Gryffin Dreams تقدیم میکند :
The God Father
( در سه قسمت ، قسمت پایانی)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
بازیگران :
هرمیون گرنجر--------------هرمیون
گودریک گریفندور---------------گریفندور
کرام---------------------ویکتور
آبرفورث-----------آبر
حاجی-----------------------حاجی
به همکاری:
غصنفر ، فاج ، وگا ، شکبولت ، تانکس ، پروفسور مک گونگال و ... دالاهوف
( بقیه عوامل در قسمت اول ذکر شد )
تهیه کننده : کریچر ( برنده اسکار تهیه کنندگی فیلم)
کارگردان : گودریک گریفندور ( اسکار برای بهترین کار گردانی )
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت قبل دیدید:
( مراجعه شود به قسمتهای قبلی با آرم گریفن دریمز )
و کنون ادامه داستان...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
/// دو ماه بعد - هاگوارتز ///
دوربین گریفندور رو نشون میده که از در کلاس میاد تو ، دوربین میره روی بچه ها...
گریفندور : خب...سلام...
بقیه : سلام پروفسور!
گریفندور چشمش به هرمیون میفته و میگه...
- اوه...دوشیزه گرنجر بالا خره اودید...انگار یکمی دیر شد...
هرمیون : بله پروفسور...سنت انگو جای زیاد خوبی نیست...
گریفندور : این حرفو نزن...من مطمئنم که هیچ کودومتون اینجوری نیستین اما این مثال رو همینجوری میزنم...تا از یه جنبه دیگه نگاهش کنین... نویسنده ای میگه: « انسانها سلامتیشون رو میدن تا ثروت بدست بیارن و بعد مال و ثروتشون رو میدن تا سلامتی از دست رفتشونو باز یابن» اینو گفتم که قدر سلامتی و کسانی که سلامت بخشن رو بدونیم...خب کجا بودیم؟
- صفحه شصت و پنج...
گریفندور : خب شروع میکنیم...
تصویر آروم آروم سیاه میشه و ...
/// همان موقع- دفتر آبر ///
تصویر آبر رو از جلو نشون میده که داره نامه ای رو مینویسه...
آبر : هی...استیو ( غضنفر ) اینو با جغد خودم پست کن...
استیو : بله...حتما...
آبر : در ضمن از دوکهای عسلی شیرینی بگیر...مهمون داریم!
استیو خارج میشه و چند دقیقه بعد شخصی در میزنه...
آبر : بیا تو...
شخص ناشناسی وارد میشه...
آبر : هوووووم...منتظرت بودم...اوضاع خوبه؟
- بله...خیلی!
آبر : خوبه...بشین...کسی ندیدت اومدی اینجا ؟
- نه!
آبر : بهت گفتم که بیای اینجا...باید کاری رو بهت واگذار کنم!
- من کاملا آمادم...
آبر : میدونی که کرام هنوز وزیره...داره برکنار میشه ولی خیلی طول میکشه پس کار تو اینه که به این فرایند سرعت بدی...
- چطوری؟
آبر : میفهمی...عجله نکن...
چند دقیقه بعد استیو با یه بغل شکلات میاد...
آبر : استیو شکلاتا رو بریز رو میز...
دوربین دستهای استیو رو نشون میده که شکلاتها رو میریزه...
ستیو : بفرمایید!
آبر : میتونی بری!!!
استیو : بله حتما...
استیو خارج میشه...
آبر شکلاتا رو زیر و رو میکنه و ییه شکلات که علامت داره رو بر انتخاب میکنه...
آبر : شکلات خوشمزه ایه...مخوصا که...
آب شکلاتو باز میکنه و یه کاغذ از توش میاره بیرون...
آبر : مخصوصا که این کاغذ رمز موفقیت ماست!
- یعنی چی؟
آبر کاغر رو باز میکنه...
آبر : این تو نوشته « حدست درست بود...» بله!!! درست بود...
- چی شد؟
آبر : بهت میگم...ما باید چیز مورد علاقه کرام و نقطه ضعفش رو پیدا میکردیم...بنظر تو چیه؟
- خوب شاید ...
آبر : میدونم که نمیتونی بگی...من حدس زده بودم...هرمیون گرنجر...
- هرمیون! هوووم...جالبه...حالا اینو کی نوشته؟
آبر : یه دوست...عزیزم یه دوست!
- فکر کنم فهمیدم باید چیکار کنم...
آبر : بگیرش!!!
/// همان شب - هاگوارتز - خوابگاه دختران ///
دوربین هرمیون رو روی نخت نشون میده که خوابه خوابه...و غلت میزنه
...شخصی میاد پشت پنجره...پنجره رو با صدای قژژژژ خوفناکی باز میکنه...و میاد تو...
- گریفتمت خانم کوچولو...
شخص چوبدستیشو در میاره و بسیار آروم زیر لب یه چیزی میگه...و باریکه نوری از طلسم بیرون میاد و هرمیون به طرز وحشتناکی یکدفعه از حال میره...
شخص هرمیونو از پنجره به سختی پایین میبره و در تاریکی شب فرار میکنه...
/// صبح فردا - هاگوارتز ///
پروفسور مک گونگال به طرز عجیبی عصبانیه و داد میکشه...
پروفسور : مگه میشه...فیلچ...یعنی هرکی میتونه وارد هاگوارتز و سالن عمومی من بشه...و یکی از دانش آموزام رو مثل آبنبات ببره؟!!!!!
فیلچ : ولی پروفسور...
مک گونگال : آخه نداریم...
گریفندور بسرعت وارد میشه و عصبانی تر از مک گونگال و میگه...
- این چه مسخره بازییه...تمومش کنین...من 3 ساعته دام تمام محله های جادوگر نشین بریتانیا رو میگردم ، آلبوس هنوز داره میگرده...یعنی چی...آب شده رفته تو زمین...
ناگهان گودریک آروم میشه و میگه...
- فک...فکر کنم فهمیدم... کار خودشه...آره کار خودشه...همین بود...نقشه اش...آره...خودشه...
مک گونگال : کار کی؟...
گریفندور در حالی که با عجله دور میشه داد میزنه...
- میفهمی مینروا...میفهمی...انگار دوست داره با خشم گریفندور رو برو بشه...
/// 5 دقیقه بعد - دفتر کرام - وزارت سحر و جادو ///
دوربین کرام رو نشون میده که داره چیزی مینویسه...
تق...تق...تق...
کرام : بفرمایید...در بازه
گریفندور وارد میشه و خیلی با عجله میگه...
- ویکتور پاشو...پاشو بریم...
کرام : چی...چی شده...
گریفندور : هرمیون رو دیشب ساعت 2 دزدیدن...
کرام : چی؟!!!!
گریفندور : هرمیون رو دزدیدن...
کرام : ولی آخه...
گریفندور : من میدونم کجا بردنش...پاشو پسر...پاشو !!!
کرام : شما میدونید؟ چرا گرفتنش؟
گریفندور : تو راه برات میگم...دیر میشه...
/// در راه ///
گریفندور : اونو بخاطر تو گرفتن...که از وزارت بیای بیرون...
کرام : من؟! بخاطر من؟
گریفندور :تقصیر تو نیست...ما مسئول افکار دیگران نیستیم!
کرام : ولی مسئول خودمون و نزدیکانمون که هستیم!
گریفندور : پس بجنب...دیر میشه ها !!!
/// ده دقیقه بعد - هاگزمید - مغازه آبر ///
کرام : اینجا؟!
گریفندور : آره اینجا...درش بازه...آبر...آبر!!!
کرام درو با احتیاط باز میکنه...
کرام : انگار کسی نیست...
گریفندور : همیشه دنبال علامت باش نه اصل مطلب...
گریفندور به سمت میزمیره...و یه کاغذ پیدا میکنه...
گریفندور : یه آدرسه...نوشته : « G . H ای کسی که میدونم میای ، بخونش!»
میدونسته یکی میاد و اون کس من بودم...وایسا...د...درسته...Godric's Hollow...راه بیفت بریم...
کرام : مطمئنید اونجاس؟
گریفندور : آبر اونجا یه خونه داره و فقط من میدونستم...رفته اونجا...
/// 20 دقیقه بعد - دره گودریک ///
دوربین کرام و گریفندور رو تو دره نشون میده...که دارن باسرعت میرن...
کرام : پس کجاس؟
گریفندور : جلوتره...خیلی مخفیه...من به همه محله های جادوگر نشین رفتم اینجام اومدم ولی اصلا حواسم نبود...آهان رسیدیم...
کرام : اینجا که پیزی نیست!
گریفندور به سوراخی در کف زمین اشاره میکنه و میگه...
- برو توش...
کرام : اونجا؟!
گریفندور : گفتم که خیلی مخفیه!
کرام و گریفندور داخل سوراخ میشن یه راهرو بزرگ زیر زمینی رو طی میکنن و میرسن به یه در بزرگ...در خود به خود باز میشه و صدایی از انتهای سالن میاد...
آبر : بیا تو گودریک...منتظرت بودم...
گریفندور : میدونستم ، آبر...هرمیون کجاس...؟
آبر : اگه دیر بجنبین میره پیش خدا...
کرام : نـــــه!!!
آبر : به به...جناب معاون!!! چطوری...اومدی دنبالش نه؟! بیاین تو!!!
گریفندور : ویکتور...آروم میریم...
اونا آروم از در میرن تو...آبر روی بلندی ایستاده و چوبدستیشو بسمت هرماینی گرفته...
کرام هم به سرعت چوبدستیشو در میاره...
آبر : اووو !!! آقا چوبدستی در میاره...ترسیدی؟!
گریفندور : ویکتور بزار تو ردات! درش نیار...
آبر : هرماینی سالمه و فقط به تو امید داره...ویکتور...
کرام : من...من هرکاری که بخوای میکنم...همین الان استعفا میدم...
گریفندور : ویکتور!!!
آبر : از کجا بدونم؟ هان؟ اوه راستی یادم دفت دوستامو معرفی کنم!
ده جادوگر از مخفیگاه هاشون میان بیرون و آبر رو اسکورت میکنن...
آبر : فکر فرار نکنین...
کرام : بهت قول میدم...آبر...قول...
آبر : هووووم....شما قول هم میدین؟!
آبر هرمیون رو میکشه و چوبدستی رو صاف میگیره رو سرش...
آبر : هنوزم میخوای قول الکی بدی؟!
یهو هرمیون به آبر لگد میزنه و به زور خودشو از چنگش در میاره و به سمت گریفندور میدوه...
آبر : بزنینش!!!
ده طلسم سرخ قوی به سمت هرمیون میرن...
کرام : نــــــــــه!!!
گریفندور چوبدستیشو حرکت سریع میده و طلسم قدرتمندی درست میکنه و ده تا طلسم رو منحرف میکنه...
آبر : بی عرضه ها... خودم میگیرمش...
آبر یه پرتوی طلایی به سمت هرمیون میفرسته که داره میدوه و کرام ناگهان خودشو پرت میکنه...جلوی طلسم...
گریفندور : نه!!!
هرمیون : ویکتور!!!
کرام روی زمین میافته و خون از دهن و سرش به شدت جاری میشه!!!
دوربین صورت گریفندور رو نشون میده که سرخ شده و از عصبانیت داره میجوشه...یهو حمله ور میشه...و طلسمها به طرفش میان....و اون همه رو منحرف میکنه...
گودریک با یه طلسم قوی 7 تاشون رو بیخوش میکنه...هرمیون چوبدستی یکیشون رو برمیداره...
یکی از محافظا از پشت به گودریک حمله میکنه...و میگه...
- آوادا...
هرمیون : پتریفیکوس توتالوس!
دوتا از محافظا فرار میکنن و دوربین گریفندور رو مقابل آبر نشون میده!!!
گریفندو : نکنه ترسیدی؟
آبر : کجای تو ترسناکه؟ فکر میکنی بیهوش کردن اون بی عرضه ها کاری داره؟
آبر یهو میزنه زیر پای گریفندور و فرار میکنه...
هرمیون : فرار کرد!
گریفندور به سرعت برمیگرده و میگه...
- فلورینچ !
طلسم به آبر میخوره ، آبر پرت میشه تو دیوار و بیهوش میشه!!!
تصویر کم کم سیاه میشه و فقط صدای گودریک میاد...اصلا تصویر نداره...
« میدونی هرماینی...حس میکردم خیلی تنهام...هیچکس رو ندارم... واقعا بی انگیزه بودم...تا اینکه تصمیم گرفتن کسی رو به فرزند خوندگی قبول کنم... و تو رو رو ویلچر دیدم گفتم کی بهتر از تو در ضمن میدونستم که ویکتور مشکل مالی داره... اما وقتی اون لعنتی تو رو گرفت تما قوا مو برای پس گرفتنت بکار بردم...من و تو شبیه همیم...تو تو دنیای جادویی هیچکسی رو غیر از کرام نداری...منم هیچ کس رو ندارم...»
تصویر روشن میشه...
/// دو هفته بعد - ستاد مکزی آسلام - وزارت ///
حاجی : هووووم...که اینطور...اتفاقا دورگه هایی مثل هرماینی نیاز به سرپرست جادویی دارن... کار خوبی میکنی گودریک...
گودریک : بله...خودمم از تنهایی در میام...
حاجی : امضا کن!!! حالا شد...شما پدر خوانده هرماینی گرنجر هستید! مبارکه!
/// ده دقیقه بعد هاگزمید ///
هرمیون : خب ویکتور حالا نوبت منه که ویلچر حل بدم...
گودریک : راست میگه...راستی...هیچی فراموشش کن!
ـــــــــــــــــــThe End ـــــــــــــــــــــــــــ
با تشکر از :
ستاد مرکزی آسلام
وزارت سحر و جادو
بیمارستان سنت مانگو
جاسم آچار فرانسه
آبرفورث عزیز برای قبول نقش منفی
وتمام عزیزانی که مارا در ساختن این فیلم یاری کردند...
---------------------
زمستان 83
--------------------
البته باید بگم من واقعا با هرمیون صحبت کردم و اون فرزند خونده من شد میتونید توی ستاد مرکزی آسلام ببینید... تو پیام امروز هم اعلام میکنم...