ديكتاتور بزرگ!
اين فيلم بر اساس واقعيت است. براي تهيه ي اين فيلم شناسه هاي بيشماري بلاك شده است.
مردي در اتاقي تاريك روي صندلي بزرگي پشت به دور بين نشسته است. ناگهان چرخي به صندلي مي دهد و صورتش نمايان مي شود....
هري:
بلاك كنيد شناسه ي اين پدر سوخته ها رو!!!* * *
ويكتور كرام، هري پاتر در نقش ديكتاتور بزرگ، مك گونگال، مرلين، آبرفورث، بيگانه
و .... دامبل ...
دومبول ديمبول! ديم بيلي دوم بول... ديم ديليديم دام دام! (آهنگ فيلم شروع مي شه!) رام دام ديمبول! دالام!
كرام: تو ديگه شورش رو در آوردي!!! تحملم تموم شده....من مي رم خونه ي بابام!
بيگانه: خوب برو! فكر كردي فكر كردي مي ام منت كشي؟!
كرام: تو...!!! ....هر روز دارم مث كلفت ها مي شورم مي صابم
... اينه نتيجه ي....
ايشاا... كه گور به گور شي!!!
شپلق! (صداي در كه محكم بسته شد!)
بيگانه: آرووم!!!! "در" چه گناهي داره!!! گيس بريده!!!!
--- منزل مك گونگال ساعت 6---
مك گونگال: مطالبي كه گفته شد نبايد بيرون بره! گوش مي كني كرام؟
حاجي : من؟ من دهنم قرصه! من هيچي به هري نميگم!
دامبل: هري چون از وقتي ولدمورت رو كشته فكر كرده شاخ ترول رو شكسته.
كرام: ديگه وقتشه كه هري خونخوار رو سر جاش بشونيم!
مرلين: خودم طناب دار رو مي اندازم گردنش!
مگي: بيگانه تو هم بايد بري!
كرام: نه!!!
بيگانه: من نمي تونم بيام!!! بچه هام رو چي كار كنم؟
كرام: آره!!!! نمي تونه!
مرلين رو به كرام: يكي بايد اين بچه ها رو نگه داره!
تق تق تق!
كرام: نه!!!
آبرفورث: آبرفورث قهرمان در خدمت شماست!
كرام:آره!!... خودشه!!! عاليه!
آبرفورث: مرسي!!.
... چي عاليه؟
(تذكر: بيگانه و غريبه چهار تا بچه داشتن كه دو تا از بچه ها با مادرشون
در تصادف كشته شدن. "پرينتي" و "ايلي" زنده موندن.)
--- منزل آبرفورث ساعت 3 نيمه شب!- آبرفورث و بچه ها شب خوبي رو گذراندند-
آبرفورث: پنجره ي دستشويي رو كي برداشته؟
"ايلي" جان! فدات شم!
از تو يخچال بدو گم شو بيرون!... هي!!! تو!! مگه بهت نگفتم اونجا بخواب؟
"پرينتي": من بايد بقل پنجره بخوابم! عمو آبري!
آبرفورث: به من نگو "آبري" ديونه ام كردين شما ها! چرا نميخوابين؟
"ايلي": قصه بگو برامون عمو آبري!
آبرفورث: چه قصه اي؟ قصه بلد نيستم كه!
"پرينتي": قصه ي مادرمون!...
"ايلي" الان مادرمون كجاست؟
آبرفورث: آخي عزيزاي من. بياين بقل عمو آبري….
…
----- قصر هري پاتر: ديكتاتور بزرگ -----
مرلين رو به بيگانه: بيگي! نقشه رو بده به من!
بيگانه:
كرام رو به مرلين: الان درستش مي كنم!
كرام
شپلق مي زنه پس گردن بيگانه!
بيگانه:
كيف وسايل رو جا گذاشتم!
كرام: مرلين جان! اون چوب جادوي من رو بده، اين رو خلاص كنم.
مرلين: چوب رو تو كيف گذاشتم.
مرلين مي پره و كرام رو كه مي خواد بيگانه رو بكشه مي گيره!
كرام: ولم كن!!! من اين رو مي كشم...
مرلين: صبر كن ببينم! آفتابه ي من... آفتابه ام.... مي كشمت...
كرام و مرلين حمله مي برن به سمت بيگانه كه ناگهان.
هري: خوب خوب خوب!!!
شما سه تا كله پوك تو قلعه ي من چي كار مي كنين؟
بيگانه:4 تا .... منو نشمردي!
--- منزل آبرفورث – ساعت: 9 صبح ----
آبرفورث، با چشمان بسته تو تخت
آبرفورث: خدايا! ببين! من خيلي تو زندگي ام بد كردم. ولي مردونگي كن! الان كه چشمام رو باز مي كنم. دوتا بچه ي فسقلي تو تختم نباشن! باشه؟ همه اش كابوس بود؟ باشه؟
آبرفورث، با چشمان باز روي تخت نشسته!
آبرفورث: باورم نمي شه! نيستن! خواب مي ديدم! @ خدايا متشكرم!
زندگي!!! سلام!سلام! عمو ابري! بيا ما صبحونه درست كرديم!
آبرفورث::mama: چرا؟ چرا من اينقدر بدبختم؟
آبرفورث شروع ميكنه از تو بالش پر در آوردن و تو هوا پخش كردن!
--- قصر هري پاتر----
مرلين و كرام با زنجير به ديوار بسته شدن و بيگانه روي صندلي نشسته!
هري پاتر: همين! دامبلدور سه تا كله پوك رو فرستاده؟ ( اشاره به بيگانه) اين ديونه رو هم با خودتون آوردين؟
بيگانه :
سلام، شما اينجا زندگي مي كنين؟
هري پاتر باصداي خصمانه اي: سلام! مي خوام اول تو رو بكشم!
مرلين: اونو ول كن بره! اون كاري با تو نداره!
هري پاتر: با بيگانه خداحافظي كنين! دست تكون بده براشون بيگي!
بيگانه: خداحااااافظ!
كرام: بيگي! من...! من دوست داشتم. راست مي گم! تو مي توني ما رو نجات بدي!
كافيه بخواي! به خودت بيا!
هري پاتر: چه رومانتيك!... فايده اي نداره كرام!
بيگانه:
.... !
... من هيچ وقت جادوگر خوبي نبودم.
هري پاتر: مي بيني؟
كرام مايوس به هري نگاه مي كنه و بعد رو به بيگانه با صداي بلند ميگه:
جادو رو ولش كن! جادو خود تويي!
بيگانه دست مي كنه تو جيبش و يه چيز كوچيك رو مياره بيرون كه شبيه دريچه است.
بيگانه: ايناهاش!
هري پاتر: اوه!!!!
بيگي نكنه مي خواي با اون "در" منو بكشي؟
بيگانه زير لب ورد زمزمه مي كنه: مار كبري! نه اين نبود، سگ خالدار، .... بز زشت؟... خر عاشق، .....
هري پاتر: ما منتظريم!!!
بيگانه: عشق و محبت! دوستي....
بيگانه دريچه رو پرت مي كنه اون ور و حمله مي كنه به سمت هري ..... صحنه اسلوموشن ميشه
هري با چهره اي وحشت زده.... : نه ه ه ه ه !!!
كرام: آره ه ه ه ه!
بنگ! هري بيگي رو طلسم مي كنه و چون بيگي خحيلي نزديك شده هر دوشون يه گوشه پرت مي شن!
يك هفته بعد ---- بيمارستان سنت مانگو!
رئيس بيمارستان رو به دامبلدور:
اين مريض شما، تو راهرو هاي بيمارستان من، مدام داره جيغ ميكشه!
دامبلدور: الان كجاست؟
رئيس: بخش چهار بستيمش به تخت!
مگي: شما حق ندارين اون رو ببندين به تخت!
صداي ونوس از بلند گوها:
كليه ي پرستار ها به بخش چهار! كليه ي پرستار ها به بخش چهار!مگي: محكم مي بستينش!
دامبل: بيگي رو مي بريم خونه ي كرام و بچه هاش رو هم آبرفورث نگه مي داره!
كرام: نه!
رئيس: اين آقايي كه داره بالش ها رو پر پر مي كنه، همراه_ شماس؟
پايان!
تيتراژ:
مگه مي شه كه يه سايتي، بدون بيگي بمونه/مگه مي شه كه مملي تو حموم آواز نخونه!
اگه كه حاجي نباشه، نمي خوام دنيايي باشه/ من نمي تونم بمونم، جايي كه مملي نباشه!
اگه كه ممل بخونه، هري و گيلدي و كرام ديوونه / همه مي گن توي اين سايت، به من بدبخت بيگونه!
هري:
وقتي كه كرام نباشه،انگاري كه، بسته دستم / نمي دوني چقدر اين سايت، خرج گذاشته رو دستم!
وقتشه دست بكار شيم، يه "رول" نو، بسازيم!
از حالا تا قيامت، به سايتمون بناااا زيم!
با تشكر از همه: هري واسه قبول نقش، كرام واسه انگيزه، نوشته هاي مملي واسه الهام. و همه ي كساني كه باعث داغ تر شدن مراسم اسكار و در نتيجه رول نويسي توي سايت شدن!