قربانی دوم : شخصیت چند چهره !
آنیت از در خارج شده بود ، برای لحظه ای هر دوی آنها در جای خود خشک شده بودند انتظار چنین جوابهایی از او برایشان سخت بود ، اما بعد از چند ثانیه مری به خود آمده سریع با ضربه ای چارلی را هم به خود آورد .
مری : بدو ... بدو برو دنبالش ... نزار در بره ، هنوزم سوالهایی هست که باید بپرسم !
چارلی : فکر نمیکنم بهش برسم ، تو که سریعتری چرا خودت نمیری ؟
مری : تو که میدونی من از سیاهی نمیتونم زیاد بیرون بیام ! بدو تا از دستش ندادیم ...
چارلی به سرعت از در خارج شد ، اما در لحظهی خروج با موجودی برخورد کرد که انتظارش را نداشت به سرعت عقب رفته و از پشت بر کف زمین ِ سفید ِ اتاق بازجویی افتاد . مری که این صحنه را دیده بود ، خود را بالای سر او رساند ،چشمانش از حدقه بیرون زده بود و دستش را به اشاره به جایی گرفته بود ، همان جایی که احتمالاً او را ترسانده بود !
مری : چیه چت شده ؟!! ... اَه ... گیج ... گیج ...
فراسیمارچارلی : هاعععععععععع !
ب... پ ...! س ... ! گ ... د ... ت ... ه ... آ... تو ...
مری :
8 نفر ؟!!! درست صحبت کن ! اینا یعنی چی ؟!
چارلی : یه ... یه نفر ! ... هر طرفش یه شخصیت بود ! داشت میرفت اتاق وزیر از جلو به ...
مری : هووووم فکر کنم شناختمش ، با یه نفر
عشق نظارت طرفیم ! ... نمیشه آوردش توی اتاق ... منم نمیتونم برم بیرون توی روشنایی ! بهتره وقتی از دفتر وزیر اومد بیرون ، طوری دنبالش کنی که مجبور بشه بره خودش رو یه جای تاریک قایم کنه ... بعد میدونم باهاش چکار کنم !
لحظاتی بعد زمان عملی کردن نقشه بود ، فرد مورد نظر از اتاق بیرون آمده و به طرف در بیرونی در حال حرکت بود ، رنگهای
زرد و آبی و سبز بر بدنش دیده میشد ، حتی
کمی قرمز اما معلوم بود که قرمز او دوام آنچنانی نداشته است و نتوانسته بود آن رنگ را برای خود فراهم کند ! امادر حال شکل گیری بود ... دقیقاً بر اساس آنچه که مری گفته بود ، چارلی تعقیب خود را شروع کرد تا اینکه در طبقه دوم فرد مورد نظر سرعت خود را زیاد کرد و به طرف راهروی انتهای سالن رفت تا خود را در آنجا پنهان کند . همانطور که خود را کمی در کنار دیورا استتار کرده بود با نگاهش چارلی را که به در پی او میگشت ، دنبال میکرد !
- فکر میکنی همه چیز تموم شده و میتونی در بری ؟!! ...
خودتی یا برادرت یا ... ؟!!!مری خود را از پشت به او رسانده بود ، او که لحظه ای با دیدن مری در جا خشک شده بود ، به سرعت حرکت کرد تا از آنجا دور شود اما مری دست او را گرفت و به انتهای راهرو پرت کرد ! ... اکنون چارلی نیز به راهرو رسیده بود و از پشت مری به آنها اضافه میشد ... سیاهی او را در برگرفته قود به غیر از صورتش که اکنون بدون
کلاه بر روی سرش چندان زیبا نبود !
مری :
گَُِم بودی یه مدت ! میبینم که باز داری جولون میدی ... تو اتاق وزیر دنبال چیزی بودی؟ نظارت وزارت !
- به تو هیچ ربطی نداره داشتم در مورد جاهایی که بهتر میتونم ...
مری :
شما بزار یه مدت از نظارتت بگذره بعد در موررد جاییکه که راحت تر میتونی نظارت کنی صحبت میکنیم !
خنده از صورت او کنار رفت ، گرچه هنوز صورت بزرگ پشت او لبخند کوچکی بر چهره داشت اما لبهای موازی روبرویش هیچ حرکتی نمیکرد .
مری : میبینم که خیلی جدی شدی ! کی بود که مدافع امر طنز و اینا بود ؟! فکر میکنی نوشتهی طنز بیخود ( ؟! ) ارزششو داشت ؟!
-
این که بعضی به جدی نویسی علاقه ای نداشته باشند ، امری طبیعی است اما
این کی گفته که طنز نویسی نسبت به جدی نویسی بد تره و سطحش پایین تره ؟مری : چنین حرفی از
ناظر ریدل و
همکار بارتی کراوچ فعلی بعیده ! مطمئنم اگر
پرسی بود جواب دیگه ای برات داشت !
ب ... :
پرسی ترجیح میده خودش رو پای خودش واسته ، چون از وابستگی متنفره ...گ ... :
پرسی ویزلی ، زرت یا فرت ؟ کدومش ؟! پرسی ای که من میشناسم همیشه میگه "
من عادت دارم چیزی رو بگم که براش قانون و مدرک وجود نداره" پس منم همین کار رو با قوانین علیه خودش انجام میدم !
مری : به به میبینم که با هر دو شخصیتت صحبت میکنی ... خودتم نفهمیدی پرسی رو دوست داری یا میخوای لهش کنی ! ... من بودم از این همه قدرت جادوییم درست استفاده میکردم ... اما تو ؟!!
-
مسلماً من از قدرت جادوییم در شوخی و آزار و اذیت استفاده میکنم !کمکم از جای خود برخاست ، اکنون دیگر بر دو پای خود ایستاده بود یا ایستاده بودند ! چارلی کمی خود را به آنها نزدیک کرده بود اما بازهم نمیتوانست چهرههای متعدد او را تماشا کند ... برایش سخت بود که باور کند او چنان خشن و سیاه بود . لبخند تمسخر آمیزی که بر صورتش بود نیز آن را نشان میداد .
چارلی : فر ممیکنی خیلی سیاهی ؟!! الان با سیاهی ...
-
درنده خویی و من با هم برادرند ، من کلاٌ از سیاهی و بدی و نفرین خوشم میادچارلی : فکر کنم تنها کسی که میتونه جلوی تو رو بگیره آنیت و
رعایت شئونات اسلامی باشه ! ... گرچه من هنوز موندم چطور تو میتونی توی دنیای جادویی با این قیافه تردد کنی و کسی هم بهت گیر نده ؟!! این یه نوع سیاسته !
حتماً نباید سیاست تمسخر یک دین باشه !
- من اجازه تردد دارم ! ... بیا اینم اجازه ام!
مشکلی نیست به فعالیتتون ادامه بدید.چارلی :
کی این رو بهت داده ؟!
مری : من فکر نمیکنم اینطوری بشه ازش حرف کشید ...
سپس دستش را در ردایش کرد و شیشه کوچکی را بیرون آورد ، اما مظنون مورد نظر تا آن را دید چوب خود را برداشته و
سپری به شکل جگوار را به مکانی نامعلوم فرستاد ، گویی از دوستان خود کمک میطلبید ... یا
شخصیتهای دیگر خود را خبر میکرد !اما مری که در هنگام صحبتهای چارلی خود را به او نزدیک کرده بود ، به سرعت خود را به او رساند و معجون را در گلویش ریخت ...
کمی سرفه و تهوع و ... اما دیگردیر شده بود ... دیگر زمان توضیح بود ! توضیح همه چیز ...
****************************
1. مثل دفعه قبل از قربانی عزیز میخوایم که ظرف مدت سه روز اعتراف بکنه ، البته زیادم مهم نیست دقیقاً از همی جا شروع کنه ... میتونه هر طور که خواست داستانش رو بگه (
فقط حقیقت )
2. بازم میگم موضوعات مختلفی رو ما از فرد مورد نظر میپرسیم اما
آخرین موضوع همیشه اصلی ترینه و این مورد باید حتماً توضیح داده بشه ! اما در موراد دیگه هم میتونه نظرش رو بگه و خودش رو معاف کنه !
3. این پست رو قرار بود
چارلی عزیز بزنه منتهی سرش به شدت شلوغ بود ، امیدوارم قربانی بعدی در چنگال ایشون اسیر بشه ...
4. در ضمن
از آنیت عزیز هم متشکر که سخت ترین قسمت برنامه ما رو همراهی کرد !
کلیه جملات بُلد شده حقیقت محض بود !