هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۷
#27

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
مـاگـل
پیام: 1014
آفلاین
قربانی دوم : شخصیت چند چهره !

آنیت از در خارج شده بود ، برای لحظه ای هر دوی آنها در جای خود خشک شده بودند انتظار چنین جوابهایی از او برایشان سخت بود ، اما بعد از چند ثانیه مری به خود آمده سریع با ضربه ای چارلی را هم به خود آورد .

مری : بدو ... بدو برو دنبالش ... نزار در بره ، هنوزم سوالهایی هست که باید بپرسم !
چارلی : فکر نمیکنم بهش برسم ، تو که سریعتری چرا خودت نمیری ؟
مری : تو که میدونی من از سیاهی نمیتونم زیاد بیرون بیام ! بدو تا از دستش ندادیم ...

چارلی به سرعت از در خارج شد ، اما در لحظه‌ی خروج با موجودی برخورد کرد که انتظارش را نداشت به سرعت عقب رفته و از پشت بر کف زمین ِ سفید ِ اتاق بازجویی افتاد . مری که این صحنه را دیده بود ، خود را بالای سر او رساند ،چشمانش از حدقه بیرون زده بود و دستش را به اشاره به جایی گرفته بود ، همان جایی که احتمالاً او را ترسانده بود !

مری : چیه چت شده ؟!! ... اَه ... گیج ... گیج ... فراسیمار
چارلی : هاعععععععععع ! ب... پ ...! س ... ! گ ... د ... ت ... ه ... آ... تو ...
مری : 8 نفر ؟!!! درست صحبت کن ! اینا یعنی چی ؟!
چارلی : یه ... یه نفر ! ... هر طرفش یه شخصیت بود ! داشت میرفت اتاق وزیر از جلو به ...
مری : هووووم فکر کنم شناختمش ، با یه نفر عشق نظارت طرفیم ! ... نمیشه آوردش توی اتاق ... منم نمیتونم برم بیرون توی روشنایی ! بهتره وقتی از دفتر وزیر اومد بیرون ، طوری دنبالش کنی که مجبور بشه بره خودش رو یه جای تاریک قایم کنه ... بعد میدونم باهاش چکار کنم !

لحظاتی بعد زمان عملی کردن نقشه بود ، فرد مورد نظر از اتاق بیرون آمده و به طرف در بیرونی در حال حرکت بود ، رنگهای زرد و آبی و سبز بر بدنش دیده می‌شد ، حتی کمی قرمز اما معلوم بود که قرمز او دوام آنچنانی نداشته است و نتوانسته بود آن رنگ را برای خود فراهم کند ! امادر حال شکل گیری بود ... دقیقاً بر اساس آنچه که مری گفته بود ، چارلی تعقیب خود را شروع کرد تا اینکه در طبقه دوم فرد مورد نظر سرعت خود را زیاد کرد و به طرف راهروی انتهای سالن رفت تا خود را در آنجا پنهان کند . همانطور که خود را کمی در کنار دیورا استتار کرده بود با نگاهش چارلی را که به در پی او می‌گشت ، دنبال میکرد !

- فکر میکنی همه چیز تموم شده و میتونی در بری ؟!! ... خودتی یا برادرت یا ... ؟!!!

مری خود را از پشت به او رسانده بود ، او که لحظه ای با دیدن مری در جا خشک شده بود ، به سرعت حرکت کرد تا از آنجا دور شود اما مری دست او را گرفت و به انتهای راهرو پرت کرد ! ... اکنون چارلی نیز به راهرو رسیده بود و از پشت مری به آنها اضافه می‌شد ... سیاهی او را در برگرفته قود به غیر از صورتش که اکنون بدون کلاه بر روی سرش چندان زیبا نبود !

مری : گَُِم بودی یه مدت ! میبینم که باز داری جولون میدی ... تو اتاق وزیر دنبال چیزی بودی؟ نظارت وزارت !
- به تو هیچ ربطی نداره داشتم در مورد جاهایی که بهتر میتونم ...
مری : شما بزار یه مدت از نظارتت بگذره بعد در موررد جاییکه که راحت تر میتونی نظارت کنی صحبت میکنیم !

خنده از صورت او کنار رفت ، گرچه هنوز صورت بزرگ پشت او لبخند کوچکی بر چهره داشت اما لبهای موازی روبرویش هیچ حرکتی نمیکرد .

مری : می‌بینم که خیلی جدی شدی ! کی بود که مدافع امر طنز و اینا بود ؟! فکر میکنی نوشته‌ی طنز بیخود ( ؟! ) ارزششو داشت ؟!
- این که بعضی به جدی نویسی علاقه ای نداشته باشند ، امری طبیعی است اما این کی گفته که طنز نویسی نسبت به جدی نویسی بد تره و سطحش پایین تره ؟
مری : چنین حرفی از ناظر ریدل و همکار بارتی کراوچ فعلی بعیده ! مطمئنم اگر پرسی بود جواب دیگه ای برات داشت !
ب ... :پرسی ترجیح میده خودش رو پای خودش واسته ، چون از وابستگی متنفره ...
گ ... :پرسی ویزلی ، زرت یا فرت ؟ کدومش ؟! پرسی ای که من میشناسم همیشه میگه "من عادت دارم چیزی رو بگم که براش قانون و مدرک وجود نداره" پس منم همین کار رو با قوانین علیه خودش انجام میدم !
مری : به به می‌بینم که با هر دو شخصیتت صحبت میکنی ... خودتم نفهمیدی پرسی رو دوست داری یا میخوای لهش کنی ! ... من بودم از این همه قدرت جادوییم درست استفاده میکردم ... اما تو ؟!!
- مسلماً من از قدرت جادوییم در شوخی و آزار و اذیت استفاده میکنم !

کم‌کم از جای خود برخاست ، اکنون دیگر بر دو پای خود ایستاده بود یا ایستاده بودند ! چارلی کمی خود را به آنها نزدیک کرده بود اما بازهم نمی‌توانست چهره‌های متعدد او را تماشا کند ... برایش سخت بود که باور کند او چنان خشن و سیاه بود . لبخند تمسخر آمیزی که بر صورتش بود نیز آن را نشان می‌داد .

چارلی : فر ممیکنی خیلی سیاهی ؟!! الان با سیاهی ...
- درنده خویی و من با هم برادرند ، من کلاٌ از سیاهی و بدی و نفرین خوشم میاد
چارلی : فکر کنم تنها کسی که میتونه جلوی تو رو بگیره آنیت و رعایت شئونات اسلامی باشه ! ... گرچه من هنوز موندم چطور تو میتونی توی دنیای جادویی با این قیافه تردد کنی و کسی هم بهت گیر نده ؟!! این یه نوع سیاسته ! حتماً نباید سیاست تمسخر یک دین باشه !
- من اجازه تردد دارم ! ... بیا اینم اجازه ام! مشکلی نیست به فعالیتتون ادامه بدید.
چارلی : کی این رو بهت داده ؟!
مری : من فکر نمیکنم اینطوری بشه ازش حرف کشید ...

سپس دستش را در ردایش کرد و شیشه کوچکی را بیرون آورد ، اما مظنون مورد نظر تا آن را دید چوب خود را برداشته و سپری به شکل جگوار را به مکانی نامعلوم فرستاد ، گویی از دوستان خود کمک می‌طلبید ... یا شخصیتهای دیگر خود را خبر میکرد !اما مری که در هنگام صحبتهای چارلی خود را به او نزدیک کرده بود ، به سرعت خود را به او رساند و معجون را در گلویش ریخت ...

کمی سرفه و تهوع و ... اما دیگردیر شده بود ... دیگر زمان توضیح بود ! توضیح همه چیز ...



****************************
1. مثل دفعه قبل از قربانی عزیز میخوایم که ظرف مدت سه روز اعتراف بکنه ، البته زیادم مهم نیست دقیقاً از همی جا شروع کنه ... میتونه هر طور که خواست داستانش رو بگه ( فقط حقیقت )
2. بازم میگم موضوعات مختلفی رو ما از فرد مورد نظر میپرسیم اما آخرین موضوع همیشه اصلی ترینه و این مورد باید حتماً توضیح داده بشه ! اما در موراد دیگه هم میتونه نظرش رو بگه و خودش رو معاف کنه !
3. این پست رو قرار بود چارلی عزیز بزنه منتهی سرش به شدت شلوغ بود ، امیدوارم قربانی بعدی در چنگال ایشون اسیر بشه ...
4. در ضمن از آنیت عزیز هم متشکر که سخت ترین قسمت برنامه ما رو همراهی کرد !

کلیه جملات بُلد شده حقیقت محض بود !


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳۰ ۱۰:۰۳:۰۳

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷
#26

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
بعد از خوردن معجون، حس بهتري داشت، گويي مي توانست حرف هايي را كه قريب به 3 سال، راه گلويش را سد كرده بود را به زبان آورد...

بر خاست، نگاهش عميق بود و مصمم، و بي مهابا در چشمان مري رسوخ مي كرد.


_ باشه... باشه! تو هر چيزي كه خواستي گفتي، حالا نوبت منه! پس خوب گوش كن...


او با صدايي رسا شروع به سخن گفتن كرد، سخنانش سرد و يخ زده بوده...


_ من، آنيتا دامبلدور، اول از همه اعتراف ميكنم كه، اره! من هيچوقت از گريف خوشم نيومده! هيچوقت! زماني كه تازه وارد بودم، از همه جا كنار زده مي شدم. يادمه توي ارتش وايت تورنادو، بي توجه به سوژه ي بقيه، سوژه رو عوض كردن... واقعا از گريف دل زده شدم..._ طوري كه با شناسه ي مك گونگال، جتي 1 پست هم در گريف نزدم_ بعد به خواست دامبلدور _ اسكي_ رفتم به هافلپاف...


نفسي عميق كشيد، حالا حرفهايش تيز و برنده شده بود....



_ من رفتم به هافل پاف! جايي كه سرژ و دامبلدور بودند... 2 قسمت از يك فيلم رو در HCO نوشتم و خيلي خوشحال بودم... هافل سوت و كور بود، گاه وقتي پستي مي خورد چند... اما اخراج شديم... من خيلي سعي ميكردم در هافل فعاليت كنم... جادوگران طناز! يادش بخير! ... اين شد كه من هنوز مايل بودم برگردم به هافل، اما با شناسه ي يكي از دوستام رفتم به تالار خصوصيشون و اونوقت بود كه ديدم، به وجود اون همه زحمتي كه كشيده بودم براي هافل، بقيه پشت سرم از من به عنوان يكي كه نبودش بهتر از وبدنشه ياد كردن! ديگه نمي خواستم لحظه اي هم حتي به هافلپاف برگردم!


برقي در چشمانش درخشيدن گرفت! گويي از موضوعي بسيار خوشحال بود...



_ ريون! جائي كه واقعا دوستش دارم! جائي كه تمام حذبي ها بودند، افرادي كه واقعا از ورودم خوشحال شدم... من در ريون دوباره متولد شدم! ... اذيت كردن كريچ، حذبي بازي، پست هاي خنده دار و صميمانه، كنار شومينه و تبريك گفتن تولدها.... همه و همه كاري كرد كه در ريون شكوفا بشم! باعث شد واقعا پيشرفت كنم!



به ناگاه برگشت و و با چشماني تنگ شده گفت:
_ آيا من يك ريوني واقعي نيستم؟!!

لبخندي زد و دوباره به راه افتاد، اينبار بايد موضوع ديگري را شرح مي داد.


_ من هميشه سعي ميكنم به تازه واردها كمك كنم و پستهاشون رو نقد كنمع كاري كه سرژ و دامبل_ اسكي_ در قبال من انجام دادن! كاري كه باعث شد به موندن و به سطح اونها_ مخصوصا سرژ_ رسيدن، فكر كنم! سرژ، دامبل، حذب و محفل، هيچوقت نميشه فراموششون كرد!



اينبار صدايش را بالا برد، تحكم در صدايش موج مي زد:


_ رول پلينگ با رول زدنها، قدرت رو مشخص ميكنه! رول پلينگ به ناظر يا مدير بودنت كار نداره، فقط قدرت نوشتن و تمرينه كه قطب ها رو به وجود مي ياره! حذبي ها از نظر من واقعا عالي مي نوشتند_ جز موارد بيناموسي _ ، مدير ها هميشه مدير بودند و انصافا اگر پستي مي نوشتندع در حد خيلي خيلي خوب بود_ بارون و كريچر عالي بودند_ ، محفل و مرگخوارها، هميشه بودند پس سايت 4 قطب بود! 4 قطب معقول و جالب! با اين 4 قطب، هميشه سوژه اي بود! كشمكش ميان اين 4 گروه! واقعا جذاب بود! اما وزارت تا جائي كه بودم، هيچوقت نتونست همچين جايگاهي رو بسازه! وزارت بر پايه قدرت خارجي بود، نه توانايي رول و قطب شدن! فقط يادمه اواخر وزارت دراكو، داشت همچين روالي پيش مي رفت كه خب اون قضايا و ...




و حالا آخرين دفاعيه! مبارزه با بيناموسي!



_ از نظر من، بيناموسي نوشتن هنر نيست! هنر اينه كه بدون نوشتن وتيكه هاي اينچنيني، خواننده رو مجاب كني كه پستت رو ادامه بده و بخنده! من نميگم بيناموسي ننويسيم، من ميگم از حيطه ي ادب و اخلاق خارج نشيم! چرا من خودم يادمه توي سو استفاده از اشيا مشنگي، يه سوژه رو بردم به قزوين و كوچه دستغيب، اما در همين حد، نه اينكه گاه وقتي مشاهده ميشه كه برخي افراد پست هايي مي زنن كه قطعا اينطور برداشت ميشه كه اينجا رو با جاي ديگه اي اشتباه گرفتن!



آهي كشيد، گويي اين موضوعات را بارها متذكر شده بود...


_ بيناموسي سبك نيست، در حد يه ادويه خيلي خيلي تنده، نبايد برخي حريم ها شكسته بشه. اين حرف منه.



به وردي، لباسهاي خود را تميز كرد و به مري خيره شد:


_ من هيچوقت با شخص سالازار_ تومي جانسون_ مشكل نداشته و ندارم. اون از دوستان خوب منه. اما .... دوستي ها نمي تونه دليل موجهي براي سرپيچي از قوانين باشه!


لبخندي زد و ضربه ي دوستانه اي به شانه ي مري زد، و به سمت در رفت.


صداي بسته شدن در به گوش رسيد، اما مري و چارلي همچنان حيرت زده بودند.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۷
#25

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
مـاگـل
پیام: 1014
آفلاین
چارلی همراه فردی بسته بندی شده به داخل اتاق آمده ، در را پشت خود بست . بسته ای را که همراه خود به داخل اتاق کشانده بود را به وسط اتاق پرت کرده و خود بر روی تنها صندلی گوشه روشن اتاق نشست .

- امممم ... مممممم ... مممم

صدایی گرفته و خش‌دار از قسمت تاریک به گوش میرسید که چیزی را زیر لب زمزمه میکرد ، با سقوط بسته بر روی زمین ، مری که در سیاهی قرار داشت کمی جلو آمد و با دست چروکیده‌ی خود گونی را که بر روی صورت فرد بسته بندی شده کشیده شد بود را باز کرد .

- تو ... هاعععععععععععععععععععععععع !
مری : انتظار نداشتی که چیز دیگه ای ببینی ؟

چارلی به صورت بهت زده‌ی فرد نگاه میکرد ، گویی چیزی در چشمانش فرو رفته بود که او را آزار می‌داد و مانع از دیدنش می‌شد ، یا شاید نیز دوست نداشت آنچه را که در پیش رو داشت مشاهده کند .

مری : هیچ وقت فکرشو هم نمیکردی روزی به اینجا بیای ... نه ؟!
- من ... من ... یه بار اینجا ...
مری : حرف نزن ، من یه کسی هستم که از لوس بازی های دخترانه حالم بد می شه. ، میدونم اینجا اومدی .. اما این بار برای عذرخواهی از ریموس و چند تا کوچولوی دیگه نکشوندمت اینجا !
- نه ... نه ، تو اینکار رو با یه ریونی نمیکنی ! همه چیزای ریون افشا میشه !
مری : ها ها ها ها ... کسی که چندین بار میخواسته به هافل بره و فقط چون پدرش اونو از رفتن به گریف محروم کرده اومده راون ،هیچ وقت چیز زیادی در مورد ریون نمیدونه ...
- من ... من و گریف ؟!! تالار گریف پر از این تاپیک های خنک هست!!!! من هیچ وقت ...
مری : دروغ !

مری به طرف او حرکت کرد ، هیچ ترحمی در نگاه و صدایش نبود . با هر حرکت مری ، ناشناس بر روی زمین خود را عقب می‌کشید تا خود را از دسترس او دور کند ... اما در همان لحظه به سدی چون پاهای چارلی که خود را به او رسانده بود برخورد کرد .

چارلی : ایجا جای در رفتن نیست ، فکر نکن من پستات رو یادم رفته !
- پست ؟! من پستی نزدم !
چارلی : چرا زدی ! اما تو غلط میکنی دومرتبه پست خوب بزنی و این رنکمو ازم بگیری! ، من نمیزارم !
- من ... من میتونم کمکت کنم که سبکت رو پیدا کنی !
چارلی : تو و چیز یاد دادن به من ؟!! کسی که وزارت رو از اول قبول نداشت ؟! کی بود میگفت وزیر یه بازی بچه گانه بادعواها و لوس بازیهای مختلفه ؟!!
- کمک کردن من چه ربطیه به وزا ...
مری : کسی که مدیرا و حزب و محفل و مرگخوارا رو چهار قطب سایت میدونه وزارت رو اصلاً حساب نمیکنه !

و ادامه داد : چارلی دیگه حرف زدن بسه ! معجون رو بیار !

چارلی دهان فرد مفلوک را باز کرده و قطراتی از معجون را در دهانش ریخت ، اکنون زمان آن رسیده بود تا واقعیت دیگری از او روشن شود ، واقعیتی که ذهن همگان را مشغول کرده بود !

مری : هیچ وقت فکر نمیکردم تو کسی باشی که وقتی از رول زدن کسی بدت میاد همه جوره به پاش بپیچی !
- ...
مری : هر جایی که رولی رو دوست نداشتی به اسم بیناموسی متوقفش کردی ! راستش رو بگو ! واقعاً با بیناموسی مشکل داری یا با ...
- من فقط میخواستم بگم این پست بدجوری ناجوره!
مری : فقط این پست ؟!!
- هر کسی عقاید خودش رو داره و نباید به خاطر حرفی که میزنه بهش بپری! همونجور که بیل قدرت ویرایش داره !
مری : دیگه کافیه ! آمادگی دفاع از خودت رو داشتی بمب اتم !!! ، چی شد که ... دیگه خسته شدم ! یه کلمه میگم و تو همه چیز رو میگی ! همه چیز در مورد مبارزه با بیناموسی و یا مبارزه با فردی خاص ... سالازار !


************************

فرد مورد بازجویی که بود ؟!!
پ.ن 1 : با فرد پست زننده هماهنگ شده ، خودتون رو وسط نندازین که این پست خطاب به من نوشته شده !
پ.ن 2 : توضیح میتونه در مورد همه موضوعات باشه ، اما موضوع آخر بیشتر مد نظره ! و اینکه مهلت از زمان این پست به مدت سه روز هست وگرنه برگه اعترافاتتون رو ما خودمون برای جامعه جادوگری میخونیم !
پ . 3 : رول به صورت اول شخص و به صورت خاطره هم میتونه باشه !

کلیه جملات بُلد شده واقعیت محض است !


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۷
#24

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
مـاگـل
پیام: 1014
آفلاین
چارلی در گوشه ای از اتاق ایستاده بود ، فنجان کوچکی را در دست داشت ، فنجانی که لبالب گشته بود و حتی در بعضی مواقع سرریز ...

کمی آن را تکان داد ، قطره ای از محتویات آن بر روی سنگ کف اتاق فرود آمد ناگهان سفیدی آن تبدیل به سیاهی گشت ، گویی سنگ نیز در برابر قطرات طاقت ایستایی نداشت .

اتاق تاریک بود اما در نیمه سیاه آن سایه‌ی دیگری حرکت می‌کرد ، گویی سیاهی اتاق همراه با او در حرکت بود ، نوری که بر اتاق سایه افکنده بود بر زمین فرود آمده ، منعکس می‌شد . تنها منبع نوری اتاق همین بود !

نور برخاسته از زمین گواه افرادی بود که در آنجا حضور پیدا میکردند ، زمینی که لحظاتی بعد بر روی آن میخزیدند پاک تر از بقیه اتاق بود ، زمینی که نیمه سیاه و تاریک خود را که از افراد آنجا گرفته بود پنهان کرده بود .

- نفر بعدی کیه چارلی ؟!! من امروز زیاد وقت ندارم ... ببین اگر کسی نیست امروز بریم ... فردا دوباره ادامه می‌دیم ...


چارلی به طرف در حرکت کرد ، با ضربه ای اندک آن را گشود اما در راهروی طویل و تاریک نیز اثری از جنبنده‌ای نبود ، گویی تقاضای همکارش به وقوع پیوسته بود . پس برگشته و رو به قسمت سیاه اتاق سری تکان داد ...

- میدونستم ، مثل همیشه عصر نشده باید بریم ، کمتر کسی جرات داره خودش بیاد اینجا ، مراجعین خیلی کم شدن ...
چارلی : من با وزیر صحبت کردم ، قرار شد جامون رو توی وزارت عوض کنه !
- یعنی چی ؟ قراره چکار کنه ؟
چارلی : یه دفتر با همین مشخصات دققاً کار دفتر آسپ داره شکل میگیره و من فکر میکنم باید به آنجا نقل مکان کنیم .

ناشناس کمی جلوتر آمد ، اما باز هم در تاریکی قرار داشت ، هنوز دیده نمی‌شد ، اما دستش را در بازتاب نور زمین دراز کرد و گفت :

- معجون رو بده به من ... اگر به آنجا بریم باید افراد بیشتری رو به اتاق خودمون بکشیم ...

چارلی کمی جلو رفت و معجون را در دستان چروکیده او قرار داشت ، اندکی سر خود را بالا گرفت اما تا نگاهش بر چهره ناشناس افتاد سریع آن را دزدید و بر زمین دوخت ، با اینکه سالها در کنار او کار کرده بود اما همیشه سعی میکرد او را جزیی از سیاهی اتاق به حساب آورد ، جایی که همیشه وجودش در آنجا احساس می‌شد .

چارلی : چطور میخوای اینکار رو بکنی ؟

مری کامل در بازتاب نور قرار گرفت ، صورتش ، همان چیزی که چارلی از آن وحشت داشت ، پدیدار گشت . صورتی که در یک طرف سوخته و از بین رفته بود و در طرف دیگر چروک و بی احساس بنظر میرسید ، صحنه ای منزجر کننده بوجود آورده بود .

اگر ماسکی که بر روی چشمان و پیشنانیش قرار داده بود ، بدیهای آن را نمیپوشاند قطعاً کسی توان نگاه در صورتش را نداشت ف چه برسد به نگاه در چشمان نافذش ! برای همین بود که تا معجون را در دست میگرفت قربانی به سخن می‌آمد ، حتی قبل از خوردن معجون !

مری : از الان به بعد دیگه نمی‌ایستم تا کسی بخواد خودش به دفتر ما پا بزاره !

سپس فنجان را بالاگرفته و ادامه داد :

- از امروز این معجون هر ثانیه ممکنه در دهان کسی ریخته بشه ، حتی اگر خودش نخواد به زور و با ترفندهای مختلف معجون رو بهش میخورونیم ... و بعد باید واقعیت رو نسبت به آن چیزی که ازش میخوایم بگه !

از امروز همه باید مراقب باشن ! شاید قربانی اول تو باشی !

پ . ن 1 : کلیه پستها از روند قبلی تاپیک پیروی میکنه ! ( اول شخص و واقعیت )
پ . ن 2 : هر فردی که دعوت میشه ، اگر سکوت کنه ممکنه هر تعبیری از سکوتش بشه ، که ما تعبیر خودمون رو مد نظر قرار میدیم ! پس بهتره بیاد و خودش اعتراف کنه !
پ . 3 :این پست برای معرفی روند جدید تاپیک و واقعیت محض بود !


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷
#23

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 993
آفلاین
اهم اهم

ـمن خودم اومدم اعتراف کنم...
ـ بريزيد سرش... حمله!

سارا :

ملت وزارتی به علت کمبود نفر برای اعتراف گرفتن با ديدن سارا به شوق اومده با دستانی انباشته از شيشه های معجون راستی به سوی او حمله ور شدند...

سارا : بياييد..بياييد که براتون يه اعتراف باحال دارم... کف مي کنيد... کيف می کنيد!

قلپ قلپ قلپ

سارا : اينو نمی داديد هم می گفتم خودم ها...

ملت : بگو بگو!

سارا يه صدايی صاف می کنه و می گه :
ـ من با تمام شجاعت و با وجود خطراتی که گفتن اين موضوع در پيش داره ولی برای تنوع و اينا اعلام می کنم که

من دولوروس آمبريج سابق بودم...

آره همونی که می گفتيد اين چه باحال ايفای نقش می کنه... همونی که کلی بچه های هافل رو اذيت کرد... همونی که دست از سر عله هم نداشت...

آخ ولی خيلی حيف شد... می خواستم اين ولدی رو هم بزارم سر کار ... ولی وقت فعاليت نشد... وگرنه خوب می رفت سر کار...

آره خلاصه... خيلی حال کرديم... حالا بگيد ببينم من قشنگ تر ايفای نقش می کردم يا اين ليلی اوانز بوقی؟ نمی دونم چرا اين اوانزا به اين شناسه علاقه دارن!

آبجی جون مخلصيم...

راستی نامردا چرا شناسمو گرفتين؟ بدون هماهنگی بود. من قبول ندارم!

آره ديگه همين... ما تسليميم...

آنتونين ديدی آمبريج پرسی نيست؟

هعععی...آره سارا یادش بخیر! خیلی خوب ایفای نقش می کردی! منم اون موقع تازه عضو هافل شده بودم خون پاترها تو وجودم فوران می کرد همش کل کل می کردیم توی هماهنگی هافل! یکی من یکی تو یکی مرلین بعدش دنیس میومد به همه اخطار میداد! دوباره یکی من یکی تو یکی مرلین و اخطار دنیس! آر پی جی رو توی هافل زنده کردیم! هیچوقت یادم نمیره! دوران خوبی بود!



ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۱۳:۵۱:۱۵


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
#22

كلاه گروه بندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۶ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۲۵ سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۹
از گنجه ي خاك گرفته دامبلدور
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 42
آفلاین
دسيسه كثيفي بود .. من نمي خواستم وارد اين بازي بشم .
اغفال كردن يه پسر بچه 11 ساله قلب ادمو به درد مياره و من دقيقا مرتكب همين جنايت شدم .. ژوهاهاهاها

نميدونم .. نميدونم اولين بار كي اين فكر شيطاني به ذهنم رسيد كه خودمو با كلاه وزارت عوض كنم ، شايد وقتي مغز ال سو پاترو لمس كردم و فهميدم اين همون كسيه كه ميتونم روش سوار شم.

فكر ميكردم حالا كه مالك جسم اون شدم ميتونم با ذكاوت بالام به همه جا برسم .. اما مدتي بعد از اينكه به هدفم رسيدم فهميدم فقط دارم خرابكاري ميكنم.

اونو ملامت نكنيد ...
تقصير من بود ...
عذاب وجدان دارم ...


ویرایش شده توسط كلاه گروه بندی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۱۳:۵۸:۲۲

. A word is enough to the wise

|||


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۰:۰۳ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
#21

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۱۷ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
از fozool sanj
گروه:
مـاگـل
پیام: 280
آفلاین
نه. نمیگم جون مادرت ولم کن.
دیگه دیر شده فراز
میدونی ما کی هستیم؟ نکیر و منکر
باشه هرچی بخواین میگم. منو اذیت نکنین فقط.
فعلا فقط این معجونو بخور
باشه.. باشه
قلپ..قلپ..قلپ..
حالا بگو تو سایت چی کار میکنی ؟
من فقط میخوام تعداد پستام به این ایگوره ارزشی برسه!!!
نکیر منکر: بیخیال. آخه چرا؟
چون خیلی باشه 1 سشله اومده تو سایت ولی من الان 3 ساله تو سایتم.
نکیر منکر:حالا بگو ببینیم چرا انقدر به سایت سر میزنی؟
میخوام بدونم میتینگ کیه فقط همین
نکیر منکر:آیا دوستی تو سایت داری؟
آره خوب من با همه ریفیقم. مخصوصا داداشه گلم کالین.
نکیر منکر: نه بابا خنگه منظورمون دووست دختره؟
ها؟ اییی که گفتی یعنی چه؟
نکیر منکر: چکش
ها! فهمیدم. بله دارم خوبشم دارم.
نکیر منکر: اسمش چیه؟
خانومه (بیییییییپ.. سانسووور شد) هستش
نکیر منکر: دیگه از کی بدت میاد؟ :bat:
دوست دارم این یارو ایگور رو بکشم.(چکش)
نکیر منکر: غلط میکنی!!!
حالا میبریمت جهنم. دیمنتورارو خبر کنین
********************************************
ییهو از خواب پریدمو
***********
برو بچس همش دروغ بود. شربت آنتی حقیقت خوردم
اگه میخواین میفروشم

من شدیدا تکذیب میکنم!من 3 سال عضو سایتم!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۰:۲۴:۱۹

همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای بد به سرت میزنه.
همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای خوب از سرت پر میزنه


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۶
#20

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
دو دست بزرگ بازو های من را محکم گرفته بودند و من را به طرف اتاقی میکشیدند.من با تمام مجود تقلا میکردم و میخواستم از انجا فرار کنم.میدانستم در ان اتاق سرنوشت شومی در انتظار من است.
در باز شد و من را به درون اتاق بردند
در جلوی من مردی با لباسهایی سیاه و نقابی بر روی صورتش بود.
به صدایی که قدرتش را بر من نشان میداد گفت:
-بلاخره نوبت تو هم شد تئودور!
و با صدایی وحشتناک به دو دستیارش دستور داد.
-معجونو بهش بدین.
هر چقدر تقلا کردم نتوانستم کاری کنم معجون وارد دهانم شد و بعد از ان وارد حلقمچقدر معجون تلخی بود از تمامی لحظه ها و احساسات و طعم ها در زندگیم تلخ تر بود اما چاره ای نداشتم معجون دیگر در وجودم رخنه کرده بود.
-اعتراف کن به همه کارهایت.
-من با شناسه تئودور نات هیچ گاه ارزشی بازی نخواستم بکنم به جز چتر باکس!
-یعنی هیچ وقت ارزشی نشدی؟
-چرا من یه شناسه ساختم با نام حیف نون که با اون میخواستم فعالیت ارزشی کنم البته نه از نوع فرگوسیش!
-چی کار میخواستی بکنی؟
-میخواستم برم ریون و یکی از اعضای حذب بشم!و تو کل سایت شناخته بشم و همش رول های طنز بزنم حتی در انجمن های اسرار هم طنز مینوشتم و دیری نپایید که کریچر من رو بلاک کرد!!!همش تو 2 روز فعالیتم حدود 30 پست زدم.
-با این شناست چی؟
-با این من فقط خواستم که یه شخصیت مثبت باشم نه منفی !هر چند همیشه وقتی تو مقالات نظر دادم خیلی کم پیش اومده مقاله رو بخونم و فقط با نگاه کردن به نظرات دیگران نظر میدادم.
-با اخبار هم همین کارو کردی؟
-نه اخبار رو همش رو خوندم و بعد نظر دادم.
-به خاطر چی این کارارو میکردی؟
-به خاطر تعداد پست هام.اخه 2 دلیل داشت یکیش که خب این که پست زیاد داشته باشی کلاس داره و دومیش هم این بود که با یکی از برو بچ جادوگران سیر پست کلاس بازار بود که اون از من 100 تا پست جلو بود اما حالا من 2 برار اون پست دارم.
-دیگه چه کارهایی واسه شهرتت کردی؟
-من خب وقتی دیدم مشهور نمیشم رفتم و تو امضام عکس مونالیزا رو گذاشتم که تاثیر خوبی داشت.
-کدوم قسمتهای سایت بیشتر هستی؟
-کمن که بیشتر با چتر باکس حال میکنم و بعدشم با رولهایی که تو حذب میخوره.اخه بیشتر بی ناموسی داره!من با پستهای بی ناموسی کمی بیشتر از باقی پستها حال میکنم.البته فقط پست طنز رو دوس دارم .و واسه همین تقریبا خیلی از پستهای سرژ رو خوندم.
-دیگه چه طرحایی تو سرت داری؟
-من میخوام شناسمو عوض کنم و بشم فنریر گری بک.که شاید برم تو ریون البته شایدم تو اسلی بمونم.
-واسه چی گری بک؟
-اخه شناسش طوریه که میشه باهاش خیلی بی ناموسی بازی در اورد و میخوام تلافی حیف نونم رو با این فنریر جبران کنم!
-خب دیگه حرفی نداری؟
میخواستم بدونم چرا این معجون اینقدر تلخه؟
-اخه حقیقت تلخه!!
و بعد از هوش رفتم!
-------------------------------
از تمامی دوستان بابت همه چی معذرت

مااااا!یعنی اون شخصیت ارزشی تو بودی؟چقدر تو دلم بهت فحش داده بودم !!!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۰ ۲۱:۰۳:۴۱

گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
#19

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
مـاگـل
پیام: 182
آفلاین
بايد يه اعترافي بكنم!!!! ديگه به اينجام رسيده!!!
اون.... راستش!!! اون كليپ 8 ثانيه اي كه تو سايته ... من نمي خواستم!... من فقط مي خواستم عكس بگيرم!!!
دستم خورد بهش! ... من...
آره من فيلمبردار اون كليپ ام!!!!



Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۴:۵۸ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۵
#18

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
مـاگـل
پیام: 418
آفلاین
من با شناسه ی بیل ویزلی مشکل دارم(با فریاد)
بزرگترین اعتراف عمرم بود.
کلا نمیدونم چرا از این شناسه خوشم نمیاد.شاید بر میگرده به عقده های دوران کودکی.اخه یه دفعه همسایه دیوار به دیوارمون ،برای ترساندن من،با بیل به دنبالم افتاد

اعتراف میکنم که خز ترین شناسه ی سایت از نظر بنده،شناسه ی- ارباب لرد ولدمورت کبیر -بوده.در این شناسه ،سه واژه ی ارباب،لرد و کبیر در کنار هم آمده اند .

در خز کردن متخصص هستم و منتظر سوژه ام .بزرگترین سوژه ای که خز کردم،ماجراهای اجاس بود.

دلبستگی بنده به ارزشی بازی و فرندشپ در چتر باکس از دلبستگی اعضا نسبت به هم بیشتره.گاها شفاف سازی هایی نیز در این محل انجام میدهم که البته از چشمان تیز بین بعضی ها دور نمیماند.

همیشه حسود بوده ام و حسود نیز میمانم.البته سعی میکنم که این حسادت موجب پیشرفت نوشته هایم بشه.

بعضی اوقات با دوستان شوخی هایی کرده ام که بسیار بد بوده و شاید خودم هم تحمل اینچنین شوخی ها رو نداشته باشم.

دوست دارم که بهتر از گذشته بنویسم


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.