که ما دیکه بینمون صلحو صفا و از این چرتو پرتاست ربطی به اوون نداره شرط بندی خصوصی بود
ملت دختر:با کی؟
پاتریشیا: خیله خوب چرا میزنین .............


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۶ ۱۹:۵۰:۳۸

پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۸۵

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سریع از خوابگاه خارج شدند و پرا هم به دنبالشون همه میخواستن ببینن چی شده و عده ای هم به خارج رفتن دوستانشون از خوابگاه خارج شدند .
سارا : اینکه بد عنقه
مری : پس میخواستی کی باشه همیشه بد عنقه که خرابکاری و سر و صدا راه میندازه دیگه
هرمیون : من باید به اساتید تذکر بدم که حواسشون بهش باشه .
سوسک : هرمیون تو باز حس مسئولیتت گل کرد نکنه میخوای با اساتید هم درگیر بشی .
هرمیون گفت : نخیر و با ناراحتی به محل وقوع اتفاق رفت .
چیزی نشده بود بد عنق یکی از از مجسمه های قیمتی مدرسه رو سمت پرسی انداخته بود .
پرسی : پروفسور مک گونگال بابا به پای من رسیدگی کنید ببینید چجوری داره خون میاد !
مک گونگال : آقای ویزلی شما هم وقت گیر آوردیا ارزشمند ترین مجسمه شکسته تو به فکر خراش پاتی .
پرسی : باشه من به وزیر اطلاع میدم که به کار این پیوز رسیدگی کنه .
و با داد و فریاد برگشت و به سمت درمانگاه رفت .
ملت هنوز همونجور ایستاده بودند تا ببینند چی میشه ولی سارا به مری گفت بیا بریم و به دنبالش پسرا و اکثر گریفندوریها به خوابگاه برگشتن تنها دختری که از گریف مونده بود هرمیون بود که داشت با مک گونگال صحبت میکرد .
سارا گفت : ................................
-----------------------------------------------------------------------
ادامه بدید


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
در همین هنگام اندرو خودشو روی یکی از صندلی ها پرت کرد و گفت:
_من که احتیاجی به بادی گارد ندارم! یکی باید بیاد این سارا رو کنترل کنه!
سارا روزنامه ی کنار دستش را برداشت و گفت:
_اتفاقا خیلی هم خوبه! عوضش دیگه کتک نمی خوری! البته اگه بادی گارده ریقو نباشه!
اندرو که یه ذره با خودش فکر کرد و دید با وجود یه بادی گارد خیلی کارهاشو می تونه با وجود اون راحت تر انجام بده و در واقع یه جور خدمتگذار باشه، پاشو انداخت روی اون یکی پاش و گفت:
_خب...اینم یه حرفیه دیگه! بادی گارد چیز جالبیه! حالا بیاد ببینیم چی کارست!
سارا پوزخندی زد و چیزی نگفت!
جسی رفته بود و برنگشته بود! یعنی مدت زمان طولانی بود که هنوز نیامده بود!چندین بار استرجس طول سالن را طی می کرد!پسرا بسیار آرام با هم پچ پچ می کردند و خاطره های دعواهای بین سارا و اندرو را می گفتند. یا گه گاهی زیر زیرکی می خندیدند و یا به چهره آن دو خیره می شدند و اشک از ترس در چشمانشان جمع می شد!
ناگهان سارا با چهره ایی در هم به طرف پسرانی که به او این گونه خیره شده بودند برگشت و گفت:
_مشکلیه؟؟!
سوسک سرشو زیر انداخت و گفت:
_نه آبجی به کارت برس!
سارا که خسته شده بود بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد و رو به اندرو گفت:
_من میرم خوابگاه! تو نمی آی؟؟؟
اندرو که برای نخستین بار با حرف او موافق بود گفت:
_چرا میام! اینجا خیلی کسل کننده ست!
و با این جواب سارا را به این حالت کرد! سپس هر دو خوابگاه را ترک کردند و باعث شدند پسران نفس آسوده ایی بکشند!!!!!
بالاخره جسی پیداش شد!
_کجا بودی دختر؟ رفته بودی برای ما بادی گارد بیاری یا بادی گارد بسازی؟
جسی یکی از ابروانش را بالا انداخت و گفت:
_هیچ کدوم! رفتم به پروفسور مک گونگال گفتم فردا بیاد یه فکری به حالتون بکنه! آخه می دونید چیه؟ شما از داشتن بادی گارد هم فراتر رفتید! با اون هم نمی شه کنترلتون کرد!
هرمیون دهن باز کرد تا شروع کند به نصیحت و بازگو کردن چیز هایی که در کتاب روان شناسی خوانده بود که اندرو مانع حرفش شد و گفت:
_بی خیال تو رو خدا هرمی! دیگه همه رو برات حفظ شدم! حالا من و سارا به همین کل کلا دلمون خوشه که دیدیم شما جنبشو ندارید! خیلی خب ما از این به بعد مزاحمتون نمی شیم!
و چشمانش را بست! سارا نیز خود را بروی تخت پرتاب کرد که البته خیلی حال داد و بقیه را به حال خود گذاشت! مری که دید اوضاع قمر در عقرب یه چیزی اون ور ترشه گفت:
_اندرو جان حالا چرا قهر می کنی؟ خب درسته دیگه! باید به ما هم حق بدید! خیر سرمون ما متحد ترین گروه هستیم!
رومسا اومد یه چیزی دنباله حرف مری بگه که یه دفعه صدایی دهشتناک از بیرون از تالار شنیده شد!



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
جسی می خواست روی صندلی بشیند که یه هویی...شلپلخ!
صندلی رو یه نفر عقب کشیده بود.جسی اون وسط نشسته بود و اشک در چشمانش جمع شده بود....همه داشتن به هم نگاه می کردند.ناگهان فریاد استرجس به هوا رفت
-کدوم بوقی این کارو کرد؟.....کی جرات کرد چنین کاری بکنه؟...
همه ساکت به هم نگاه می کردند.
-اگه مردی بیا بیرون!
سارا انگشتش رو اورد بالا و به سمت اندرو گرفت و گفت :
-این بود!..خودم دیدم!
اندرو زیر چشمی به سارا نگاه می کرد.همه ساکت به اندرو نگاه می کردند که هر لحظه عصبانی تر و خشن تر می شد.حتی استرجس هم جرات نزدیک شدن به اون رو نداشت.یه هو اندرو به سمت سارا جمله ور شد.
-ببد دهنتو!...کریسیانو رونالدو!..بچه کوچولو!...نینی!خبر چین!..
اندرو می زد و سارا می خورد..سارا می زد و اندرو می خورد...بعد اندرو می زد و سارا می خورد..بعدش سارا می زد و اندرو می خورد..تازه بعد از اون اندرو می زد و سارا می خورد...
-بسه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جسی بلند شده بود و همه به اون نگه میکردند.دیگه نه اندرو می زد و نه سارا.نه سارا می خورد و نه اندرو.
-شورشو در اوردید!..دیگه نباید شما دو تا رو گذاشت کنار هم!
-
-من دلم برای سارا تنگ می شه!...
-بسه اندرو!
-
جسی به سمت در خوابگاه رفت.در هنوز کامل باز نشده بود که برگشت و رو به هم گفت :
-من الان با پروفسور حرف می زنم...این دو تا باید دو نفر بادی گارد و مرافب داشته باشن و حق ندارن به هم دیگه هم نگاه کنن!
در بسته شد.
اندرو :
همه :


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۰:۳۵ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




ساعتها میگذشت و بچه ها با توان هر چه بیشتر و بهتر به نظافت میپرداختند و هر از چند گاهی برای تفریح دعوای میکردند!
سارا: اندرو جونم اون کتابمو میدی بزارم تو قفسه؟؟
اندرو که تنش میخوارید گفت: نچ مگه تو (؟) اینجوری هستی ؟؟
سارا که سرش سوت میکشید و اعصاب راه رفتن رو هم نداشت گفت: گفتم بده یعنی بده !
مری که داشت لباسها رو توی کشوها میزاشت و از شدت خستگی کمرش رو چسبیده بود گفت:
هووووووی ... بچه گوش کن بزرگترت چی میگه !
اندرو: من حوصله ندارم!
در همین حال جیـــــــغ ! این صدای اندرو بود که به گوش میرسید و از دست سارا کتک میخورد!
ولش کن ، باب خفه شد ولش کن !
جسی که از صبح حسابی با بچه ها کل انداخته بود و سرش رو با دستمال سر بسته بود گفت:
خوشگلهای من چرا اینجوری میکنین؟؟؟
سارا دستی به موهاش میکشه و میگه:
یه کار ازش خواستم توی این دنیا ها انجام نمیده ؟؟ .. من موندم این واسه چی دنیا اومده ... سپس روشو به سمت اندرو میکنه و صداشو میبره بالا و میگه:
نکنه اومدی تا حرصم بدی؟؟؟؟؟؟
جسی: خواهش میکنم سارا!
استرجس به سرعت خودش رو وارد ماجرا کرد ، به سمت جسی میره و میگه:
چیزی شده عزیزم؟؟؟
در همین حال جسی خودش رو پرت میکنه بغل استرجس و در حالی که گریه میکنه میگه:
... آره قشنگم ....اینا به حرفم گوش نمیدن!!!!!!!!
استرجس نگاهی به دخترا میکنه و میگه:
مگه قرار نبود کمک کنین؟؟
دخترا: اوهوم
استرجس: پس چتون شده؟ چرا جسی منو ناراحتش کردین؟؟
سارا: اینجوری نگاه نکن من هیچکاری نکردم همش تقصیره این اندروه !!! اگه مثل بچه ی آدم باشه همه چیز هله !
استرجس: راست میگه اندرو؟؟
اندرو : نچ اون منو زد ... مادر نزاییده کسی منو بزنه !
سارا: فعلا که خوردی؟؟؟
اندرو:......
و باز هم دعـــوا ، البته اینا همش کرانچیه زندگیه !
استرجس که اوضاع رو قاراشمیش دید دست جسی رو گرفت و به سمت تالار خودشون برد تا بلکه جسی استراحت کنه !
تالار پسرا نیز دسته کمی از دخترا نداشت همه چیز پخش زمین بود و گرد و غبار تمام فضا را پر کرده بود و آنقدر سرو صدا زیاد بود که صدا به صدا نمیرسید زیرا سوسک برای اینکه روحیه ی پسرا بالا بره آهنگ مورد علاقه ی خودش یعنی " جواد یساری و عباس قادری " رو یکی در میون گذاشته بود تا همگی با آرامش و دقت بیشتری کارهاشونو انچام بدن .
لوکاس که داشت شیشه ها رو پاک میکرد گفت:
سوکسی خوابم برد یه موزیک دیگه بزار !
سوسک نگاهی عاقل اندر سفیه به لوکاس کرد و گفت:
ارزش نداری که برو آهنگهای مردان و اجنبی رو گوش کن نفهمی چی میگه !... برو تو خوده شهر ببین استاد چی میخونه !... نازه صدات !
ملت پسر:
یا مرلین ... یا مرلین !
بیل که داشت با کاغذهای باطله رو جمع میکرد گفت:
بفرما ... در بازه !
استرجس که جلوتر از جسی وارد خوابگاهشون شده بود گفت:
گوش بدین چی میگم جسی داره میاد ، خسته ست اذیت و شلوغ نمیکنین ها؟؟؟؟ .......اه این چیه دیگه ، کسی مرده که اینارو گذاشتین؟؟؟؟ سریع میرین خاموشش میکنین!
سوسک:
و به این ترتیب جسی وارد تالار میشود !
سر پاتریک : برای سلامتی همه ی رئیسا و ناظرا صلوات!
لوییس که داشت زمین رو تی میکشید خود رو به جسی رسوند و گفت: جمـــــــــــــــــــال محمــــــــــــــــدی تلفن!
جسی تبسمی کرد و به سمت سمت صندلی رفت تا بنشیدند ولی تا خواست روی صندلی بنشیند .........






Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۰:۳۷ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
استرجس دو تا دستاشو مي بره بالا و به جسي لبخند مليحي مي زنه ، بقيه همه به هم نگاه مي كنن و دستاشونو پشتشون قايم مي كنن !
استرجس نگاهي ناظر مآبانه به اون ها مي اندازه و دقيقه بعد :
ملت : فقط جسي !
استرجس و جسي : !


بيل در حالي كه نگاه مشكوكي به استرجس به خاطر اين كه از ناظر بودنش سوء استفاده كرده ، مي اندازه ، رو به همه پسرا مي كنه ؛
_ خب حالا نوبت راي گيري پسراست !
و اولين ورق رو مي خونه :
_ استرجس ؟!
همه ملت كه حساب كارشون رو كرده بودند دستشونو ميارن بالا !
در حالي كه بيل مشغول افسوس خوردن بود ، جسي به سمت استرجس مياد و گل سرخي رو به سمتش دراز مي كنه ؛
_ تبريك مي گم عزيزم !
و دو تايي با هم از تالار خارج مي شن .
ملت : !


نيم ساعت بعد

جسي و استرجس در حالي كه دست هم رو گرفتن و نگاه هاي دل بقيه رو ببر! به هم مي اندازن وارد تالار مي شن ، استرجس با نگاهي گرم! از جسي اجازه مي گيره و جلو مياد :
_ با اجازه جسي ، اولين جلسه رسمي ستاد رو شروع مي كنيم ، همون طور كه مي دونيد ما دو تا زياد علاقه اي به سرگروه شدن نداشتيم و شما خودتون ما رو با دست خودتون انتخاب كردين !
ملت : :no: !
استرجس : !
ملت : !
استرجس : ! خب داشتم مي گفتم ، من و جسي عزيزم تصميم گرفتيم كه اين ستاد كارش رو با خشونت و جمع كردن شما شروع نكنه ، بلكه با محبت و علاقه احساس مسئوليت در شماها ايجاد شه !
جسي رداشو صاف مي كنه ، دستي به موهاش مي كشه و جلو مياد ؛
_ از اين به بعد ما همه مون به نشانه عشق و علاقه اي كه به هم داريم يه نشان به شكل قلب قرمز تير خورده كوچيك كه دو تا كبوتر دارن روش پرواز مي كنن رو روي ردامون مي زنيم اينجوري هميشه يادمون مي مونه كه باهميم !
ملت : !
_ مي دونيم كه خيلي استقبال مي كنيد ، كارمون از فردا شروع مي شه ، سعي كنيد به همه چي احترام بذاريد و عشق بورزيد !!!


فردا ، تالار عمومي گريفيندور

_ اندرو ، عزيزم ! مي شه از اون خوراكيات به منم بدي ؟!
_ سارا ، عسلم ! خيلي دلم مي خواد ولي مي ترسم مريض شي ، مي دوني كه ، من نگرانتم !
_ قشنگم نگران نباش ، رو اعصاب من هم راه نرو ! لطفا رد كن بياد !
_ خفنم ، اگه مي شه لطف كن و دستتو بكش ، وگرنه با شرمندگي مي زنمت !
_ بيا جلو خوشگلم !
ناگهان جسي بين اون دو تا مي پره و اون گوشه از رداشون كه روش نشان ستاد رو داره بالا مياره ؛
_ اين شما رو ياد چيزي نمي اندازه ؟!
در يك لحظه اشك توي چشماي همه حلقه مي زنه و اندرو و سارا در بغل هم هاي هاي گريه مي كنند !
جسي و استرجس به هم لبخندي تحويل مي دن و به نشانه اين كه اين روش خيلي جواب مي ده به هم چشمكي مي زنن !


سارا در حالي كه دستشو دور گردن اندرو انداخته رو به اون مي كنه ؛
_ پس يه ذره از اون لواشكه بهم بده !
_ نه عزيزم گفتم كه نگرانتم !
_ كه اين طور ، پس بگير !
سارا اين را مي گويد و مشتي پاي چشم اندرو مي زند !
استرجس و جسي : !
اندرو و سارا : !



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




نه من قبول ندارم !
پاتریشیا ابرو میندازه بالا بالا و نگاهی به دخترا میکنه و میگه:
آنتن نمیده ، دوباره بگو؟؟
نه..... نه..... نـــــــــه .
دخترا:
پاتریشیا که حسابی احساس خرد شدگی میکرد گفت:
دلیلی داری؟؟ ... اگه دلیله قانع کننده ای نداشته باشی حرفت قابل قبول نیست.
مری نفس عمیقی کشید و با اعتماد به نفس پیشتری گفت:
اهوم ... تو که از نظافت و مرتب بودن و این حرفا خوشت نمیومد چی شد میخوای رئیس بازی در بیاری؟؟؟؟؟؟؟؟ هان؟؟؟
جسی که داشت با لوییس که تازه از امتحان کنکورش برگشته بود صحبت میکرد رو به بچه ها کرد و گفت:
چه جلب مخفی .... من با مری مواقفم !... تو که با نظر اندرو مخالف بودی؟؟؟؟؟
پاتریشیا: و از تالار گریف خارج شد .
دخترا: هــــــــــــــــورررررآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ... بــــوق


ساعت 10:30 دقیقه
دخترا و پسرا در جمعی کاملا آسلامی کنار یکدیگر نشسته بودند و هر کدام نظارات خود را بیان میکردند.
سارا و اندرو که کنار هم مثل دو خواهر نشسته بودند و نوبتی آب قند میخورند با نظر رومسا به حرف آمده و سارا گفت:
اوکی باید کسی رئیس باشه که خیلی فعاله !
مری: شما کسی مدُه نظرته؟؟
سارا کمرش رو صاف میکنه و لباسش رو مرتب میکنه و میگه : یعنی خودتون متوجه نشدنین؟؟؟
پاتریک : چی رو ؟؟؟
سارا: اینکه کی باید رئیس بشه دیگه؟؟
سوسک که داشت از بین پاهای بچه ها جاخالی میداد گفت:
این حرکاتی که تو میکنی به نظر میاد میخوای بگی باشگاه میری میخوای بزنی رو دسته من ( از نظر خوشتیپی )
سارا : برو باب دلت خوشه !
مری : میگی یا نه؟؟؟
سارا : خودم دیگه من از همه توی تالار فعال ترم !
ملت:
جسی پوزخندی زد و گفت:
ولی شما خیلی سرت شلوغه باید کسی رئیس باشه که بتونه روی کارا تسلط داشته باشه !
اندرو : ایول جسی بزن قدش
سارا : به هر حال رو من حساب کنین!
و باز هم نظرات.....

ساعت 10:47 دقیقه

قار غار ....جیر جیر...قار جیر غار جیر ( ضریب 70 )
هرمیون که تازه از کتابخونه وارد تالار شده بود بعد از اینکه جو رو مشاهده کرد داد زد :
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــکوت
لوکاس : علامت رضاست
استرجس و بیل : همه چیز تحت کنترله!
جسی : wow ...وای هرمیون خب شد اومدی دارم دیوونه میشم!
استرجس که حول شده بود گفت:
یعنی چی عزیزم ... اگه حالت بده بریم بیرون؟؟
ملت:
مری به سرعت از فرصت استفاده کرد و گفت:
من اعصاب ندارما ... سریع جمش کنین باب ... کی میخواد رئیس بشه؟؟؟
در همین حال هرمیون ورقه ای رو از لای کتاباش در میاره و روی اون اسم : جسی ..رومسا... سارا ... اندرو ... مری و بقیه ی دخترا رو مینویسه .
اندرو : میشه توضیح بدی؟؟؟
هرمیون : خب دوستان هر کسی میتونه رای بده و بگه دوست داره کی رئیس بشه !
ملت:
هرمیون یکی یکی اسم دخترا رو میخونه :
خب نفر اول جسیکا ، دستاتونو بالا ببرین !


*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_(*)_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_

زیاد کشش ندین جریانه رای گیری رو اوکی!!!






Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵

سر پاتريك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۰۳ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
خارج از رول : آقا چشم من كج ميبينه ؟! تاريخ عضويت لوكاس رو زده 11 دي هزار وسيصد وچهل و هشت !!!
----------------------------------
همه گردن ها رو به پايين داشتن ميرفتن سمت در .
سر پاتريك هي حس ميكرد يه چيزي رو يادشون رفته . همه از در رفتن بيرون .
سر پاتريكه اومد از ديوار رد شه يهو شبحيش يادش رفت با مغز رفت رو ديوار و كله ي قطع شدش افتاد رو زمين و قل خورد رفت كنار تاس .
- آخ ! يادم رفت ! چي ، يعني يادم اومد !
استرجس : چي يادت رفت ؟‌ چي يادت اومد ؟
- باب يادم رفت كلم ( كلم نه ! كله ام ) قطعه !
در همون لحظه دخترا كه ميخواستن از در روبروي پسرا برن بيرون برگشتن !
( اينجا جيغ و غش و ضعف بخونيد !‌ )
- واي !‌ كلش رو زمينه !
همگي دعوت غش رو لبيك گفتن كه هيچ ، غش هم دعوت اينارو لبيك گفت !
استرجس و لوييس : جسيكا !!!!
همه دوون دوون دويدند طرف اونا .
------------------------نيم ساعت بعد---------------------
صداي بهم خوردن قاشق و ليوان داره مياد . هدويگ داره به سوسك آب قند ميده . بيل به پاتريشيا ( كه انصافا شير زنيه !‌). استرجس و لوييس هم به جسي .
سارا و اندرو هم داشتن بهم ديگه آب قند ميدادن .
استرجس در اين لحظه بلند شد و رو به سر پاتريك گفت :
- چي يادت اومد حالا ؟ ارزش اين همه بدبختي رو داره ؟!
سر پاتريك كه هنوز گوشش سوت ميكشيد گفت :
- باب قرار شد يه رييس زن و يه رييس مرد داشته باشيم . ما فقط لوكاس رو انتخاب كرديم .
در همين لحظه پاتريشيا از بيهوشي پريد بيرون و بيل بيهوش شد !
- رييس دخترا منم ديگه . مگه نه دخترا ؟!
همه ي دخترا : آرررررررررررررره ! ( با ترس البته !)
يكي گفت : نه !
بيل كه ترن آف ترن آن ميشد در اين لحظه تبديل به چراغ چشمك زن شد و كف كفشش رو تكون داد .
شاخك هاي سوسك از همه جاش ديگه فوران زده بود .
-----------------------------------------------
ببخشيد اگه بد شد . در ضمن خواهش يه دختر ادامه بده تا تعادل حفظ بشه .


اون جغد سياه سفيده بچه ي ققي و سرژه ! اون رنگيه هدويگ خودمونه !‌

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.