هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۶

توبیاس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۳ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸
از بن‌بست اسپینر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
مسابقه اسلیترین و راونکلاو


روز بود و خورشید به روشنی میدرخشید. ابری در آسمان دیده نمی شد و آسمان صاف و آبی رنگ بود. ولی بااین وجود قدرت گرمای خورشید از توده هوای سرد کمتر بود.
بازیکنان اسلیترین چند ساعت قبل از شروع بازی ،زمانی که حتی یک نفر هم در استادیوم نبود، شنل های سبز رنگ را پوشیده و به یکی از رختکن ها رفته بودند و با هم درمورد صحبت میکردند. ناگهان اینیگو ایماگو از صندلی اش برخاست و رو به مونتاگ گفت:
- آناكين ، تو مطمئنی که با مهاجم ها هماهنگ شدی ؟
مونتاگ باحرکت سر تایید کرد ولی آثار اضطراب در چهراش نمایان بود. بارتی کراوچ که با دیدن مونتاگ مضطرب و نگران به خنده افتاده بود، گفت:
- اینیگو ، بهتره یک بار دیگه وظایفمون رو مرور کنیم.


حدود 30 دقیقه بعد

اینیگو:
- همه متوجه شدند؟ ما اگه شروع فصل رو با پیروزی شروع نکنیم، ضربه ی مهلکی خواهیم خورد. حالا همه به سمت زمین می ریم.
همه یکصدا گفتند:
- کوییدیچ اسلیترین همیشه از بازی قبل چابک تر، زیرک تر، قوی تر خواهد بود.
همه به زمین رفتند، اما بارتی با علامت اینیگو درون رختکن ماند.
اینیگو تحسین کنان گفت:
- امروز تو و فنگ نتیجه رو تعیین می کنید، سوروس دروازه بان مطمئنی هست ولی اون ها هم دفاع های خیلی خوبی دارند، پس هرتیمی که اسنیچ رو بگیره، برنده میشه میدونم که خودت هم به این نکته یقین داری. از پس اون سگ براومدن کار مشکلیه،چون دائما بهت چسبيده و با پارس كردن هاش مزاحمته، ولی تو بهترین بازیکن اسلیترین هستی، حتما موفق میشی، همین که امتیاز بگیریم، توبياس یا مونتاگ به کمکت میان....


در زمین کوییدیچ

به جز پروفسور دامبلدور هیچ کس در قلعه نمانده بود. همه ی استاد ها، تک تک شاگردان و حتی آرگوس فلیچ هم برای تماشای بازی آمده بودند.
بازیکنان دو تیم در مکان های مخصوص به خود قرار گرفتند. ایماگو و چانگ، کاپیتان های دو تیم، با فرمان مادام هوچ به سوی یک دیگر رفتند و دست یک دیگر را با خشونت فشردند و خط و نشانی کشیدند!!!

مادام هوچ به آرامی گفت:
- ز همه ی شما یک بازی جوانمردانه میخواهیم....
سپس با سوت وی توپ ها از صندوق جدا شده و به حرکت در آمدند.
لی جردن، گزارش گر بازی، بلا فاصله فریاد زد:
- برای تیم آبی پوش راونکلاو، اسکاور، چانگ، کرنلیوس آگریپا، هکتور، وينكي، گابریل دلاکور و جستجوگرشون فنگ بازی میکنند. برای تیم همیشه سبزپوش اسلیترین هم سوروس اسنيپ، سامانتا ولدمورت، آميكوس كرو، اينيگو ايماگو، توبياس اسنيپ،آناكين مونتاگ و جستجوگرشون بارتی كراوچ بازی میکنند. گابریل دلاکور کوافل رو در دست داره، به سمت دروازه اسلیترین و اسنیپ میره، امیدوارم موفق بشه. که نه، کرو بدون استفاده از بلاجر، کوافل رو بدست میاره و به یکی از مهاجمان تیمش یعنی توبياس اسنيپ میده . اسنيپ کوافل رو به آناكين مونتاگ میده، چه قدرتی... مونتاگ با یه اثر خیلی کوچیک کوافل رو به توبياس برمیگردونه و 10 امتیاز برای اسلیترین. واقعا همه رو غافلگیر کردند.

درسمت دیگر میدان کوییدیچ هاگوارتز، دو جستجو گر از همان لحظه اول باهم درگیر بودند. درواقع فنگ درپی اسنیچ نبود فقط بارتی کراوچ را دنبال میکرد.
صدای جردن دوباره در ورزشگاه طنین انداز شد:
- بله، راونکلاو هم گل میزنه... ولی هنوز 30 به 10 برای اسلیترینه.

صدای اعتراض تماشاگران سبزپوش به گوش رسید.
بارتی کراوچ با خود فکر کرد اگر نتواند اسنیچ را بدست آورد، این جمعیت را مایوس خواهد کرد؟
درهمین فکر ها بود که مونتاگ وی را به خود آورد، بارتی با سرعت سرسام آوری برگشت و به سوی فنگ رفت، تمرکز خودش را از دست داده بود، حرفهای تحسین آمیز اینیگو رو به یاد آورد، اگر این توپ را بدست نمی آورد باید با قهرمانی خداحافظی می کردند...
جلوی جاروی بارتی با جاروی فنگ برخورد کرد و هردو منحرف شدند،فنگ بلند بلند پارس ميكرد، بارتی فورا به سمت اسنیچ بازگشت، هنوز توپ طلائی را لمس نکرده بود که دوباره صدای گزارشگر را شنید:
- عجب موقعیتی رو میگیره این سوروس اسنیپ، حالا به یه پرتاب بلند توپ رو به ایماگو میده..
بارتی توپ طلائی را رها کرد.
- گل چهارم توسط اینیگو ایماگو زده میشه ...
بارتی به سمت اسنیچ خیز برداشت، مونتاگ را دید که میخواست جلوتر از فنگ توپ طلائی را بگیرد، فنگ که گیج شده بود و مدام پارس ميكرد تنها کاری را که از دستش بر می آمد را انجام داد، با یک تنه ی سبك اما با پارس هايي ترسناك مونتاگ را منحرف کرد. حالا نوبت کراوچ بود، جارویش را سریع تر کرد و ثانیه ای نگذشته بود که توپ طلائی را در دست خود احساس کرد.
فریاد زد:
- ما بردیم.
مادام هوچ که به سوی صدا برگشته بود، گفت:
- بله، 190 به 10، اسلیترین برنده ست.

همه ی اسلیترین ها بجز مونتاگ ِ مصدوم شادی کنان به سمت بارتی آمدند، و درحالی که به او آفرین می گفتند، هاله های سبزرنگی را که در میدان به وجود آمده بود، تماشا می کردند .


[img align=left]http://snape.persiangig.com/other/1903271_5924129.


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۶

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
مسابقه اسليترين با راونكلاو

خورشيد خودش را هويدا ساخته بود و با تابشش اثرات برف را از ميان برده بود. كم كم بعد از مدت ها بارش سنگين برف تمام اجزاي طبيعت دست در دست هم گذاشته بودند تا هاگوارتز سفيدپوش را به رنگ و شكوه سابقش بازگردانند. دانش آموزان هاگوارتز دسته دسته از سرسراي اصلي بعد از صرف صبحانه به سوي ورزشگاه كوييديچ گام بر مي داشتند، و اين آرگس فيلچ بود كه هنگام خروجشان از درب نگاه هاي معني داري به آنها ميكرد. گويي انتظار قدرداني از سوي آنها به جهت ايجاد راهي مناسب از ميان برف ها را داشت. كمي جلوتر از آنجا، در نزديكي ورودي ورزشگاه كوييديچ هاگوارتز، پروفسور مك گونگال بود كه با شنل زمستاني سبز رنگش در حالي كه به شدت مي لرزيد مشغول صحبت با مادام هوچ سر حال بود:
- اه..مينروا..تو به اين هوا ميگي سرد؟! اصلا اثري از ابر به چشم ميخوره؟ اون وقت تو پيشگويي اون تريلاني رو باور ميكني؟!
و هوچ، كلاه عجيب مستطيل شكل آبي اش را بر سر كرد و منتظر جوابش شد، مك گونگال در حاليكه به جمعيت دانش آموزان كه در حال نزديك شدن به آنها بودند نظاره ميكرد با مكس گقت:
- نه، خودت ميدوني ما هيچ كدوم حرفاي تريلاني رو قبول نداريم.. اما اگر اسير همون كولاكي كه گفت بشين چي؟ كولاك طي مدت يك دقيقه! فايده نداره...ديگه اومدن..خودت ميدوني...
و با اخمي عميق راهش را به سوي قلعه پيش گرفت و با سرعت از كنار جمعيت دانش آموزان گذشت.

رختكن اسليترين

- اي بابا، معلوم هست چيكار مي كنيد؟ بس كنيد ديگه !!!
اين صداي سامانتا بود كه با عصبانيت بر سر كاپيتان و مهاجم راست تيمشون فرياد زد، در آن جمع اينيگو ايماگو مشغول درگيري فيزيكي با آناكين مونتاگ به جهت اختلافاتي بود و سايرين هم نظاره گر! سامانتا بود كه با فريادش سكوت را به رختكن آورد.
اينيگو با خشم يقه پيراهن سياه رنگ مونتاگ را رها كرد و او را به عقب هل داد، سپس رو به سامانتا گفت:
- خودت ببين ديگه! وقتي اين نميخواد به دستورات من عمل كنه، انتظار داري چيكارش كنم؟ها؟!
سامانتا سرزنش كنان گفت:
- ميدوني چيه؟! تو اصلا برد تيم برات اهميت نداره، درك نميكني كه الان بازي داريم!
اينيگو با خشم يقه پيراهن و شنل سبزرنگ كوييديچ را به شدت كشيد و آن را جلوي سامانتا پرت كرد و گفت:
- اگر واسه من مهم نبود، اينكارو ميكردم، حالا اينكارو ميكنم تا ببينم چه جوري مي بريد...
و به سرعت شنل سياهش را از روي نيمكت چوبي برداشت و بر تن كرد، و با گام هاي بلندي از رختكن خارج شد. تمام بازيكنان اسليترين به غير از مونتاگ كه وانمود ميكرد مشغول وارسي جارويش است، به دور سامانتا حلقه زدند:
- اين چه حرفي بود زدي سامانتا..ديدي چي شد..
- ما الان چيكار كنيم...
- همش تقصير توئه...
- اه...ساكت ديگه...باشه خب..خودم ميارمش...
سپس جمع بازيكنان اطرافش را كنار زد و به مونتاگ اشاره كرد:
- هي..آناكين.. باعثش تويي! بد مي بيني اگه بخواي وسط بازي هم از اينكارا كني..اون كاپيتانه...
مونتاگ پوزخند كوتاهي زد، سامانتا به سوي بقيه بازيكنان برگشت و گفت:
- خبي آماده شيد، در اصلي باز شد به داخل زمين پرواز كنيد...من اينيگو رو ميارم...


اسليترين – روانكلاو

صداي لي جردن گزارشگر در ورزشگاه طنين انداخت:
- بله، تماشاگران عزيز، هاگوارتزي هاي گرامي، همونطور كه به وضوح آشكاره يك..نه..دو بازيكن از اسليتريني ها كم هستند و اين موضوع خشم مادام هوچ را بر انگيخته اوه..ببخشيد مادام..گويا اشاره مي كنند خشمگين نيستند..اوه..اونجارو نگاه كنيد دو بازيكن اسليتريني ها ميان! اينيگو ايماگو كاپيتانشون و سامانتا ولدمورت دفاعشون..چه سرعتي داره اين مادام هوچ..توپ ها از صندوقچه رها ميشن..بازي شروع ميشه..وينكي از راون..كوافل رو تصاحب ميكنه، به راحتي از توبياس اسنيپ با يك دريبل از جناح راست عبور ميكنه.در مقابل .اوه..چه شانسي آورد..بلاجر آميكوس كرو از نيم متري صورتش گذشت..بله..همين باعث شد تعادلش به هم بخوره..كوافل از دستش رها ميشه، مونتاگ اونو تصاحب كرده، گابريل دلاكور مياد جلوش كه ايجاد مزاحمت كنه..اوه يه برخورد- دلاكور بدجوري منحرف شد..نزديك بود سقوط كنه.. چو چانگ..واووو..آگريپا هم اضافه ميشه، شدن سه نفر! وينكي اومد..يعني مونتاگ از اين سه نفر عبور ميكنه.چقدر زيبا!!! چوچانگ با ضربه بلاجر دقيقا كوافل رو هدف ميگيره، كوافل رها ميشه، وينكي ميگيره، اما قبل از اينكه توبياس بهش نزديك بشه يه پاس براي هكتور ميندازه...يه ضد حمله است.. فقط سامانتا ..بله..به راحتي هكتور از بالاي سرش عبور ميكنه، فقط اسنيپ رو پيش رو داره، اسنيپ! هكتور شوت ميزنه..يه دفع ناقص از اسنيپ و گل گل !

توپ به قدري محكم شوت شد كه در دفع ناقس اسنيپ، از دستانش رها و از حلقه سوم عبور كرد و تبديل به گل شد. اينيگو ايماگو به سوي زمين خودشان پرواز تندي كرد و بر سر اسنيپ فريادي كشيد و نكاتي در گوشي به مدافعين گوشزد كرد و نگاه مرگباري به مونتاگ انداخت.

راون 10- اسلي 0

- ايماگو..بازي رو شروع ميكنه..خودش كوافل رو در اختيار داره..دلاكور جلويش ظاهر ميشه اما تا به خودش مياد ايماگو از بقلش عبور ميكنه..سد محكم دفاعي متشكل از چوچانگ،آگريپا،وينكي و هكتور در جلوي ايماگو هستند.. ايماگو..سرعتشو كم ميكنه..خداي من! اينا ديگه كي هستن! پشت سر ايماگو..اوه.. مدافعين اسليترين!..بلاجر رو پرتاب مي كنند..واي خداي من..يك بازي ناجوانمردانه را ديديم..خطايي هم در كار نيست انگار...چهار مصدوم براي راونكلاو.. ايماگو..حالا در مقابلش فقط اسكاوره..واي نه..اسكاور موش غول پيكر شده به راحتي با تنه ايماگو منحرف ميشه، حلقه ها هم خاليه خالي! گل! گل براي اسليترين!
اسلي 10- راون 10

- خب بله مادام هوچ اشاره مي كنند كه بازي تمام است..و اين بارتي كراوچه كه اسنيچ رو در دهن پروفسور فيلت ويك در ميان تماشاگران جستجو كرده و تصاحبش كرده..اونجا رو ببينيد..فنگ..سگ دوست داشتني راونكلاوي ها در ميان موهاي پروفسور مك گونگال اسنيچ رو مثلا جستجو ميكنه...اسليترين برنده است !



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
مسابقه ی اسلایترین و راون
بچه ها دسته دسته برای تماشای مسابقه ی راونکلاو و اسلایترین به ورزشگاه می رفتند ، که پیش بینی می شد بازیه جذاب و درگیرانه ای باشه ، هوا مه آلود و سرمای هوا خیلی اذیت کننده نبود ، این همون هواییه که مردم بریتانیا بهش عادت دارن . در کل همه چیز برای یه بازی خوب مهیا بود.

گوشه ای در تالار اسلایترین


جایی در گوشه ی تالار اسلایترین کاپیتان اینیگو با چهره ای مصمم مشغول توصیه کردن به افراد تیمش بود :

_همتون می دونید که بازیه اول خیلی مهم و حیاتیه پس من ازتون یه نمایش عالی می خوام.
سورس ازت میخوام دروازه رو بسته نگه داری و شما دوتا سامانتا و کرو به هر نحوی هست از رد شدن مهاجمین جلوگیری کنید ، توبياس و آناكين شما باید مدام با من و خودتون پاسکاری کنید تا به دروازه برسیم
این یه راه خوب برای دور زدن مدافعینه و تو بارتی دیگه خودت میدونی چیکار باید بکنی تو از فنگ سریع تری پس سعی کن سریع بازیو تمو کنی. دیگه بریم رختکن که خیلی دیر شد.

رختکن اسلایترین

بچه ها لبلساشونو می پوشن و آماده می شن برای بازی ، قبل ورود به زمین اینيگو توصیه های مهم رو دوباره به همه یادآوری میکنه ، صدای تشویق طرفداران دو تیمه که باعث روحیه گرفتن بچه ها میشه. قبل ورود به زمین دستاشونو روی هم میگذارن و میگن برای پیروزیه اسلایترین.

زمین مبارزه

جایگاه هاکاملا پر شده بودند یک طرف راون کلاوی ها که طبق معمول لباس های آبی رنگشونو پوشیده بودند و
سمت دیگه اسلایترینی های سبز پوش که با آرایش خاصی آرم زیبای اسلایترینو با اون مار نقره ایش تشکیل داده بودند. دو تیم با جارو هاشون وارد زمین می شن ، خیلی آروم وارد زمین می شن و دیگه صدای جردنه که طنین انداز میشه :
به همه شما از جمله اساتید محترم و رئیس گروه های چهار گانه هاگوارتز و دانش آموزان عزیز که برای دیدن اولین مسابقه ی کوییدیچ هاگوارتزاینجایید خوش آمد میگم ، بزارید اسامی بازیکنان دو تیم رو معرفی کنم.


برای اسلایترین:اسنیپ درو ازه بانه ، مدافعین سامانتا ولدمورت و کرو هستند و مهاجمین سرعتی اسلایترینی ها اینیگو ، توبياس و مونتاگ ومامور گرفتن اسنیچ هم بارتی کراوچه. کاپیتان هم اینیگو.

خب برای راون هم اسکاور تو دروازس ، چو و آگریپا هم مدافع ، مهاجمان وينكي،هکتور و دلاکور و جستجوگر فنگ هست. کاپیتان هم چو چانگه.



بازیکنان دو تیم در جاهای خودشون قرار میگیرن و مادام هوچ از کاپیتان ها می خواد با هم دست بدن و همون توصیه ی همیشگی جوانمردانه بازی کردنو بهشون میکنه.
_ همه آماده هستن؟ خب دیگه با سوت بازی شروع میشه.
سوت به صدا در میاد و بلا فاصله راونی ها توسط هکتور صاحب تو پ شدن اما نه مونتاگ با قدرت بدنی بالاش میاد و کوافلو از چنگ هکتور در میاره ، چه پاسکاریه قشنگی اسلایترین داره به سرعت به دروازه میرسه
مدافعین جا موندن و کاری انجام نمیدن حالا اسکاور با اینگو تک به تکه و گل،گل برای اسلای چه گل قشنگی .

مهاجمین به سرعت بعد اون ضد حمله ی طوفانی به زمین خودشون بر میگردن و جا گیری میکنن.
اينيگو: کارت عالی بود مونتاگ...


کمی بالاتر

گراوپ و بارتی ثابت ایستادن ودنبال اسنیچ هستن ، بارتی با خودش میگفت : تو این هوای مه آلود پیدا کردن اسنیچ خیلی سخته.
ناگهان برقی در چشم های بارتی زده شد و اون به سمت زمین شیرجه زد ، فنگ هم پارسي كرد و هم به تقلید از اون این کارو کرد ، اون سعی داشت بارتیو منحرف کنه اما هردوشون اسنیچو گم کردن و دوباره اوج گرفتن در همین لحظه بود که : گل دوم برای اسلای ، مونتاگ با برعکس شدن روی جاروش از مدافعین رد میشه و توپو گل میکنه. چه ابتکاره جالبی ، همچین حرکتایی رو تو لیگ بریتانیا هم کم می شه دید ، فوق العاده بود.

اما بارتی متوجه اسنیچ ،کنار دروازه راون می شه و به سمتش شیرجه میزنه فنگ دوباره تقلید میکنه و می خواد بارتیو از رو جارو سرنگون کنه اما بارتی با سرعت عملی که داره اونو به راحتی جا میذاره بعد از دو دور چرخیدن دور زمین اسنیچ دوباره گم میشه.

گل گل بلاجر مدافعین کار زیادی بر نمی اد و دلاکور به سختی موفق می شه کوافلو گل کنه همکاریه وينكي و هکتور رو هم نباید فراموش کرد با کمک اونا بود که گل دلاکور و راون به ثمر نشست، اما هنوز اسلایترین جلو تره ، گل زدن به این تیم با وجود دو مدافعش که خیلی هماهنگ عمل می کنن واقعا سخته.

_ دو تایی با هم به بلاجر ضربه بزنین...
_ ها آها باشه اینیگو نگران نباش...

دوباره بر میگردیم بالا جایی که بارتی این دفعه مصممه که اسنیچو تصاحب کنه ، فنگ و اون یه شیرجه ی خطرناک میزنن و بارتی پس از یه کش و قوس موفق میشه اسنیچو تو فاصله ی شش پایی زمین بگیره ، بلا فاصله اون دستش که اسنیچ در اون تقلا میکرد رو با غرور بالا می بره.
ورزشگاه با فریاد های تشویق ایسلایترینی ها به لرزه در میاد.

ووووواونجا رو ببینید بازی تمومه کراوچ اسنیچو گرفته ، بله صدو هفتاد به ده اسلایترین راونو شکست میده. به نظر می رسه اسلایترین امسال یکی از مدعیان قهرمانی باشه.
_کارتون عالی بود بچه ها ، گل کاشتی بارتی.


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳ ۱۷:۰۲:۰۷

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
اسليترين و راونكلاو


اثری از خورشید در آسمان هاگوارتز نبود، رنگی جز سفیدی به چشم نمی خورد و از آن آسمان کدر و گرفته برف می بارید. این هوای سرد چیزی از ذوق و اشتیاق دانش آموزان نسبت به مسابقه کوییدیچ امروز اسلیترین و راونکلاو کم نمی کرد، زیرا که دسته دسته در حالیکه شنل های زمستانی شان را بر تن کرده بودند، در حال حرکت به سوی زمین کوییدیچ بودند تا جدال دو تیم را تماشا کنند، و در جلوی آنها پروفسور مک گونگال سبز پوش که حالا تبدیل به آدم برفی سفیدپوش شده بود، چوبدستی بدست در حال حرکت و باز کردن راهی برای عبور از میان برف ها بود، و هر بار که از نوک چوبدستی اش افسونی با هاله هایی به بیرون می جهید آرام حرف های شبیه به ناسزا به زبان می آورد.
- من موندم به بچه های گریف و هافل چه ربطی داره که میان؟!
و با صدای تق محکمی، پنجره کلاس متروکی واقع در برجی از طبقه ششم قلعه هاگوارتز بسته شد و شیشه های ترک خورده آن لرزیدند و می رفتند که کاملا تبدیل به پودر شوند.از مقابل پنجره بارتی کراوچ که لباس و شلوار گرم یک دست سبز رنگی بر تن کرده بود، کنار آمد.روی موهایش کمی برف نشسته بودند، و بیشتر از هر چیز نشان مار نقره ای بزرگی در مرکز پیراهن سبز رنگش می درخشید.
در مقابلش بقیه اعضای تیم کوییدیچ اسلیترین روی نیمکت های شکسته و خرد شده در آن کلاس متروک در حال پوشیدن همان لباسی بودند که بر تن بارتی بود.
توبياس اسنيپ در حالیکه زیپ پیراهنش را تا وسط گلویش بالا می کشید، گفت:
- نمیدونم بارتی جون، بیشترشون دخترای گریفی اند میان ببینند فوق ستارهاشون در راونکلاو چه کار میکنه امروز...
و به دنبالش پوزخندی زد و کلاه زمستانی سبز رنگی را روی موهای بلندش انداخت و با دو دست آن را تا روی ابرویش پایین کشید. اینیگو ایماگو که جارویش را بدست گرفته بود بلافاصله از روی نیمکتی که رویش دراز کشیده بود بلند شد و با همان جارویش به طرف پنجره دوید:
- سریع بچه ها..ما باید الان تو رختکن بوده باشیم...ولی یک راست میریم تو زمین...سریع..سوار شید و بپرید...
و با دستش محکم پنجره را کشید و همان جا بود که شیشه هایش همگی از جا کنده شدند و زوی زمین خرد شدند. اعضای تیم اسلیترین بلافاصله وسایلشان را در همان کلاس متروک رها کردند و بر روی جاروهایشان پریدند و پشت سر هم از پنجره کلاس متروک پریدند، فقط اینیگو مانده بود و بارتی.
اینیگو: میخوام ببینم امروز چیکار میکنی؟ باید زودتر از اون فنگ به اسنیچ برسی...جنگندگی رو فراموش نکن...هر کی اومد طرفت سریع منحرفش کن..دورش یه چرخش دو سو کن از پشت یک تنه...باشه؟ آفرین پسر...
و سیلی بسیار نرم و آرامی بر صورتش وارد کرد، بارتی از جلوی پایش جارویش را برداشت و در یک حرکت سریع در حالیکه چشمانش برق میزد از پنجره پرید و به دنبالش هم اینیگو.


بر فراز قلعه هاگوارتز

بازیکنان اسلیترین در حال گردش و چرخش به دور قلعه هاگوارتز و برج ها و عمارت های آن با سرعت بسیار بالایی بودند، کافی بود تا یکی از آنها با مانع غیر منتظره ای برخورد میکرد تا مغزش به کف دستش می رسید! در این میان در هوا فقط آناكين مونتاگ بر بالای یک برج معلق بود و گویا در حال نگاه کردن به چیز بود:
اینیگو فریاد زنان:
- هی مونتاگ...مونتاگ..آناكين با توام...هی...مونتاگ...
و ناگهان نگاه مونتاگ در آن برف سنگین به اینیگو افتاد که آن سو بالای نوک برج مخروطی شکلی ایستاده بود و با دست در حال اشاره به چرخش و تمرین میکرد:
- آخه خیلی منظره جالب بود.. . و به دنبالش خنده ای سر داد.
- فضولی نکن..بدو..بچرخ..هنوز سوت بازی رو نزدن...


در زمین کوییدیچ هاگوارتز

تمام برج های تماشاگران پر بود، و هواداران راونکلاو با اتحاد هافلپافی ها فشفشه هایی به هوا پرتاب می کردند که وقتی بر فراز زمین کوییدیچ می رسید با درخشش آبی رنگ عظیمی نشان راونکلاو بر آسمان نقش می بست و همه هورا سر می دادند. درب رختکن واقع در پایین جایگاه هواداران باز شد و بازیکنان شنل پوش و یکدست آبی راونکلاو به داخل زمین پریدند و به سرعت بعد از یک چرخش سریع با اشاره مادام هوچ همه شان سر جاهای خود رفتند، مادام هوچ و به خصوص اسلیترینی ها در تعجب به سر برده بودند که چرا اثری از بازیکنان اسلیترین نیست.
همه ورزشگاه در یک آن در سکوت فرو رفت، که با صدای انفجاری درخشش سبز رنگی فضا آسمان برفی ورزشگاه را نورانی کرد و نشان مار اسلیترینی ها جایگزین نشان عقاب راونکلاوی ها شد و به دنبال آن از میان ابرها و نشان مار بازیکنان اسلیترین یکی پس از دیگری وارد زمین کوییدیچ شدند و بدون حرکت اضافه ای سر جاهای خود مستقر و معلق شدند.این حرکت آنها تشوق سنگین دانش آموزان اسلیترین را به همراه داشت و خشم و هو هو کردن های راونکلاوی ها را! فقط سورس اسنیپ در حال چرخش به دور سه حلقه دروازه اش بود که با اشاره دست اینیگو ایماگوسر جای خود جلوی سه حلقه متوقف شد.
مادام هوچ جلو آمد و در میان مهاجمین سه تیم قرار گرفت:
- از همه شما یک بازی جوانمردانه میخواهیم...
و با اشاره انگشت دستش توپ ها از صندوقچه واقع در روی زمین رها شدند و صدای سوتی در ورزشگاه طنین انداز شد و به دنبالش فریادها و تشویق تماشاگران! صدای بلند گزارشگر، لی جردن ورزشگاه را فرا گرفت:
- بازی شروع میشه...بازیکنان راونکلاو کوافل را در اختیار دارند، گابریل دلاکور خودش صاحب توپه...یک چرخش زیبا..توبياس اسنيپ رو جا میگذاره..اوه..خدای من ایماگو را نگاه کنید..الانه که دلاکور له بشه..نه...موفق شد..یه پاس به موقع به وينكي و یک جا خالی زیبا...خود وينكي...خودش...نزدیک دروازه میشه..نه بلاجر مانع میشه...کرو..آمیکوس کرو با همکاری سامانتا ولدمورت بهش بلاجر رو میزنه..مونتاگ. کوافل را تصاحب کرده...خیلی خوب جلو میره، چه میکنه این مونتاگ...ایماگو بهش اشاره میکنه..گویا توپ میخواد...چوچانگ و آگریپا محاصره اش کردند...توبياس میرسه..یه پاس برای توبياس مدافعین جا موندن..حالا اسکاور و توبياس...تک به تک..وای فریادهای ایماگو را ببینید...توبياس اسنيپ خودش..نه پاس به بقل..ایماگو ميرسه..حلقه ها خالی اند...گل..گل...! 10 امتیاز برای اسلیترین..عجب صحنه هیجان انگیزی بود...اثری هم از دو جستجوگر نیست..معلوم نیست کجاها به دنبال اسنیچ رفته اند...
اینیگو بلافاصله با شتاب سریعی به زمین خودشان بازگشت و رو به همه بازیکنان با صدای بلندی گفت:
دفاع..دفاع کنید...من دارم میرم کمک بارتی..سفت و سخت..نذارید حمله کنند و خودتون فقط اگه شد ضد حمله...حمله نکنید..دفاع...
و بلافاصله به سمت آسمان و ارتفاعات و مه و ابرهای برف زا غیب شد. سورس اسنیپ از کنار دروازه اش فریاد زد:
- هی...سامانتا چی گفتش..؟
- میره کمک بارتی..فقط باید دفاع کنیم...دفاع...شنیدی...


فراتر از حلقه

صورت خونین بارتی کراوچ در آن سفیدی مه و ابرها بر دیدگان ایماگو نمایان شد. بارتی با سرعت به سمت چپ و راست می رفت، اینیگو با سرعت به دنبالش رفت و به پشت او رسید:
- هی بارتی..بارتی..حالت خوبه...؟؟
- بارتی سریع برگشت و نگاه کوتاهی انداخت و تمرکزش را روی اسنیچ جمع کرد که جلویش بود:
- اینجا چیکار میکنی؟ برگرد..از پسش بر میام...با فنگ درگیر شدم..گمم کرد...ولی میدونم نزدیکه..
و دائما به این طرف و آن طرف پرواز میکرد و پشت سرش اینیگو بود که همه جا را زیر نظر میگرفت. اینیگو احساس کرد که چیزی بهشون نزدیک شده و سریع سرش را چرخاند، فنگ در حاليكه با دندان هاي نمايانش پارس ميكرد معلق در هوا با سرعتی خیره کننده به آنها نزدیک می شد:
- بارتی اومدش..این با من...دنبال اسنیچ باش...
و همین موقع صدایی طنین انداز شد: مساوی..گل مساوی براي راونکلاو...
- لعنتی...بیا فنگ کوچولو...بگیر..
و با یک توقف محکم فنگ به ایماگو اصابت کرد و به راست منحرف شد اما بلافاصله به سمت چپ به سوی بارتی و اسنیچ چرخید، فنگ مطمئن شد که ایماگو بعد از آن برخورد سقوط کرده، اکنون در فاصله بسیار کمی از کرواچ بود،با صداي بلندي پارس ميكرد و به اصطلاح تصاحب و مالكيت اسنيچ را ادعا ميكرد.
دوباره صدایی طنین انداخت:
گل دوم برای راونکلاو..هکتور میزنه..هكتور...اما بلافاصله فنگ با زوزه اي كوتاه به پایین کشیده شد، بارتی با یک چرخش خطرناک در همان موقع اسنیچ را تصاحب کرد و به دنبالش در حالیکه نفس نفس میزد در هوا معلق ماند و به هاله های سبز رنگ و صدای هوراها گوش می سپرد. در مقابل دیدگانش اینیگو را دید که با لباس تکه تکه شده در مقابلش ایستاده است.
- آفرین بارتی... هردو مون صدمه دیدیم، ولی بردیم! اینه...!
و همچنان نفس نفس ميزد و چشمانش همزمان با درخشش زرد رنگ اسنيچ مي درخشيد، خون بر روي موهايش سرازير شده بود، گويي كه موهاي بلوندش را قرمز رنگ كرده اند.


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
H & R

هيچ صدايي جز زمزمه و هم آلود درياچه به گوش نمي رسيد و بوي درياچه در نسيم صبح گاهي به مشام مي رسيد. برگهاي فرو ريخته بر روي چمن به آهستگي در رقص بودند. همه چيز نشان از يك روز خوب بود. اما بي شك، اين آرامش قبل از طوفان بود.
صداي مهيب اِما، كه سعي ميكرد پنهان شود. آلبوس را از جا پراند: تو...تو رو خدا كمكم كن. هكتور و كورنليوس افتادن دنبالم. ن... نجاتم...
و قبل از اينكه حرفش را تمام كند، مثل برق دور شد. آلبوس نگاهي به آسمان انداخت؛ صافِ صاف بود. بسيار خسته بود. تا يك ربع ديگر اولين مسابقه خود را شروع ميكردند. مسابقه اي كه براي آنها شروع مهمي تلقي ميشد. اگر اين مسابقه را ميبردند؛ ميتوانستند به راحتي به قهرماني اميدوار باشند...و او سخت ترين كار را انجام ميداد. در تمرينات سختي كه دانگ آنها را به انجامشان وادار ميكرد؛ به شدت مجروح شده بود و آرزو ميكرد كه در اين مسابقه بتواند قبل از اينكه مشكلي پيش بيايد؛ اسنيچ را بگيرد. دانگ به حدي عصبي بود كه نميدانست با بچه ها چه ميكند!
در همين افكار بود كه با فرياد پيوز از جا پريد: هي آلبوس. اِما رو نديدي؟ دم آخري خودشو گم و گور كرد.
آلبوس نگاهي به اطراف كرد؛ بچه ها خوشحال و خندان به سمت رختكن مي دويدند. لحظه اي تآسف خورد كه چقدر بدبخت است. او اصلا براي مسابقه آماده نبود.

.......

""" اين اولين مسابقه ترم است. اميدواريم مسابقه ي خوبي رو در پيش رو داشته باشيم. هورررا...راونكلاو وارد ميشه. آره هافلپاف هم اومد. اوووو...دانگ و چو با خشونت به هم دست ميدن """

چهره دانگ از اضطراب ميلرزد و آن را با تمام نيرو بر روي دست چو تخليه ميكند و براي چند لحظه نگه ميدارد. به دستور مادام هوچ، كه از فرط خواب آلودگي چشمانش نيمه باز است؛ همه سوار بر جاروها آماده ي شنيدن سوت كر كننده ميشوند. صداي سوت هوا را شكافته و با تيزي خود وارد گوش دانگ مي شود.

""" آهـــــــــــا... حالا توپ دست درك است. از همه طرف احاطه شده. حالا وقتشه كه پاس بده. اما هيچ كس رو نميبينه. معلوم نيست بقيه مهاجما كجان!!"""

- شما اِما رو نديديد؟؟ تو نميدوني اِما كجاست؟؟
- اِااااا...برو اونور پيوز. چميدونم كجاس.
- اريكا... اريكا اِما كجاست؟؟؟
- برو اونور... چميدونم كجاس. برو از تماشاچياي اونور بپرس.

"""آخ آخ درك رو كشتن. انواع و اقسام بلاجر است كه به سر و تن درك ميخوره. نميدونم اين مدافع هاي هافل كجان!!!"""

دنيس و مرلين كمي آنطرف تر در حال جدال بودند.
- ما اينهمه براي مسابقه زحمت كشيديم اونوقت توي نادون داري چيكار ميكني؟
- من كاري نميكردم. اسكاور فقط داشت حالمو ميپرسيد.
دانگ با سرعت به سمت آنها شتافت اما دير شده بود. دنيس و مرلين با هم درگير شده و با يك چرخش در حال سقوط بودند.

""" اوه اوه...خدا رحم كرد كه هر دو زنده ان. كاپيتان هافلپاف اصرار دارد كه اونها حتما بازي رو ادامه بدن."""

دنيس در حالي كه به زحمت چماغش را در دست گرفته، بلاجر را به سمت كورن پرتاب ميكند. اما با مشتي كه از طرف چو دريافت كرد، چماغش به سمت زمين سقوط ميكند. دنيس با تعجب به سمت داور ميچرخد. دهانش خشك شده و مبهوت داور به خواب رفته باقي ميماند.

"""نتيجه بازي 100 به 0 به نفع راونكلاو است. دانگ از قبل آشفته تر به نظر ميرسه. اين بار هم مسير رو اشتباه تشخيص ميده..."""


ابرها سرتاسر آسمان را گرفتند. رعد و برقي صدا كرد و باراني شديد سر گرفت و باران برگ هم، او را ياري كرد. ناگهان آلبوس لرزيد و احساس سرما كرد. سراسر وجودش را سرما فرا گرفت. ميدانست كه چنين ميشود. ميدانست كه باز هم تنها اميد به اوست. لحظه اي به آسمان غريد و بعد به سرعت هوا را شكافت و در آن آسمان مملو از هواپيماهاي برگي، كه مسافران قطره اي خود را به ناكجا ميبردند؛ به دنبال تنها توپ شانس خود گشت. توپي كه متعلق به او بود.
ابرهاي خاكستري و ارغواني در فاصله اندكي با زمين قرارداشتند و ريزش مداوم برگ و باران سرد، چمن ها را لغزنده و گل آلود كرده بود.
از آن بالا زمين جنگلِ پوشيده از برگ ديده ميشد. منظره ي زيبايي بود كه آلبوس را در آن وضعيت وادار به تماشا كرد. اما او به راستي چه ميديد؟! دختري نحيف و آشفته در حالي كه به يكي از درختها بسته شده بود؛ تقلا ميكرد. آلبوس چشمانش را چندين بار باز و بسته كرد. نه... اشتباه نميكرد.
او اِما بود! نگاهي به اطراف انداخت. همه چيز عجيب بود. داور ِ خواب... بازيكنان متفرق شده... دنيس و مرلين زخمي... و نتيجه190 به 0.
چكار بايد ميكرد؟؟ يك ثانيه بعد و حتي كمتر از يكبار تپش قلب، آلبوس فهميد كه چيز وحشتناكي درست نيست. خودش هم نميدانست. با تمام قوا به سمت جنگل ممنوعه و اِما پرواز كرد. نفهميد چطور رسيد. به سرعت پايين پريد و دستهاي اِما را از بند رها كرد. چسب روي دهانش را برداشت: اِ...اِما چي شده؟؟
گريه امانش را بريده بود و صورتش سرخ شده بود. اما نه... به خاطر گريه نبود، به شدت سرفه ميكرد و بر روي زمين خم شده بود. ناگهان نوري طلايي رنگ از دهانش به بيرون تابيد. سدريك از روي غريزه اش به سرعت آن را گرفت. باورش نميشد. آن اسنيچ بود. اما... اما چطور؟
اِما همچنان سرفه ميكرد و لابه لاي آن ميگفت:
- هكتور...كور...كورنليوس...منو...بستن...اسنيچو...كردن... ت...تو... دهنم...تا كسي... پيدا..ش... نكنه...تا...تا... بعد... هر وقت... خوا...ستن...بيان و... ببرنش...نميدونم ...چطور... و... از... كجا... .
اينبار گريه امانش نداد و بدن سرد و خيسش را بين دستان آلبوس جاي داد.

..............

چند دقيقه بعد آلبوس خود را به داور رساند. بيدارش كرد و زجه زنان گفت كه اسنيچ را گرفته است. هافل برد! 250 به 240 . همه چيز عجيب باقي ماند و آلبوس در آغوش خورشيد ِ تازه متولد شده ي آسمان، توپ شانس زرد رنگ ديگري را در حال پرواز ديد!!!


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۲۰:۲۸:۱۸

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
مسابقه کوییدیچ تیم های ریونکلا و هافلپاف:

در تالار خصوصی:

تالار لاجوردی ریونکلا در یکی از برج های بلند هاگوارتز واقع شده بود. بینز در آسمان سوزناک و سرد پاییزی پرواز کرد و خودش را به بالای برج ریونکلا رساند و از دیوار برج وارد تالار شد و در حالی که از میان دانش آموزان بهت زده ی ریون می گذشت به بالای پلکان لاجوردی رنگی رسید که تالار عمومی را به خوابگاه ها منتهی می کرد.
بینز از بالای پلکان متوجه تجمع بچه ها در مقابل تابلوی اعلانات شد و از فراز پلکان خودش را به بالا سر بچه ها رساند و گفت:
- بچه ها چی رو نگاه میکنید؟ ... اوووم ... آهان واسه کوییدیچه؟ این که خوندن نداره. تیمی داریم درست و حسابی. رقیب نداره.
چو از پایین رو به بینز که در هوا شناور بود کرد و گفت :
- مگه تو خبر نداری؟ از بچه های پارسال فقط من و کورن و اسکی هستیم. باید چهار نفر و پیدا کنیم.
بینز با وحشت چو را نگاه کرد و گفت:
- چهار نفر. تیم می شه مهد کودک که. حالا توی این ها مگه می شه بازیکن کوییدیچ پیدا کرد.
چو: باید از اینها تست بگیریم. تاریخش معین کردم. فقط باید اعلامیه اش رو بنویسم.

در جلسه ی انتخاب تیم:

بینز و چو در کنار زمین کوییدیچ نشستند و با این حالت به سه نفری که رو به رویشان ایستادند نگاه میکنند.
بینز: فقط سه نفر. چو من روحم. فکر کنم قوه ی بینایی بعد از این همه عمر دچار مشکل شده. تو چند نفر می بینی؟
چو: خب منم همون سه نفر می بینم.
سپس رویش را به سمت آن سه نفر برگرداند و گفت:
- ببینم شما ها که خیلی بیشتر بودید. همتون می گفتید که اگه عضو بشیم خیلی خوب می شه.
هوگو که یکی از داوطلبان بود گفت:
- اونها می خواستند عضو دار و دسته ی هاگزمید بشن. نه کوییدیچ.
بینز با این حالت گفت:
- خب اسمتون و بگید ببینم.
هکتور:
گراوپ:
کورنلیوس آگریپا:
بینز: چه تونه؟ هان؟ می گم اسمتون چیه؟
هکتور:
گراوپ:
کورنلیوس آگریپا:
بینز: میگم چو اینها خیلی خوشحالن. فکر کنم باید با همین ها تیم و تشکیل بدی. تازه یکنفر هم کم داری.
از انتهای زمین کوییدیچ دختری با کفش های پاشنه بلند و موهایی که نمایانگر این بود که دستش را در پریز برق فرو کرده است به سمت آنها آمد.
گابر: صبر کنید. صبر کنید. درست کردن موهام یکذره طول کشید. ببخشید. راستی منم هستم.
چو و بینز:

یک ساعت مانده به بازی در تالار خصوصی:

تابش آفتاب سرخ رنگ طلوع خورشید تالار ریونکلا را غرق در نور کرده بود. بچه ها که نگرانی از چهره ی غم زده شان می بارید تیم عجیب غریب خود را نگاه می کردند.
چو و اسکی با یکدیگر در حال صحبت بودند و کورن ، هکتور و گراوپ را راهنمایی می کرد. گابر با ناخن هایش ور می رفت و کورنلیوس با خوشحالی لبخند می زد.
بینز با ناراحتی گفت:
- آگریپی اگه بازیت مثل تمرین کردنت باشه خودم با همین دستام خفه ات میکنم.
قفی با کله ای باند پیچی شده فریاد زد: بازیش خیلی گنده. اگه دوباره بلاجر ها رو به سمت جایگاه تماشاگر ها بزنی خودم با همین نوکام اون چشمای عینکی ات و از کاسه در میارم.
سرژ گفت: بابا ولش کنید قبل از بازی. آگریپی مواظب باش کله ی بچه ها رو با بلاجر ها اشتباه نگیری. خانم پامفری می گفت نمره ی چشمات دو رقمیه.

در زمین بازی:

اسکی پس از آنکه به همراه چو تاکتیک های تیم را توضیح داد. برای بچه ها آرزوی موفقیت کرد و بچه ها وارد زمین کوییدیچ شدند.
چو با ماندانگاس دست داد و بچه های هر دو تیم با فرمان خانم هوچ سوار جارو هایشان شدند و به پرواز در آمدند. آگریپا مبهوت تعداد زیاد تماشاگر ها بود و از وحشت چندین بار نزدیک بود که بیفتد. اما کنترل خودش را حفظ کرد و در جواب مک کنین که او را به کار در شهرداری تشویق می کرد تا بازی کردن کوییدیچ ، بلاجری پرتاب کرد که به سمت اسکی رفت. اسکی نیز جا خالی داد و در همین لحظه پیوز سرخگون را که درک به او پاس داده را داخل دروازه کرد.
ملت ریونی:
ملت هافلی:
آگریپا:
صدای لی جردن به گوش رسید که فریاد زد:
- 10 بر هیچ به نفع هافلپاف. حالا کورن سرخگونو بدست گرفته و اونو به هکتور پاس می ده. دنیس بلاجری به سمت هکتور می فرستاده و سرخگون از دست هکتور می افته. حالا این اما دابزه که سرخگون و بدست گرفته.
آگریپا دیگر به حرف های لی گوش نداد و دید که دابز با سرعت به سوی دروازه پیش می ره. در این میان چو بلاجری به سوی او انداخت و گابر سرخگون گرفت و به سمت دروازه ی هافل پیش رفت. صدای فریاد تشویق ریونی ها بگوش می رسید و چیزی نمانده بود که ریون اولین گلش را وارد دروازه ماندانگاس کند که مک کنین بلاجری به سوی گابر انداخت و سرخگون از دستش افتاد.
گابر با عصبانیت به سوی مک کنین پرواز کرد و بر سر او فریاد زد:
- اییییششش. هیپوگریف وحشی ناخن ام شکست.
سپس سیلی در گوش مک کنین زد.
داور در سوتش دمید و فریاد زد:
- یک پنالتی به نفع هافلپاف. اینجوربش رو تا حالا ندیده بودیم.
پیوز پنالتی را در حلقه ی سمت راست دروازه اسکی زد و با خوشحالی به پرواز درآمد.
آگریپا پرواز کرد و چند بازدارنده به سمت هافلپافی ها زد که از این میان تنها دو تا از آنها به هدف خورد. کورنلیوس دید که آلبوس سوروس به دنبال گراوپ است و امیدوار شد که گراوپ بتواند گوی زرین رو بگیرد. اما ناگهان گراوپ ایستاد و با فریاد به چو گفت:
- گراوپ حالش بده. گراوپ کوییدیچ دوست نداشت. گراوپ مریض شد. گراوپ در دماغش چیز رفت.گراوپ عطسه خواست.
چو با فریاد گفت:
- غول بی شاخ و دم. خب دست تو دماغت کن. می ری بازیت و می کنی و الا خودم می کشمت. این از این ، اون هم از اون آگریپا.
کورنلیوس واقعا ناراحت بود. دوست نداشت که تیم اش اینگونه ببازد. پس تصمیمش را گرفت و بلاجری را به سمت اما دابز انداخت. اما مهلت نکرد که نتیجه ی کارش را ببیند زیرا دنیس بلاجری را به سمتش انداخته بود.

بعد از بازی در درمانگاه:

بچه ها به دور کورنلیوس جمع شده بودند که با این حالت
آنها را نگاه می کرد. اسکی گفت:
- آره دیگه ما 160 به 370 باختیم. اگه گوی زرین تو دماغ گراوپ گیر نکرده بود معلوم نبود چند تا دیگه می خوردیم. ولی اشکال نداره عوضش تو اون بلاجر آخریه رو خوب زدی تو سر دابز. نگاش کن اون گوشه خوابیده. تا دیروز یادش نبود کیه. پامفری می گه الان تازه بهتر شده.
و بعد بچه ها همه با هم خندیدند.


ویرایش شده توسط کورنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱۹:۰۵:۲۲
ویرایش شده توسط کورنلیوس آگریپا در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱۹:۰۶:۲۹

به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
مسابقه بین ریونکلاو و هافلپاف

تالار خصوصی

سکوت فضای دم کرده و خفه ی تالار ریون رو در بر گرفته بود . با اینکه چندین نفر هم توی تالار نشسته بودن . چو پاهاشو روی میز گذاشته بود و روزنامه ی قطوری میخوند که بیشتر از 200 تا برگ داشت و مطمئنا پیام امروز نبود چرا که اسمش کلا چیز دیگری بود . " کوییدیچ نامه " ! اسکاور چوبدستی اشو جلوی دماغش نگه داشته بود و دستمال هایی که روی میز روبروی خودش بود رو با جادو به هوا میبرد و به سمت اونا فوت میکرد . دو نفر که به هیچ وجه نمیشد تشخیص داد کی هستن هم روی کاناپه ی بزرگ کنار شومینه ی آبی رنگ خوابیده بودند . تالار ریون ، اتاق بزرگ و دایره ای بود . کنار عقاب بزرگ ان که در ورودی هم بود مجسمه ی ریوونا ریونکلاو قرار داشت و داخل اتاق پر از مبل های آبی رنگ بود . دیوار ها با سنگ های آبی کم رنگ درست شده بود و مصالح شومینه ی بزرگ که پشت ِ کاناپه بود هم از همون سنگ ها کمی تیره تر بود . صدای ترق ترق آتش شومینه ، تنها صدایی بود که به گوش میرسید تا اینکه ...

تق !!

- هوشه چته باو ! قلبم ترکید .
چو که روزنامه رو با عصبانیت روی میز کوبیده بود ، به اسکاور چشم غره رفت . کورن که از روی کاناپه افتاده بود از زمین بلند شد . چشمانش قرمز و پف آلود بود و موهایش یک دست به هوا رفته بود .

- چی شده ؟ تصویر کوچک شده
چو : بوقی ها نشستید مگس میپرونید !
اسکی : مگس ؟ من دارم دستمال ..
چو : هر چی ، به هر حال داری وقت تلف میکنی ! مثه اینکه هیچ کدومتون نمی خواید تمرین کنیدا ! ما پس فردا با هافل بازی داریم !

اسکاور با ناراحتی از جاش بلند میشه و به سمت شومینه میره . یکی از دستمال هاش که کورن همون لحظه توش فین کرده بود رو داخل شومینه میندازه و میگه :

- درسته ! ولی ما تا پس فردا هنوز خیلی خیلی وقت داریم . فعلا باید فقط انرژی امونو جمع کنیم واسه روز مسابقه . بعدم من امشب ترتیب یه جشن تیمی رو داده ام که روحیه ی بچه هارو تقویت کنیم ! احتمالا جشنمون تا صبح اون موقعا طول میکشه ! میخوابیم تا ظهری ، بعدم میریم تمرین ! به همین سادگی ،هوم ؟

چو با اینکه ته دلش ایقده ناراضی بوده دقت کنید اینقد! ، اما قبول میکنه .

شب - تالار خصوصی

اسکی با دوتا لیوان پر از آب کدو حلوایی ( نهایت پست ِ هری پاتری ) به سوی جمعیت خفنزج ِ تیم میدوئه . تو راه هم شیش هفت نفری رو (!) کثیف میکنه . یعنی اب کدوحلوایی اش از شدت ذوق مرگیش ، از توی لیوان ها بیرون میریزه . ملت دور میزی جمع شده اند و بساط رقص و پایکوبی (!) به راه انداختن و خلاصه کلی دارن واسه ی خودشون عشق و حال میکنن . جشن خیلی وقته که شرو شده و دیگه صدای همسایه ها ، نه ! هاگوارتز که همسایه نداره صدای ملت دیگه رو در میارن و مجبور میشن تعطیلش کنن . ساعت حدود چهار و نیم صبح بود . اسکی و هکتور مشغول تمیز کردن سالن عمومی هستن . گراپ هم به عنوان جاروبرقی ، به نوبه ی خودش کمک خیلی زیادی به اسکی و هکتور میکنه .

غیژژژژژژژژ

- کیه ؟
- اهم !
- کیه ؟
- کارکاروف .. اهم .. هستم !
اسکی و هکتور : کارکاروف کیه ؟

گراپ به سمت ِ در میره و چراغو روشن میکنه ، البته در راستای هری پاتری شدن پست ؛ چراغ رو با چوبدستی روشن میکنه . حالا چطوری چوبدستی گرفته تو دستش ، اونو دیگه از خودش بپرسید ! ایگور کارکاروف وارد سالن میشه و نگاهی به گوشه کنار میندازه :

- پس این دالام دیمبو ها ماله شوما بود ؟
اسکی : اوهوم ! کاری داشتین جناب مدیر ؟
- بله ! اومدم بگم که حاضرشید برای مسابقه .
- بله . از امروز بعد از ظهر تمریناتمون رو شروع میکنیم !
ایگور : چی ؟ امروز بعد از ظهر ! هه هه ! شما که امروز صبح مسابقه دارید !

اسکی : خیلی نمکی ! ()( تروخدا این چکش بدبختو بیشتر از این بدبخت نکنید !) تصویر کوچک شده

گراپ از ایستادن خسته میشه و روی صندلی میشینه . هکتور متوجه وخامت اوضاع میشه .
- یعنی چی که ما امروز مسابقه داریم ؟
اسکی با چوبدستی اش به ایگور اشاره میکنه و رو به هکتور جواب میده :
- باو داره شوخی میکنه ، مگه نه جناب مدیر ؟

ایگور ناراحت میشه و به اون دو تا نزدیک تر میشه . ورق تاشده ای رو از جیب شمال شرقی ِ کتش در میاره و بازش میکنه . اونو روبروی دیدگان اسکاور نگه میداره .
-امیدوارم که بتونی جمله رو بخونی ، ریونکلاو و هافلپاف ! امروز صبح ساعت 9:00 !
اسکی : ت ... تت ..ه ! پ.. ت.. ته !
ایگور خنده ی موذیانه ای میکنه و از سالن عمومی خارج میشه . صدای غیژژژژ دوباره از عقاب شنیده میشه و اخرین صدا گراپه : گراپ ایگور خواست !

چند ساعت بعد !

اسکی : مگه من گفتم ؟ خودتون پرتید ! شوما ها به من گفتین مسابقه امون با هافل پس فرداس ! مگه نه چو ؟
چو : بیخود گردن من ننداز ! کورنلیوس به من گفت !
کورنلیوس : نه ! دروغ میگه باو ! همین گابر بود که اولین دفه به من گفت ! خودشم شاهده !
گابریل که روی مبل نشسته بود به نشانه ی اعتراض سری تکون داد :

- خیلی ! واقعا که ! به جای اینکه بندازین گردن همدیه ، بیایم بریم حداقل این دو ساعته تمرین کنیم !
کورن : بوق به تو اسکی ! حالا میمردی اون مهمونی رو نمیگرفتی !؟ من به شدت دچاره کمبود خواب شده ام !
اسکاور با ناراحتی : به من چه ! فکر خوبیه ، جم کنید بریم تمرین .

زمین مسابقه !
-سووووت !

توپا ول میشن ! کورن و هکتور هر دو از تیم ریونکلاو به سمت توپ حمله ور میشن و کورن اونو قاپ میزنه . هکتور دنیس رو جا میذاره که میخواست با چماغش سره هکتور رو به باد بده . اون یه حرکتی چرخشی انجام میده و بعد دستشو تو هوا بلند میکنه که گل بزنه ، اما درک در نهایت ارامش کوافل رو از دست کورن بر میداره . درک دوری میزنه و تا میاد حرکت کنه ، گلوله ای از چیز لزج سبزی به سمتش پرت میشه و اونم از ترس جونش فرار میکنه و کوافل رو ول میکنه . به خاطر مبارزه با افشا سازی کتاب هفتم نمیگیم اون گوله ی لزج چی بود . () اوا ، از پشت اشاره میکنن که افشاسازی تموم شده و صبحمون بخیر !

چو و کورنلیوس منتظر بازدارنده هان . ولی هیچ کدومشون به سمت اونا نمیان و چو که دیگه خیلی داره عصبانی میشه ، کلاه موتور سواری که کورنلیوس روی سرش بوده رو بر میداره و بهش ضربه میزنه . داور برمیگرده طرف چو :

- چی بود ؟
چو :
- !
چو :

دو پیکر تیره رنگ از کنار همدیگه با فاصله ی خیلی کمی در حرکتند . سرعتشون اونقدر بالاست که چهره هاشون خیلی تار دیده میشه . فقط یکی از اونها خاکی رنگ و لباس آبی به تن داره و اون یکی مثه اینکه آدمه و لباس زرد و نارنجی پوشیده . آلبوس سوروس پاتر جیمز لیلی ، چه کسی آیا ؟ با آرنجش به شکم گراوپ ضربه میزنه .

- اییییی ! گراوپ درد داشت ! آلبوس بیناموس بود ! سوروس موروغنی بود ! پاتر ، کلاس خصوصی داشت !

بومب ! گراوپ نیز لگدی با تمام قدرت به آلبوس سوروس پاتر زد که هر قسمتش یه وری رفت . یعنی آلبوس رفت یه ور ، سوروس یه ور پاترم یه ور دیگه ! داور سوت خودشو گم کرده بود ، بنابراین مجبور شد با نهایت قدرتش فریاد بزنه :

- پنالتی به نفعه هافلپاف !

اما دابز سرخگونو از دست گابر میکشه بیرون و بهش با این حالت زبون درازی میکنه . اما روبروی حلقه وامیسته . اسکی دستمالشو در میاره و باهاش عرق پیشونیشو پاک میکنه . زرت !

- گل ! گل ! هافلپاف 50 ، ریونکلاو 40 !

اسکی فحش میده و توپو دوباره برمیداره . اونو به سمت هکتور میندازه که با سرعت از بین دنیس و مرلین رد میشه . هکتور توپ رو با قدرت به سمت کورن میندازه و کورن با ته جاروش سرخگون رو به سمت دروازه هدایت میکنه .

داور : پس ماندانگاس کو ؟
گابریل آینه اشو سر جاش میذاره و با اهمی ، ماندی رو از روی جاروی خودش میندازه پایین .
گابر :
ماندی :
- گل قبوله و نتیجه نصف نصف مساوی . یعنی پنجاه ، پنجاه !

صدوهشتاد درجه اون ور تر

- گراوپ هاگر نخواست ! گراوپ آلبوس ، سوروس و پاترو با هم خواست ! کی بهتر از آلبوس سوروس پاتر ؟
آسپ !: ولم کن باب ! ا چه کنه ایه ها !
گراوپ : آخ جون من گوی ذرین دید ! من گوی ذرین دوست داشت ! اسکی گفت گوی ذرین خوب !
آسپ :!

دم دروازه ی هافل

بازی در جریانه و پاس کاری های بی نهایت ارزشی بین اما و درک و پیوز داره انجام میشه . ماندی یقه ی دنیس رو میکشه .
دنیس : خخخخ ! چته ؟ خخخخ !
ماندی : گوش کن ! از فرصت باید استفاده کنی و گوی ذرینو آزاد کنی ! گوی تقلبی رو آزاد کن و بگو آلبوس اصلی رو بده گراوپ بخوره که فکر کنه تموم شده گویا ! من همین الان در خواست تایم استراحت میکنم .

رختکن

اسکی : هین ... چند چندیم ؟ تصویر کوچک شده
- متاسفانه 100 به 50 !

چو روی نیمکت معلق در هوا میشینه و به دروازه ها خیره میشه .
چو : اررررررر ! چرا من اینقد بدشانسم ؟ مامان ! اهه اهه ! ما داریم میبازیم ! اررر !
هکتور هم کنار چو نشست و گفت :
- واقعا آبروریزی بود ! همه اش تقصیر خودمونه ! ماها اشتباهی خونده بودیم ! من مطمئنم که ما اگه میدونستیم بازی کیه دقیقا ، میبردیم ! حیف !
-سوووووووت !

- سرخگون در هوا میان دو تا بازیکن تیم هافل یعنی درک و پیوز در گردشه . میبینید که درک خیلی خوب توپ رو میگیره و پیوز ، با اینکه روحه اما هیچ توپی رو لو نمیده و تمامه بازدارنده های چو و کورنلیوس از داخل تنش رد میشه . هوا به شدت سرد شده و نتیجه ی بازی ، 160 به 100 به نفع هافلپاف در جریانه و حالا .. درک یه پاس قوس دار برای اما دابز میندازه و اما هم یه راست توپو به شکمه اسکاور میزنه .

- اوخ ! شیکم چیه ، ... خورد تو !.. تصویر کوچک شده
- اسکی چشاش چپ میشه و اما دابز با استفاده از سرعت فوق العاده اش از کنار بازدارنده ی چو رد میشه و سرخگونه میقاپه میندازه بالا و درک با یه ضربه ی سر به سرخگون رواونو وارد دروازه میکنه .

اون ور

گراپ : گراپ گشنه اس ! گراوپز شیکم (!) داره قاروقور میکنه !
آلی : بیا عمو ! بیا این گوی ذرینو بخور .
گراپ گوی ذرینو میگیره تو دستش تا به سمت دهانش ببره که گزارشگر فریاد میزنه :

- گراپ گوی ذرینو گرفته ! گراپ اونو گرفت ! گراپ قهرمانه ! ریونکلاو با هوشیاری جستجوگرشون برنده میشه !

ملت ریون :
ملت هافل : تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۵ ۲۰:۲۳:۵۵

[b]دیگه ب


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور   اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
مسابقه بين دو تيم كوييديچ هافلپاف و گریفیندور
=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=

فرداى مسابقه

لودو بگمن در تالار عمومى هافلپاف نشسته بود و زار زار مى خنديد. هيچ كس علت خنده مرموز و گريه وارش را نمى دانست. البته همه می دونستن ولی تو نمی دونی چون اگر قرار بود بدونی که دیگه نباید بیکار نبودی پستو بخونی،نه؟ پس بشین بخون شاید تونستی علتش را درک کنی!
خلاصه مى گفتيم كه لودو بگمن، زار زار مى خنديد، و هر كس رد مى شد به او پوزخندى ميزد و مى‌گذشت. اما پروفسور اسپراوت چون رد شد، او را فهمید و به آغوش پذيرفت ، ناز و نوازش کرد و با مشت های سهمگینش مشت و مالش داد.
- پسرم.. اشكالى‌ ندارد! براى من درد و دل كن... تو جاى فرزند مايى ... اگر پيش اين مادر دردودل نكنى پس پيش چه كسى خودت را خالى ميكنى؟
صدايى مبهم از جانب وى به گوش رسيد. گويى مى گفت: اول اين شکم را از تو دهان ما بیرون بیار تا بتونم بگم چه طورم ، بوقی!

اما اسپراوت از آنجا كه بسيار باهوش بود، او را بيشتر در آغوش فشرد و رو به سمت شماى خواننده كرد و اينچنين آغاز نمود:

روزى روزگارى در شهر خوش آب و هوايى جوانى مى زيست..
آووو اشتباه كردم! آن يك خاطره ديگر بود.
روزى روزگارى در منطقه اى هاگوارتز نام، كه از آب و هوايى بس آلوده و پر مونوكسيد كربن رنج مى برد، چهار گروه موجود بودند و يكى از يكى قدرتمندتر و قوى تر و بهتر و برتر.... يكى از اين گروه ها كه اتفاقا هافلپاف نام داشت بايد در برابر گروهى ديگر، كه نامش اصلاً مهم نيست و اگر مهم بود مى گفتيم، بازى ميكرد.

اين جوانى كه در آغوش من در حال خفه شدن است به گفته گويندگان سردسته تيم هافلپاف مى باشد..
آن روز سرد زمستانى....


====================
- نكن نكن! بيا كوافلت مال خودت من جونمو دوست دارم!!
استرجس به سمت پیوز جيغ كشيد: عمراً اگه از اينجا جون سالم به در ببرى! روح بدترکیب! من تورو سنگت مي كنم! كوافلتو نخواستم! حالا واسه من شاخ ميشى؟

داورى خود را به مشاجره رساند و فرياد زد: طبق بند پ قانون 998 سيستم شكار وزارت سحر و ورزش شما حق ندارى به بازيكن حريف صدمه بزنى!

- بذار لااقل يك تير به پاى چپش بزنم!‌

داور: نه!

- جون من بذار لااقل يه کم اذیتش کنم!

داور:‌ نههه!!

- پس لااقل يه بلایی سرش بیارم،سنگش کنم!!

داور:‌ ديالوگ تمام كردم! هر كار ميخواهى‌بكن!

پیوز: نه!!! داور جون دستم به پيژامت! نذار! نيا جلو جون ولدى! الان تمام دنيا دارن ميبيننت!!‌ جون من نزديك نيا!!‌يكي بياد اينو از من جدا كنههه!!‌ آخ!!‌ مگه خودت روح ندارى؟؟!!!‌

استرجس بود كه طلسم اجرا می کرد و پیوز بود كه جو زنده بودن گرفته بودش و جیغ می کشید.. به ناگه شيء سياهرنگى بر فرق سرش فرود آمد و با پیوز ملاج در ملاج شد.

رويش برگرداند و لودو بگمن را ديد، كه به طرز فجيعى از آن بالا قاه قاه مى خنديد.

از اين رهگذر بود كه شما خواننده گرامى و بسيار عزيز و صد البته خوشمزه، با سس دلپذير و سالاد با سس هزار جزيره مهرام و پفك نمكى چى توز و الى آخر ، به دنياى كوييديچ هاگوارتز وارد گشتيد و ماجرا را از زبان خودتان مى شنويد!

آن ساحره برومند را مى‌بينيد كه به تاخت به ملازمت كوافل مهربان وارد حلقه سمت چپ دروازه يكى از فاميل هاى ولدمورت شد؟ آرى او همان جسيكا پاتر است! دخترى از...

خواننده اين نمايشنامه: اسپی جون هر كى دوست دارى‌مسائل ناموسى‌رو پيش نكش اين استرجس با بلاجراش سوراخ سوراخمون كرد!

اسپی جلوى ديد شماست! كه همه آن بلاجرها بخورد در فرق سر من! اصلا مشكلى نيست!

حال به سمت ديگرى‌ از زمين مي رويم. جايي كه خرگوشى مشغول آموزش گازگرفتن هويج به سه بچه خرگوش خودش است!

براى‌ لحظه اى دندان طلاى مادر خرگوشها برق مى زند و درخشش در چشمان تيزبين دو جستجوگر اين بازى، كه همان الیور و اسپی خودمان مى باشند، فرو مى رود.

الیور:‌مال منه!!!
اسپی: مال خودمه!!

پاق!!!
دو جستجوگر با مادر بچه خرگوشها تصادف مى كنند و در اثر اين تصادف كله كرده و به خندق حاشيه زمين فرو مى افتند و جا به جا تمام مى كنند.

بچه خرگوشها: ما مامانمونو ميخوايم!!

لارتن و سیریوس در حال حاضر كوافل به دستند. يكي به ديگرى پاس ميدهد و آن يكي به جسیکا و آن جسیکا توپ را براى لارتن مي اندازد ، لارتن كه همگان مي دانند كسي نيست جز مهاجم تيم گريفيندور، با كمال ميل توپ را مي گيرد و در جهت خلاف به سمت دروازه بان آلبوس دامبلدور متحرك مي شود.

سیریوس وجسیکا رو به لارتن نگاهي سرزنش آميز مي اندازند و لارتن نه تنها از رو نمي رود، كه بيگانه را الگوي خود قرار داده و آن شكلك معروف را به نمايش در مي آورد!‌ (خودتان تصورش كنيد من حوصله ندارم روى شكلكه كليك كنم! )

در اين گير و دار پیوز، كه نگاه افسانه اى سیریوس و جسیکا را ديده بود، جان لارتن را در خطر مرگ يافت و براي نجات جانش بلاجري را به سرش وارد كرد تا سومين جسد، توسط مامورين وزارت بهداشت شهرستان هاگزميد، از زمين خارج شود.

نكته مهم تا اينجاي كار اين بود كه اين بازي اصلا گزارشگر نداشت

يادتان كه نرفته است، دنیس به شدت به سمت دروازه آلبوس در حركت بود. اما آلبوس به او چشمكي زد و گفت:‌ اگه گل بزني قرار مصاحبه امشب رو ميندازم سه ماه ديگه!

دنیس كه منافع شخصي خويش را به شدت بر منافع تيم ترجيح داده بود، اين ماموريت را به پايان نرساند و ترجيح داد تا كوافل را به درک بسپارد. درک كه يك دانه پر در آن بدنش باقي نمانده بود و مغزش نيز از نوكش چكه مي كرد از گرفتن كوافل باز ماند و تنها كاري كه از دستش بر مي آمد خالي كردن راه براي كوافل بود.

كوافل رفت و رفت و رفت تا روي زمين افتاد. حال اگر حدس زديد كجاي زمين؟؟ حدستان اشتباه بود!! جايزه را خودم بردم! توپ قرمزرنگ هم اكنون بازيچه دست سه بچه خرگوشي شده بود كه سعي داشتند آن را گازگاز كنند.

(به منظور استفاده از تمام شخصيتهاي بازي) آلبوس -دروازه بان گريفيندور - فرياد كشيد: جسيكا بدو بدو الان ايگور كوافل رو برميداره!!!

جسيكا نيز دويد اما فراموش كرد كه در ارتفاع 500 پايي قرار دارد و نيز نمي توان روي دسته جارو دويد. پس شد آنچه بايد مي شد (گرفتين چى شد؟) و او نيز نام خود را به عنوان چهارمين جسد معرفي كرد.

لودو بگمن كه به ته ريش قبايش برخورده بود، چماقش را به دست گرفت و آماده شد تا جسیکا را با خرگوشها يكسان كند. و صد البته اين كار را كرد و....




=========
شتلق!!!!
اسپی با همه كبير بودنش با شدت هر چه تمام تر به گوشه تالار عمومي هافل پرتاب شد.

لودو پس از اداي 59 نفس عميق گفت:‌ زن پرحرف!!‌ خفه شدم!‌خفه شدم، خفه شدم ،خفه شدم!!!‌ ما نخوايم با كسي درد و دل كنيم كيو بايد ببينيم؟؟؟

لودو باري ديگر به ياد سخن آخر مرلين كه درباره قتل سه بچه خرگوش بود افتاد و عذاب وجدان امانش نداد. او نمى توانست عذاب وجدان را از خود دور كند!‌آخر او در كودكى به خرگوش علاقه زيادى داشت! پس زارزار خنديد و خنديد و خنديد... و باز هم خنديد... و خنديد...

يك هفته بعد

سردخانه وزارت خانه پذيراي حضور پنجمين جسد بازي دو تيم كوييديچ هافل و گريفيندور بود. نوجوانى كه از شدت زار زار خنديدن كاسه عمرش لبريز شده بود.


اما تكليف اسنيچ چه شد؟ هيچ! اسنيچي در كار نبود. همه تان سر كار بوديد!‌ هدف از اين نمايشنامه فقط و فقط معرفي ليست بازيكنان دو تيم بود و بس پس تا بازي بعد همه شما را به ريش مرلين مي سپاريم.



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
هافلپاف ... گريفندور
-------------------------------------------------------------


زمين كوييديچ هاگوارتز - رختكن تيم هافلپاف

هفت بازيكن با رداهاي كوييديچ ِ زرد رنگ، هر كدام جارو به دست در گوشه اي از رختكن نشسته اند. از چهره ي آنان اينطور به نظر ميرسد كه پس از يك مسابقه ي نه چندان طولاني شكست خورده اند و اكنون خسته و اندوهگين در رختكن نشسته اند!
در ميان ِ سكوت ِ سنگين، صدايي به آرامي در رختكن پيچيد:
- بچه ها...
صدا مربوط به لودو بود كه انگار خودش نيز نميدانست كه چه ميخواهد بگويد! پس از اندكي مكث با همان لحن ِ آرام ادامه داد:
- بچه ها، درسته كه ما مسابقه ي قبل رو باختيم! درسته كه كاپيتانمون رو از دست داديم. درسته كه مشكل داريم... اما... ما نبايد جلوي گريفندور كم بياريم.
- حتمآ ميخواي بگي از گريف خيلي بهتريم...
لودو كه از چهره اش خستگي موج ميزد رويش را به سمت درك برگرداند:
- درك خودت هم ميدوني كه بهتريم. هممون ميدونيم!...
ماندانگاس همانطور كه نشسته بود و جارويش را از انتها در دست گرفته بود، حرف لودو را قطع كرد و گفت: دست بردار لودو! دست بردار! ديگه خسته شديم از اين حرفا... بهتر نيست عوض اين چيزا ميرفتي و انصرافمون رو اعلام ميكردي؟ تو كه ميبيني بچه ها چه وضعي دارن.
لودو سرش را پايين انداخت... انگار نميتوانست نگاه سنگين آنها را بر خود تحمل كند! در همين لحظه پيوز از ديوار عبور كرد و وارد شد.
- بچه ها مسابقه تا پنج دقيقه ي ديگه شروع ميشه... من با مادام هوچ صحبت كردم. گفت اگه ميخوايد انصراف بديد، الان آخرين مهلته!
لودو كه به نظر عصبي شده بود صدايش را بلند كرد و بلافاصله جواب داد: تو به چه حقي رفتي با هوچ در اين مورد صحبت كردي؟!
پيوز رويش را برگرداند و مجددآ داخل ديوار شد! درك و ماندانگاس نيز به لودو پشت كرده بودند و در جاي خود نشستند.
در همين لحظه دنيس از جاي خود بلند شد و بعد از محكم كردن مچ بند ها و زانو بندهايش، جارويش را برداشت و به سمت درب خروجي رفت.
- من دارم ميرم مسابقه بدم. من و لودو ميريم. دو نفره مسابقه ميديدم و مطمئن باشيد براي برد ميريم!
نيمفادورا كه تا اين لحظه در انتهاي رختكن، جايي كه هيچكس نميديد كز كرده بود، قطره اشكي را از گوشه ي چشمش پاك كرد و آهسته گفت:
- منم ميام...
- تو حق نداري بري!
- به تو هيچ ربطي نداره دانگ! من ميخوام برم و براي گروهم مسابقه بدم.
- اما تو...
- گفتم كه... به تو مربوط نيست. ديگه هم من دوست ِ تو نيستم!
خشم در چهره ي ماندانگاس موج ميزد و دورا نيز در حالي كه اكنون ديگر به وضوح اشك ميريخت دنيس را كنار زد و از رختكن خارج شد تا كسي اشكهايش را نبيند!
- تو چيكار ميكني اسپروات؟ مياي يا نه؟
اسپروات نگاهي به ماندانگاس ِ خشم گين و درك كه چهره اش هيچ حالتي نداشت انداخت و سپس رو به لودو كه با ابروان ِ درهم اين سوال را پرسيده بود كرد و شانه هايش را بالا انداخت.
در همان حال كه لودو همچنان به اسپروات كه روي نيمكت ِ مقابلش لم داده، خيره شده بود، درك گفت: بهتره همه بريم. ظاهرآ چاره اي نيست.
ماندانگاس خشمگين گفت: درك؟! تو چرا اين حرف رو ميزني...
در همين لحظه پيوز كه ظاهرآ تمام مدت داخل ديوار بوده و گوش ميداده از ديوار خارج ميشود و فرياد ميزند: اما ما اِما رو از دست داديم! ما ديگه نميتونيم ببريم. چرا مسابقه بديم؟
دانگ ادامه داد: به فرض هم كه ببريم. قهرماني مال گريفيهاست! ما فقط خودمون رو ضايع ميكنيم!


دقايقي بعد - مركز ِ زمين كوييديچ هاگوارتز

- بازيكنان بي انضباط ِ هافلپاف! شما چهار دقيقه تاخير داشتيد... سريع سوار جاروهاتون شيد. ديگه وقتي براي مراسم شروع بازي نيست!
مادام هوچ با چهره اي تلخ اين سخنان را رو به بازيكنان هافلپاف گفت و سپس در سوت ِ خود دميد.
در هنگام اين صحبت ها نگاه لودو بر چهره ي شادمان و سرحال ِ بازيكنان تيم گريفندور دوخته شده بود و با شنيدن سوت، احساس كرد كه سوزني در انتهاي دلش فرو رفت!

ماندانگاس با خشم زياد و پيوز با بي ميلي ِ فراوان، بعد از ساير بازيكنان، سوار بر جارو به پرواز درآمدند...
مثل هميشه، همراه با صداي سوت، صداي آشناي لي جردن هم در جايگاه هاي زمين كوييديچ پيچيد.
- سلام به تمام دوستان ِ حاظر كه براي ديدن آخرين مسابقه ي اين ترم هاگوارتز به اينجا اومدن... اونطوري كه ميبينم اكثرآ بچه هاي گريفندور هستن و از هافلپاف كسي به چشمم نميخوره. اوه بله جسيكا پاتر از گريفندور به حلقه ي هافلپاف نزديك شده! يه حركت زيبا و پاس ميده به بلك؛ و بله گل ميشه... كوافل از حلقه عبور ميكنه.
صداي تشويق ِ تماشاچيان ِ گريفندور كر كننده بود! لودو كه ميديد هيچ يك از بچه هاي هافلپاف براي ديدن مسابقه به زمين كوييديچ نيامده اند، روحيه اش از پيش كمتر شده بود! اما سعي ميكرد خود را با روحيه نشان دهد.

- بازي رو بايد هافلي ها شروع كنن. دنيس كوافل رو تو مشتش گرفته. اونو ميندازه سمت درك! درك كوافل رو ميگيره... اوه! چقدر آهسته حركت ميكنه! واي خداي من! اگه لودو بلاجر رو دفع نكرده بود الان هيچي از درك باقي نبود!!
لودو پس از دفع بلاجر فرياد زد: اگه بخواي همينطوري بازي كني بهتره بري بيرون. درك! ما تيم هافلپاف هستيم!
اما درك توجهي نداشت و به پرواز ِ نه چندان جالبش ادامه داد و سپس كوافل رو براي نيمفادورا انداخت. دورا كوافل رو محكم گرفت و خيلي تيز شروع به پرواز كرد!
- عجب سرعتي داره تانكس! دنيس هم داره كنارش حركت ميكنه. اما به نظر درك چندان حالش خوب نيست... اوه يه بلاجر ديگه اينبار از طرف پادمور! واَو! تانكس جاخالي ميده... كرپسلي مياد توپ رو بقاپه ازش! اما كوافل رو ميندازه واسه دنيس... اوه نه! بلك كوافل رو بين راه ميقاپه... عجب مهارتي داره...
لودو در حالي كه سعي ميكنه بلاجرها رو با چماق به سمت بازيكنان حريف بفرسته و همچنين از بازيكنان خودي محافظت كنه، فرياد ميزنه:
- پيوز تا كي ميخواي همونطور وايستي و بازي رو نگاه كني؟! بيا كمك كن!
اما پيوز به حركت بي هدفش در ميان زمين و آسمان ادامه ميده و چماقش رو در دست ميچرخونه...!
- خوب، به نظرم جستجوگرها امروز روز سختي داشته باشن! خورشيد هم مستقيم ميتابه و اين كار ِ اونا رو مشكل‌تر ميكنه، چرا كه ديدشون سخت ميشه... حالا ميبينيم كه بلك دنيس رو رد ميكنه و پاس ميده به كرپسلي. كرپسلي سريع براي جسيكا... فقط ماندانگاس رو بروشه. شووت ميكنه...
ماندانگاس كه بعد از درياف گل اول عصبي‌تر به نظر ميرسه با جارو به سمت كوافل شيرجه ميره؛ اما توپ از زير دستش عبور ميكنه و وارد حلقه ي سمت چپ ميشه.
- من كه گفتم نميتونم! ما دروازه بان نداريم! فقط اِما ميتونه اين توپها رو بگيره...
در همين لحظه صداي لي مجددآ در ميان هياهوي تماشاچيان بلند ميشه: بيست-صفر به نفع گريفندور.
- اينقدر ضعيف نباش دانگ!
- من ديگه بازي نميكنم...
لودو فرياد ميزنه: تو بايد بازي كني!
براي لحظه اي تمام تماشاچيان دست از شادماني برميدارند!! به نظر فرياد لودو آنچنان بلند بوده كه آنها نيز شنيده بودند!!

- بله، به نظر ميرسه تيم هافلپاف مشكل داره! از اول هم ميشد از چهره ي بازيكنان اين تيم اين موضوع رو فهميد! اونا در غياب دابز نتونستن يه دروازه بان خوب پيدا كنن... اين خيلي بده واسه يه تيم كوييديچ كه دروازه بان ِ مطمئني نداشته باشه و البته اونا شانسي هم براي قهرماني ندارن!
دانگ در حالي كه غر ميزد و فحش ميداد كوافل را براي نيمفا پرتاب كرد! لودو بلاجري به سمت پيوز فرستاد كه از ميان بدنش عبور كرد و او را متوجه لودو ساخت. اما همچنان بازي نميكرد!
نيمفا و دنيس توپ را جلو ميبردند و درك نيز با آنها حركت ميكرد. اما آنان فقط در موارد اجبار كوافل را به وي پاس ميدادند!
- اوه... عجب مهارتي دارن بازيكنان گريفندور! اينبار جسيكاست كه توپ رو از ميان دستان درك بيرون ميكشه! عجب حركاتي انجام ميده با جارو! انگار كه خودش داره پرواز ميكنه... كوافل رو ميده به بلك! بلك به كرپسلي... دوباره بلك! حركات تركيبي ِ تمرين شده اي رو انجام ميدن. اوه ايندفعه تانكس سعي ميكنه كوافل رو بقاپه... اما موفق نميشه... اوه، بله. دنيس كوافل رو گرفت... خداي من! نه نه. بلاجر سينسترا بهش نخورد! درك ديگه تو حمله شركت نميكنه! واقعآ جاي تعجب داره... دنيس تنها جلو ميره. حالا تانكس هم بهش اضافه ميشه! كرپسلي ميره سمت دنيس... اوه داور سوت ميزنه! خطا! كرپسلي به دنيس تنه زد! آره... به نظر پنالتي گرفته.
لودو فرياد زد: دورا بزنه!
و در حالي كه نگاهي تاسف باز به درك در پشت سرش انداخت، به سمت منطقه ي دروازه ي گريفيندور نزديك ميشد.

بعد از خروج بازيكنان از منطقه ي دروازه ي تيم گريفندور، دورا در مقابل آلبوس قرار گرفت. آلبوس جارويش را با يك دست محكم ميفشرد و نيمفادورا هم كوافل را! او با خود ميگفت كه بايد اين توپ را از حلقه عبور دهد؛ تا شايد تيمش احيا شود!

- خوب داور سوت ميزنه... شوت... عجب اتفاقي! اوه... كوافل به ميله ي كناري ِ حلقه برخورد ميكنه! پنالتي گل نميشه! از اين بدشانس تر نميشد! همچنان بيست-صفر به نفع گريفيندور.

نيمفادورا در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود و از كنار دنيس عبور ميكرد عذر خواهي كرد! لودو نيز به سمت بلاجر سرگردان رفت و اجازه نداد كه نيمفا براي عذر خواهي نزد وي نيز بيايد. چرا كه احساس ميكرد اينطوري ممكن است زودتر فراموش كند و به بازي برگردد.
مهاجمين گريفيندور مجددآ حمله ميكردند! پادمور و سينسترا دائمآ بلاجرها را به سمت بازيكنان هافلپاف ارسال ميكردند و لودو به تنهايي آنها را دفع ميكرد...

دقايقي بعد و پس از دريافت دو گل ديگر، نيمفادورا توانسته بود براي هافلپاف گلي به ثمر برساند.
درك دوست داشت در بازي كمك كند، اما روحيه اي براي اين كار نداشت! ماندانگاس كه از ابتدا نيز مخالف بازي كردن بود همچنان عصبي تر ميشد و پس از دريافت چهار گل تغريبآ براي ساير توپها تلاشي نميكرد. پيوز نيز كه اصلآ به بازي نميپرداخت و هيچ حضوري نداشت.

- به بار ديگه تانكس و دنيس با هم همكاري ميكنن. ببينيم آيا اينبار هم بازيكنان ِ گريفيندور ميتونن حمله ي اونا رو قطع كنن؟ اوه... نه! خداي من!!! سينسترا بلاجر رو محكم به سر تانكس ميكوبه! اوه اون داره سقوط ميكنه...

بلاجر به سختي به سر تانكس اثابت كرده بود! به نظر بدشانسي هاي هافلپاف تمامي نداشت! تانكس در حال سقوط بود كه دنيس كوافل را رها كرد و به سمت پايين شيرجه رفت و وي را به زحمت گرفت...

لحظاتي بعد، نيمفا با سري خونين بر روي چمن ِ مخمل گون ورزشگاه دراز كشيده بود و زمزمه ميكرد:
- من بايد بازي كنم... من بايد به بازي ادامه بدم...
ولي آهسته آهسته صدايش به بي صدايي ميگراييد... مادام پامفري بر روي سرش دورا زانو زده بود و چوبدستي خود را حركت ميداد. در همين حين رو به لودو كرد و گفت:
- نميتونه ادامه بده. بايد استراحت كنه.
مادادم هوچ بلافاصله گفت: بسيار خوب. شنيدي كه. بازي رو با يه بازيكن كمتر بايد ادامه بديد.
و در سوت خود دميد و همگي به آسمان بلند شدند...

لودو احساس بدبختي ميكرد! احساس ميكرد رگهاي سرش، مغزش را محكم ميفشارند! دنيس بغض كرده بود و با نااميدي به آسمان رفت. درك همچنان روي زمين بود و اصلآ بلند نشد. ماندانگاس و پيوز به همراه اسپروات هم كه اصلآ فرود نيامده بودند.

- هافلپاف بدشانسي هاش تكميل شد! به نظر تانكس نميتونه ادامه بده و به درمانگاه منتقل شد. حالا اونا يه بازيكن كمتر دارن... كوافل به دستان بلك چسبيده. دنيس رو ببينيد... با چه سرعتي داره تعقيبش ميكنه... سعي ميكنه كوافل رو از بلك بگيره. اوه عجب ماراتوني! بلك دنيس رو رد ميكنه اما دنيس دوباره جلوش ظاهر ميشه...

چندين بار سيريوس دنيس را رد ميكند و دنيس مجددآ با جنگندگي و سماجت سعي در تصاحب كوافل دارد. جالب اينجاست كه سيريوس پاس هم نميدهد و به نظر قصد دارد به دنيس نشان دهد كه از نميتواند توپ را بگيرد!
- بلاخره بلك پاس ميده! پاتر و كرپسلي در كنار بلك يه حلقه رو تشكيل دادن... پاتر به كرپسلي، كرپسلي به بلك... دوباره به پاتر، كرپسلي، بلك، پاتر... اوه خداي من دنيس دست بردار نيست و هر كس صاحب كوافل ميشه به طرفش حمله ميكنه! اما نميتونه اون رو بگيره، چرا كه بازيكناي گريفيندور خيلي سريع پاسكاري ميكنن...

لودو سعي ميكنه با فرستادن بلاجر ها مهاجمين گريف رو از كار بندازه؛ اما موفق نميشه و مدافعين گريفندور مرتبآ بلاجرها رو دفع ميكنن و اجازه نميدن بلاجري به لودو برسه...
- عجب صحنه اي! در تمام اين مدت چنين صحنه اي رو نديده بودم! خداي من! مثل اين كه گريفي ها اصلآ نميخوان بازي رو ادامه بدن و هنوز دارن فقط پاسكاري ميكنن. دنيس هم دست بردار نيست! به نظر ميرسه گريفي ها ميخوان اونو كلافه كنن!!

صداي همهمه ميان تماشاچيان بلند بود و بيشتر شبيه به خنده به نظر ميرسيد! عرق از سر و روي دنيس سرآزير شده بود؛ به شدت نفس نفس ميزد و هنوز هم سعي در تصاحب توپ داشت! لودو در حالي كه با دهاني باز نظاره گر صحنه بود با خشونت بلاجري پيدا ميكرد و به سمت آنها ميفرستاد... وي آرزو ميكرد كه تيمش چند گل بخورد اما اينطور مورد تمسخر قرار نگيرد!
دنيس بغض كرده بود و اشك در چشمانش حلقه زد، اما هنوز دست از مبارزه بر نميداشت! اكنون بازيكنان گريفيندور نيز ميخنديدند! لودو هر لحظه بيشتر احساس درماندگي ميكرد و احساس ميكرد كه وي و تيمش همچون دلغكهايي در زير چادر يك سيرك ِ بزرگ مشغول هنرنمايي هستند! وي در حالي كه نعره ميزد بلاجرها را ارسال ميكرد؛ اما همچنان بيفايده بود و استجرس و سينسترا به خوبي دفاع ميكردند...
وضعيت نفسگير و اسفناكي بود! دنيس در ميان حلقه اسير شده بود و به دنبال كوافل به اينطرف و آنطرف ميرفت كه ناگهان در همان حال وقتي تلاش لودو براي باز كردن حلقه را ديد، رويش را به سمت درك كه بر روي زمين ايستاده و به صحنه زل زده بود برگرداند و در حالي كه به ماندانگاس و پيوز كه بي كار در هوا معلق بودند و سعي ميكردند به منظره نگاه نكنند نظري انداخت، فرياد زد:
- بي مصرفاي بي غيرت! چرا بازي نميكنيد! شما شايسته ي لقب سختكوشي در هافلپاف نيستيد.
ناگهان درك كه به نظر عقده اي در دل داشت به هوا برخواست و به كمك دنيس رفت. اما ماندانگاس و پيوز همچنان بي اعتنا بودند! اما اكنون توجهشان را به صحنه داده بودند و به دقت نگاه ميكردند...
درك با حركتي سريع نزديك بود كوافل را بقاپد، اما از دستش رها شد و به جسيكا رسيد.
- خداي من... درك يهو متحول شد. من كه فكر ميكردم اون هم مصدوم شده! اما الان ميبينيم كه داره بازي ميكنه... حالا اونم به دنيس كمك ميكنه... كار بازيكنان گريف سخت شده اما ظاهرآ هنوزم نميخوان دست از تمرين پاسكاري بردارن!
اينبار دنيس و درك در حلقه گرفتار آمده بودند... با ديدن اين صحنه ماندانگاس نيز در حالي كه دندان به هم ميفشرد به كمك آنها رفت! لودو همچنان بلاجر ارسال ميكرد و پيوز فقط نگاه ميكرد. اسپروات و اليور وود هم به چشم نميخوردند!
- مفلچر هم دروازه رو رها ميكنه و داره كمك ميكنه... حالا سه به سه شدن! گريفي ها بلاخره دست از پاسكاري برميدارن و ميرن به سمت حلقه ها كه دروازه باني نداره! سرعت بازيكناي گريف خيلي زياده و دو مهاجم و دروازه بان هافل به نظر خيلي خسته شدن و به اونا نميرسن! اوه فقط دروازه جلوشونه... كرپسلي شوت ميكنه...
- بچه ها حمله كنيد!!!
پيوز در حالي كه با چماق كوافل را از دهانه ي حلقه دفع ميكند و آن را به سمت دنيس، درك و ماندانگاس ميفرستد اين كلمات را با تمام وجود فرياد ميزد.
لبخندي ناخودآگاه بر لبان لودو نقش بسته بود. چرا كه مجددآ شاهد انسجام تيمش بود! دنيس، درك و ماندانگاس به خوبي پاسكاري ميكردند و مهاجمين و مدافعين گريف نيز جا مانده بودند...
- گل... دومين گل براي هافلپاف! چهل-بيست! با اين گل، هافلپاف به مسابقه برميگرده...
به يكباره انقلابي دروني تيم هافلپاف را متحول كرده بود! پيوز دورن دروازه، با چماق توپ ها را برميگرداند و درك، دنيس و دانگ حمله ميكردند و لودو نيز آنان را پوشش ميداد.

نتيجه شصت-پنجاه به نفع گريفيندور بود. كه ناگهان با فريادهاي لي جردن تمام حواس ها متوجه جستجوگران دو تيم شد.
- به نظر ميرسه وود اسنيچ رو ديده! اسپروات در اين سمت ورزشگاه و به نظر ميلي براي گرفتن اسنيچ نداره! خيلي آهسته به سمت وود حركت ميكنه كه با سرعتي كه وود داره فكر نميكنم هرگز بهش برسه!

هر پنج بازيكن هافلپاف با حيرت به اسپروات نگاه ميكردند.
- اسپي سريعتر برو!!!
به صورت كاملآ اتفاقي همگي با هم اين را فرياد زدند! و اسپروات با تعجب سرش را به سمت آن پنج نفر برگرداند و به آنها خيره شد.
اسپي زير لب با خود گفت: ماندانگاس... پيوز...؟؟؟!!!
به نظر آن انقلاب در اسپروات ايجاد نشده بود و نسبت به برد تيم كاملآ بي اعطنا بود! در همين لحظه بلاجر پيوز به جاروي وود برخورد ميكند و وي را براي لحظاتي منحرف و متوقف ميكند.
- اسپروات بجمب. اسنيچ رو بگير... بجمب!
پيوز با هيجان فرياد ميزد! لودو مجددآ بلاجر را به سمت اليور هدايت كرد، اما اينبار وي جاخالي داد.
اسپروات كه متحير شده بود بعد از نگاهي مشكوك كه به بازيكنان خودي انداخت بر سرعتش افزود...
اكنون دو جستجوگر در كنار هم بودند... اسپروات اخم كرده بود و وود دندانهايش را بر هم ميفشرد...
هر دو دستهايشان را دراز كرده بودند... از تماشاچيان و حتي لي جردن نيز هيچ صدايي در نمي آمد. ديگر هيچ بلاجري نيز به آنها نميرسيد!


سووووووووووت!!!

ورزشگاه منفجر شد! اليور وود اسنيچ را گرفته بود! بازيكنان گريفيندور سر از پا نميشناختند و در ميان آسمان جشن شادي گرفته بودند. تماشاچيان آنها نيز مدام جيغ ميكشيدند.
بازيكان هافلپاف همگي به سرعت فرو آمدند. دنيس در حالي كه بازويش را روي صورتش گرفته بود تا كسي اشك ريختنش را نبيند به سرعت به رختكن رفت. لودو بر روي زمين به جاوريش تكيه داده بود و باحسرت شادماني گريفي ها را تماشا ميكرد. پيوز با دهاني باز روي هوا معلق بود و اسپروات شرمگين به نظر ميرسيد!
ماندانگاس نيز برو روي چمن زانو زده و سرش را در ميان بازوانش گرفت. شايد او خودش را مقصر باخت ميدانست! چرا كه او بود كه از شب قبل شمع اميد را در دل بازيكنان و اعضاي گروه خاموش كرده بود.
لودو به سمت وي رفت و دست بر شانه ي او نهاد. وقتي متوجه لرزش شانه ي دانگ شد درد در سينه اش فزوني يافت. او را بلند كرد و در آغوش گرفت و اكنون هر دو با هم ميگريستند!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
هافلپاف در مقابل گریفیندور (چی گریفیندور قرمزه؟ شرمنده اشتباه شده )
----------------------------
شب قبل از مسابقه - تالار هافل
خرررپفففففففففففف

شب قبل از مسابقه - تالار گریف
... (من پستو از دید تیم خودمون روایت می کنم! )

شب قبل از مسابقه - دفتر مدیریت
خرررپففففففففففف (حالا تو مملکت هیچ مشکلی نیست تو گیر دادی که تیم ما از کجا می دونه تو دفتر مدیریت چه خبره؟)
تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق ...
صدای تق تق در زدن کم کم بلند تر میشه و ریتم خاصی به خودش می گیره. کوییریل از خواب می پره و شروع می کنه با ریتم در زدن، بندری می زنه.
- کوییریل بوقی به جای اینکه وایسی اونجا بندری بزنی، بیا درو باز کن.
کوییریل که صدا رو تشخیص داده، با ترس و لرز میره در و باز می کنه و میگه:
- ارباب ... شما از کجا فهمیدی من دارم بندری می زنم؟
ولدی در حالی که یه گونی بزرگ رو کولشه، میاد داخل و همین طور که داره با خودش فکر می کنه که بزرگ بودن سوراخ در هم موهبت خوبیه، میگه:
- ولدی همه چیزو می فهمه، کوییریل.
- اوه، بله، درست می فرمایید
- کوییریل، من امشب تو دفترت کار دارم. باید امشبو بیرون بخوابی.
- ولی ... ولی ارباب، بیرون سرده. تازه سرامیک کف راهرو کمر آدم رو درد میاره.
ولدی چوبدستشو می کشه و یه اشاره می کنه به کوییریل و کوییریل در حالت نیمه شپلخ، از پنجره پرت میشه پایین. لرد گونی ای رو که رو کولش بوده، می ذاره پایین و شروع می کنه تو وسایل کوییریل دنبال چیزی می گرده. ده دقیقه بعد، در حالی که یه چیز طلایی تو دستشه، در گونی رو باز می کنه، چوبدستشو می گیره به طرف کلثوم پاتر (جوان ترین خواهرِ فاطی پاترِ مشهور!) که داخل گونی بوده و میگه:
- آوداکداورا!

صبح روز مسابقه - تالار هافل
... (ها؟ چیه؟ مگه شما ملت گشنه گدای هافل رو نمی شناسین؟ الآن همه شون سر میز صبحونه ان.)

صبح روز مسابقه - تالار گریف
... (بازم باید بگم که پستو از دید خودمون می نویسم؟ )

صبح روز مسابقه - دفتر مدیریت
... (خب منتظر چی هستی؟ ولدی دم که نداره، ولی کلثوم پاتر رو گذاشته تو گونی، گونی رو گذاشته رو کولش و رفته.)

قبل از مسابقه - زمین کوییدیچ
ملت بازیکن و تماشاگر و تماشاگر نما و گل و بلبل و سنبل و خلاصه همه مخلوقات حاضر:
-
کوییریل که وسط زمین کوییدیچ (آخه چمناش نرمه، کمر آدم در نمیگیره!) خوابیده، از صدای خنده ملت از خواب پا میشه و بعد تازه یادش میاد که ولدی دیشب پرتش کرده بیرون. کوییریل که حسابی به خاطر خنده ملت بهش برخورده، با عصبانیت داد می زنه:
- ها؟ چتونه؟ تا حالا شب بیرون نخوابیدید؟ خیال کردید. من خودم مدیرم! حالا یه شب که همه تالار ها رو قفل کردم و همتون بیرون خوابیدید حالیتون میشه
ملت در یک اقدام هماهنگ، همشون این جوری => میشن و میرن پی کارشون. کوییریل که داره تو دلش به خشانت خودش آفرین میگه، میره به طرف دفترش تا توپ های کوییدیچ رو برداره. همین که کوییریل از دید خارج میشه، ملت بازیکن و تماشاگر و تماشاگر نما و گل و بلبل و سنبل و خلاصه همه مخلوقات حاضر:
-

قبل از مسابقه - رختکن هافل
کاپیتان تیم، لودو داره سخنرانی می کنه:
- خب بذارید یه بار دیگه حرفامو جمع بندی کنم. مهاجمای اونا، جسیکا پاتر، لارتن کرپسلی و سیریوس بلکن. بلک با اینکه ظاهرا تازه وارده، ولی در واقع همون هدی پر طلاست، جسی هم خیلی وقته کوییدیچ بازی می کنه. این لارتن هم با اینکه یه خورده تازه وارده، ولی بازیکن خوبیه. مدافع هاشون هم استرجس و سینیسترا هستن. سینی کارش خیلی خوبه و استر هم خیلی خفن و استرس زاست. جستجوگرشون الیور ووده که کار اونم خوبه و خیلی تر و فرزه. دروازه بانشون هم که دامبله و همتون دیگه می شناسینش. در کل عددی نیستن
- خرررپففففففففف

قبل از مسابقه - رختکن گریف
... (چند بار باید یه چیزو توضیح بدم؟؟؟ )

موقع مسابقه - زمین مسابقه
لودو با استرس با استرجس دست میده! کوییریل که ظاهرا قصد داره در زمره بندری زنان جایی برای خودش باز کنه، یه سوت بندری میزنه و بازیکنا سوار جاروهاشون میشن و پرواز می کنن. کوییریل جعبه توپ ها رو باز می کنه. کوافل به همراه دو بلاجر بیرون می پرن ولی اسنیچ نیست! کوییریل به این حالت => داره به جعبه نگاه می کنه که یهو با سر میره تو جعبه! (خب چون کوییریل پرواز نکرد، بلاجر ها هم بر اساس اصل حمله کردن به نزدیک ترین فرد، اونو زدن )
ملت بازیکن و تماشاگر و همونایی که دفعه های پیش توضیح دادم:
-
کوییریل بلند میشه، چوبدستشو می کشه و میگه:
- آکیو اسنیچ!
اسنیچ از یه جای خوف، مخوف، خفن، خفنز و غیره در مخفی گاهی در کف دفتر مدیریت، پیداش میشه و چون به خاطر گذر از هفت خان، خسته اس، در خواست وقت استراحت می کنه ولی کوییریل موافقت نمی کنه و اسنیچ رو می فرسته وسط بازی و بازی رسما و شرعا (!) آغاز میشه.
درک اولین کسیه که شیرجه میره و کوافل رو می گیره. به طرف دروازه گریف حمله می کنه. جسی و نارنجی (همون لارتن) و سیاه (همون سیریوس) به طرف درک میرن تا توپو ازش بگیرن ولی درک، انگار که از قبل بدونه اونا می خوان چی کار کنن، از هر سه تاشون رد میشه.
بعد استرس (اون استرس نه، این یکی ) یه بلاجر به طرفش میزنه که درک دوباره به راحتی جاخالی میده و اون وقت تازه یادش میاد که اگه این جوری بازی کنه، خیلی تابلوئه که نویسنده پست داره کمکش می کنه (!!!) در نتیجه، یه دور رو هوا میزنه و دوباره میره جلوی بلاجر و این شکلی => میشه.
سیاه (بازم باید بگم که منظور همون سیریوسه؟) کوافل رو میگیره و به طرف دروازه هافل میره ولی دنیس راهشو سد می کنه و میگه:
- سیاهی کیستی؟
- پارسی کولا
- هر سیاهی که پارسی کولا نمیشه!
دنیس جمله آخرو میگه و شیرجه میره تا توپو از سیریش (بابا همون سیریوسه دیگه! ) بگیره ولی سیریوس (این دفعه درست نوشتم، راحت شدی؟) جا خالی میده و رد میشه.
سیاهی قل خورد و خورد و خو... (نه ببخشید اون مال کدو قل قله زن بود ) سیاهی رفت و رفت و رفت تا رسید به دورا که مهاجم هافل بود. سیریوس با موهاش یه عشوه اومد تا حواس دورا رو پرت کنه ولی دورا توپو گرفت، یکی زد تو گوش سیریش و گفت:
- به جای این کارا برو کتاب شیش رو بخون که بفهمی من عاشق ریموسم نه تو! ایشششش!
- خطا! پنالتی برای گریف. به دلیل رفتار خشن سنجاقک! (باب همون نیمفادورای خودمونه دیگه!)
نارنجی (ای بابا تو هنوز یاد نگرفتی؟) قرمز (خب همون کوافل دیگه) رو شوت می کنه و کوافل وارد دروازه بی دروازه بان هافل میشه! دانگ یهو با عجله و در حالی که یه گونی رو کولشه از راه می رسه و شروع می کنه به عذرخواهی به این خاطر که یه مورد خوب تو خیابون هفدهم بوده و غیره و یه مشت چرت و پرت شبیه کتاب پنج که به خاطر نبودن سر پست گفت. (این قسمت فقط در راستای هماهنگی رول و کتابه و هیچ ارزش دیگه ای نداره)
- و گل! لارتن کرپسلی اولین گل رو برای گریف می زنه.
ملت بازیکن و تماشاگر و غیره که شرحش بارها در پست اومده، تازه یادشون اومده که بازی گزارشگر هم داره و در نتیجه همگی با هم میگن:
- صبح بخیر آقای گزارشگر!
گزارشگر که دوزاریش منحنیه (!) و متوجه نشده ملتت به ریشش (ریش داشته یا نداشته، مسئله این است!) خندیدن، ادامه میده:
- بله، با این گل، بازی 10 به صفر به نفع گریف میشه. واقعا که چه بازی پرهیجانی شده
دنیس کوافل رو میگیره و حمله می کنه. جسی به طرفش میره. دنیس توپ رو پاس نمیده؛ جسی رو جا می ذاره و سرعتش رو بیشتر می کنه. یه سینی به دنیس زده میشه! یا شاید یه سینی به دنیس می زنه! یا شایدم یکی با یه سینی دنیس رو می زنه! یا یکی یه چیزی رو با سینی به دنیس می زنه! نه؛ سینی یه چیزی رو با یه چیزی به دنیس می زنه! (افشاسازی: سینی که همون سینیستراست، چیز اولی بلاجر و چیز دومی چماقشه دیگه)
چند یا چندین دقیقه بعد صدای گزارشگر بعد از یه چُرت دیگه تو ورزشگاه می پیچه:
- نیم ساعت از بازی گذاشته. نتیجه بازی 50 به بیست به نفع گریفه و هیچ کدوم از جستجوگر ها هنوز متوجه هیچ برق طلایی از اسنیچ نشدن ولی ظاهرا کوییریل متوجه یه برق نقره ای رو زمین شده.
کوییریل برای اینکه وقت کنه بره ببینه اون پایین چه خبره، یه پنالتی بی خود و بی جهت، فقط به این خاطر که استر سر درک رو با بلاجر اشتباه گرفت، به نفع هافل می گیره و بعد شیرجه می زنه پایین تا ببینه اون برق نقره ای مال چیه. بلکه هم یه نیکل نقره باشه، حقوق مدیریت که کفاف نمیده
اون طرف دورا پنالتی هافل رو می زنه. دامبل بندری زنان (بالاخره باید یه جای پست بندری میزد که ثابت کنه هنوز بندری زن اول سایت اونه!) به طرف توپ شیرجه میره ولی یه دفعه مسیر توپ، به همون راحتی که چهره دورا عوض می شه، عوض شد و توپ به طرف حلقه مخالف رفت. تماشاگرای هافل ابراز احساسات می کنن:
- امروز روز تیممونه ... دورا پنالتی زنمونه!
ظاهرا خونده شدن شعر، احساسات درونی دامبل رو فواره کرده، یا باعث فوران اونا شده یا یه همچین چیزی که البته مهم نیست، مهم اینه که دامبل در یک اقدام فرا مافوق ارزشی (!) ریشش رو مثل کمند به طرف کوافل پرت می کنه و در آستانه ورود کوافل به حلقه اونو میگیره!
تماشاگرای گریف ابراز احساسات می کنن:
- ... (چیه؟ فک کردی همه مثل هافلیا طبع شعر دارن؟ :no:)
در همین زمان، چند یا چندین متر پایین تر، کوییریل با جاروش فرود میاد و اون مار نقره ای که نظرشو جلب کرده بود، برای اینکه نشون بده ولدونوسِ (بر وزن پاترونوس ) ولدیه، خودشو می پیچه دور پای کوییریل و از پر و پاچه اون تا سر و کولش صعود می کنه و پس کله کوییریل رو می گزه (ظاهرا ولدی این ناحیه از کوییریل رو بیشتر دوست داره!) و بعد صدای ولدی تو سر کوییریل دوپس دوپس می کنه!
- کوییریل بوقی من دیشب هورکراکسمو تو دفترت قایم نکردم که تو صاف بری بدی باهاش کوییدیچ بازی کنن! یالا اسنیچ رو برگردون یه جای امن وگرنه شپلخت می کنم! وای به حالت اگه روی اسنیچ من خط بیفته! (همچی حرف می زنه انگار ماشینه )
کوییریل که در تمام این مدت داشت بندری می زد (اوایل با صدای دوپس دوپس می رقصید، آخراش از ترس سینه می لرزوند ) با شنیدن صدای گزارشگر خشکش می زنه.
- بله حالا الیور وود اسنیچ رو دیده و داره با سرعت هر چه تمام تر به سمت اون میره. اسپراوت جستجوگر هافل هم دنبالشه. بدون در نظر گرفتن شکم اسپراوت، وود با فاصله خیلی کمی ...
ولی صدای گزارشگر توسط صدای تقویت شده کوییریل قطع میشه:
- یکی جلوی اونا رو بگیره! هر کی به اسنیچ دست بزنه شپلخ میشه! گفتم یکی جلوی اونا رو بگیره. مدافع ها کجان؟ یالا جلوشونو بگیرین!
لودو که ظاهرا تازه یادش اومده غیر از دست دادن با کاپیتان حریف در اول بازی، وظیفه های دیگه ای هم داره، یکی از بلاجر ها رو به طرف وود می فرسته که با اختلاف فقط چند متر (!) از کنارش رد میشه و می خوره به پایه یکی از حلقه های دروازه و کمونه می کنه.
از اون طرف استر هم در یه اقدام تلافی جویانه، یه بلاجر به طرف اسپی می فرسته که هر چقدر هم که خطا بره، به دلیل حجم زیاد شکم اسپی به هدف می خوره. پیوز به خاطر حس ششم مدافعیش، متوجه میشه که بلاجر داره به اسپی می خوره (واقعا خیلی استعداد پیشگویی داره ها ) در نتیجه در یک اقدام ایشی زاکی مآبانه، با سر می پره جلو بلاجر ولی چون روحه، بلاجر از صورتش رد میشه و به شکم اسپی می خوره و کمونه می کنه و الیور رو شپلخ می کنه!
از طرف دیگه، بلاجر لودو بعد از کمونه کردن، مستقیم می خوره بین دو تا ابروی اسنیچ. اسنیچ بیچاره، پَر پَر زنون میفته تو آغوش مهربان و مادرانه اسپی. اسپی هم تو یه چشم بهم زدن، میره پیش کوییریل و به این حالت => اسنیچ رو نشون میده.
کوییریل به هورکراکسی که به خاطر ضربه بلاجر نابود شده! نگاه می کنه. بعد جوش میاره و از دستارش دود می زنه بیرون. بعد دود ها تشکیل ابر میدن. بعد ابرها رعد و برق می زنن. بعد بارون نمی باره. بعد کوییریل با عصبانیت حرف می زنه:
- مگه نگفتم کسی نباید به اسنیچ دست بزنه؟ ها؟ الان می زنم همتون رو شپلخ می کنم!
بعد یهو کوییریل شپلخ میشه. بعد ولدی سوار همون ابرایی که از دستار کوییریل زدن بیرون میشه و میره. بعد رو تابلو نتیجه ها می نویسه هافل 170 گریف 50. بعد قبل از اینکه پست تموم شه، اسنیچ میگه:
- من تقاضای وقت استراحت دارم








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.